روايت شيخالاسلام مولانا عبدالحميد از دوران تحصيل و واكاوی بخشی از تاريخ بلوچستان در گفتوگو با ايشان:
در بخش دوم گفتوگوی ما با شيخالاسلام مولانا عبدالحميد که در واقع تكملۀ بخش نخست است، نكات بیشتری دربارۀ خانوادۀ جناب مولانا بهویژه شخصیت مادر گرامی ایشان بیان شده است. سپس دربارۀ دوران تحصیل و فضای علمی و فکریای که آن را در پاکستان تجربه کردهاند، همچنین دربارۀ احوال و فضايل علمی و اخلاقی اساتيد و شخصيتهايی كه جناب مولانا از آنان كسب فيض كردهاند، بحث و گفتوگو شده است. واكاوی بخشی از تاريخ بلوچستان و نگاهی به مبارزات پيروزمندانه و حماسههای ماندگار مردم بیادعا اما حقطلب اين ديار در برابر استعمارگرانی كه زمانی چشم طمع به خاك زرّين اين سرزمين دوخته بودند، مبحث پايانی این بخش از گفتوگوی ما با شيخالاسلام مولانا عبدالحميد را شكل داده است.
در دومين نشست اين گفتوگو كه حاصل آن در پی میآيد، دكتر عبيدالله بادپا، عضو هيئت تحريريه و شورای سياستگذاری، و مولوی نصيراحمد سيدزاده، مدير داخلی مجله نيز حضور داشتند و در طرح سؤالات ما را ياری كردند.
جناب مولانا در ادامه مایلیم به بحثی که در بخش اول این گفتوگو به آن اشاره شد، بهویژه سفر حضرتعالی جهت تحصیل علم بپردازیم. شما درحالی برای تحصیل علم سفر کردید که پدر بزرگوارتان از دنیا رفته بودند؛ اگر ممکن است مقدار بیشتری دربارۀ شخصیت پدر بزرگوار و همچنین شخصیت مادر مكرّمه و وضعیت خانوادهتان برايمان بگوييد.
چنانکه گفتم والدینم انسانهای صالح و سحرخیزی بودند. بسیار روزه میگرفتند، بهویژه ايام بيض (سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم) را در هر ماه. از خردسالی به یاد دارم که گاهی از خواب بیدار میشدم و میدیدم که پدر و مادرم سحری میخوردند. هر دوی آنان انسانهای عابد و ذاکری بودند. پدرم روی حلالخواری بسیار حساس بود. واقعهای را نقل میكنند كه یکبار ایشان بههمراه چند نفر از روستا به شهر میآیند و پس از خريد وسايل موردنياز خود بهطرف روستا حركت میكنند. در محلی به نام «خرنی» بالاتر از پاسگاه قطارخنجك (حدوداً 25 کیلومتری بیرون شهر)، پدرم متوجه میشود که صاحب مغازه در حسابوكتاب دچار اشتباه شده و پول بیشتری، چند قران بیشتر، به ايشان داده است. به همراهانش میگوید که من باید به شهر برگردم و پول اضافی را به صاحبش پس بدهم. در آن زمان مردم بهعلت نبود امكانات، مسیر روستا تا شهر و مسیر بازگشت را عموماً پیاده میپیمودهاند. وسايل مورد نيازشان را هم كه از شهر میخريدهاند بر پشت حمل كرده و با خود به روستا میبردهاند. مشكلات معيشتی هم فراوان بوده است، اما باوجود این، برای پدرم گوارا نبوده که حق کس دیگری با ایشان بیاید. لذا بدون درنگ از همانجا به شهر بازمیگردد و با مغازهدار حسابوکتاب میکند و آنچه را که اضافه آمده به وی پس میدهد و دوباره عازم روستا میشود.
پدرم پیشنماز منطقه بود و خانوادۀ ما سهمی از يك قنات داشت و کشاورزی میکرد، مقداری هم دام داشتيم و مخارج ما از این طریق تأمین میشد. پدرم انسان دلرحم و بیآزاری بود و تعجب میکرد که چرا مردم خشم میگيرند. نقل میكنند كه يكبار شتری وارد زمين زراعی ما میشود و به آن آسیب میزند. پدرم برای اینکه شتر را بیرون کند، با چوبی او را میزند. شتر نالهای سر میدهد. پدرم از اين اتفاق بسيار متأثر و نگران میشود و دعا میکند که خدايا مرا به دردی كه باعث شد اين شتر از فرط آن ناله كند، دچار کن. پس از این واقعه دردی بر ایشان طاری میشود و وی از شدت درد به خود میپيچد و ناله میكند. پس از نقل اين ماجرا، من گفتم که كاش پدرم از الله تعالی طلب بخشش میکرد؛ اما به اين نتيجه رسيدم كه آن بزرگوار اين نكته را مدنظر داشته كه اين حق، حق مخلوق است و خداوند حق مخلوق را نمیبخشد و انسان را بابت تضييع آن بازخواست میكند. و چون شنيده است كه در روز قيامت حق حيوانات نیز از انسانها مطالبه میشود، از الله تعالی خواسته كه اين حق را در همين دنيا از ایشان بگیرد و برای روز قيامت باقی نگذارد.
مادرم نیز بانويی عابده و سحرخیز بود و بخشی از شب را به عبادت میپرداخت. تهجد و نماز سحرش قضا نمیشد. انسان ذاکری بود و بهکثرت به ذكر و تسبیحات میپرداخت. بزرگترین حامی و مشوق من برای کسب علم مادرم بود و ایشان بنابر وصیت و تأکید پدرم مرا برای تحصیل فرستاد. برادر بزرگم حاج عبدالله روحیهای عاطفی داشت و دور شدن من از خانواده ايشان را نگران میكرد، اما مادرم بیآنكه مغلوب احساسات مادرانهاش شود روی درس و تحصیل من تأكيد و اصرار داشت. یک بار من سه سال پیدرپی در پاكستان ماندم و در تعطیلات به خانه نیامدم، اما مادرم دوری این سالها را تحمل كرد. وقتی در تعطيلات به خانه میآمدم، بهمحض اینکه فرصت تعطيلات به پايان میرسيد، خيلی كمك و تشویق میكرد كه من بتوانم بدون تأخير به محل تحصيلم بازگردم. ایشان بعد از دوران تحصیل نیز بزرگترين حامی و مشوق من در فعالیتهای دينی بود. مرحوم مادرم بزرگترين دعاگوی من بود و رحلت ایشان ضايعۀ بزرگ و جبرانناپذيری برای ما در خانواده بود. با وفات ايشان ما پايگاه معنوی عظيمی را از دست داديم.
