نزدیک و نزدیکتر میشدیم و جز صحرای خشک منطقه «سرجنگل» چیز دیگری به چشم نمیخورد. یکی از اهالی منطقه میگفت در این مسیر، فقط چند قنات وجود دارد که مردم با آن به کشاورزی میپردازند و قوت لایَموتِی بهدست میآورند.
از سر هر پیچ که میگذشتیم احساس میکردم به هدفم نزدیکتر میشوم؛ هدفی که سالها بود ذهنم را به خود مشغول کرده بود. آری، ملاقات با مولانا دینمحمد درَّکانی ملقب بـ «نجم الدین» یکی از آرزوهای بزرگم بود. داشتم برای اولین بار موفق به دیدار با مدیر مدرسه دینی «تعلیمالقرآن» شور شادی میشدم. مدرسهای که سنگ بنیادش بر اساس اخلاص نهاده شده است. مولاما درّکانی ازجمله ستارگان هدایتی است که سبب هدایت و اصلاح بسیاری شدهاند، عالم فرزانهای که عمرش را وقف خدمت به کتاب و سنت نموده و بهخاصر دلسوزی وافری که دارد، بسیاری از مشتاقان علم و دانش، گِرد ایشان جمع شدهاند.
دانشآموزان و حکمتاندوزان، با اینکه از کمبود امکانات این مدرسه و دوری آن از شهر باخبر هستند، اما بازهم به تحصیل در آن عشق میورزند و به همتشان میبالند. اینجا نه از اینترنت خبری است و نه از شلوغی شهر، فقط درس است و درس و درس.
نماز عصر را در مسیر راه با رانندهای که از همان منطقه بود، خواندیم. دقیقا ساعت 3 و30 دقیقه عصر، به چهار کیلومتری شورشادی رسیدم. بخت یارم نبود، راننده گفت خانهام دو کیلومتری روستای شورشادی است و بقیه راه را باید با وسیله دیگری بروی. از او تشکر و با او خداحافظی کردم. اندکی کنار جاده ایستادم؛ اما دریغ از یک وسیلۀ نقلیهای که بگذرد. تصمیم گرفتم ادامۀ راه را با پای پیاده طی کنم. پس از یک کیلومتر پیادهروی، خودرویی آمد و تا مدرسه مرا رساند.
دو سیمکارت ایرانسل داشتم. از روستای «گُشت» که حرکت کردم دیگر آنتن نمیدادند. لذا نتوانستم با دوستانی که در مدرسه شورشادی داشتم ارتباط برقرار کنم. دو تن از طلبهها را دیدم و از آنها راهنمایی خواستم. گفتند: امروز استاد درَّکانی درس مثنوی دارد. من هم با اشتیاق به طرف محل برگزاری کلاس مثنوی رفتم و در گوشهای نشستم. هرطرف که نگاه میکردم چهرههای جدیدی به چشم میخورد که قبلا آنان را ندیده بودم، آنها نیز نسبت به من چنین احساسی داشتند.
درس مثنوی حضرت استاد بسیار شیوا، دلکش و معنوی بود. مولانا درَّکانی پس از بیان مطلب اشعار مثنوی، گاهی به گریه میافتاد و برای مدتی صدایش قطع میشد. یکی از جاهایی که اشک استاد را درآورد بیان حال قوم بنیاسرائیل در مثنوی بود؛ مولانا درّکانی در تشریح این ابیات فرمود: وقتی بنیاسرائیل میخواستند با حضرت موسی علیهالسلام فرار کنند، راه را اشتباهی رفتند و از کنار دریا سر درآوردند؛ در مقابلشان دریا بود و پشتسرشان فرعون. درحالیکه از لحاظ اسباب ظاهری، هیچ راه فراری نداشتند؛ اما الله تعالی آنها را نصرت کرد و از میان دریا برای آنها راهی ساخت. امروزه مسلمانان نیز در بعضی کشورهای جنگزده از لحاظ اسباب ظاهری، هیچ راه فراری ندارند؛ نه قدرتی دارند که از خود دفاع کنند و نه راه فراری دارند تا از دست دشمن فرار کنند. در چنین حالی نیز اگر خدا بخواهد قادر است خلاف اسباب ظاهری، مسلمانان را نصرت کند و به آنها فتح و پیروزی ببخشد. (چند لحظه سکوت و گریۀ استاد.)
پس از جلسه، به اتاق طلاب گلستانی رفتم. وقت نماز مغرب که شد، به اتفاق بقیه طلبهها به مسجد رفتم. نماز مغرب به امامت مولانا درکانی اقامه شد و نماز را با قرائت آرام و دلنشین ایشان خواندیم. چیز جالبی که در مسجد توجهم را به خود جلب کرد این بود که بیشتر طلبهها، به پیروی از مولانا درّکانی، ابتدا نماز «اوابین» میخواندند و سپس مطالعه را آغاز میکردند.
بعد از نماز عشا و صرف شام، وقتی خواستم به دیدار مولانا درکانی بروم مولوی عبدالعظیم، فرزند مولانا، گفت: «استاد دارند به اخبار گوش میدهند.» نیم ساعتی در مهمانخانه با مولوی عبدالعظیم نشستم و سپس نزد مولانا رفتم. اتاق مخصوص ایشان از منزل فرزندشان کمی فاصله داشت؛ اتاقی که استاد درّکانی در آن به مطالعه و تحقیق میپردازد. گرداگرد اتاق 15 کمد پُر از کتاب وجود داشت. به گفته خودِ استاد- چنانکه بیان خواهد شد- همه آنها را مطالعه نمودهاند. سلامی عرض کردم و روبهرویش نشستم. مولوی عبدالعظیم قبلاً من را معرفی کرده بود.
