بدون تردید علامه اقبال لاهوری یکی از برجستهترین اندیشمندان دوران معاصر است. نظرات و دیدگاههای اجتماعی اقبال همواره در میان صاحبنظران بسیار ارزشمند و مورد توجه بوده است. علامه اقبال در نامهای به یکی از دوستانش، بنای تاریخ اسلامی در شبهقارۀ هند را مبتنی بر شناخت چهار شخصیت از چهار طبقه اجتماعی میداند: ۱ـ از میان حاکمان و پادشاهان، تیپو سلطان؛ ۲ـ از میان عرفا، مجدّد الف ثانی شیخ احمد سرهندی؛ ۳ـ از میان علما، شاهولیالله دهلوی؛ ۴ـ از میان شعرا، میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی. (کاشمیری، ۲۰۱۱: ۲۵۴)
اگر نگاه کلیتری به این نظریۀ اقبال داشته باشیم، میبینیم که این چهار طبقه را میتوان نمایندۀ چهار رکن یک مدینۀ فاضله دانست. وجود این چهار رکن برای جوامع اسلامی لازمی است؛ زیرا هر یک سهمی در اصلاح جامعه و پیشبرد اهداف دین دارند. رکن اول، پادشاهان و حکام هستند که در رأس امور قرار دارند و کارشان برقراری نظم و امنیت و حفظ حدود و ثغور کشور و مملکت است. رکن دوم، عرفا و صاحبدلان هستند که کارشان تزکیۀ نفس و ارشاد و دعوت مردم به صفای باطن بوده و تاریخ گواه است که این قشر توانستهاند تأثیرات شگرفی بر جامعه و مردم داشته باشند. رکن سوم، علما هستند که کارشان اصلاح و روشنگری و ترویج اندیشهها و مبانی اسلامی و انسانی در جامعه است. علمای ربّانی همواره نقش مؤثری در میان مردم داشتهاند و به قول معروف حکام قلوب مردم بوده و هستند. رکن چهارم، شعرا هستند که با کلام و شعر خود به تحریک و تهییج احساسات انسانی و اسلامی کمک کردهاند. علامه اقبال در آثار خود بهصورت پراکنده ویژگیهایی را برای هر یک از این ارکان برمیشمارد که به صورت خلاصه و مفید به آنها اشاره میشود.
رکن اول: پادشاهان
تیپو سلطان و ارادت اقبال به وی
از میان پادشاهان متعهد اسلامی در هند، اقبال نگاهی خاص به تیپو سلطان دارد و از وی بهعنوان یکی از شخصیتهای تأثیرگذار در تاریخ اسلامی هند یاد میکند. اقبال اظهار تأسف کرده که ملت ما شخصیت عظیم تیپو سلطان را زود فراموش کرده است. وی در نامهای مینویسد: «تیپو که آخرین [حاکم] مجاهد مسلمان هند بود، با وی بیانصافی کردند و او را زود فراموش کردند. در [سفر به] جنوب هند گور او را مشاهده کردم؛ او نسبت به کسانی که ظاهراً خود را زنده نشان میدهند و مردم را فریب میدهند، زندهتر است.» (اکرم، ۱۲۰:۱۳۷۹)
لعل شبتاب، فخر سرزمین هند، ابوالفتح فتحعلی تیپو سلطان شهید در منطقۀ دیونهلی شمال شرق منطقۀ معروف بنگلور، در نوامبر سال ۱۷۵۰م. دیده به جهان گشود. نسبت حیدری و فاطمی از آنجا حاصل نمود که اسم پدرشان حیدرعلی و اسم مادرشان فاطمه بود. تاریخنگاران به عربیالنسل بودن ایشان گواهی میدهند. وی تعالیم دینی را از حضرت شاه ابوسعید حسنی که تربیتیافته مکتب [علمی و فکری] امام شاهولیالله دهلوی بود، حاصل نمود. از همان دوران کودکی فردی با جرأت، تلاشگر و شایسته بود و به زبانهای