امروز :شنبه, ۸ اردیبهشت , ۱۴۰۳

سَیلی که سوخت‌بران را شتابان بُرد؛ وقتی از سر اجبار به قمار جان برای درآوردن نان دست می‌زنی

سَیلی که سوخت‌بران را شتابان بُرد؛ وقتی از سر اجبار به قمار جان برای درآوردن نان دست می‌زنی

وقتی کار نیست چاره‌ای نیست جز اینکه به هر درِ باز و بسته بزنی تا شاید لقمه نانی برای سفره‌ی خانواده‌ات به دست بیاوری؛ در سیستان و بلوچستان کار نیست، از قلب زاهدان گرفته تا نقطه‌ی صفر مرزی، کار نیست و برای نان درآوردن باید به هزار در بسته زد؛ درهایی که معمولاً باز نمی‌شوند….
در میدان‌های اصلی شهر زاهدان و در خیابان‌هایی که داغ گرمای تابستان همه چیز را به مرز ذوب شدن می‌رساند، در خیابان مولوی، دروازه خاش، ورودی چهارراه رسولی و همه‌ی پیچ و واپیچ‌های این شهر محروم، پیرمردها، جوانان و کودکانی را می‌بینی که کنار دکه‌های فروش سوخت چمباتمه زده‌اند و در انتظار مشتری هستند؛ در کنار این دکه‌ها، کپسول‌های گاز خانگی روی آسفالت قرار دارد و دبه‌های چهار لیتری و ده لیتریِ بنزین فضای کوچک دکه را اشغال کرده است: «بنزین‌فروشی» یک شغل معمول مردمانی است که دهه‌هاست بی‌پولی و بیکاری را با نجابتی مثال‌زدنی تاب آورده‌اند؛ خیلی ساده است که در زاهدان به ده‌ها کودک ده ساله یا حتی هشت ساله بربخوری که گالن‌های سنگین بنزین را برای مشتریان حمل می‌کنند.
«سوخت» و فروش سوخت، یکی از معدود راه‌های نان‌درآوردنِ مردمان بلوچستان است. وقتی نه کارخانه هست و نه کشاورزی و نه صنعت، هزاران نفر در سراسر استان پهناوری به پهنای آفتابِ جنوب شرق، سوخت‌فروشی و سوخت‌بری می‌کنند.

هجوم سنگین آدم‌های ناچار به جاده‌های پرخطر
در کنار سوخت‌فروشی در سطح شهر، سوخت‌کشی و سوخت‌بری، شغل آدم‌هایی‌ست که سوار بر وانت‌بارها و نیسان‌ها، اصطلاحاً “ماشین‌های شوتی”، بنزین را به هزار سختی لب مرز پاکستان می‌برند و می‌فروشند؛ چند صد هزار تومان سود حمل این کالای بسیار پرخطر، در گذر از کوره‌راه‌های خاکیِ بازهم بسیار پرخطر است، وقتی گاهی چند روز در راه می‌مانی؛ راه سوخت‌بری، از فرط هجومِ آدم‌های ناچار، گاهی کیلومترها ترافیک دارد.
آدم‌ها انگار یک بمب ساعتی را با خود حمل می‌کنند؛ در کوچک‌ترین تصادف‌ها در این مسیرهای ناهموار، چند نفر در شعله‌های بنزین مشتعل کباب می‌شوند و می‌میرند؛ بارها در اخبار خوانده‌ایم که تصادفِ خودروهای سوخت‌بر در جاده‌های جنوب بلوچستان منجر به مرگ چند نفر شده است.
اما آتش گرفتن و سوختن، تمام مصیبت نیست؛ راه مسدود و ناگوارِ سوخت‌کشی خطرات دیگری هم دارد؛ خطراتی مرگبار مثل سیلابی که در پنجم و ششم مردادماه به راه افتاد و جانِ حداقل ۱۰ سوخت‌بر را گرفت؛ هنوز تعدادی از جنازه‌ها پیدا نشده‌اند؛ و هنوز خانواده‌هایی چشم به در دوخته‌اند تا جسد عزیز خود را تشییع کنند.

حتی آمار فوتی‌ها را نمی‌دانیم!
در آن روزِ تلخ، ماشین‌های سوخت‌کش بعد از طی کیلومترها راه از سرباز و راسک به دهِ “پیرکور” می‌رسند؛ هیچ زمان اجازه نمی‌دهند سوخت‌بران از مسیر اصلی بروند؛ راه تا مرز، یک راه فرعی و در مسیر رودخانه است؛ ناگاه سیل از راه می‌رسد؛ حدود دویست خودرو در اثر سیل به دره‌ها سقوط می‌کنند و چندین نفر جان خود را از دست می‌دهند؛ حتی آمار فوتی‌ها را نمی‌دانیم؛ مقامات محلی استان ابتدا خبر را تکذیب می‌کنند؛ اما بعد تلویحاً می‌پذیرند که «بله درست است، سیلی آمده است و تعدادی فوت شده‌اند».
«امدادرسانی در کار نیست، تلاشی برای پیداکردن مصدومان نمی‌شود و اجساد به حال خود رها شده، حتی خبری از سگ زنده‌یاب نیست، جرثقیل برای بالا کشیدن ماشین‌های مردم نمی‌فرستند و….» اینها را بازماندگان سیل می‌گویند؛ آنهایی که از دور و نزدیک شاهد این حادثه‌ی تلخ بوده‌اند.
روزها بعد از حادثه به سراغ مردم محلی می‌روم؛ به سراغ خانواده‌های جان‌باختگان و سوخت‌برانی که خوش‌شانس بوده‌اند و از دامگهِ حادثه توانسته‌اند جان سالم به‌در برند.

