امروز :شنبه, ۸ اردیبهشت , ۱۴۰۳
گفت‌وگوی سنی‌آنلاین با استاد مولانا خیرمحمد، عالمی گمنام و مدرسی چیره‌دست؛

43 سال بر مسند تدریس

43 سال بر مسند تدریس

اشاره| مولانا خیرمحمد- رحمه‌الله- از علمای برجسته و مدرسان چیره‌دست اما گمنام بود که نزدیک به نیم قرن از عمر خویش را در تدریس علوم دینی سپری کرد و در بسیاری از مدارس دینی اهل‌سنت سیستان‌وبلوچستان به‌ویژه در شهرستان‌های زاهدان، خاش و تفتان سابقه تدریس داشت.
مولانا خیرمحمد در یکم تیرماه 1402 بر اثر بیماری و کهولت سن دار فانی را وداع گفت. پایگاه اطلاع‌رسانی «سنی‌آنلاین» مدتی پیش از وفات این عالم برجسته، گفت‌وگویی صمیمی را با ایشان انجام داده بود که متاسفانه در آن زمان موفق به انتشار آن نشد. اکنون و در این مطلب مشروح این گفت‌وگو را می‌خوانید.

لطفاً دربارۀ تولد، محل زندگی و تحصیلات ابتدایی خودتان بگویید
بنده در خانواده‌ای کوچ‌نشین به دنیا آمدم. طبعاً کوچ‌نشینان در هر فصل به منطقه‌ای کوچ می‌کنند. بنده در کنار چوپانی، کتاب‌های «قاعده بغدادی» و قرآن مجید، گلستان، تحفة‌النصائح و پنج‌گنج را در حجره نزد یکی از خویشاوندان و فامیل‌های پدری‌ام آموختم. در مسیر کسب علم و دانش سفرهای زیادی کرده‌ام و هرجا باخبر می‌شدم عالم و مدرسه‌ای هست، گرچه مسیر صعب‌العبور و مشکل بود، با هزار زحمت و تلاش خود را به آنجا می‌رساندم. چه‌بسا در این مسیر از خستگی پاهایم به درد می‌آمد و زخم برمی‌داشت. پس از فراگیری علوم دینی در حجره‌ها، دو سال آخر تحصیل (یعنی دورۀ حدیث و یک سال قبل از آن) را در کویته پاکستان در مدرسۀ مولانا عرض‌محمد رحمه‌الله شرکت کردم. مدیر مدرسه شاگرد و خلیفۀ مولانا حسین‌احمد مدنی رحمه‌الله بود.

از سفرهای علمی خود بگویید.
وقتی براي كسب علوم شرعي به “تندو الله‌یار”، یکی از مناطق ایالت سِند پاکستان، سفر کردم، باخبر شدم مولانا ظفراحمد عثمانی رحمه‌الله؛ مؤلف کتاب گرانسنگ «إعلاءالسنن» و خواهرزاده مولانا اشرفعلی تهانوی رحمه‌الله، در قید حیات است. تصمیم گرفتم چند سالی آنجا بمانم. وقتی به “تندوالله‌یار” رسیدم فصل تعطیلات مدارس دینی بود. مولانا ظفراحمد رحمه‌الله داخل اتاقش بود. مولانا ظفراحمد در آن زمان بسیار پیر و زمین‌گیر شده‌ بود، به‌طوری‌که ایشان را با ویلچر برای ادای نمازها به مسجد می‌بردند و می‌آوردند. امتحان ورودی دادم و قبول شدم. سپس با خود فکر کردم که وضعیت جسمانی مولانا وخیم است، فکر نکنم بتوانم نزد ایشان کتابی فرابگیرم.
در «لارکانه»- از توابع ایالت سِند پاکستان- عالِمی برجسته و مشهور به‌ نام مولانا عبدالحق زندگی می‌کرد که در همۀ فنون مهارت داشت. مولانا عبدالحق در زمینۀ توحید شاگرد مولانا محمدزمان رحمه‌الله بود؛ مولانا محمدزمان در علم تفسیر و توحید تقریبا هم‌طراز مولانا عبدالغنی جاجروی رحمه‌الله بود. بنده کتاب‌های «هدایه/ جلد 3»، «شرح جامی» و «حسامی» را نزد مولانا عبدالحق رحمه‌الله فراگرفتم و برای بار دوم در مدرسۀ “مستونگ” نیز «هدایه/ جلد 3» و همچنین کتاب‌های «بیضاوی»، «جلالین» را نزد قاضی عبدالرحمان رحمه‌الله آموختم.