عربی، فارسی، انگلیسی، فرانسوی، تامیلی و کنتری تسلط داشت. تیپو بعد از وفات پدرش به حکومت رسید و توانست به خوبی از عهدۀ آن برآید. اقدامات وی در زمینههای نظامی، تسلیحاتی، عمرانی و رفاه و آسایش عمومی مورد تحسین مؤرخین و حتی دشمنانش بوده است. اصلیترین مانع نفوذ و تسلط کامل بریتانیا بر هند، تیپو سلطان بود. در جنگ معروفی که از فوریه ۱۷۹۹م. شروع شد و ژنرال هارِس فرماندهی آن را برعهده داشت، انگلیس به همراه مخالفان داخلی تیپو سلطان به میسور حمله کرد. عدهای از درباریان با خیانت به تیپو سلطان راه ورود اجانب را هموار کردند و سرانجام باعث شهادت سلطان شدند. در لحظات آخر جنگ، زمانی که دیگر مقاومت سودی نداشت، یکی از نزدیکان تیپو سلطان به او گفت که تسلیم شود تا زنده بماند. سلطان جملۀ تاریخی خود را بر زبان راند: «از صد سال زندگی روباه، یک روز زندگی شیر بهتر است.» (نارویی، ۱۳۸۷: ۳۹-۴۱)
ارادت اقبال به تیپو سلطان بسیار است؛ اقبال اواخر آذر ۱۳۰۷ به شهر مدراس رفت و سه سخنرانی در زمینۀ احیای فکر دینی ارائه داد. او ماه بعد از مدراس به بنگلور رسید و با دوستان خود به زیارت مرقد تیپو سلطان رفت که در شهر سرنگاپتم واقع است. وقتی اقبال به کتیبهای که بر سردر مرقد آویزان بود، نگاه کرد، گفت: «روح تیپو امروز هم اینجا جلوهافروز است و به ما راه حق را نشان میدهد.» اقبال با دوستان خود وارد مرقد شد، پارچۀ سرخرنگی بر قبر وی گسترده بود. پس از فاتحهخوانی به همراهان گفت: میخواهم اینجا بمانم و مراقبه کنم و تا خود بیرون نیامدم، کسی مرا صدا نکند. همه بیرون رفتند و اقبال در مرقد را از داخل قفل کرد و تقریباً پس از یک ساعت و نیم در مرقد باز شد، و اقبال درحالی از آرامگاه تیپو سلطان بیرون آمد که چشمانش از گریه در حالت دعا و مراقبه سرخ شده بود. دوستان وی، محسنالملک و محمد اباسیته، با احترام از اقبال پرسیدند که آیا در حالت مراقبه پیامی دریافت شده است؟ اقبال گفت: بلی و یکی از آنها این است:
در جهــان نتـوان اگـر مردانـه زیست/ همچو مردان جان سپردن زندگی است (کلیات اقبال، اسرار خودی)
اقبال در قطعه شعری به زبان اردو افکار تیپو سلطان را با عنوان «سلطان تیپو کی وصیت» چنین بیان میکند:
اے جوئے آب بڑھـ کے ہو دریائے تندوتیز! / ساحل تجھے عطا ہو تو ساحل نہ کر قبول
صبحِ ازل یہ مجھـ سے کہا جبرئیل نے! / جو عقل کا غلام ہو، وہ دل نہ کر قبول
باطل دوئی پسند ہے، حق لاشریک ہے / شرکت میانۂ حق و باطل نہ کر قبول (کلیات اردو اقبال، ضرب کلیم)
(ای جوی آب مانند دریای خروشان باش و اگر به تو ساحل را عطا کردند آن را نپذیر. در صبح ازل جبرئیل به من گفت: دلی را که اسیر و غلام عقل است نپذیر. باطل دنبال کثرت و تعدد است اما حق یکتا و بدون شریک است و تو هرگز آمیزش حق و باطل را نپذیر.)
از نگاه اقبال یک پادشاه خوب، سختکوش و سادهپوش و خوشکلام است، در لباس خسروی درویشانه زندگی میکند و عدل عُمَری را در جامعه بر پای میدارد.