حتی جرثقیل ندادند!
«افضل» دو خودروی نیسان را در سیل پنجم مرداد در جاده‌ی پیرکور از دست داده؛ او ساکن ایرانشهر است و دو خودروی خود را به راننده کرایه داده بوده تا سوخت را به مرز برسانند؛ حالا همه‌ی زندگی‌اش از دست رفته. افضل می‌گوید: «روز حادثه و روزهای بعد امدادرسانی نکردند، هیچ کاری نکردند؛ دنبال مصدومان نگشتند. حتی یک جرثقیل به ما ندادند که لاشه‌ی ماشین‌ها را بالا بکشیم؛ مردم چندنفری با دست خالی ماشین‌ها را بیرون می‌آورند!»
او توضیح می‌دهد: «سوخت‌بران در رودخانه‌ای به عرض شش متر خود را به مرز می‌رسانند؛ این جاده‌ی خاکی تنگ و باریک در مسیر رودخانه و بسیار شلوغ است؛ مسیر از پیرکور تا مرز یک ساعت است اما گاهی به خاطر شلوغی یک هفته در این جاده علاف می‌شویم تا برسیم؛ اگر این جاده را تعمیر می‌کردند، این اتفاق نمی‌افتاد و این آدم‌ها جان خود را از دست نمی‌دادند؛ مسئولان کاری برای این جاده نمی‌کنند، جاده‌ای که محل درآمد شهروندان بلوچستان است. آن روز، سوخت‌برها توی ترافیک گیر کرده بودند که سیل ناگهان می‌آید و دویست ماشین را با خود می‌برد. آنقدر جاده شلوغ بوده که معلوم نیست چند نفر مرده‌اند، حداقل شش، هفت نفر جان داده‌اند و چند نفر هنوز مفقود هستند.»
افضل دو خودروی نیسان را در سیل از دست داده؛ او می‌گوید: «هنوز بیشتر از پانصد میلیون از قسط یکی از این ماشین‌ها باقی مانده ولی خودِ ماشین کامل نابود شده؛ چطور این قسط‌ها را بدهم؟! چه کسی خسارت ما را می‌پردازد؟! اگر فقط برای یک هفته، یک بولدوزر و لودر می‌آوردند و جاده‌ی سوخت‌بری را تعمیر می‌کردند، عریض می‌کردند این اتفاق نمی‌افتاد؛ هر وقت اعتراض می‌کنیم می‌گویند خدا را شکر کنید که همین راه را به رویتان نبسته‌ایم….»
این شهروند بلوچ، یک میلیارد و خورده‌ای به‌خاطر یک سیل ساده ضرر کرده است آن‌هم وقتی دیگر هیچ راهی برای نان‌درآوردن ندارد؛ او پدر چند فرزند است و این روزها برایش روزهای بی‌پولی است با پانصد میلیون قسط بانک که باید بپردازد؛ قرار نیست چون همه‌ی اموالش را آب برده، به او آسان بگیرند. او دو خودروی چندصدمیلیونی با یک بار صدمیلیون تومانی را در یک روز از دست داده.

حتی یک سگ زنده‌یاب به منطقه نیاوردند!
«رقیه» ساکن اطراف راسک، همسر یکی از جان‌باختگان سیل است؛ چند سالی بیشتر نیست که ازدواج کرده و یک دختر دارد. او می‌گوید: شوهرم خودش ماشین نداشت، راننده‌ی یک نیسان بود و سوخت به مرز می‌برد؛ گاهی ده روز در راه بود و ماهی سه،چهار میلیون تومان درمی‌آورد؛ حالا مرد خانه رفته و همان سه،چهار میلیون تومان هم دیگر نیست!
او از روز حادثه و بعدش می‌گوید: مردم جسد همسرم را بیرون آوردند و تحویلم دادند؛ چند نفری در سیل گم شدند؛ هرچه از مسئولان خواستیم امدادرسانی کنند، نکردند، حتی یک سگ زنده‌یاب به منطقه نیاوردند؛ انگار سوخت‌بران جزو شهروندان نیستند!
رقیه در شرایط فعلی نمی‌تواند بیشتر از این حرف بزند؛ گریه و بی‌تابی امانش نمی‌دهد؛ وقتی می‌پرسم از مسئولان چه می‌خواهی، می‌گوید: «مسئولان؟ مگر ما را به رسمیت می‌شناسند؟!»