ذکر قاضی عبدالرحمان رحمه‌الله به میان آمد. لطفاً از شخصیت و ویژگی‌های اخلاقی این استادتان بگویید و اینکه علاوه‌ بر کتاب هدایه، دیگر چه کتاب‌هایی را نزد ایشان فراگرفتید؟
قاضی عبدالرحمان در بلوچستانِ پاکستان همتا نداشت. انسانی نیک و پارسا و عالمی باعمل بود. ایشان تا پایان زندگی‌اش ازدواج نکرد. در سال‌های پایانی عمرش به تصوف و طریقت تمایل پیدا کرد و خیلی زود صاحب کشف و کرامات شد. او مانند امام ابوحنیفه رحمه‌الله دعا کرد که خداوند متعال کشف و کرامت را از او بگیرد. باری مولانا قاضی عبدالرحمان به درخواست مردم منطقۀ «کلات» به این منطقه رفت. تعدادی از شاگردان، ایشان را همراهی کردند و آنجا دانش‌آموخته شدند. مولانا مدتی بعد بیمار شد و در مدرسه وفات کرد.

دیگر کتب شرعی را کجا آموختید و نزد چه اساتیدی زانوی تلمذ زدید؟
بنده در منطقۀ “سِبّی”- از توابع ایالت بلوچستان پاکستان- نزد‌ مولانا عبدالحکیم بلوچ رحمه‌الله کتاب‌های «مختصرالمعانی»، «قطبی»، «شرح جامی» و «سراجی» را خواندم. ایشان به‌معنای واقعی کلمه «علامه» بود. بسیاری از علمای شاخص و برجسته پاکستان و ایران همچون: مولانا عبدالحق، مفتی خدانظر، مولوی خدانظر قلندرزهی کورینی و دیگر علما شاگرد ایشان بودند. ایشان در آن زمان علی‌رغم اینکه بیش از صد سال سن داشت، در منطقۀ «سبّی» که جزو مناطق به‌شدت گرم به‌شمار می‌رود از صبح‌ تا عصر در حجره می‌نشست و تدریس می‌کرد. مولانا عبدالحکیم زکات محصولات کشاورزی را از مردم می‌گرفت، گندم‌ها را در خانه آرد می‌کرد و به هر طلبه‌ای یک قرص نان و مقداری خورشِ «دال» می‌داد. وقتی کلاس دورۀ حدیث را در کویته تمام کردم، دوباره به “سبی” رفتم و بار دیگر کتاب “سراجی” را آنجا خواندم.
پس از اتمام کلاس دورۀ حدیث، به کشور بازگشتم و ازدواج کردم، سپس برای تکملۀ کتب دینی عازم کویتۀ پاکستان شدم و نزد مولانا محمدعارف رحمه‌الله حضور پیدا کردم. وی در علم منطق تبحر عجیبی داشت. مولانا محمدعارف رحمه‌الله می‌گفت: با منطق می‌توانم توحید و یگانگی خداوند متعال را ثابت ‌کنم، اما چون سخنانم بالاتر از فهم و درک مردم است، آنان به بنده برچسب «بدعتی» می‌زنند.