مادر مکرمهتان تا چه سالی در قید حیات بودند؟
ایشان تا سال 1379 در قید حیات بودند و صبح سهشنبه 27 اردیبهشت 1379/ 11 صفر 1421 از دنیا رفتند و به دیار باقی شتافتند؛ الله تعالی بهترین رحمتهایش را بر روح ایشان نازل کند.
حضرتعالی فرموديد كه پس از هفتماه تحصيل در مدرسۀ منبعالعلوم سرجوی سراوان، برای ادامۀ تحصيل عازم پاكستان شديد. در مورد اين سفر علمی بيشتر برایمان توضيح دهيد؛ اينكه سفر چگونه بود، در چه مدارسی تحصيل کردید، چند سال در پاكستان مانديد و از محضر چه شخصیتها و علمایی استفاده بردید؟
این سفر با مشقت و سختی همراه بود و ما با زحمت خودمان را به مقصد رساندیم. در پاكستان ابتدا به شهر حبيبآباد خیرپور در ایالت سند رفتیم و در مدرسۀ دارالهدای اين شهر ثبتنام کردیم. از طلابی كه با ما همراه بودند، چند نفر سال گذشته در این مدرسه درس خوانده بودند و از اوضاع آموزشی و اساتید آن شناخت داشتند. در آن زمان مولانا فضلالله مدير مدرسۀ دارالهدی و عالم بزرگ و معتمد شهر بود. سه سال در اين مدرسه دروس مقدماتی را از محضر اساتید آن فراگرفتم. سپس برای ادامۀ تحصیل به ایالت پنجاب و ریاست بهاولپور رفتم و بقیۀ سالهای تحصیلم را در این منطقه گذراندم. دو مدرسۀ بزرگی که در پنجاب در آنها درس خواندم یکی مدرسۀ مخزنالعلوم خانپور و دیگری مدرسۀ بدرالعلوم رحیمیارخان بود. مدیریت مخزنالعلوم خانپور برعهدۀ حافظالقرآنوالحدیث مولانا عبدالله درخواستی بود که از شخصیتهای برجستۀ علمی، عرفانی و انقلابی پاکستان بود. مدیریت بدرالعلوم رحیمیارخان نیز برعهدۀ شیخالقرآنوالحدیث مولانا عبدالغنی جاجروی بود؛ ایشان نیز از شخصیتهای علمی و عرفانی برجستۀ پاکستان بود و دورۀ درس تفسیر قرآن ایشان که هر ساله در ماههای شعبان و رمضان برگزار میشد از شهرت زیادی برخوردار بود و مشتاقان بسیاری داشت.
در این میان يك سال در روستایی بهنام بستیمولويان نیز درس خواندم. همچنین یک سال در شهری بهنام مخدومعالی كه در حوالی مُلتان بود، نزد يكی از شاگردان برجستۀ شیخالفقهوالأدب، مولانا اعزازعلی، رحمهالله، درس خواندم. در این مدت به شهر ملتان نیز رفتوآمد داشتیم و به دیدار شخصيتهايی چون مولانا مفتی محمود و مولانا خيرمحمّد جالندری، رحمهماالله، میرفتیم و از محضرشان استفاده میبردیم. اين دو بزرگوار از شخصيتهای بسيار برجستۀ پاکستان بودند. مولانا مفتی محمود رهبر دینی و سیاسی بینظیری بود و مدیریت مدرسۀ قاسمالعلوم ملتان را برعهده داشت. مولانا خيرمحمّد جالندری نیز از شخصیتهای علمی و عرفانی بسیار برجسته و بنیانگذار مدرسۀ خیرالمدارس ملتان بود. بین مولانا خيرمحمّد جالندری و مولانا محمّدشفيع عثمانی، مفتی اعظم پاکستان و بنیانگذار دارالعلوم کراچی، روابط عميقی وجود داشت و اين هر دو بزرگوار از خلفای مجاز حکیمالامت مولانا اشرفعلی تهانوی و فيضيافتگان ايشان بودند. همچنين مولانا محمّدعلی جالندری يكی دیگر از شخصيتهای برجستۀ علمی در پاكستان بود. در تعطيلات و هرگاه فرصتی پیش میآمد خدمت اين بزرگان میرسيديم. يكبار در خيرالمدارس ملتان همایش بزرگی برگزار شد که مولانا محمّدادريس كاندهلوی، مولانا غلامرسولخان، مولانا مفتي محمّدشفيع عثمانی و مولانا محمّدعلي جالندری نیز در آن حضور داشتند. ما نیز برای شركت در این همایش به ملتان رفتیم. خيرالمدارس در آن زمان تنها مدرسهای بود كه دارای مكتبالبنات و شعبۀ خواهران بود. در آن سال همچنين مدرسۀ قاسمالعلوم ملتان تجمع اعتراضآميز بسیار بزرگی عليه رئیسجمهور وقت پاکستان برگزار كرد که چيزی حدود پانصد عالم و شخصیت برجسته در آن شركت داشتند. در آن زمان علما و عموم مردم به عملكرد رئیسجمهور وقت پاکستان، ژنرال ایوبخان، معترض بودند و بههمین منظور اين تجمع گسترده را عليه سیاستهای وی برگزار کردند. بنده در آن تجمع اعتراضآميز شركت داشتم. شركتكنندگان تهديد كردند كه اگر ايوبخان هرچه سريعتر از قدرت كنارهگيری نكند، چنان تظاهرات عظیمی برگزار خواهند كرد كه يك سر آن در ملتان و سر ديگر آن در لاهور باشد. در آن سال تمام مدارس دينی و علما بهخاطر سیاستهای ضددینی و غربگرایانۀ ايوبخان علیه وی تظاهرات كردند. به ياد دارم در خانپور مردم سگی را به نشانۀ رئیس دولت وقت در تابوتی گذاشته بودند و پيشاپيش جمعيت حركت میدادند. عدهای شعار میدادند: «اين تابوت به كجا میرود؟» و عدهای دیگر