کشاورزی اینجا مدت‌هاست که از بین رفته!
به سراغ «دانیال کریم‌زایی» می‌روم؛ یکی از فعالان مدنی منطقه. او از روزهای اول پیگیر آسیب‌دیدگان سیل بوده و به همراه فعالان دیگر، یک کمپین مردمی برای امدادرسانی ایجاد کرده. کریم‌زایی می‌گوید: این اتفاق دردناک در روستای پیرکور از توابع شهرستان راسک رخ داد؛ در یک مسیر تقریباً ۱۵ کیلومتری در امتداد کمربند مرزی، تعداد زیادی ماشین سوخت‌کش گرفتار شدند و بیش از ده،پانزده نفر جان خود را از دست دادند که بیش از شش نفر هنوز مفقودند؛ اولین بار نیست که برای سوخت‌بران حادثه‌ی مرگبار اتفاق می‌افتد، آخرین بارهم نخواهد بود، اما این‌بار همه چیز خیلی وحشتناک بود. سوخت‌بران در جاده‌ای که خودشان با بیل و کلنگ درست کرده‌اند، به سختی در مسیر رودخانه تردد می‌کنند؛ جاده اصلی بسته است.
به گفته‌ی کریم‌زایی؛ در منطقه‌ی بلوچستان، شغل ۵۰ یا حتی ۶۰ درصد مردم به‌خصوص در روستاها، سوخت‌بری‌ست. در مناطقی مثل روستای پیرکور (محل حادثه) ۹۰ درصد مردم با سوخت‌کشی و پول آن زندگی می‌کنند، راه درآمد دیگری ندارند. او به تلخی ادامه می‌دهد: «کشاورزی اینجا مدت‌هاست که از بین رفته».
او می‌گوید: اصلاً امدادرسانی نکردند؛ ابتدا هلال احمر اعلام کرد چنین اتفاقی نیفتاده؛ گفتند در خاک ایران نبوده، پاکستان بوده! این اتفاق در خاک ایران رخ داده و ایرانی‌ها جان خود را از دست داده‌اند اما اصلاً کمک نکرده‌اند؛ مسئولان استان اعتنایی به این حادثه و تلفات آن نداشتند. ما مجبور شدیم کمپین مردمی برای امدادرسانی تشکیل بدهیم تا بتوانیم به گرفتارشده‌ها در سیل کمک کنیم؛ تلاش کردیم صدای مردم آسیب‌دیده را به گوش نماینده‌ها و استاندار برسانیم؛ آنقدر گفتیم و گفتیم تا در نهایت استاندار فقط تا شهرستان‌های راسک و سرباز آمد، اما بازهم از منطقه مرزی بازدید نکرد، به محل حادثه اصلاً نزدیک نشد…..
کریم‌زایی از آدم‌هایی می‌گوید که روز سیل به کوه پناه برده‌اند اما ماشین‌هایشان تکه‌تکه شده؛ ماشین‌هایی که همه‌ی زندگی این آدم‌ها را تشکیل می‌داده و با قرض و قسط و شراکت برای نان‌درآوردن خریداری شده؛ او از زن‌هایی می‌گوید که با آمدن یک سیل چندساعته بیوه شده‌اند، فرزندانی که آب ناگهان آمد و پدرهایشان را با خود برد….

اینجا کار نیست!
اینجا کار نیست؛ چکیده‌ی حرف‌های کریم‌زایی همین است؛ کار نیست، کشاورزی و صنعت نیست و مردم ساعت‌ها و روزها در یک جاده‌ی فرعی خطرناک پشت صدها ماشینِ شوتی منتظر می‌مانند تا لب مرز برسند و با فروش چند گالن بنزین و گازوئیل، پولی به جیب بزنند؛ اینجا همیشه درد و محرومیت برقرار بوده و حالا غم ازدست‌دادن آدم‌ها و رنج ازبین‌رفتنِ سرمایه‌های میلیونی آدم‌های فقیر اضافه شده…..
در روستاهای اطراف راسک هنوز خانواده‌هایی هستند که منتظرند جسد بی‌جان عزیزان‌شان به آنها بازگردانده شود؛ مردانی هستند که برای بیرون‌کشیدن لاشه‌های ماشین‌های خود با دست خالی در گرمای داغ بلوچستان تلاش می‌کنند و چیزی جز یک جرثقیل ساده نمی‌خواهند؛ زنانی که دیگر هیچ حامی و منبع درآمدی ندارند؛ یاد حرف رقیه می‌افتم؛ او آخر گفتگو با نفس‌های به شماره‌افتاده گفت: «از این به بعد من و دخترم با غمِ مسعود و با درد دربه‌دری، فقط زنده‌ایم، ما زندگی نمی‌کنیم….»

منبع: ایلنا


دیدگاههای کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین بخوانید