خوراک طلاب آن‌زمان چگونه تهیه می‌شد؟
وقتی در “لار‌کانه” نزد مولانا عبدالحق رحمه‌الله بودم، از طرف مدرسه طلاب کوچک موظف بودند نزد سِندی‌ها بروند و از آنان برای خوراک طلاب برنج جمع‌آوری کنند. بیشتر مواقع شکم‌ طلاب از غذا سیر نمی‌شد. یک مرتبه یکی از طلاب می‌گفت: «وقتی در مدرسه برنج می‌آورند از شادی و سرور روی پاها بند نمی‌شوم. اما وقتی برنج‌ها پخته و تقسیم می‌شوند و سهمیه‌ام را می‌خورم و باز احساس گرسنگی می‌کنم، اشکم درمی‌آید و گریه می‌کنم.»
روزهای جمعه هم‌اتاقی‌هایم نزد سندی‌ها می‌رفتند و از آن‌ها شِکر می‌گرفتند و به اتاق می‌آوردند و با آن چای‌شیرین درست می‌کردند و می‌خوردند و به من چیزی نمی‌دادند، چون آن روزها مریض بودم و بنا بر بیماری نمی‌توانستم به همراه آنان نزد سندی‌ها بروم. روزی گرسنگی بر من فشار آورد، از شدت گرسنگی نزد یکی از شاگردانم شکایت کردم. او گفت من فکری در سر دارم؛ با هم به محلۀ سندی‌ها می‌رویم. سندی‌ها مهمان‌نواز هستند و به آنها می‌گوییم مهمان داریم، حتماً برای تو از آنان غذا می‌گیرم. آنجا رفتیم و او اعلام کرد که برای‌شان مهمان آمده ‌است و از هر فردی مقداری برنج و خوراکی گرفت. آنها را خوردیم و سیر شدیم و مقداری را نیز به مدرسه آوردیم.

قطعاً دوری از خانواده و وطن مشکلات خاص خودش را دارد. لطفا بگویید هزینه سفر و خوراک و پوشاک خود را چگونه فراهم می‌کردید؟
پنجاه سال پیش مدارس علوم دینی در وضعیت معیشتی سختی بودند. آن روزها درآمدی نبود، همه‌چیز با مشکل پیش می‌رفت. روزی در یکی از مدارس پاکستان بودم، چشم مدیر مدرسه به پاهایم افتاد؛ کفش به پا نداشتم و پاهایم زخم برداشته بودند. او دست مرا گرفت و به بازار برد و برای من یک جفت کفش خرید.
یک مرتبه در یکی از مناطق پاکستان به همراه پسرعمویم مشغول تحصیل بودم. شب‌ها در مسجد می‌خوابیدم. گاهی اهل‌ محل لباس‌ها و لحاف ما را از مسجد بیرون می‌انداختند. یادم هست روزی کرایه کافی برای سفر نداشتم. فقط هزینه یک مسیر همراهم بود. آن را به شاگرد اتوبوس پرداخت کردم، خواستم پیاده شوم شاگرد پرسید: چرا پیاده می‌شوی؟ گفتم: کرایه ندارم. گفت: سوار شو! وقتی به‌ مقصد رسیدی، پیاده شو و فرار کن، جواب راننده با من. سر جایم نشستم و پیاده نشدم، وقتی به مقصد رسیدم همین‌که اتوبوس توقف کرد، سریع دررفتم. یک بار دوونیم روپیه بیشتر پول نداشتم. می‌خواستم برای کسب علم به منطقه‌ای سفر کنم. گرسنگی سخت بر من فشار ‌آورده بود. مانده بودم آن پول را هزینۀ خوراک کنم یا برای کرایه کنار بگذارم. وقت نماز مغرب فرارسید، مسجد رفتم، زبان آن‌ منطقه را نمی‌دانستم، بعد از ادای نماز از جایم بلند شدم و به زبان “براهویی” از نمازگزاران طلب کمک کردم. از شانس خوبم یکی از نمازگزاران هم‌زبان از آب درآمد. او درخواستم را به زبان مردم مطرح کرد. خوشبختانه دوونیم روپیه برایم جمع شد. با پس‌انداز خودم غذا تهیه کردم و خوردم و با کمکی که برایم جمع‌آوری شده بود، هزینه سفر را پرداخت کردم.