من حضور آن شه والا گهر / بینــوا مــردی بــه دربــار عــمر
پادشاهی خوش کلام و سادهپوش / سختکوش و نرمخوی و گرمجوش
صدق و اخلاص از نگاهش آشکار / دین و دولت از وجـودش استـوار
کـار ملت محـکـم از تــدبــیر او / حـافـظ دیـن مبــین شمــشـیر او
خسـروی شمشیر و درویشـی نگه / هـر دو گـوهــر از مـحیـط لا إلـه (کلیات اقبال، پس چه باید کرد؟)
رکن دوم: عرفا
امام ربّانی مجدد هزارۀ دوم اسلامی و ارادت اقبال به وی
تأثیر عرفا و صوفیه در تاریخ اسلام چشمگیر بوده است. همواره بودهاند عارفانی که با عمل و کلام مخلصانۀ خود مردم را ارشاد کرده، از غفلت و دنیاپرستی و صفات بد بهسوی نیکی و اخلاق خوب دعوت کردهاند و خود نیز الگوی شایستهای برای آنان بودهاند. علامه اقبال به امام ربّانی شیخ احمد سرهندی نگاه ویژهای دارد و از تفکر و اندیشۀ وی بسیار تأثیر پذیرفته است.
شیخ بدرالدین احمد فاروقی سرهندی (۹۷۱ ـ ۱۰۳۴ هجری/۱۵۶۴ـ۱۶۲۴ میلادی) مشهور به امام ربانی و مجدّد هزارۀ دوم اسلامی، یکی از مشهورترین متکلمان و عارفان شبهقارۀ هند در قرن یازدهم هجری و مؤسس طریقۀ مجدّدیه یا احمدیه در سلسلۀ نقشبندیه است. وی در سال ۹۷۱ هجری قمری در شهر سرهند یا سهرند یکی از توابع پنجاب شرقی در خانوادهای متولد شد که نسبش با بیستودو واسطه به خلیفۀ دوم، حضرت عمر فاروق رضیاللهعنه، میرسید. وی از کودکی تعالیم اسلامی را از پدرش و اساتید برجسته آموخت و در سن هفده سالگی جواز روایت گرفته، به تدریس و تفسیر صحاح سته و غیره پرداخت. (احمد، ۴۴:۱۳۷۸)
در طول تاریخ حضور مسلمانان در هند، بزرگان بسیاری ظهور کرده و به تجدید حیات فکری مسلمانان دست یازیدهاند. تجدید حیات فکری مسلمانان هند در قرن ده و یازده هجری به وسیله دو نفر صورت گرفته است که اثرات آن هنوز بر فِرَق موجود و مورد بحث نمایان است. یکی از آنان شیخ احمد سرهندی (۹۷۱ـ۱۰۳۴ ق.)، معروف به مجدد الف ثانی،ـ با توجه به روایت «إنّ الله یبعث لهذه الأمۀ علی رأس کل مائۀ سنۀ من یجدّد لها دینها»ـ عارف، متکلم و مؤسس طریقۀ نقشبندیۀ زمان خویش بود. دوران حیات شیخ احمد با سلطنت اکبرشاه، مؤسس مذهب و طریقۀ «دین الهی» مصادف بود. دین الهی اکبرشاه که التقاطی از اسلام صوفی و آیین هندو بود، با مخالفت شیخ احمد روبهرو گردید. (احمد، ۴۴:۱۳۷۸)
از نگاه علامه اقبال، امام ربّانی شخصیتی بود که بدعات صوفیه را از میان برد، طریقۀ نقشبندیه را که پایبندی شدیدی به سنّت دارد احیا نمود و تمام انحرافات بزرگ و کوچک از جمله انحراف بزرگ اکبرشاه را قلع و قمع کرد و روشنگریها و اصلاحاتی شگرف در میان تمام طبقات جامعه عصر خود به وجود آورد.
