مردی از اهل بهشت
حضرت انس رضیاللهعنه میفرماید: محضر حضرت نبی اکرم صلیاللهعلیهوسلم
نشسته بودیم. آن حضرت صلیاللهعلیهوسلم فرمودند: «یطلع علیکم الآن من هذا الفج رجل من اهل الجنة» همین حالا شخصی بر شما وارد میشود که از بهشتیان است. دیری نپایید که مردی از انصار وارد مجلس ما شد در حالی که آب از محاسن او میچکید و کفشهایش را با دست چپ حمل میکرد و سلام داد…
عبدالله بن عمرو بن عاص میگوید: وقتی مجلس پایان یافت من او را دنبال کردم تا ببینم چه عمل خاصی انجام میدهد که رسول اکرم صلیاللهعلیهوسلم او را از اهل بهشت معرفی کرده است. نزد او رفتم و عرض کردم میخواهم دو سه روزی نزد شما بمانم. او اجازه داد. وقتی شب شد در رختخوابم دراز کشیدم ولی خواب نرفتم، میخواستم ببینم که او در شب چه عملی انجام میدهد، وی درابتدای شب با گفتن نام الله بر رختخواب خود خوابید و برای نماز فجر برخاست.
باز در طول روز بر اعمال او نظارت کردم ولی اضافی خاصی از او ندیدم. بالاخره واقعیت را به او گفتم که من از حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوسلم شنیدم که شما از اهل بهشت هستید. بنابر این میخواستم بدانم که چه عملی انجام میدهید که خداوند این مقام را به شما عنایت کرده است. اما وقتی نزد شما ماندم هیچ عمل اضافی و خاصی مشاهده نکردم، میبینم که شما فقط فرایض و واجبات را ادا میکنید و عمل خاص دیگری انجام نمیدهید. او گفت: من عملی دیگری غیر از آنچه مشاهده کردی انجام نمیدهم.
عبدالله بن عمرو میگوید: وقتی خواستم برگردم مرا صدا زد و گفت: «ما هو إلا ما رأیت غیر انّی لا أجد علی أحد من المسلمین فی نفسی غشاً و لا حسداً علی خیر أعطاه الله إیاه» من غیر از آنچه تو دیدی عمل اضافی دیگری انجام نمیدهم البته من در دلم نسبت به هیچ کسی بغض و کدورتی راه نمیدهم و به نعمتهایی که خداوند به دیگران ارزانی داشته چشم ندارم و حسادت نمیورزم. عبدالله گفت: این همان عامل ارتقای توست که ما از آن عاجزیم. [المستخلص فی تزکیة الانفس، سعید حوی، ص 176 به نقل از مسند احمد به حنبل، در باره اسناد آن می گوید: صحیح علی شرط الشیخین و رواه البزار]
داستانی عبرت انگیز
امام غزالی رحمهالله- در «احیاء علوم الدین» مینویسد:
شخصی نزد یکی از پادشاهان رفت و آمد میکرد، هرگاه روبروی پادشاه میایستاد این جمله را تکرار میکرد: «أحسن إلی المحسن بإحسانه فان المسئ سیکفیه اسائته» ای پادشاه! به نیکوکار در مقابل احسانش نیکی کن چرا که برای کیفر انسان بدکار بدی او به زودی کافی خواهد شد.
اتفاقاً یکی از ندیمان پادشاه از این ارتباط خوشش نیامد لذا دچار حسد شد و به فکر افتاد که کاری کند تا به این شخص ضربه بزند. بالاخره روزی نزد پادشاه رفت و چنین گفت: ای پادشاه بزرگوار! این شخص که پیش شما رفت و آمد دارد و چنین وچنان میگوید، نسبت به شما اعتقاد بسیار بدی دارد؛ میگوید: بدن پادشاه خیل بد بو است و از بغلش بوی بد خارج میشود.
پادشاه گفت: من چطور باور کنم که او چنین گفته است. حسود گفت: هنگامی که روبروی شما ایستاد او را نزد خود فرا خوانید ببینید وقتی نزد شما میآید دستش را جلوی بینی و دهان خود میگذارد، تا بوی بد شما را احساس نکند.
پادشاه اظهار داشت: اشکالی ندارد ما او را آزمایش خواهیم کرد. حسود وقتی از پیش پادشاه برخاست مستقیماً نزد آن مرد نیکوکار رفت و به او گفت: شما نزد من میهمان هستید. سپس غذایی تهیه کرد و در آن مقدار زیادی سیر مخلوط نمود و به میهمان خود داد.
مرد نیکوکار پس از صرف غذا نزد پادشاه رفت و همان جمله معروفش را تکرار کرد.
پادشاه به او گفت: نزدیک بیایید.
او در حالی به پادشاه نزدیک میشد که دستش را جلوی دهان و بینی خود گرفته بود تا مبادا بوی سیر به مشام پادشاه برسد.