جواب میدادند: «به لندن میرود!» دولت تعدادی از رهبران سیاسی معترض را بازداشت كرد که این امر باعث تشدید اعتراضها شد. یکی از شخصیتهای بازداشتشده، شورش كاشميری بود. شورش کاشمیری رهبر سیاسی برجسته و انسان مؤمن و متدینی بود و با علما ارتباط تنگاتنگی داشت. ایشان همچنین ادیب، شاعر، روزنامهنگار و سخنران برجسته و توانمند، و درواقع همچون نامش سراسر شورش بود. ایشان را در کراچی بازداشت کرده بودند و وقتی آزاد شد با قطار به طرف لاهور حركت كرد. وقتی قطار به نزدیکیهای شهر خانپور رسید، مولانا عبدالله درخواستی با جمع زيادی از علما و طلاب به ایستگاه راهآهن رفتند و مانع حرکت قطار شدند. شورش در آنجا سخنرانی آتشینی کرد و با سخنانش شور و غوغایی در بین مردم بهپا کرد. همه تكبير میگفتند و شعار میدادند. پس از سخنرانی ایشان، مولانا درخواستی دعا کردند. در حین سخنرانی قطار خواست حركت كند که مردم مانع حركت آن شدند و تا پایان سخنرانی به قطار اجازۀ حركت ندادند. شورش کاشمیری در زندان دست به اعتصاب زده بود و این امر اوضاع را بيشتر ملتهب كرده بود. تظاهرات مردم به سراسر پاکستان کشیده شد تا اینکه ايوبخان مجبور به كنارهگیری از ریاستجمهوری شد و قدرت را به ژنرال يحيیخان واگذار کرد. مردم معتقد بودند كه ايوبخان فرد دينستيز و غربگرایی است و از قاديانیها نیز حمایت میکند. ايوبخان يك نظامی و ارتشی بود كه با کودتا به قدرت رسیده بود.
سالهای پاياني تحصيلتان را كجا و نزد چه اساتيدی گذرانديد؟
دو سال پايانی تحصيل، سال دورۀ حدیث و سال قبل از آن را در بدرالعلوم رحيميارخان سپری كردم و بیشترین استفاده را از محضر استاد مولانا عبدالغنی جاجروی، رحمهالله، بردم. در تعطیلات نیز در دورۀ تفسير ایشان شرکت کردم. وقتی به بدرالعلوم رحیمیارخان آمدم، از هر جای ديگری سکون و اطمينانخاطر بيشتری پيدا كردم. مولانا جاجروی بسيار انسان مخلص و باخدایی بود. همۀ علما شايسته بودند ولی چنانكه گفتهاند، هر گلی را رنگوبويی ديگر است. مولانا جاجروی ويژگیهای خاص خودشان را داشتند. ایشان عنایت و توجه ویژهای به بنده داشتند و در مدتی كه بنده خدمت ايشان بودم، مرا امام و پيشنماز مسجدِ مدرسه كردند. هرچه از ایشان عذر خواستم و گفتم که مرا از این مسئولیت معاف كنند، نپذيرفتند. ایشان بسیار انسان مخلص و بزرگواری بودند و گمان نیکی به بنده داشتند و شاید تصورشان این بود که من طلبۀ درسخوان و پرتلاشی هستم.
شما مدارس دينی را بر اساس چه معيارهابی براي تحصيل انتخاب می كرديد و چه ويژگيهايی برای شما مهم بود؟
بيش از هر چيز كيفيت درس و آموزش برای ما مهم بود. پرسوجو میكرديم كه تدريس كتابها كجا با دقت و اهتمام بيشتری صورت میگیرد. برای برخی ملاحظات ديگری نیز وجود داشت از قبیل اینکه امكانات رفاهی مدرسه در چه حدی است. سلايق و انگيزهها مختلف بود، ولی برای بیشتر طلاب وضعيت آموزشیِ مدارس مهم بود. وقتی سال تحصيلی به پایان میرسید، قرارداد مدرسه با طلبه تمام میشد و او مختار بود که سال بعد به همین مدرسه بیاید یا مدرسۀ ديگری را برای ادامۀ تحصيل انتخاب كند.
جناب مولانا، تعطيلات را چگونه سپری ميكرديد؟
گاهی برای ديدار خانواده و خويشاوندان به ايران میآمدم، ولی بيشتر همانجا میماندم و در دورههای علمی و تکمیلی شركت میكردم. در تعطيلات دو سال پایانی تحصيل، در دورۀ تفسير استاد جاجروی، رحمهالله، شرکت کردم. همچنين يك سال در درس قرائت و تجوید، نزد استاد قاری عبدالرشيد در روستای بستیمولويان زانوی تلمذ زدم. يك سال هم نزد استاد نحو، مولانا قادربخش كتاب كافيه را خواندم و متن آن را حفظ كردم. در همان دوره، كتاب شافيه اثر دیگر ابنحاجب را نيز خواندم. البته من ابتدا نزد مولانا غلامرسول، نحویِ مشهور آن ديار رفتم، اما ايشان بهعلت كهولت سن عذرخواهی كرد و گفت بهتر است نزد شاگردم مولوی قادربخش بروی كه من هم نزد ايشان رفتم. مولانا غلامرسول در علم نحو يك مجتهد بود و نقدی هم بر كتاب شرح ملاجامی نوشته بود. ايشان استاد نحو بسياری از علمای برجستۀ آن زمان از جمله مولانا عبدالله درخواستی بود.
شما يكبار در جمع مدرسین و اساتيد دارالعلوم زاهدان از دوران تحصيل خود سخن گفتيد و فرموديد که ما شبهای جمعه را برای تزكيه و اصلاح به روستايی ميرفتيم و از بزرگانی كه در آنجا بودند، استفاده ميكرديم؛ در اينباره بيشتر توضیح دهید.
