وقتی چرایی معایب قوانین بشری را کنکاش و کاوش میکنیم و در مقابل، محاسن احکام دینی را زیر ذرهبین بررسی و تحقیق قرار میدهیم، به همین نتیجهٔ هویدا دست مییابیم که مقایسه اینها در یک سطح و داخل یک ترازو قابلقبول و معقول نیست؛ زیرا یکی مملو از معایب، کاستیها و سوءاستفادهگریها و دیگری جامع کمالات و خوبیها و خیراندیشیهاست؛ حتی وجوه مشترکِ نسبی باهم ندارند، چون قوانین جوامع بشری نتیجهٔ تعقل و اندیشهورزی ناقص انسانها با بینش و نگرش منفعتطلبانه و خودبرتربینی بلندپروازنه، و احکام دینی وحی خداوند متعال برای بهسعادترساندن انسانهاست.
درحقیقت اگر به راز آفرینش انسانها نظر بیفکنیم، درمییابیم که سرشت فطری انسانها موافق با اسلام و همسو با فرامین آن تنظیم شده است؛ ازهمینرو، انسانها باید موافق فطرت انسانیشان، نیروی جسمانی و روحانی و قوهٔ خرد خویش را در انجام و تطبیق آموزههای بهحق و زندگیساز اسلام صرف کنند و مسیری را بپیمایند که برایشان ترسیم و تبیین شده است، نه اینکه در وضع قوانین مندرآوردیِ ناقص و معیوب مشغول شوند و در پی تنویر راه زیستن با افروختن چراغکهای کمسو باشند، چون بهجای پرداختن به اصل و اساس، دچار گرهگشایی فرع و فروعات میشوند و به جای موفقیت، شکست نصیبشان میگردد.
علت اینکه برخی انسانها از این واقعیت روشن طفره میروند و سرشان را در لاک بیخبری عمدی فرومیبرند، نتیجهٔ عنادی است که در سرشتشان نهادینه شده است که سمتوسوی عقل و فهم بشریشان را در مسیر لذتهای مؤقت زندگی عیار میکند؛ ازهمینرو، خودشان را رها و آزاد حس میکنند و به هیچ قاعده و قانونی وقعی نمینهند. حداقل همینقدر فرصت نمیدهند باری به فراخنای احکام اسلام وارد شوند و ذهن و ضمیرشان را با آب زلال آن شستوشو بدهند تا ببینند که اسلام با خواستههای زندگیشان تضاد ندارد و آنان را از چیزی بازنمیدارد. با اینکه از گرویدن به اسلام و پایبندشدن به فرامین آن دل میگردانند؛ بازهم در چهارچوب زندگیشان احساس میکنند باید قوانینی باشد که انضباطی را در پیشبرد اهداف معمول زندگی توأم با آرمانهای بلندشان پیاده کند و از اتلاف وقت جلوگیری نماید. اکنون اندکی عمیقتر به بررسی این تفاوتها میپردازیم:
منشأ قوانین جوامع بشری
انسانها با داشتن نیروی تعقل و خردمندی از سایر مخلوقات برتر و بهتر هستند. در پرتو روشنایی این شاخصهٔ متمایز همهچیز را در اختیار خودشان درآورده و در راستای خواستهها و تمناهایشان صرف میکنند. اما این قدرت اندیشیدن و تفکر بینهایت و نامحدود نیست، بلکه ظرفیتی مشخص و محدودهٔ کاری معینی دارد. کار عقل این است که مطابق نقشهای که برایش تنظیم شده است حرکت کند و باتوجه به علایم و نشانههای پیشرو، خویشتن را به مقصود و محل موردنظر برساند. حتی میتواند براساس همان نقشه تندتر و سریعتر حرکت کند و از تمام سهولتهای موجود در راه استفاده کند تا ایمنتر و راحتتر برسد و آخر کار بیاساید. کار عقل همین است نه بیشتر. اما اگر عقل تصمیم بگیرد که خودش راهش را پیدا کند و پستوبلندهای مسیر را بیازماید و محتاطانه پیش برود، نهتنها به هدفش در زمان مشخص نمیرسد، بلکه اصلاً راه رسیدن به مقصد را نمیتواند بیابد و سرانجام در این مسیر به هلاکت میرسد و ندامت و پیشمانی هم سودی نخواهد داشت.
منشأ احکام اسلامی
در جانب دیگر اسلام و احکام و بیانات آن را داریم که از فراسوی آسمانها از سوی خداوند کریم و بخشنده و بخشاینده و توسط بهترین مَلَک برای بهترین انسان در این جهان فروفرستاده شده است تا راهنشان بشریت در تاریکیها و کورراههای دنیا باشد. خداوندی که خودش با قدرت و حکمت بلاکَیفش گِل انسان را سرشت و روح در کالبدش دمید، آیا او را در دنیا رها میکند و برای دوباره به سمت او برگشتن راهنماییاش نمیکند؟ یا خداوندی که انسان را خلیفهٔ روی زمین قرار دارد و تمام امکانات آن را در اختیارش گذاشت، آیا او را سرگردان و حیران رها میکند تا خودش راهش را پیدا کند و خسته و مانده گردد؟ خیر، چنین نیست. همان ذاتی که او را آفریده است، همان ذات هم برنامهٔ زندگیاش را تنظیم میکند و راهش را نشان میدهد. فرامین هدایتگر و راهنماگر اسلام همان «نقشه» و دنیا همان «مسیر» پیچیده و بهشت و جلب رضای خداوند همان «سرمنزل مقصود» است.
