حاجی عبدالوهاب رحمهالله بخشی از تاریخ نهضت دعوت و تبلیغ بود. در این سالها اگر جایی نامی از تبلیغ برده میشد، بلافاصله نام حاجی عبدالوهاب در اذهان تداعی میشد. حاجی فنا فی التبلیغ و تربیتیافتۀ مستقیم حضرت مولانا محمدالیاس رحمهالله بود. الله تعالی هم عمر بابرکتی نصیب ایشان کرده بود و هم عزت و نام نیک به ایشان بخشیده بود.
چند روزی که به جایجای این استان سفر کردم و ملاقاتهایی داشتیم بسیار برایم عجیب بود، روزی نبود از زاهدان و سراوان گرفته تا چابهار و ایرانشهر و بمپور که مراسمی از فارغالتحصیلی طلاب و حافظان قرآن در یکی از شهرهای استان سیستانوبلوچستان برگزار نشود و شیخالاسلام رهبری که خستگی نمیشناسد و همیشه در کنار مردمش همچون کوه ایستاده در آن شرکت نکند.
در ملاقات و دیدار با مولانا برفی رحمهالله، ایشان را انسانی متواضع، بیتکلف، عالم، دلسوز، بیدار و حساس نسبت به اوضاع عقیدتی، اجتماعی و سیاسی مردم یافتم که درکنار برخورداری از صفت زیبای «شجاعت» او را تبدیل به انسانی کامل و جامع کرده بود.
دنیای قصه ما احتمالا از مدرسه زیاد شنیده، آنجا سواد یاد میگیری، دوست پیدا میکنی، درس میخوانی و… مدرسه برای «دنیا« اما با دیگر بچههای ایران فرق داشت. مدرسه برای دنیا، پایان دنیا بود…
آنهمه بیتوجهی را که دیدم من و راننده بسیار منقلب شدیم و اشک برای مظلومیت علم و عالمان واقعی این سرزمین در چشمانم حلقه زد. جالب آنکه در تابلوی داخل آرامگاه نیز به بینظیر بودن علم و جایگاه امام غزالی اشاره شده بود و بسیار از بزرگیاش تعریف کرده بود.
امالمؤمنین عایشه صدیقه رضیاللهعنها همسر رسولالله صلیاللهعلیهوسلم است؛ کسی که الله تعالی تهمت بر او را تحمل نکرد و خود اقدام به اعلام برائت پاکی او کرد.
محسن که در سال 1986 در 39 سالگی به دین اسلام گرویده است، میگوید: وقتی مشرف به اسلام شدم خبر نداشتم که در قرآن کریم از این منطقه به عنوان «سرزمین پربرکت» یاد شده است. اولین نمازی که در این مسجد ادا کردم بسیار من را تحت تاثیر قرار داد؛ بهویژه موقع انجام سجده یک حس معنوی بسیارعمیقی به من دست داد.
متاسفانه ما برای هرچیزی حاضریم هزینه کنیم، نوبت که به کتاب یا نشریه میرسد، انتظار هدیه داریم. غافل از اینکه با این کار هم برای بینش و رشد آگاهی و فرهنگ خود کاری نمیکنیم و هم به فرهنگ کل جامعهمان ضربه میزنیم. غافل هستیم که نویسندگان ما و اصحاب نشریات در جامعهای که ما در آن زندگی میکنیم به علت همین باور اشتباه متضرر میشوند و نمیتوانند به فعالیت خود با دلگرمی ادامه بدهند.
▪️خبر قیامتخیز شهادت دوست فرزانه و دانشمندم جناب دکتر مولوی عبدالشکور کُرد رحمةاللهعلیه، که از برادر به من نزدیکتر بود، مرا در شوکی عظیم فرو برد. باور این حادثه تکاندهنده و جانکاه چنان سخت و دلهرهآور بود که برای مدتی هوش از سرم ربود. شعلههای آه از سراسر وجودم برخاست، و اشکهای حلقهزده در چشمانم رازهای درد عمیق درونم را افشا کرد.
تصمیم نهایی خود را در خلوت شب گرفتم؛ میخواهم گازوئیلکشی کنم؛ کاری که بسیاری از جوانان و نوجوانان بلوچ از روی ناچاری و فقیر به آن روی میآورند…