علامه سیّد ابوالحسن ندوی، اندیشمند معاصر و نویسندۀ کتاب گرانسنگ تاریخ دعوت و اصلاح، در جلد چهارم این کتاب که به شرححال امام ربّانی اختصاص دارد، مینویسد: کلیۀ صاحبنظران منصف که تاریخ اسلامی، بهویژه تاریخ هند اسلامی را مطالعه کردهاند، بر این امر اتفاقنظر دارند که حضرت شیخ احمد سرهندی در زمینۀ حفاظت و تقویت اسلام، موفق به انجام خدمات تاریخی و کارهایی شد که در اصطلاح معروف احادیث به آن «تجدید» گفته میشود. لقب مجدّد برای ایشان چنان شهرت پیدا کرده که قائممقام نام حضرت شیخ احمد سرهندی گشته، بهطوری که نمونۀ آن در تاریخ گذشته دیده نمیشود. حضرت مجدّد رحمهالله کسی بود که در اندیشه و تفکر اسلامی روح تازهای دمید. فتنههای بزرگ زمان خود را ریشهکن کرد. نسبت به صدق و ابدیت نبوّت محمّدی و شریعت اسلامی اعتماد تازهای ایجاد نمود. طلسم کسانی را که معتقد بودند انسان به کمک ریاضتکشی بدون اینکه از رسولالله پیروی نماید میتواند به حقیقت و خدا برسد، درهم شکست و نظریۀ وحدتالوجود را که به اوج غلو و اغراق و شهرت رسیده و جامعۀ اسلامی را وارد تزلزل و اضطراب کرده بود، مورد نقد و بررسی قرار داده و در مقابل آن نظریۀ «وحدتالشهود» را بهصورت مدلّل عرضه کرد. بدعتها را که شکل شریعت مستقلی به خود گرفته بودند، علناً مورد انتقاد قرار داد و حتی وجود «بدعت حسنه» را انکار کرد. بالاخره در تثبیت قدمهای متزلزلشده اسلام در هند و دور کردن اثرات غیر اسلامی عهد اکبر نقش مهمی ایفا کرد. در نتیجۀ تلاشهای موفقیتآمیز او، در یک طرف بر تخت شاهی هند فرد متدینی مانند محیالدین اورنگزیب عالمگیر متمکّن گردید، و در طرف دیگر حکیمالاسلام حضرت شاهولیالله دهلوی و خلفا و شاگردانش بر منصۀ ظهور میآیند، که در زمینۀ اشاعۀ اسلام، ترویج کتاب و سنّت، اقامۀ مدارس، تزکیه، تربیت باطن، اصلاح عقاید و رسوم، و در آخر جهاد و اعلای کلمۀ الله و شکوفایی اسلامی در هند نه تنها خدمت ارزندهای ارائه کردند، بلکه هند را مرکز علوم دینی و فکر و دعوت اسلامی در جهان اسلام قرار دادند. (ندوی، ۱۳۸۳: ۱۲۹ـ۱۳۰)
رکن سوم: علما
امام شاهولیالله محدّث دهلوی و ارادت اقبال به وی
شاهولیالله دهلوی شوال ۱۱۱۴هـ.ق. در روستای «پهلت»، که امروزه از توابع شهرستان مظفرنگر ایالت اتراپرادش هند است، دیده به جهان گشود. سلسلۀ نسب پدری ایشان، به فاروق اعظم حضرت عمربن خطاب رضیاللهعنه، و سلسلۀ نسب مادری ایشان به سیدنا موسی کاظم رحمهالله از سادات اهلبیت میرسد. پدر شاهولیالله در علوم شرعی مهارتی تام داشته و کاملاً متبع سنّت و از مشایخ و بزرگان دهلی بوده است. شاهولیالله در پنج سالگی قدم به مکتب نهاد، در هفت سالگی با تکمیل حفظ قرآن کریم، فراگیری کتب فارسی و مقدمات عربی را آغاز کرد، و در پانزده سالگی از نصاب علوم دینی رایج در هند فراغت یافت. ایشان بهسرعت در رشتههای مختلف علم و دانش تبحر یافت و احاطهاش بر این علوم بهحدی بود که در پانزده سالگی میتوانست کلیۀ این علوم را با اعتمادبهنفس تدریس کند. پس از درگذشت پدر ارجمندش، به تدریس علوم و دروس رایج در مدارس آن روزگار، همچون تفسیر، حدیث، فقه و منطق اشتغال یافت. در طی این مدت که حدود دوازده سال به طول انجامید، به موشکافی عمیق تعالیم اسلام پرداخت و آیندۀ مسلمانانِ هند را بهطور جدی مورد تفکر و تعمق قرار داد، سپس برای ادای حج عازم سرزمین حجاز و حرمین شریفین شد و در آنجا رحل اقامت افکند.
