امروز :جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳

ذکر جمیل «سعدی»

ذکر جمیل «سعدی»

ای «سعدی» سخنور، ای پیر راستان / ای «شیخ مصلح‌الدین»، ای فخر راستین
شد کشتزار دانش تو پهن آنچنانک / هرکس بوَد ز خرمن فضل تو خوشه‌چین
مانا که «بوستان» و «گلستان» تو ربود / رونق ز بوستان و گلستان به فرودین
اشعاری از «بدایع» تو کس بدیع‌تر / نادیده از نخست و نبیند ز واپسین
الحق که بر تو گشت «غزل» ختم همچنانک / ختم رسول گشت پس از فخر مرسلین (علی روحانی وصال)
شاید سخت‌ترین بخشِ نوشتن دربارۀ سعدی «شروع‌کردن» است، چه آنکه کمالات این مردِ سخندان چندان زیاد است که قلم حیران است از کجا شروع کند. به قول مولوی:
هرچه گویم عشق را شرح و بیان / چون به عشق آیم خجل باشم از آن (مثنوی معنوی)
سخن سعدی، کانِ شکر است که از هر کجایش و به هر مقدار بچشیم کامِ ما را شیرین می‌کند. گفتم شکر، نه، غلط گفتم، سخنش شیرین‌تر از شکر است، «سخنِ سعدی»، «سخنِ سعدی» است؛ نمی‌شود آن را به چیزی تشبیه کرد. متاعی گرانبهاست که نمی‌توان نامی و قیمتی بر آن نهاد.
هر متاعی ز معدنی خیزد / شکر از مصر و سعدی از شیراز (غزلیات سعدی)
متأسفانه ما ایرانیان خصوصاً و فارسی‌زبانان عموماً قدر سعدی را به خوبی نشناخته و به شکر قدومش نپرداخته‌ایم:
که هیهات قدر تو نشناختم / به شکر قدومت نپرداختم (بوستان سعدی)
سعدی برای ما همه‌کار کرده است، درحالی‌که ما برای او هیچ کار نکرده‌ایم؛ نه کلامِ جانفزایش را خوانده‌ایم و نه اندیشه‌های ناب و زیبایش را پاس داشته‌ایم. ما در قبالِ سعدی چون لب‌تشنگانیم که در کنار فرات راه می‌پیماییم و برای سیراب کردن خود دستی به سوی آبِ گوارایش دراز نمی‌کنیم، و با این کار خود، بیش از آنکه به او اجحاف کنیم، بر خود ظلم روا داشته‌ایم.
چون تشنه بسوخت در بیابان / چه فایده گر جهان فرات است (غزلیات سعدی)
سعدی را به‌حق «ملِک‌الکلام» و «أفصح‌المتکلمین» گفته‌اند و این کوتاه‌ترین قبایی‌ست که می‌توان بر قد زیبا و رعنای این بزرگمرد دوخت. کلام سعدی باغی‌ست پر از طراوت و شادابی و دارای انواع گل‌های خوشبو و رنگارنگ و بلبلان چهچه‌زن و آوازخوان که تماشایش ناظر را به یاد بهشت‌ برین و جنات نعیم می‌اندازد.
سعدیا! چون تو کجا نادره‌گفتاری هست؟ / یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست؟
یا چو بوستان و گلستان تو گلزاری هست؟ / هیچم ار نیست، تمنای توام باری هست (ملک الشعرا بهار)
برای شناخت سعدی نیازی نیست غوغای تولد و وفاتش را به‌میان آوریم، و از زندگی و مسافرت‌هایش بگوییم و داد سخن در این باب برانیم، و به‌راستی چه باک که سعدی کی به دنیا آمده و به کجا رفته است، مهم آن است که لطف خدا، سخنوری پیامبرکلام چون او به ما عنایت کرده که جانِ سخنش، جسم ما را تراوت بخشد و روح ما را مصفا نماید:
پیش و پسی بست صفت کبریا / پس شعرا آمد و پیش انبیا
این دو نظر محرم یک دوستند / این دو چه مغز، آن‌همه چون پوستند (انوری)
سخن سعدی نه شرح می‌خواهد و نه تفسیر، برای فهم کلامش باید آن را خواند، تمامش را، و چه بیهود کاری‌ست اینکه بخواهیم از گلستانش گلبنی را دستچین کنیم و به‌راستی از سبد گل، چیدنِ کدام گل به تنهایی عاقلانه است؟ از همه‌اش، باید همه‌اش را چید و از تمامش بایست به تمامش راضی بود.
بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس / حد همین است سخندانی و زیبایی را (غزلیات سعدی)
اول اردیبهشت‌ماه جلالی را به نام او مزین کرده‌اند، اما چه زیبا روزی باشد آن روز که فارسی‌زبانان و فارسی‌دانان ـ بلکه فراتر از آن، عالمیان ـ مقام سعدی را آن‌چنان که حقش است ارج نهند و ذکر جمیلش بار دگر در افواه عوام افتد و صیت سخنش در بسیط زمین رود و قصب‌الجیب حدیث‌اش را همچون شکر خورند و رقعه منشآتش چون کاغذ زر برند و کافه انام از خواص و عوام به محبت او گرایند./ انواروِب


دیدگاههای کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین بخوانید