اینها بنمایههای اصلی هر دو قالب زندگی (زندگی در پرتو قوانین بشری و زندگی در پرتو احکام اسلامی) است که شاکله و هیکلشان را تشکیل میدهد و در بستر زمان و مکان آزموده شده و میشود. مثال قوانین جوامع بشری مثل این است که محصولی تولید شود و برای آن تبلیغات گسترده و رنگارنگ صورت بگیرد و هزارویک خوبی و سودمندی برایش لیست شود، اما در مرحلهٔ تجربهٔ مردمی و استفادهٔ عمومی تشت بیکفایتی و بیکیفیتیاش از بالای بام دروغگوییهایش بیفتد. مثال احکام اسلامی بسان نقشهٔ واضح راهی است که در سرمنزل مقصود آن، دنیای پرشکوه آرامش و آسایش قرار دارد و هر کس را به آنسو راهنمایی کرده واقعاً به خوشبختی و نیکبختی دنیا و آخرت دست یافته است. یقیناً هر مسلمانی از تصمیمی که برای پیمودن این راه گرفته است، خوشحال و خرسند است. در مقولهٔ قوانین جوامع بشری و احکام اسلامی اولی شکست خورده و از دور خارج شده و دومی موفق شده و در مسیر مانده است؛ زیرا اولی تهداب (اساس و بنیاد) خودش را با دروغ و دغل و فریب گذاشته و پیریزی کرده است و دومی برمبنای حق و حقیقت پیش رفته است.
اکنون میپردازیم به اهداف واهی یا واقعی هر کدام از این دو نوع از قوانین:
اگر توجه کرده باشید، در سیمای ظاهری قوانین بشری و در مکتوبات اجرایی و در مقام گفتن و شنواندن، آدمی احساس میکند که بهتر و عالیتر از این قوانین و اصول در راستای بهبود اوضاع زندگی در مراحل مختلف پیدا نمیشود و هرچه هست همین است و تنها گزینهٔ موجود برای پیشرفت زندگی و پیشبرد مقاصد همینهاست. قانونگذاران در تشریح بندها و مادههای قانونی عالی و دقیق عمل کرده و هر حقی را به صاحبش نسبت دادهاند، اما تمام اینها نوشتهای بیش نیست و سخنی گزاف است؛ زیرا در وادی عمل و اجرا دستشان رو شده و پشتیبانهٔ توخالیشان برملا گشته است. تعیین و تشریح اهداف بلند یکی از ترفندهای به دامانداختن انسانها و فریبدادن آنان برای داخلشدن در این سرای دروغین و بیدروپیکر است. در کل، چهارچوب موجود و دریچههای تعبیهشده برای قوانین جوامع بشری جهت تاباندن نور درخشان سعادت در قلبوقالب بشریت توان برآوردهساختن حوایج و نیازمندیهای انسانها و افراد مجتمع را ندارد و تنها در نقش آدم پوشالی عمل میکند. این شیوهٔ ناتوان از تحققبخشیدن اهداف در پیکرهٔ قوانین جوامع بشری است. قوانین جوامع بشری اهدافی را که برای سعادت و آسایش پیروان خودش تعیین و تبیین کرده است، نتوانسته محقق کند و در داخل جامعه تطبیق بدهد. اهداف در لابهلای ناتوانیهای زیربنایی قوانین فراموش شده و فرسوده گشته است. تحقق اهداف، گام دوم و مرحلهٔ بعد از تطبیق قوانین است، اما هرگز قوانین جوامع بشری از مرحلهٔ اول گذر نکرده تا به مرحلهٔ دوم برسد.
اما وقتی فرمان توجه و سخن را بهسوی احکام اسلامی برمیگردانیم، به وضوح درمییابیم که تکتک گفتهها و آموزهها در کنار محاسن گفتهشده و خوبیهای یادشده، توان و نیروی تحققبخشیدن اهداف بلندوبالای زندگی انسانها را دارد؛ زیرا احکام اسلامی به هر وعدهای که درخصوص زیست بهتر و آرامش پایدارتر و روانی شادتر داده است، به آن رخت حقیقت پوشانده و آن را برازندهٔ قامتش دوخته است. بنیاد کاخ اسلام چنان محکم و مستحکم پیریزی و بتنریزی شده است که هر خواستهای موافق با طینت بشری را میتواند تحمل کند و همسو با آن خودش را عیار نماید.
اگر به فردفرد مسلمانان نظری بیفکنیم، هرگز نمیبینیم که حتی یک نفر از مسلمانبودنش ابراز تأسف کرده باشد یا در پی جایگزینکردن دینی با دینی دیگر سوای اسلام باشد. هرچند تبلیغات و فعالیتهای دینگرایانه و مسیحسازی و تبشیری زیاد است، اما در جوامع اسلامی این پدیدهٔ دینگریزی بهصورت عام و فراگیر وجود ندارد. حتی تازهمسلمانان که در دنیای غرب و در تلاطم امواج سهمگین مادیات آن، روشنایی اسلامی را پیدا کرده و در آن ظلمتکده با چنگ و دندان آن را نگهداشتهاند، هرگز از انتخاب خویش پشیمان و نادم نیستند. آدمی فکر میکند که اگر مقداری روی آنان فشار بیاورد، از دین نوگرویدهشان دست میشورند و دوباره به همان کیش بیکیشی برمیگردند و باز در عالم بیبندوباری غرق و حیف میشوند، اما این پندار خواب است و خیال است و محال است و جنون.
دیدگاههای کاربران