اخیرا برای پیگیری درمان مادر عزیزم، دوازده روز را در تهران با لباس سنتی، زیبا و قشنگ بلوچی گذراندم. مردم عزیز، اصیل و بافرهنگ تهران با احترام خاص و ویژهای میپرسیدند که از بلوچستان و زاهدان هستید؟ با افتخار جواب میدادم: بله. پس از شنیدن جواب، با صدای رسا میگفتند: «درود بر مولوی عبدالحمید!» «درود بر عبدالحمید!» «درود بر بلوچ و بلوچستانی!» «آفرین بر غیرت جوانان بلوچ که پشتتیبان بزرگمرد دوران هستند!»
خیلی از حضرت شیخالاسلام حفظهاللهتعالی… از حقگویی، از کنار مردم بودنش، از گفتن حرف دل مردم، از عدالتخواهی و دادخواهیاش تعریف میکردند. بسیاری خود را از پیروان واقعی حضرت شیخالاسلام حفظهالله میدانستند و اظهار میداشتند: این مردِ خدا واقعا به فکر ملت و انسانیت است. حقوق بشر و احترام شهروندی که حق همگان است دغدغۀ اوست.
مطب دکتر که رفتیم، گفتند تا دو ماه نوبت نداریم. گفتم از زاهدان آمدم و مریض اورژانسی دارم. منشی وقتی نام زاهدان را شنید بیدرنگ گفت: مگه میشه به زاهدانی باغیرت و باشرف نوبت ندهیم. حتی بعضی از بیماران میگفتند: نوبتمان را به شما میدهیم؛ نگران نباشید ما مدیون شما زاهدانیها هستیم.
وقتی پیش دکتر جهت مشاوره رفتیم قبل از اینکه به مشاوره با بیمار بپردازد، جویای حال پدر دلسوز و رهبرمان؛ حضرت شیخالاسلام مولانا عبدالحمید حفظهالله شد. پرسید: حال مولوی چطوراست؟ با خوشرویی و احترام خاص برخورد کرد و آرزوی پیروزی و خوشبختی برای حضرت شیخالاسلام مولانا عبدالحمید حفظهاللهتعالی و مردم ایران کرد.
مردم تهران خیلی از بیانات حکیمانه و دلسوزانه حضرت شیخالاسلام متاثر بودند و شجاعتش را میستودند. پیش دکتر و متخصص دیگری ما را فرستادند. آنجا نیز دکتر جویای حال حضرت شیخالاسلام مولانا عبدالحمید حفظهالله شد و گفت واقعا مرد عمل و دلسوز انسانیت است و در حرفهایش اصلا شعار نیست. او میگفت: کاش سران قدرت و دولتمردان قدر این شخصیت را میدانستند و به راهنماییهایش توجه میکردند. گفت روزی خواهد آمد که پشیمان شوند و پشیمانی آنوقت برایشان فایده و سودی نخواهد داشت.
دستور بستری بیمارمان را دادند. در بیمارستان کارها الحمدلله بهخوبی پیش رفت. در بیمارستانها و مراکز درمانی تهران چنان احساس کردم که در کشور دیگری هستم؛ چون در سیستانوبلوچستان برخورد کادر پزشکی چنان افتضاح وصفناپذیری دارد که مریض بدحالتر میشود یا به سردخانه هدایت میشود. تعصب قومی در دیار ما از اخموتَخم کادر پزشکی و برخوردهای ناهنجارشان به وفور مشاهده میشود. در بیمارستان همه جویای حال شیخالاسلام حفظهالله بودند و از فاجعه جمعه خونین و شهدای هشتم مهرماه ابراز تأثر و همدردی میکردند. خیلی متاثر و متالم بودند و بعضی اشکشان سرازیر میشد.
در بخش بستری و اتاقی که بیمار ما آنجا بود، پنج مریض دیگر بودند. وقتی ما را دیدند خیلی خوشحال شدند و با احترام و خوشرویی استقبال کردند. فقط حرفشان از مولوی بود یا عبدالحمید. از بلوچ بود یا بلوچستان. از زاهدان بود یا مسجد مکی. از جمعه خونین بود یا تظاهرات جمعه. از خدانور بود و یا از شهدای نوجوان. زن و مرد، پیر و جوان و همه اقشار سؤالات مشابهی داشتند.
اینها همه به برکت وجود پدر دلسوز، رهبر و پیشوای بیبدیل، و بهبرکت مجاهدتها، رشادتها و ازخودگذشتگیهای حضرت شیخالاسلام است که امروز باعزت و مورد احترام هستیم.