طی دو سال اقامت در سرزمین مقدس حجاز از علمای طراز اوّل مکه و مدینه بهره وافر جُست. در مدینۀ منوره نزد شیخ ابوطاهر محمّدبن ابراهیم کردی مدنی زانوی تلمذ زد و از ایشان «صحیح بخاری»، «سنن ابیداود»، «سنن ابنماجه»، «موطأ امام مالک»، «مسند امام احمد»، «الرسالۀ» امام شافعی و «الجامع الکبیر» را فراگرفت و اجازۀ روایت حدیث را اخذ نمود.
شاهولیالله دهلوی پس از بازگشت از سرزمین حجاز در مدرسۀ علمیۀ «رحیمیۀ» دهلی که یادگار پدرش بود، تعلیم و تدریس را پی گرفت. بهزودی این مدرسه به کانون نهضت علمی، فکری و انقلابی امام دهلوی تبدیل شد؛ نهضتی که بیشک آغاز عهد نوینی در علوم اسلامی بود. بدون تردید، شاهولیالله دهلوی، امام سنّت و جماعت، مقتدای ارباب کرامت، پیشوای عرفای زمان، سرآمد اولیای جهان، و مجدد دوران بود. شاهولیالله که از فساد و انحطاط جامعۀ اسلامی و تباهی و تفرقۀ مذهبی، فکری و اجتماعی مسلمانان در هند رنج میبرد، به ضرورت اصلاح و نوآوری و تحول فکری هماهنگ با اوضاع و احوال عصر پی برد. او شعارهای اصلاحی سر داد و بهمنظور بازگرداندن اسلام به شهرت و اعتبار اولیه، به نفی و رد خرافات و بدعتها و طرح شعار بازگشت به اسلام راستین و بهویژه رفع تفرقه و تشتت از میان مسلمانان و ایجاد وحدت میان مذاهب اسلامی و آشتی دادن پیروان آن مذاهب و مکاتب صوفیانه همت گماشت. او که اندیشۀ بنیادی و هدف اساسیاش آشتی دادن مذاهب گوناگون اسلامی و فرقههای کلامی و مذهبی و نحلههای مختلف فکری مسلمانان بود، در فقه نیز به تلفیق و تعدیل آرا و احکام مورد اختلاف مذاهب چهارگانۀ اسلامی همت گماشت و در این زمینه رسالهای به نام «الإنصاف فی بیان أسباب الإختلاف» نوشت و طی آن کوشید تا نشان دهد که بسیاری از اختلافات ظاهری، در صورت مراجعه به علم حدیث، که منبع اصلی فقه اسلامی است، از بین خواهد رفت. شاهولیالله بهشدت نگران وجود اختلاف در جامعۀ اسلامی بود. او که در نوشتههای خود به نوآوریهایی دست زده بود، در تعقیب اندیشۀ بنیادی خود یعنی وحدت مسلمانان علاوهبر کتاب «الإنصاف فی بیان أسباب الإختلاف»، کتاب مهم دیگری به نام «حجۀاللهالبالغۀ» نوشت و طی آن کوشید تا شریعت مصطفوی را در لباس «برهان» به جامعه عرضه کند و اسلام را چه در نظر و چه در عمل به شهرت و اعتبار اولیهاش برساند. (احمد، ۱۳۶۷: ۱۴)
جنبش علمای دیوبند و ندوۀالعلما نیز، دنبالۀ جریان و جنبش شاهولیالله و شاهعبدالعزیز و سیّد احمد شهید بود که بهشدت با سلطه و حاکمیت فرهنگی و سیاسی استعمار انگلیس مبارزه کردند و در قالب حوزههای دینی و علمی علیه انگلیسیها موضع گرفتند. شخصیتهایی چون سر سیّداحمدخان، رهبران جنبش خلافت، و علامه اقبال هر یک به نحوی متأثر از مکتب اصلاحی شاهولیالله بودند. اقبال لاهوری از شاهولیالله بهعنوان «بزرگترین متألّه و متکلّم متأخر اسلام» و احتمالاً «نخستین مسلمانی» یاد کرده است که در قرون اخیر، ضرورت دمیدن روح احیا و اصلاح به جنبشها و قیامها و بازسازی فکر دینی را در اسلام احساس کرده بود. (لاهوری، ۱۳۶۹: ۱۴۱)