بله، ما آن سال در خانپور درس میخوانديم. طی مدتی كه در خانپور بوديم، گاهی بعدازظهر روزهای پنجشنبه پياده به دينپور میرفتيم؛ دینپور آبادیای در همان نزدیکی بود كه مولانا غلاممحمّد دينپوری، رحمهالله، در آنجا خانقاهی داشت. مولانا غلاممحمّد دينپوری، يكی از مشايخ بزرگ پاكستان و مرشد مولانا احمدعلی لاهوری و يكی از اوليای روزگار بود. مولانا درخواستی نيز فيضيافتۀ ايشان بود. مولانا غلاممحمّد دينپوری و مولانا تاجمحمود امروتی همعصر و از جمله كسانی بودند كه نقش فعال و تأثیرگذاری در مبارزه علیه استعمار انگلیس و اخراج آن از هند داشتند. مشهور بود كه مولانا تاجمحمود برای جهاد عليه انگليسیها اسب پرورش داده است.
ما بعضی وقتها شبهای جمعه را در خانقاه دینپور سپری میكرديم. سالی كه ما به آنجا میرفتيم، مولانا عبدالهادی دينپوری، فرزند مولانا غلاممحمد، خانقاه را سرپرستی میكرد و مولانا غلاممحمّد چند سال قبل وفات كرده بود. مولانا عبدالهادی نیز انسان عارف و برجستهای بود. تمام كسانی كه در خانقاه بودند، هميشه ساعت 2 شب بيدار میشدند و تا صبح به ذکر و عبادت میپرداختند. اين معمول آنها در طول هفته بود. شبهای جمعه مردم از نقاط مختلف و از دورونزدیک به آنجا میآمدند و خانقاه پر از خيل مشتاقان میشد. آنان بعد از نماز تهجد، ذكر جهری میکردند و پس از آن نماز صبح اقامه میشد. بعد از نماز صبح تا زمانی كه آفتاب طلوع میكرد، قرآن تلاوت میكردند و پس از آن نماز اشراق میخواندند. در اتاقهای خانقاه بهجای گليم و حصير، كاهِ شالی برنج پهن بود و مردم روی آنها مینشستند. عجيب بیرغبتی و زهدی نسبتبه دنيا داشتند و حالات عجيبی در آن فضای معنوی حاكم بود. وقتی از مدرسه به مقصد دينپور حركت میكرديم، احساس میكرديم كه يكسری تغييرات در ما ايجاد میشود. آنان به سنّتهای حضرت رسول، صلّیاللهعليهوسلّم، سخت پايبند بودند. صبحها وقتی سپيده میدميد، سرمه میآوردند و مولانا عبدالهادی از آن استفاده میكرد؛ میگفت حضرت رسول، صلّیاللهعليهوسلّم، در همين وقت چشمان مبارك خود را سرمه كردهاند. اين قبيل سنّتهای عادی بههيچوجه امكان نداشت در آن فضا ترك شود، سنّتهای عبادی و مؤكد جای خود را داشت.
در دوران تحصیل در پاکستان بیشتر از کدام یک از شخصيتها متأثر شدید؟
در طول سالهای تحصیل از اساتید و شخصیتهای بسیاری کسب فیض کردم و از محضرشان استفاده بردم. از آن میان مولانا عبدالله درخواستی، رحمهالله، دارای ویژگیهای منحصربهفردی بود. من مثل ایشان را كم ديدهام. ايشان از اهلالله و شخصیت بسيار برجستهای بود. بسيار ذاكر و شببيدار بود و هميشه اين جمله را به زبان میآورد و میگفت: «كبّرنی موت الكُبَراء»؛ موت بزرگانی چون شیخالاسلام مولانا سیّدحسيناحمد مدنی و امثال ایشان ما را بزرگ و پير كرده است. در طول مدتی كه من خدمت ايشان بودم، صدای قهقهۀ ايشان را نشنيدم؛ انشاءالله كس ديگری هم نشنيده است. ایشان حافظ قرآن مجيد بود، و معروف بود كه يكصدهزار حديث از حفظ دارد. وقتی شروع به سخنرانی میکرد، گاهی شب روز میشد و مردم همچنان مشتاق شنیدن سخنان ايشان بودند. ايشان هر روز بعد از نماز عصر جلسۀ درسی برای عموم مردم داشت و در آن جلسه احاديث را از حفظ میخواند. من به ياد ندارم كه ايشان در آن جلسات حتی يكبار هم در خواندن احاديث دچار اشتباه شود.
مولانا درخواستی ضمن جایگاه علمی و عرفانی بلندش، انسان مجاهد و مبارزی بود و با شهامت از دین و شریعت و حق و حقیقت دفاع میکرد. ایشان یکی از رهبران برجستۀ جمعیت علمای اسلام در پاکستان بود و مبارزات بسیاری را برای اصلاح نظام سیاسی پاکستان و استقرار یک نظام صالح و عدالتگستر انجام داد.
شخصیت دیگری که آشنایی با ایشان برای من بسیار مفید و مؤثر بود، شخصیت فرزانۀ مولانا مفتی محمود، رحمهالله، بود. مولانا مفتی محمود هم از نظر علمی و هم در عرصۀ سياست و اجتماع شخصیت بسیار بزرگ و فوقالعادهای بود. ايشان مباحث علمی، فقهی و احاديث نبوی را بهگونهای بیان و تشريح میكرد كه مخاطبان به بهترین شکل اشباع و اقناع میشدند و هيچ شبهه و ابهامی برای کسی باقی نمیماند. مسائل سياسی را نيز بسیار مسلط و حسابشده تجزيه و تحليل میكرد و نقش بسیار فعال و تأثیرگذاری در عرصۀ سیاست پاکستان پس از جدایی آن از هند داشت. ایشان رهبر «جمعیت علمای اسلام پاکستان» بود و با علمای سراسر پاكستان ارتباط داشت و علما در مسائل مختلف علمی و سیاسی برای مشورت به ايشان مراجعه میكردند. من بارها با ايشان ملاقات كردم و از محضر ایشان استفاده بردم.