پادشاه سخن حسود را باور کرد و در دلش بسیار خشمگین شد و فوراً دست به قلم برد و نامهای به یکی از فرماندهان نوشت و دستور داد هرگاه حامل این نامه نزد شما آمد او را بکشید و پوستش را بکنید و از علف پر کرده و نزد من بفرستید.
میگویند: عادت پادشاه این بود که با خط خودش، فقط برای مردم عطا و بخشش مینوشت.
وقتی مرد نیکوکار از دربار پادشاه بیرون رفت، حسود با او ملاقات کرد و پرسید این نامه چیست؟
نیکوکار گفت: حتماً جایزه است، زیرا پادشاه به جز جایزه چیز دیگری را با خط خودش نمینویسد.
او گفت: شما آن را به من هدیه کنید، شخص نیکوکار نیز پذیرفت.
حسود نامه را نزد فرمانده برد. فرمانده وقتی نامه را خواند محتوا را به اطلاع حسود رسانید.
حسود گفت: شما را به خدا چنین کاری نکنید این نامه برای من نوشته نشده است، شما دو باره از پادشاه کسب اجازه کنید.
امّا فرمانده اظهار داشت: من چارهای جز اجرای فرمان پادشاه ندارم و آنگاه طبق دستور پادشاه او را مجازات نمود.
پس از مدتی شخص نیکوکار نزد پادشاه رفت، پادشاه از او پرسید: نامه چه شد؟
نیکوکار گفت: فلان شخص آن را از من گرفت و برای خود برد.
پادشاه گفت: او گفت که شما نسبت به من گفتهاید که بدنم بوی بد میدهد، مرد نیکوکار گفت: هرگز چنین نیست!
پادشاه پرسید: پس چرا آن روز وقتی شما را نزد خود خواندم دست بر دهان گذاشتی؟
مرد گفت: برای اینکه دهانم بوی بد میداد، چون آن مرد به من سیر خورانده بود و من میخواستم بوی سیر به مشام شما نرسد.
پادشاه گفت: بسیار خوب! شما راست میگفتید: به راستی برای کیفر بدکار بدی او کفایت میکند. [حسادت: اثر مولانا قاسمی ص 21]
درمان حسد
1- انسان حسود باید بیندیشد که باحسادت به دیگران در واقع دارد از خداوند متعال ایراد میگیرد زیرا هر مال و کمالی که به انسانها میرسد از جانب اوست.
حسود باید فکر کند که با ناراحت شدن از نعمتی که به دیگرن رسیده است، در واقع از تقدیر و توزیع خداوند ناراضی است، آنگاه از خودش بپرسد آیا حسادت وی میتواند باعث محرومیت صاحب نعمت گردد، اگر چنین نیست پس چرا زندگی را به کام خودش تلخ میکند، چرا خود را قربانی رذیله اخلاقی خود میکند.
2- انسان حسود میبایست تأمل کند که گرچه او فعلاً فاقد نعمتی است که دیگران از آن برخوردارند، اما خود وی نیز کم ندارد، لطف خداوند متعال در حق او نیز کم نبوده است، پس چرا حسادت میورزد.
3- محبت دنیا، جاه و مال را سعی کند از دل بیرون کند، بدین طریق که تصور کند او چند روز دیگر در این دنیا میماند و سرانجام روزی این زندگی به پایان خود خواهد رسید و هر چه در آن مال، ثروت، شهرت و امکانات قرار دارد همین جا خواهند ماند. آنچه همراه انسان میرود ایمان، عقل و تقواست .
آنگاه از خداوند متعال استمداد کند و شفای خود را از این بیماری خطر ناک از حضور حق مسئلت نماید.
4- انسان در حق شخص مورد حسد دعا کند، به راستی هنگام دعا کردن به انسان سخت میگذرد، مثل اینکه به خودش دارد چاقو میزند آمّا جبران این کار را انجام دهد و چنین دعا کند: «پروردگارا فلان نعمت را تو به فلان شخص دادهای مرا بر او حسد میآید، الهی! میدانم این حسد برای دنیا و آخرت من زیان بار است و مورد پسند تو نیست، حسد را از دلم بیرون کن و مرا ببخشای، آنچه را که به او عنایت فرمودی در حق وی مبارک گردان و به نعمتهای وی بیفزای. [مرجع سابق: با دخل و تصرف]
این مطلب را با اشعار جلال الدین رومی رحمهالله به پایان میبریم:
ور حسد گیرد تو را راه در گلو در حسد ابلیس را باشد غلو
کو ز آدم ننگ دارد از حسد با سعادت جنگ دارد از حسد
عقبهای زین صعبتر در راه نیست ای خنک آن کس حسد همراه نسیت
این حسد خانه حسد آمد بدان کز حسد آلوده گردد خاندان
خانمانها از حسد گردد خراب باز شاهی، از حسد گردد غراب
نگارنده: مولوی رضا رخشانی
دیدگاههای کاربران