اگر از اساتید خود خاطره خاصی به یاد دارید، بگویید.
علمای دیوبند همه موحد بودند و مردم را با توحید الهی آشنا کردند. در عصر و زمانه‌ای که بدعت زیاد بود، این حضرات تلاش و زحمت زیادی متحمل شدند و با بدعات و خرافات مبارزه کردند و سلسلۀ آموزش قرآن و کتب‌ شرعی را جاری کردند. مولانا عرض‌محمد رحمه‌الله؛ شاگرد و خلیفۀ مولانا حسین‌احمد مدنی رحمه‌الله، یکی از بهترین مدارس بلوچستان پاکستان را اداره می‌کرد. گاهی مولانا عرض‌محمد رحمه‌الله می‌گفت به مشورت و پیشنهاد رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وسلم این مدرسه را در کویته پایه‌گذاری کردم. استاد خاطره تأسیس مدرسه را این‌گونه بیان می‌کرد: برای تعلیم و آموزش بچه‌های مسلمانان به منطقۀ “مستونگ” رفتم. سایه‌بانی برای آموزش قرآن برپا کردم. از آنجایی‌که مردم محله با دروس دینی میانه خوبی نداشتند مرا از آنجا بیرون کردند، سپس به منطقۀ “کلات” رفتم، آنجا نیز از بنده استقبال نشد. با یأس و ناامیدی عازم سفر حج شدم. روزی به شهر مدینه رفتم و وارد روضۀ مطهر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وسلم شدم. آنجا خوابیدم و پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلم را در خواب دیدم. آن‌حضرت صلی‌الله‌علیه‌وسلم به بنده گفتند: عرض‌محمد! محل خدمت تو در کویته است. به کویته آمدم. در آن‌زمان اکثر مسلمانان و اهل دین در روستاها و کوه‌های اطراف شهر کویته زندگی می‌کردند. مقداری چوب آماده کردم و آنها را در جایی نصب کردم و سایه‌بانی درست کردم. از یکی از مولوی‌های منطقه خواستم به بچه‌های مسلمانان الفبای قرآن را آموزش دهد، او پذیرفت. چند نسخه از کتاب «قاعده بغدادی» تهیه کردم و از اطراف، بچه‌های مسلمانان را به آنجا آوردم. مولوی منطقه به بچه‌ها قرآن آموزش می‌داد و بنده برایشان از مسلمانان غذا طلب می‌کردم. رفته‌رفته مدرسه رونق پیدا کرد و مسلمانان از کوهستان به کویته آمدند و روزبه‌روز به تعداد خانه‌های‌شان افزوده شد. این مدرسه نخستین مدرسه دینی در کویته بود.

پس‌ از دانش‌آموختگی به چه فعالیتی مشغول شدید؟
عالم منطقۀ “منگوچَر”- از توابع شهر کویته بلوچستان پاکستان- آنجا را ترک کرده بود. با توجه به اینکه بنده در سال‌های نخست تحصیل خود به پاکستان به منطقۀ “منگوچر” رفته بودم و بخشی از کتب ابتدایی را در آنجا آموخته بودم، مردم منطقه مرا می‌شناختند. آنها پسرعمویم را به دنبالم فرستادند تا به آنجا بروم و به تدریس و وعظ مشغول شوم. وقتی به آنجا رفتم بنا بر شناختی که طلاب از بنده داشتند، پروانه‌وار اطرافم حلقه زدند. چهار سال آنجا ماندگار شدم. پس از چهار سال تدریس در “منگوچر”، به زاهدان آمدم، سپس از آنجا به روستای «حسن‌آباد»- از توابع بخش کورین شهرستان زاهدان- رفتم. یکی از بزرگان منطقه اعلام کرده بود در روستای خود مدرسه‌ای بنا می‌کند. وقتی به روستای حسن‌آباد رفتم تنها آنجا یک اتاق بزرگ بود. فصل زمستان بود و هوا سرد و خنک. طلاب از همه‌جا برای تحصیل سرازیر شدند. مدت چهار سال آنجا به تدریس مشغول شدم. سپس بنا بر مشکلی از آنجا بیرون شدم. مولوی عبدالغفور؛ مدیر مدرسۀ دینی اشاعة‌التوحید زاهدان از بنده تقاضا کرد به مدرسۀ ایشان به زاهدان بیایم، او همچنین به پیشنهاد خود افزوده بود که اگر به زاهدان نمی‌آیم، به منطقۀ «اِسکِل‌آباد»- از توابع شهرستان تفتان- بروم. پیغام فرستادم به زاهدان نمی‌آیم و به اسکل‌آباد می‌روم. طلاب از رفتن بنده به اسکل‌آباد باخبر شدند و بسیاری‌ها برای تحصیل علوم شرعی نزد بنده آمدند.
یک سال در اسکل‌آباد ماندم. روزی قاری محمدعیسی رحمه‌الله که از دوستانم بود نزد بنده آمد. ما از پاکستان با هم رفیق بودیم. او به بنده گفت: در زاهدان مدرسۀ دینی قاسم‌العلوم زاهدان دایر شده ‌است و بنده در این مدرسه استاد تجوید و قرائت هستم. این مدرسه به مدرسی توانا نیاز دارد و از شما درخواست می‌شود برای تدریس به این مدرسه بیایید. درخواستش را پذیرفتم. نخست برای سفر حج رفتم، سپس به زاهدان آمدم و مدت دو سال در مدرسه قاسم‌العلوم زاهدان مدرس شدم. دوباره از روستای حسن‌آباد همان بزرگ منطقه نزد بنده آمد و تقاضا کرد که به این روستا بازگردم که اتاقِ مدرسه، محل زندگی و خواب سگ و گربه شده ‌‌است. شرایطم را به این معتمد گفتم، قول داد به آنها رسیدگی کند و خوشبختانه خیلی زود به قولش عمل کرد. مجبور شدم دو مرتبه به حسن‌آباد برگردم و یازده سال آنجا ماندگار شوم.

