علاقهی من به سفر و نوشتن سفرنامه، توجهام را به مطلبی جلب کرد که یکی از دانشجویان دکتر صادق زیباکلام در سفر و همراهی با ایشان به زاهدان نوشته بود.
خلال آنچه گذشته بود، دیدار مولانا عبدالحمید و دکتر زیباکلام و حضور ایشان در مراسم باشکوه نماز جمعه اهل سنت زاهدان قابل اعتناست. نکات ارزشمند و خوبی در این سفرنامه ذکر شده است، اما یک جمله که حاکی از برداشتی نادرست است -و با تعبیری دیگر اخیرا در پارلمان انگلیس از سوی جناب دکتر مطرح شده است-، باعث شد دست به قلم ببرم و به آقای زیباکلام بگویم:
حضور جوانان اهل سنت که متعجبتان کرد، نه برای نمایش، که اعتقادی است و حتی سیاسیون ما به آن احتیاجی ندارند. نماز رکن اصلی دین و مذهب ماست و بهرهبرداری ما از آن، معنوی و صرفا برای خودسازی و پرورش روحی است، نه مانوری برای خودنمایی .
شرکت در نماز و فشرده شدن صفوف آن، تکلیفی است نه برای نمایش، که برای جلب رضایت ربالعالمین صورت میگیرد. تاکید بر دستورات دینی و اجرای آن، از همان کودکی در ضمیر و ذهن کودکان ما نهادینه میشود تا در نوجوانی و جوانی جوانه بزند و بارور گردد. اهتمام به فراگیری قرآن و شرکت در نماز جمعه از مواردیست که جوانان اهل سنت برای گشودن درهای طاعت از پروردگار میگشایند.
آقای زیباکلام!
جوان سُنّی سر بر آستان کسی میساید که بر کرسی آسمانها تکیه دارد، کسی که تقدیرها دست اوست، میبیند و میشنود و فرمانش مطاع است؛ نه برای نشان دادن خود برای گرفتن امتیاز استخدام، یا تائید نهادهای دولتی و حفظ موقعیت و گاه تظاهر…
سالهاست جوان سنی دریافته که فراموش شده و امیدی به رفتوآمدهای سیاسیون در قلمرو سیاست نیست! سالهاست فهمیده، او را برای حضور در فیلم با نقش سیاهی لشکر میخواهند و بس! پس درِ امید به غیر خدا را به روی خود بسته و به خودش پرداخته است… عبادتش هم رنگی از جنس بیرنگی گرفته که نزد خداوند بالاترین رنگهاست… نمازهایش، حضورش، نیایش و عبادتش برای آبادکردن دنیایی دیگر است و گرفتن نتیجه از خودسازی که این دنیا خرمنش را درو میکند.
آن صحنهی مبارک که دیدهاید و آن حضور سبز، اول بهخاطر سفارش دین و دوم بهخاطر خودشان است تا یادشان بماند سُنّی یعنی: پیرو سنت و سنت هم یعنی: اطاعت از فرمان خدا و پروا داشتن از عذاب و عقوبت او!
کاش فرصتی تدارک میدیدید و به سایر مناطق سنینشین هم سری میزدید و البته مثل دیدار از مکی، سرزده! تا ببینید این حضور چقدر پررنگ است؟ تا دریابید که جوان اهل سنت از تمام وعدهها دست شسته و سالهاست فراموش کرده که فراموشاش کردهاند! او حالا روی پاهای خودش ایستاده و صبورانه چشم به روزهای پیش رو دارد تا ببیند کَی باورش میکنند؟ تا ببیند این تکه از ایران، کی برای همهی ایرانیان است و لبخند توجه، کی به رویش میخندد؟
جوان متعهد سنی، از همان کودکی قرآن میآموزد و با تاکید به فرامین دیناش، واکسینه میشود تا ویروس اطراف، آلودهاش نکند و به دیوار اراده و توکل تکیه میکند که محکمترین دیوار برای حمایت است، نه به وعدهها دل خوش میکند و نه به رنگها دل میبندد! خوب میداند روزهایی سراغش میآیند و ماهها از یادش میبرند!