در این دیدار بهیادماندنی، مولانا درّکانی به نکات مهمی پیرامون اهمیت مطالعه و دیگر موارد اشاره فرمود که خلاصه آن به شرح زیر است:
ـ عشق به کتاب. مولانا دینمحمد از علاقۀ وافر خود به کتاب گفت و اظهار داشت: «به کتاب باید عشق بورزید؛ من خودم خیلی کتاب را دوست دارم. هرگاه به یک کتابفروشی وارد میشوم، حتما کتابی میخرم.»
ـ عدم شوق مطالعه. مولانا درکانی در بخشی از سخنان خود از اینکه مردم بهویژه علما شوق مطالعه ندارند، گلایه داشت و ابراز تاسف میکرد. وی در تایید این موضوع به ذکر یک واقعه اکتفا کرد و گفت: یک دفعه با یکی از کتابفروشان زاهدان نشسته بودم که موضوع طالعه مطرح شد. کتابفروش گفت: چند سال قبل یکی از موسوعههای تاریخ اسلام را برای فروش آورده بودم؛ حدود 400 دوره از آن را در زاهدان فروختم و ده دوره هم به هرات افغانستان فرستادم. جالب این بود که از شهر هرات بعضی از کتابهای این دوره را بهخاطر اشتباهات چاپی برگرداندند؛ اما در زاهدان هیچ کتابی برگردانده نشد؛ زیرا کسی تا کنون آنها را مطالعه نکرده است تا به اشتباهات موجود در آن پی ببرد.
ـ خوب مطالعه کردن. مدیر مدرسه «تعلیمالقرآن» شورشادی، به این نکته هم اشاره کرد که متأسفانه ما روش صحیح مطالعه را نمیدانیم. ایشان برای اینکه روش صحیح مطالعه را به من بیاموزد بلند شد و کتابی را که از تهران خریداری کرده بود به بنده نشان داد. در هر سطرش علامتی زده شده بود و هر صفحهاش به حاشیهای به زبان عربی مزیّن بود. این کتاب، ابتدا در دست یک تُرک بوده و او در هنگام مطالعۀ آن این حواشی و تعلیقات را بر آن کتاب زده بود. استاد در ادامه فرمود: «متأسفانه امروزه برخی به جای مطالعه، نگاهی سرسری بر مطالب مهم کتاب میاندازند و فکر میکنند کتاب را مطالعه کردهاند! حتی افرادی پیدا میشوند که فقط نگاه کردن به فهرست کتاب را، مطالعه مینامند. مطالعه کتابهای پیشینیان را باید در اولویت قرار داد؛ زیرا کتابهایی که آنها نوشتهاند از بار علمی بسیار زیادی برخوردار هستند. بنده خودم اولین کتابهایی که مطالعه کردم، کتابالعلمِ «إحیاء العلوم» امام غزّالی و «أخبار الأخیار فی أسرار الأبرار» عبدالحق محدث دهلوی بود.»
ـ چگونه کتاب عربی مینويسم؟ مولانا درّکانی در ادامه به راز موفیت خویش در تألیف کتب عربی اشاره کرد و گفت: من اساتید زیادی داشتهام که از آنان فقط مولانا «محمد منظور نعمانی» در قید حیات است. زمانیکه ایشان به زاهدان آمده بود، بنده به ملاقات ایشان رفتم. ایشان از من پرسید: تو زمانی که نزد ما بودی، این قدر عربی نمیدانستی. حالا چطور عربی مینویسی؟! من پاسخ دادم: استاد! من هنوز هم چیزی از عربی نمیدانم؛ تنها کاری که میکنم الگو گیری از دیگر کتب عربی است؛ قبل از اینکه چیزی بنویسم، یک کتاب به زبان عربی مطالعه میکنم و سپس کتاب خود را به شیوۀ آن کتاب مینویسم.
ـ در نويسندگی بايد مخترع بود نه ناقل محض. مولانا درَّکانی در بخش دیگری از سخنان خود فرمود: «در نویسندگی باید مخترع باشیم و چنان چیزی بنویسیم که قبلا کسی ننوشته باشد. متأسفانه اغلب نویسندگان ما به ترجمه و یا جمعآوری چند کتاب بسنده میکنند. لازمه نوشتن یک کتاب ایدهآل و ابداعی، این است که در گوشه اتاقی، دور از هیاهوی بیرون، بنشینیم و فقط و فقط به نوشتن کتاب بیندیشیم. بزرگان ما به همین روش کتاب نوشتهاند.»
صبح روز بعد، ابتدا در درس کتاب “مشکاةالمصابیح” استاد درّکانی حاضر شدم و از کلاس درس ایشان بهره بردم. سپس سری به کتابخانه مدرسه زدم. کتابخانه بزرگی بود با هزاران جلد کتاب در فنون مختلف. تا نماز ظهر در مدرسه ماندم و پس از نماز، درحالی روستای “شورشادی” را به مقصد شهر “زاهدان” ترک کردم که پروردگار خویش را بر حصول توفیق دیدار این عالم فرزانه شکرگزار بودم و بر تأثیر ارتباط با علمای مخلص، ربانی و اهل دل معترف.
دیدگاههای کاربران