ظاهرا مجدداَ از منطقۀ حسن‌آباد به زاهدان برگشتید؛ علت چه بود؟ و روی‌هم‌رفته چند سال است که به تدریس کتب علوم دینی مشغول هستید؟
رفته‌رفته در روستای حسن‌آباد ریزش طلاب شروع شد. کم‌کم مراجعات طلاب به آنجا کم‌ شد و در مدرسه طلاب کلاس‌‌های بالا باقی نماندند. به تقاضای مولوی الله‌نظر کُبدانی، یکی از مدرسین آن‌زمان مدرسۀ خیرالمدارس زاهدان که از شاگردان بنده بود، به زاهدان آمدم. مدتی آنجا ماندم. سپس بنا بر مشکلاتی، مولوی الله‌نظر به مدرسۀ عثمانیۀ زاهدان رفت و قاری عبداللطیف رحمه‌الله؛ مدیر سابق مدرسه تجویدالقرآن زاهدان، به اصرار از بنده خواست به‌عنوان مدرس در مدرسه‌اش به تدریس مشغول شوم. درخواست ایشان را پذیرفتم و تقریباً ده،‌دوازده سالی آنجا ماندم. سپس مولوی عبدالرئوف رحمه‌الله، مدیر مدرسه عثمانیه زاهدان از بنده تقاضا کرد که به مدرسه‌اش بیایم، به این مدرسه نیز رفتم و دو سال آنجا ماندم، مشکلی پیش آمد و خودخواسته ازآنجا استعفا کردم. وقتی قاری عبداللطیف رحمه‌الله از استعفای بنده باخبر شد، بار دیگر از بنده دعوت کرد برای تدریس به مدرسه‌اش بروم. دوباره رفتم و سه سال دیگر نیز آنجا ماندگار شدم. در روزهای پایانی عمر قاری عبداللطیف رحمه‌الله که سخت بیمار بود و خانه‌نشین شده بود و کمتر به مدرسه می‌آمد و مدیریت و همۀ اختیارات مدرسه به فرزندش واگذار شد، یک روز حافظ احمد گوهرکوهی- مدیر حوزه علمیه مفتاح‌العلوم گوهرکوه شهرستان تفتان- برای عیادت قاری عبداللطیف به خانه‌اش آمد و آنجا به بنده تأکید کرد به‌هیچ‌وجه مدرسۀ تجویدالقرآن را رها نکنم و جای دیگری نروم، اما روز قبل از این اصرار و تأکید، مولوی محمود، مدیر مدرسه احسن‌الهدی زاهدان، از بنده خواسته بود برای تدریس به مدرسه‌اش بروم و بنده نیز درخواستش را پذیرفته بودم. اکنون تقریباً ده سالی است که در مدرسۀ احسن‌الهدی مشغول تدریس هستم. روی‌هم‌رفته در مجموع 43 سال است به تدریس کتب شرعی مشغول هستم.


دیدگاههای کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین بخوانید