مصلای شهر خانپور متصل به مدرسه بود، و بسیاری از اجتماعات و مراسمها در آنجا برگزار میشد. مولانا مفتی محمود عموماً در این اجتماعات شرکت داشت و همه را مجذوب سخنان جذاب و شنيدنی خود میكرد.
از مولانا غلامالله خان بگوييد، آيا شما با ايشان هم ديدار داشتید؟
شیخالقرآن مولانا غلاماللهخان، رحمهالله، استاد مولانا عبدالغنی جاجروی، رحمهالله، بود و هميشه به رحيميارخان میآمد. مولانا جاجروی در مقابل استاد بسيار تواضع میكرد و بینهايت به ايشان احترام میگذاشت. خداوند به مولانا غلاماللهخان كمالات عجيبی عنايت كرده بود.
مولانا غلاماللهخان و دیگر علمایی که از آنها یاد شد، از مبلّغان و مدافعان برحق اسلام و عقیدۀ صحیح اهلسنّتوجماعت و از تربیتیافتگان مکتب فکری دیوبند بودند و بيش از حد تصور به بزرگان دارالعلوم دیوبند ارادت داشتند. بهتعبیر علامه مفتی محمّدتقی عثمانی، شیخالقرآن مولانا غلاماللهخان، مبلّغ جاننثار دین حق، سپاهی جانبرکف اسلام، عاشق زار علمای دیوبند و عندلیب گلشن توحید بود. ایشان داعی قرآن و سنّت و شمشیر برهنهای علیه شرک و بدعت و اوهام و رسوم خرافی بود. آنچه را حق میدانست در اعلان و اظهار آن گرفتار مداهنت و مصلحتگرایی نمیشد. بهخاطر همین حقگویی و بیباکی، مشکلات قیدوبند را به جان خرید، هدف حملۀ قاتلانه قرار گرفت چنانکه بر اثر آن زخم عمیقی در گردن ایشان ایجاد شد و تا آخر زندگی از آن رنج میبرد؛ با وجود این، در پای استقامت ایشان تزلزلی پدید نیامد.
درس تفسیر مولانا غلاماللهخان در پاکستان از شهرت و تأثیرگذاری بسیاری برخوردار بود و شیفتگان بسیاری داشت. ایشان در شیوۀ تفسیر قرآن، شاگرد برجستۀ شیخالمفسرین مولانا حسینعلی، رحمهالله، بود و تأثرات بسياری از ایشان داشت. مولانا حسینعلی، شاگرد علامه رشیداحمد گنگوهی، رحمهالله، بود و در شهر میانوالی پنجاب میزیست. مولانا غلاماللهخان همچنین افادات و دیدگاههای تفسیری مولانا حسینعلی را گردآوری و تشریح، و تحت عنوان تفسیر «جواهرالقرآن» منتشر کرد. مولانا غلاماللهخان در دارالعلوم دیوبند نیز درس خوانده بود و در حدیث شاگرد امامالعصر علامه انورشاه کشمیری، رحمهالله، بود.
ایشان يكبار وقتی به رحيميارخان آمد، شب برای طلاب و علما و عموم مردم سخنرانی كرد و روز بعد در جلسۀ درس خود فرمود: من ديشب بعد از سخنرانی خيلی پريشان شدم؛ چون در سخنرانیام دربارۀ توحيد باری تعالی سخن نگفتم، ترسیدم که مبادا بميرم و اللهتعالی از من ناخشنود باشد. بههمین خاطر در جلسۀ درس صبح بهجبران شب گذشته سفرۀ دلش را باز كرد و تا توانست دربارۀ توحيد سخن گفت.
روش درس تفسير اين بزرگان چه ویژگیهایی داشت؟
روش این بزرگان در تفسیر قرآن، روش خاص و منحصربهفردی بود و مقبوليت بسیاری داشت. سند این شیوۀ تفسیر به مولانا حسينعلی، رحمهالله، برمیگردد که الله تعالی مهارت خاصی به ایشان در تفسير قرآن مجيد عنايت كرده بود. این شیوه تا حدی الهامی بود، درعينحال این بزرگان به فهم سلف مقيد بودند و همه چيز خود را به فهم سلف ارجاع میدادند. تأکید بر توحید باری تعالی و رد تمام مظاهر شرک و بدعت از مباحث محوری این شیوۀ تفسیری است. در کل، این سلسلۀ درس قرآن به حضرت شاهولیالله محدّث دهلوی و نهضت قرآنیای که ایشان در شبهقارۀ هند بهراه انداختند متصل میشود.
ارتباطتان در دوران طلبگی با جماعت تبليغ چگونه بود؟
زمانی كه ما در مدرسۀ دارالهدای حبیبآباد درس میخواندیم، اجتماع بزرگی در شهر خيرپور برگزار شد و ما پياده به آنجا رفتيم و در اجتماع جماعت تبلیغ شركت كرديم. پس از آن ارتباطم به مرور با نهضت دعوت و تبلیغ بيشتر شد. در تعطیلات وقتی به زاهدان میآمدم با جماعت تبلیغ همکاری داشتم و تشكيل میشدم. وقتی هم فارغالتحصیل شدم و به ایران برگشتم، در تعطیلات چند سال پیدرپی با جماعتهای تبلیغ به چند منطقه تشکیل شدیم. چهل روز در منطقۀ سرخس خراسان، چهل روز در منطقۀ نرماشير و بزمان، و چند باری هم در سراوان و مناطق اطراف آن تشكيل شدیم. در آن زمان وقتی جماعتها برای تبلیغ خارج میشدند، حالات عجیبی احساس و مشاهده میشد و افراد آن حالات را احساس میکردند. خوابها و بشارتهای عجيبی نیز ديده میشد. شاید آن حالات اكنون به وجود نیاید و احساس نشود؛ بههرحال ابتدای كار بود و آغاز هر كار خیر، رحمتها و بركات فراوانی در پی دارد، خوابها و رؤياهايی ديده میشود و بشارتهايی در مورد آن داده میشود. در روزهای آغازين دعوت اسلامی در صدر اسلام نيز چنين بود؛ بشارتهايی از جانب الله تعالی داده میشد و خوابها و رؤیاهای صالحی در مورد رشد و شكوفايی کار دعوت و گسترش آن در آینده ديده شد.