رکن چهارم: شعرا
بیدل دهلوی و ارادت اقبال به وی
تأثیر شعرا در میان مردم بسیار است و شعرا میتوانند در جهتگیری جریانهای اجتماعی نقش مؤثری ایفا کنند. اقبال لاهوری شور و مستی شاعرانه را از لوازم شعر و شاعری میداند و بر این باور است که اگر مقصود از شعر و شاعری انسانسازی و «آدمگری» باشد، این شاعر، وارث پیغمبر است. این سخن یعنی اینکه الهامات شاعرانهای که به مدد آن شعر متعهدِ پرسوزوگداز و انسانساز خلق میشود، پرتوی از وحی و الهاماتی است که سزاوار انبیاست:
فطرت شاعر سراپا جستوجوست / خــالق و پروردگــار آرزوسـت
شاعر اندر سینــۀ ملت چــو دل / ملتــی بــی شــاعـری انبار گل
سوز و مستـی نقشبنـد عالمی است / شاعری بیسوز و مستی ماتمی است
شعر را مقصود اگر آدمگری است / شاعری هم وارث پیغمبری است (کلیات اقبال، جاویدنامه)
اقبال خود از شعراییست که شعر خویش را در خدمت مکتب و عقیدۀ خویش قرار دادهاند. او شعر را دارای اعجازی میداند که غافلان را آگاه میسازد و از نظر او شعر متعهد حق است و باطل را نابود میکند:
سونے والون کو جگا دے شعر کے اعجاز سے / خـــــــــرمن باطـــــــل جـــــــلا دے شعـــــلـــــه آواز سے (کلیات اردو اقبال، بانگ درا)
اقبال از میان شعرای هند به «بیدل دهلوی» ارادت فراوان دارد. میرزا عبدالقادر عظیمآبادی متخلص به «بیدل» یکی از بزرگترین و نامدارترین شاعران فارسیگوی سرزمین هند است. وی در سال ۱۰۵۴ هجری قمری در شهر «عظیمآباد» از ایالت پنته دیده به جهان گشود. پدرش به دلیل ارادتی که به شیخ عبدالقادر گیلانی رحمهالله داشت، نام فرزند خود را عبدالقادر نهاد. عبدالقادر تا سن ده سالگی قرآن را حفظ کرد و از همین سن شعر گفتن را نیز شروع کرد. زمانی که به جوانی رسید، سفرهای علمی خود را آغاز کرد و در دهلی با شخصی به نام شاه کابلی آشنا شد. وی همچون مولوی که عاشق شمس بود شیفتۀ شاه کابلی گردید، ولی پس از مدتی محبوب بیدل از نظرش غایب شد و بیدل دو سال در طلب وی گشت و او را نیافت. سرانجام بیدل پس از پشت سر گذاشتن دورهای از آشفتگی، ازدواج کرد. بیدل در آغاز جوانی، در زمرۀ اطرافیان شاهزاده محمداعظمشاه، سومین پسر اورنگزیب عالمگیر، درآمد اما پس از مدت کوتاهی از خدمت دربار کنارهگیری کرد. بیدل اگر چه میتوانست از راه ستایش پادشاهان و بزرگان به نان و نوایی برسد، اما او آزادگی را بر اسارت ترجیح داد. در نتیجه تا آخر عمر همیشه فقر گریبانگیر او بود. او در خاطرات خود مینویسد: روزی از شدت فقر چنان گرسنه بودم که مرگ را به چشم میدیدم، به پس دیواری مخروبه رفتم تا در آنجا آسوده بمیرم، اما اتفاق شگفتی رخ داد؛ آن سوی دیوار سکهای یافتم که میتوانست سبب آسودگی چند روزه باشد، سکه را برداشتم و برگشتم.
