خانم سو چی، برندهی جایزهی «صلح نوبل»!
سکوت کردهای و میگویند: درکت میکنند!
من اما درکت نمیکنم!
سالها پشت درهای بسته، زندانی خانهی خودت بودی.
با دیوارها، سکوت و لحظهای میخکوب شده …با حرفهایی که دائم تکرار میکردی و حق نداشتی با کسی بگویی…
با دنیایی اندازهی مساحت خانهات… تمام جغرافیای تو، تاریخ تو، محبوس دیوارهایی بود که دورت کشیده بودند…
برمه، برای تو قد قدمهایی بود که دور خودت میچرخیدی… ذهنت اما هر شب تا بیکران میرفت…تا قلب کسی که دلش برایت تنگ میشد … برای کسی که حق نداشت به دیدنت بیاید… به آنسوتر، به سازمانهای مدافع حقوق بشر که هر شب برایشان نامه مینوشتی…
از گمشدهی نزدیک، پشت دیوار خانهات میگفتی…از «آزادی»، از منشورهای حقوق بشر، از سازمان ملل، از حق آزادی بیان، آزادی عقیده… تو هر شب، یک دفتر گلایه مینوشتی …
دلتنگ صدای خندهی بچهها، آن طرف اتاق خوابت بودی…
گلایه میکردی، با آفتابی که از پنجره میتابید…
بارانی که بر بام خانهات، میبارید…
صدای جیرجیرکهای حیاط خانه گریه ات میانداخت و با درخت آنسوی پنجره، گذر فصلها را حس میکردی…
من اما، درکت نمیکنم امروز که صدای کودک مسلمان، نالهی مرد میانماری و فریاد از سر درد زن از خشم گریخته، آزارت نمیدهد!
خانههای آتشگرفته را نمیبینی…
کودکان از تبر گریخته را درک نمیکنی …
یا چشمهایت را بستهای، گوشهایت را کر کردهای و پشت به واقعیت، به رنگ جایزهات، فکر میکنی…
دنیا صدای مسلمانان آوارهی سرزمینت را شنید و تو شاید هنوز در حصر همان اتاقک بی روزنی که جنسش از ساروج است و فریادها به تو نمیرسد.
یا دستهایت را روی چشمانت گذاشتهای تا مرگ دردناک مسلمانان را نبینی که وجدان درد بگیری…
درکت نمیکنم …
تو حالا نه آن تندیس زرین مقاومتی که روز اعطای جایزه، به وجودت افتخار کردم، برایت نامه نوشتم تا اولین زن مسلمان ایرانی باشم که برایت تبریک فرستاد…
امروز … اما… درکت نمیکنم … چون اندوه و آوارگی و مرگ همکیشان مرا میبینی و سکوت کردهای!
روزی، نهچندان دور، به تو خواهند گفت: نه خودت و نه سکوتت، برای هیچکس قابلدرک نبود و در خاکستری چهرهی، تصویرهای بیروح، عکست در غبار گم خواهد شد.
دیدگاههای کاربران