سالهای ابتدايی فعالیت دارالعلوم زاهدان بود، و تعدادی طلبه در کلاسهای ابتدایی و مقدماتی تحصيل میكردند و مدرسه رونق چندانی نداشت. نگرانیهایی نیز وجود داشت كه آيا این نظام آموزشی علوم دینی در منطقه جا میافتد و با استقبال مواجه میشود يا خير. خود حضرت مولانا عبدالعزيز، رحمهالله، نیز اين نگرانی را داشت.
من وقتی با جماعت تبليغ همراه میشدم، اطمينانخاطر به من دست میداد. خيلی هم به حضرت مولانا اصرار كردم كه اجازه دهند با جماعت دعوت و تبليغ همراه شوم و بهجای فعاليت در مدرسه، بیشتر در جماعت تبليغ فعاليت کنم، اما ايشان اجازه ندادند. گاهی كه من به قصد تشكيل میخواستم از ايشان خداحافظی كنم و جدا شوم، هم ايشان به گريه میافتادند و هم من. خيلی اضطراب داشتم و با خود میگفتم آيا در مدرسه خدمتی از دست من انجام میگيرد يا خير، عاقبت كار چه میشود؟ مدرسه تازه گامهای ابتدايی خود را برمیداشت و جا نيفتاده بود. خلاصه اینکه حضرت مولانا اجازه ندادند و فرمودند تو نبايد مدرسه را رها كنی. روزی به من گفتند برو با بزرگان جماعت تبليغ مشورت كن، من مطمئنم كه آنها هم به تو اجازه نمیدهند مدرسه را رها كنی. ايشان بهخوبی با روحيات بزرگان دعوت و تبليغ و اصول این کار آشنا بودند و بر همین اساس فرمودند که من مطمئنم آنها به تو اجازه نمیدهند. مولانا عبدالعزيز يكبار با مولانا محمّديوسف کاندهلوی، رحمهالله، امیر کل جماعت دعوت و تبلیغ از كراچی تا لاهور تشكيل شده بود و بسيار از ايشان متأثر بود.
ایام حج نزدیک بود و من نیز آن سال عازم سفر حج بودم و در آنجا با مولانا انعامالحسن، امیر وقت جماعت تبلیغ، و همچنین مولانا محمّدعمر پالنپوری در مكۀ مكرمه ملاقات كردم و در این مورد با آنان مشورت كردم. آن بزرگواران بهشدت مرا منع كردند و فرمودند در ايام تعطيلات میتوانی تشكيل شوی، اما مدرسه و درس و تعليم را نبايد رها كنی؛ چراكه تعليم و آموزش بسيار مهم است. وقتی از سفر حج برگشتم، حضرت مولانا عبدالعزيز از من پرسيد چه شد، مشورت كردی؟ که من در جواب ماجرا را برای ايشان تعريف كردم. بههرحال با گذشت زمان الله تعالی به مدرسه رونق داد و با رشد و توسعه مدرسه اطمينان ما نیز بیشتر شد.
جناب مولانا! در ادامۀ گفتوگو، اگر موافق هستید مقداری به تاریخ منطقه بپردازیم. ساکنان اصلی و بومی این منطقه چه کسانی هستند و در آستانۀ شکلگیری شهر زاهدان این منطقه چه وضعیتی داشته است؟
ساکنان اصلی و بومی این منطقه مردم و طوایف مختلف بلوچ هستند و تا حدود یک قرن پیش بهجز بلوچها کس دیگری در این منطقه زندگی نمیکرده است. بیشتر مردم این منطقه عشایر و دامدار و کوچنشین بودند، و هر طایفه و تیرههای وابسته به آن، در چارچوب نظام قبیلهای با یکدیگر تعامل داشته و هر یک در بخشی از این منطقه زندگی و بهنوعی آن را اداره میکردند. در بعضی نقاط قناتها و آبهای روانی نیز وجود داشته و مردم در کنار آن به کشاورزی میپرداختند، از جمله در محدودۀ فعلی شهر زاهدان که در آن زمان «دُزّآپ/دزدآب» نامیده میشده، چند قنات وجود داشته است و برخی طوایف بلوچ در اینجا ساکن بودند. دُزّآپ اصطلاحی بلوچی است و بلوچها به زمینی که در جای جای آن با فاصلۀ کمی آب وجود دارد و آبی که در جایی در سطح زمین جاری است و در جایی دیگر در شن فرو میرود و از نقطهای دیگر بیرون میآید، دُزّآپ میگويند. برخی دلایل دیگری نیز برای نامگذاری این منطقه به «دُزّآپ/دزدآب» عنوان کردهاند.
منطقۀ سرحد بلوچستان همچون دیگر مناطق بلوچستان در گذشته توسط طوایف و قبايل آزاد و حاکمان محلی اداره میشده است. طوایف بزرگ و سرشناسی که در حال حاضر نیز در منطقه زندگی میکنند، هر یک بخشی از این منطقه را در قلمرو خود داشتهاند و بزرگان طوایف با عناوينی مثل «میر»، «سردار» و «خان» در رأس امور بوده و به حلوفصل مسائل و ادارۀ منطقه میپرداختهاند. یکی از بزرگترین حکومتها در بلوچستان، حکومتی با مرکزیت کلات بوده که مدت زیادی بر بخش اعظم بلوچستان حکومت میکرده است. بلوچستان سرزمین بسیار وسیعی است و بین ایران، هند و افغانستان واقع شده و بخشهایی از آن در حوزۀ نفوذ دولتهای حاکم در این سرزمینها بوده است. بلوچستان بهصورت رسمی صدواندی سال پیش بین ایران، هند و افغانستان تقسيم شده است. در آن زمان انگليسیها که شبهقارۀ هند را در استعمار خود داشتند و بخش زیادی از بلوچستان نیز تحت نفوذشان بود، به مردم بلوچستان میگویند که ما میتوانیم به شما استقلال بدهیم، بهشرط اینکه شما همپیمان ما باشید و با ما همکاری کنید، اما مردم منطقه میگویند که ما استقلال خود را از دست دولت استعمارگر و فریبکار انگلیس نمیگیریم، چون دست انگلیسیها كثیف است. نه تنها این، که منافع انگلیس را در منطقه به چالش میکشند و با آنها مبارزه میکنند.