جوان مسلمان سنی، حتی گاهی سیلی تعهد و التزامش به دین را هم میخورد! او را گاه به جرم مذهبش از موقعیتها و امتیازات اجتماعی محروم میکنند. نیروهای غیر بومی در پستهایی که باید برای او باشد، جایگزین میشوند و استعداد و تواناییاش را نمیبینند و انکار میکنند. گاهی به جایش تصمیم میگیرند و زمانی حضورش هم بیتأثیر میشود.
او اعتماد ندارد به کسی که فقط حرف میزند، به کسی که مقطعی او را میخواهد، او خود را به خدایی میسپارد که روزهای هراس، برایش مأمن و ملجاست. یک وجب از خاکش را با جانش معاوضه نمیکند. حضورش را بی آنکه جار بزند، ثابت کرده، ولی هنوز هم باورش ندارند.
در تقسیم بودجه، برادر ناتنی است و هنگامهی جبرانها، باید سهمش را بدهد. حالا با این همه، او میتواند باور کند که دیگران با او رو راستاند؟ او میتواند ایمان بیاورد به آغاز فصل برداشت محصول که روزهای کاشت، عرق ریخت و روز برداشت، به حسابش نیاوردند؟
خودتان را جای همین جوانی بگذارید که خیال کردید برای اثبات خودش به نماز جمعه آمده و باور کنید که او اصلا شمایان را نمیشناسد! او با همان ضمیر سفید و لباس سفید و با لوحی سفید، برای ثبت ضربدر حضورش به حج فقیران آمده و چون باورتان مخدوش است، تحریفش میکنید.
آقای زیباکلام!
صادق باشید و با کلام زیبایتان بنویسید که حضور جوان شما و اشتیاق در فشردگی صفهای نماز جمعه، اعتقاد به باوری است که بذرش را در کودکی در دلش کاشتهاند! نه نمایش حضور که برایش پشیزی هم ثواب ندارد.
بنویسید که روزی از روزهای این سالهای از خاطر گریخته، خاطرم مشغول حضوری شد که خیال کردم مصنوعی است و باور کنید که اشتباه کردهاید! دنبال دلیلش هم بگردید، فارغ از اینهایی که من ذکر کردم؛ شاید چیز تازهای یافتید که ما از آن بیخبریم!!
خوب شد دقت کردم که شما هم چه مواقعی راهی میشوید تا مردمان شرق، غرب، شمال و جنوب را ببینید… دقت کردهاید ما همه جا هستیم! یادتان بیاورم که هر وقت تشریف بردید، آن حضور مستدام است و مقطعی نیست. آن سپیدپوشان سپیدنهاد، هر جمعه همراه عزیز یکدلشان (مولانا عبدالحمید) شانه به شانه، خاشعانهترین سجدهی نماز جمعهشان را تکرار میکنند، بی آنکه منتظر کسی و دوربینهای صدا وسیما باشند.
پس گاهی غیر از مناسبتهای سیاسی و سالگردها و… راهی جادههای این سرزمینهای دور از پایتخت شوید و از قیل و قالهای سیاست بگریزید که بیشک لحظاتی فراموشناشدنی را در آلبوم ذهنتان ثبت خواهید کرد. عشق آن جوان لبخند به لب، به مولانا و خدای مولانا را در هیچ تصویر دیگری از صدا و سیما نخواهید دید! پس دریابید لحظاتی که تکرارش را هیج جای دیگر از جغرافیای اطرافتان نمیبینید… به کردستان، گلستان، خراسان و کرمانشاه هم بیایید… اینجا هم حضور چنانی است که متعحبتان کند و البته این بار دیگر باور دارید که جوان سنی برای چیز دیگری اینجاست !
امیدوارم قصه اشتیاق من به زاهدان و مکی و مولانا هم بگوشتان رسیده باشد! سخت دلبستهی این دیارم… شاید این احساس مشترک باشد، ولی من باز هم روزی به زاهدان خواهم رفت… راستی شما چطور؟
دیدگاههای کاربران