یکی از دکترهای عزیز میگفت یک روز آخوندی به من گفت عبدالحمید خودش در رفاه و در کاخ و خانههای آنچنانی زندگی میکند و چندین ماشین لندکروز دارد و با مردم خودش فاصلهها دارد. او گفت من در جوابش گفتم خدا بیشتر بهش بدهد، ولی فکر نکنم از شماها بیشتر داشته باشد. دارد یا ندارد، ولی حرف دل مردم را فریاد میزند و چندین بار گفته من مشکل شخصی ندارم و این حرفها مال مردم است؛ این دردهای ملت ایران است. من هم توضیح دادم که اینها تبلیغات برای بدنام کردن است؛ خانۀ ایشان یک خانه معمولی است که پس از 25 سال هنوز نمایی ندارد. ماشینهایی هم که فیلمشان آمده اکثرا متعلق به عموم مردم است که ایشان را تا محل نماز جمعه همراهی میکنند.
خداوند به حضرت شیخالاسلام چنان عزت و سربلندی داده که هرجا در سطح شهر میرفتیم از زاهدان میپرسیدند و از حضرت شیخالاسلام. یک بار سوار موتورسیکلت با لباس بلوچی بودم. گروهی دیگر از موتورسواران با دیدن من و پوشش بلوچی فریاد میزدند: درود بر عبدالحمید! درود بر عبدالحمید! درود بر مولوی با غیرت!
روز جمعه اکثر پرستاران و مردم عادی در بیمارستان از طریق تلفن همراه سخنرانی حضرت شیخالاسلام را دنبال میکردند. ساعت دو بعدازظهر ملاقاتیهای بیماران آمدند. پیرمرد ۷۰ سالهای برای ملاقات مریضش آمده بود. با دیدن بنده سلام داد و پرسید از زاهدان هستید؟ گفتم: بله. گفت: درود بر رهبرتان! درود بر مولوی! رهبر شما تنها نیست! گفت امروز متاسفانه نگذاشتند سخنرانی مولوی زنده پخش بشود. خیلی ناراحت بود.
خواهرم که به عنوان همراهی بیمار در کنار مادرم بود، گلس گوشیاش عکس حضرت شیخالاسلام بود. خیلی از خانمها وقتی چشمشان میافتاد، میگفتند امکان سفارش برای ما از زاهدان است؟ ما خیلی این شخصیت را دوست داریم.
یک روز جلوی بیمارستان ایستاده بودم. گشت نیروی انتظامی در حال عبور بود. ایستاد و یکی از پرسنل صدایم کرد. یک لحظه فکر کردم حتما مثل ماموران زاهدان آزاررسان هستند و معلوم نیست میخواهند چه بگویند. جلو رفتم. قبل از رسیدن من با گرمی سلام داد و پرسید: بلوچ هستی؟ گفتم: بله. گفت: زنده باشی! خیلی بلوچها را دوست دارم؛ مردمان غیور و شجاعی هستند. گفت: ایستادم تا هر کاری داشتی در محدوده گشتزنی ما با تمام وجود در خدمت هستم. با خودم گفتم عجب ماموران بامرامی!
همه چیز برمیگردد به وجود مبارک و ظرفیت حضرت شیخالاسلام مولانا عبدالحمید حفظهاللهتعالی. امروز در ایران و جهان با عزت و سربلند هستیم. چون رهبری دلسوز، فداکار، شجاع و حقگو همچون حضرت شیخالاسلام مولانا عبدالحمید حفظهالله را داریم.
پس ای مردم عزیز بلوچ! ای سرداران و ریشسفیدان! ای علمای کرام و طلاب گرامی! ای تحصیلکردگان و دانشجویان! ای نوجوانان و جوانان غیور! ای مردم آزادیخواه و متمدن! بیاییم و قدر این گوهر نایاب و بزرگمرد دوران را بدانیم، به سخنانش بیشتر توجه کنیم، اندیشهاش را بفهمیم، و بهخاطر حفاظتش دست دعا برداریم و از جان و مال و اولاد خود بگذریم و در کنارش باشیم.
تاریخ خواهد نوشت و آیندگان خواهند دید که ما در کجای تاریخ بودهایم. قضاوت با آیندگان است؛ آیندهای روشن بسازیم تا خوب بدرخشیم.
دیدگاههای کاربران