مبارزات طوایف بلوچ با استعمار انگلیس یکی از اتفاقات و افتخارات بسیار مهم در تاریخ این سرزمین است؛ از این مبارزات برایمان بگوييد.
در آن زمان انگلیسیها پایگاههایی را در چندین نقطۀ این منطقه ایجاد کرده بودند. طوایف بزرگ سرحد در جبهههای مختلف و در محدودۀ خاش و زاهدان به نبرد با نیروهای انگلیسی پرداختهاند. یکی از نبردهای معروف در محلی به نام «گورستانی» (در حدود 50 کیلومتری شمال زاهدان) رخ داده است. در این جنگ مبارزان بلوچ تفنگ کم داشتهاند و سلاح غالبشان شمشیر بوده است. در طرف دیگر نیروهای انگلیسی از نظر سلاح و مهمات در موقعیت برتری قرار داشته و به پیشرفتهترین سلاحها و ابزار جنگی آنزمان مجهز بودهاند. نبرد نیز بهصورت جبههای بوده و کمین نزدهاند. وقتی مبازران میبینند که تفنگهایشان پاسخگو نیست، شمشیر از نیام میكشند و در اقدامی جسورانه بهسوی نیروهای دشمن حمله میبرند. تعدادی کشته میدهند که افراد برجسته و تأثیرگذاری در میان آنها بودند؛ ولی در مقابل دهها نفر از نیروهای انگلیسی، به روایتی 75 نفر را از پا درمیآورند و آنها را با شكست بدرقه میكنند. نبردهای بزرگ دیگری بین مبارزان بلوچ و نیروهای انگلیسی در منطقۀ خاش نیز رخ داده است. در نقاط دیگر بلوچستان نیز مبارزاتی علیه نیروهای بیگانه صورت گرفته است.
آیا در آن زمان دولتی از مبارزان بلوچ در نبرد با نیروهای انگليسي حمایت میکرده است؟
نه، در آن زمان دولتی در اين منطقه قدرت و حضور نداشته و مبارزان بلوچ از حمایت دولتی برخوردار نبودهاند. استعمارگران انگلیسی که شبهقارۀ هند را در اشغال خود داشتند و بخش زیادی از خاک بلوچستان نیز تحت نفوذ آنان بود، وقتی احساس کردند طوایف منطقۀ سرحد بلوچستان برای آنها ایجاد مشکل میکنند، به یک ژنرال انگلیسی مأموریت دادند به این منطقه لشکرکشی کند تا بتوانند این منطقه را نیز تحت کنترل کامل خود درآورند.
در نبود چنین حمایتی، چه انگیزههايی باعث شده بود مردم جانومال خود را بهخطر بيندازند و با انگلیس دربیفتند؟
دفاع از عزت و شرف و سرزمین آبایی و اجدادی همواره برای این مردم مهم بوده است. آنان آبوخاك خود را محترم و مقدس میدانسته و برای آن جنگیدهاند. برای مردم منطقه پذیرفتنی نبوده که دولت استعمارگر انگلیس وارد سرزمینشان شود و اینجا را تحت سلطۀ خود دربیاورد و ساکنان بومی و اصلی این سرزمین زیردست دولتی استعمارگر و گماشتگان آن قرار بگیرند. همین روحیه باعث شده بود طوایف و قبایل منطقه علیه انگلیسیها اتحادی تشكیل بدهند و نشستهای محرمانهای را با یکدیگر جهت مذاکره و هماهنگی برگزار كنند. این توافق و اتحاد به هر طایفه مسئولیت داده بود در محدودۀ خود علیه نیروهای انگلیسی وارد عمل شود. همچنین توافق شده بود یکی از عملیاتها در یك وقت معین صورت بگیرد و مبارزان همۀ قبایل هر یک در محدودۀ خود به پایگاهها و نیروهای انگلیسی یورش ببرند. یكی از مهمترین عواملی كه باعث شكست انگلیسیها در این منطقه شده، اتحاد و انسجام طوایف منطقه و انجام چنین عملیاتهایی بوده است.
این مبارزات با انگیزههای دینی و اسلامی نیز همراه بوده است. در همین دوران مردم هند بهویژه مسلمانان شبهقاره برای آزادی هند از استعمار انگلیس مبارزه میکردند و مردم بلوچستان نیز تا حدودی در جریان این نهضت آزادیخواهی و استقلالطلبی و تحت تأثیر آن بودهاند.
ارتباط بلوچها با مسلمانان هند چه ابعادی داشته و به چه دورهای برمیگردد؟
این رابطه بیشتر دینی و فكری و فرهنگی بوده و سابقۀ آن به قرنها پیش برمیگردد. در قرن دوازدهم هجری و عصر امام شاهولیالله محدّثدهلوی، قومی از غیرمسلمانان به نام جت باعث آزار مسلمانان هند شده بودند كه برخی از سرداران بلوچ از جمله تاجمحمّدخان بلوچ و موسیخان به مبارزه علیه جتها برخاستند و از امام شاهولیالله دهلوی كسب تكلیف كردند. ایشان در نامهای به تاجمحمّدخان مینویسد: «رفعت و عوالی مرتبت عزیزالقدر نواب تاجمحمّدخان محفوظ و بعین عنایت ملحوظ باشد، از فقیر ولیالله عفیعنه. بعد از سلام محبت التزام، واضح آنكه مكتوب به جهت اسلوب متضمن سركشیهای جت رسید … در این حالت واجب آنست كه آن عزیزالقدر با موسیخان و دیگر جماعت مسلمین موافقت نمایند و با یكدیگر مصافات و یكجهتی به عمل آرند و صرف طاقت در جهاد اعداء تقدیم رسانند.» در پایان امام دهلوی اظهار میدارد: «توقع كه از چگونگی احوال خود و كیفیت استعداد حرب آنچه میسر آید، اطلاع دهید. باشد كه معنی سلسلهجنبان دعای محافظت و نصرت ایشان خواهد بود؛ والسلام.»