سرانجام بیدل پنجم صفر ۱۱۳۳ هجری در دهلی چشم از جهان فرو بست و در صحن خانۀ شخصیاش به خاک سپرده شد. (صفا، ۱۳۷۵: ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷)
اقبال طبع بلند و آزادمنش بیدل را میستاید؛ زیرا بیدل هرگز مانند شعرای دیگر به مدح و ثنای شاهان نپرداخت و آزادمنشی را شیوه خود قرار داد. یک شاعر آزادمنش هرگز بندۀ سیم و زر و ثناخوان ستمگران نمیشود و مانند بیدل آزادگی را شیوۀ خود قرار میدهد.
نتیجه
خلاصۀ کلام اینکه یک پادشاه و حاکم عادل در یک سرزمین میتواند بستر لازم را برای احیای دین و شرع فراهم کند، تا علمای حقّانی و مخلص بتوانند آن را به مردم بیاموزند، و عرفای صاحبدل به تزکیۀ نفوس بپردازند، و شعرایی که کلامشان آسمانیست احساسات پاک و شورآفرین را بیدار کرده و همگی دستبهدست هم مدینۀ فاضلۀ اسلامی را بنیان نهند.
آری، یک جامعه هرگز به سرمنزل مقصود نخواهد رسید مگر با داشتن اسوههایی که از بطن همان جامعه بودهاند و به مردم راه حق را نشان داده و در این مسیر هرگز از چیزی نهراسیدهاند، بلکه با پاکبازی بهسوی احقاق حق گام نهادهاند. از نگاه اقبال اگر این چهار طبقۀ اجتماعی هر یک بر مسیر مشخص و معین خود گام بنهند، یک جامعۀ ایدهآل که در واقع همان مدینۀ فاضلۀ اسلامی است، شکل خواهد گرفت و این میسّر نمیشود مگر اینکه کار اصلاح از میان تودههای مردم شروع شود و به تمام طبقات راه یابد.
منابع:
صفا، ذبیحالله؛ تاریخ ادبیات در ایران، جلد ۵، جزء ۲؛ تهران: انتشارات فردوسی، ۱۳۷۵٫
احمد، عزیز؛ تاریخ تفکر اسلامی در هند؛ مترجمان نقی لطفی و محمدجعفر یاحقی؛ تهران: نشر کیهان، ۱۳۶۶٫
کاشمیری، شورش؛ فیضان اقبال؛ لاهور: الفیصل، ۲۰۱۱م.
لاهوری، محمداقبال؛ احیای فکر دینی در اسلام؛ ترجمۀ احمد آرام؛ تهران: کانون نشر پژوهشهای اسلامی، ۱۳۶۹٫
لاهوری، محمداقبال؛ کلیات اقبال (فارسی)؛ به اهتمام پروین قائمی؛ تهران: انتشارات پیمان، ۱۳۸۲٫
لاهوری، محمداقبال؛ کلیات اقبال (اردو)؛ لاهور: سنگمیل پبلیکیشنز، ۲۰۰۴م.
اکرم، محمد؛ «سلطان تیپو در شعر اقبال»، نشریۀ نامۀ پارسی؛ ترجمۀ سید محمد فرید؛ سال پنجم، شمارۀ ۱، ۱۳۷۹٫
نارویی، عبدالطیف؛ زندگی و مبارزات تیپو سلطان؛ بر اساس مقالاتی از سید ابوالحسن ندوی، سید محمدرابع ندوی، سید محمد واضح رشید ندوی، و سید محمودحسن ندوی؛ تربتجام: انتشارات آوای اسلام، ۱۳۸۷٫
ندوی، سید ابوالحسن علی؛ تاریخ دعوت و اصلاح، ج ۴؛ ترجمۀ محمدقاسم قاسمی؛ زاهدان: انتشارات صدیقی، ۱۳۸۳٫
به نقل از: فصلنامۀ ندای اسلام شمارۀ ۶۱-۶۲
دیدگاههای کاربران