همچنین در برخی منابع آمده است که خان كلات در بلوچستان با ارسال نامهای در سال 1318ش./ 1939م. از مدیران دارالعلوم دیوبند میخواهد كه افراد متخصصی را جهت تدوین قوانین حكومتی «ریاستهای متحدۀ بلوچستان» به كلات اعزام کنند كه مولانا قاری محمّدطیب قاسمی و مولانا شمسالحق افغانی، به كلات تشریف میبرند و پس از تدوین برخی از قوانین، مولانا شمسالحق افغانی با اصرار حاكم كلات در بلوچستان رحل اقامت میافکند و مسئولیت وزارت معارف را برعهده میگیرد. نظام قضایی حكومت كلات بر اساس شریعت اسلام بوده و زیر نظر وزارت معارف قرار داشته است. سپس میراحمدیارخان، حاکم کلات تصمیم میگیرد برای پاسخگویی به نیازهای دینی و قضایی، فرزندان بلوچ محصل در دارالعلوم دیوبند را مورد حمایت قرار دهد. چنانکه حضرت مولانا عبدالعزیز در خاطراتش میگوید: در آن زمان بنا به دلایلی طلاب بلوچ در شرایط بد معیشتی قرار داشتند که میراحمدیارخان احمدزهی، خان كلات بلوچستان به دهلی آمد و جویای احوال طلاب بلوچ شد. پس از آن از جانب خود برای هر یک از آنها شهریهای ماهیانه به مبلغ 10 روپیه تعیین و پرداخت نمود. همچنین میراحمدیارخان، مدرسۀ دینی جامعۀ نصیریه را به نام جد خود نصیرخان، برای تحصیل طلاب بلوچستانی با هزینه خود در کویته تأسیس کرد. از علامه محمّدشهداد مسکانزهی سراوانی نقل شده است که در سال 1321ش./ 1361ق. حاکم کلات به مدیر جامعۀ نصیریه، اعلام کرد که هیئتی متشکل از 30 نفر از طلابی را که در سطح بالاتری هستند انتخاب و با مخارج حاکم کلات به دارالعلوم دیوبند اعزام کند. بنابر این دستور 30 نفر از طلاب زبده مدرسه تحت سرپرستی دو استاد برجسته با قطار به دارالعلوم دیوبند اعزام میشوند که یکی از آن 30 نفر خود علامه محمّدشهداد بوده است.
با کشیده شدن خط آهن از کویته به زاهدان و اتصال ریلی این منطقه به مرکز شبهقارۀ هند چه تحولی در این منطقه رخ میدهد؟
خطآهن در دوران استعمار انگلیس و با اهداف سیاسی و نظامی به این منطقه کشیده شده است. با اتصال ریلی، زاهدان که تا آن زمان آبادی کوچکی بوده است، موقعیت مناسبی برای تجارت و بازرگانی پیدا میکند. در همین دوران تاجرانی از شبهقارۀ هند اعم از مسلمان و غیرمسلمان به این منطقه میآیند.
مسجد جامع قدیم زاهدان که به مسجد عزیزی شهرت دارد، به کمک برخی از همین تاجران مسلمان ساخته میشود. شیخ فیضمحمّد که تاجر بزرگی بوده، در محلی که امروزه پارك شهر زاهدان واقع است، تجارتخانه و كاروانسرایی داشته و در کنار آن مسجدی نیز بنا کرده است. شیخ فیضمحمّد از اینجا به مشهد میرود و در آنجا مسجدجامع مشهور شیخفیض را بنا میكند. مسجد باشكوهی كه متأسفانه در بهمنماه سال 1372ش. تخریب و شهید شد؛ اقدامی که جامعۀ اهلسنّت و بسیاری از افراد منصف را در سطح کشور جریحهدار کرد.
در چه دورهای دولت مرکزی ایران بر این منطقه مسلط شده است؟
در اواخر حکومت قاجار و اوایل حکومت پهلوی دولتهای وقت بر این منطقه حاكم شدهاند. برای حاکم شدن بر این منطقه، بین دولتهای وقت و مردم منطقه درگیریهایی صورت گرفته و تلفات سنگینی دادهاند. در بخشهایی نیز با افراد برخی طوایف سازش کرده و وارد منطقه شدهاند، چون میدانستند که بدون این کارها نمیتوانند سیاستها و اهدافشان را پیش ببرند.
برخی از ساكنان غیربومی این منطقه فرزندان و بازماندگان ارتشیها و نظامیانی هستند كه به این منطقه اعزام و سرانجام در اینجا ماندگار شدهاند. همچنین از اهالی برخی شهرهای خراسان و كرمان و یزد کسانی برای تجارت و کسبوکار به این منطقه آمده و در اینجا ساکن شده و برخی مشاغل را بهدست گرفتهاند.
ارتباط میان منطقۀ سرحد بلوچستان و سیستان در آن دوران چگونه بوده است؟
سیستان سرزمین بسیار وسیعی است و بخش اعظم آن در حال حاضر در خاک افغانستان است. ارتباط میان این دو منطقه در زمینههای مختلف همواره گسترده بوده است. در آن زمان گندم و غلاّت مورد نیاز مردم منطقه از سیستان تأمین میشده است، همانگونه كه خرما و برخی دیگر از نیازها از مناطق دیگر بلوچستان تأمین میشده است. سیستان موطن برخی از طوایف بزرگ بلوچ نیز بوده و هست. در سیستان نیز ساختار طوایفی وجود داشته و خوانینی از بلوچ و سیستانی در منطقه حاکم بودهاند و تا حال نیز طوایف در منطقۀ سیستان وجود دارند. حضور و نفوذ برخی طوایف بلوچ در سیستان همواره زیاد بوده است. تعامل و ارتباط بین بلوچ و فارس در سیستان همواره شکل مناسبی داشته و با هم نزدیک بودهاند و بلوچ و فارس چندان برایشان مطرح نبوده است. پس از رونق شهر زاهدان مهاجرت از سیستان نیز به این شهر آغاز شده است.
ادامه دارد…
گفت وگو از: یعقوب شه بخش- ثناءالله شهنواز
دیدگاههای کاربران