سرزمین ایران با توجه به قدمت تاریخی و باستانی که دارد، دارای تاریخی کهن و متنوع میباشد که مهد انواع احزاب و گروهها و تمدنها بوده است که در این موضوع نویسندگان شرق و غرب کتابهای قطور و زیادی نوشتهاند. اما آنچه بیش از همه بررسی آن مورد نیاز است، تحقیق و تفحص تاریخ ایران بعد از اسلام میباشد، زیرا ظهور اسلام در دنیا، به عنوان میزان سنجش احزاب، گروهها و تفکرها در هر جامعهای قرار گرفت.
ایران نیز بعد از ظهور اسلام و برافراشته شدن پرچم اسلام در آن، شاهد فراز و نشیبهایی بوده است، انواع خوبیها را دیده و با انواع مشکلات دست و پنجه نرم کرده است.
یکی از موارد و ادواری که ایران و ایرانیان بعد از اسلام، آن را تجربه کرده و با آن مواجه بودهاند، دوران حکومت صفویه میباشد.
درباره پیدایش صفویه و تأثیری که این سلسله بر مذهب و ملیت ایرانیان برجای گذاشت تحقیقات فراوانی صورت گرفته و قضاوتهای متفاوتی شده است. گروهی از نویسندگان و مؤرخین ظهور حکومت صفوی را به عنوان نقطه عطفی در تاریخ ایران دانسته، از آن به عنوان اوج اقتدار ملی ایران یاد میکنند، اما در مقابل افرادی همچون احمد کسروی ظهور این سلسله راهم بر مذهب و هم بر زبان فارسی و ملیت ایرانی ویرانگر میدانند، همچنین نویسندگانی مانند "ادوارد براون" و"ذبیح الله صفا" این دوره را دوره انحطاط ادبی به حساب میآورند و دکتر شریعتی نیز در رد صفویه سخنان تندی داشته و ظهورآنها را بر فرهنگ و تمدن ایران فاجعهای بزرگ عنوان میکند.
به طور کلی آنچه از مطالب و کتب نوشته شده در این موضوع برداشت میشود این است که صفویه به محض به قدرت رسیدن عمداً به محو شواهدی در مورد منشأ خود پرداختند تا مبادا دسترسی به حقیقت و اصل و ریشه آنها باعث ضعف حکومت و ایدئولوژی آنها شده و مبنای آن را زیر سؤال ببرد.
اما باز هم مطالبی به طور جسته و گریخته در بعضی کتابها در مورد اصل سلسله صفوی و تغییر و تحولاتی که در این سلسله به وجود آمده، به رشته تحریر درآمده است که خلاصه همه آنها به این شرح است:
«صفویان منسوب به جد بزرگشان "شیخ صفی الدین اردبیلی" میباشند. خاندان صفوی در اوایل، مسلک تصوفی داشتند و بنیانگذار آن شیخ صفی الدین است. شیخ صفی الدین از عرفای مشهور زمان خود بود. وی مرید شیخ تاج الدین زاهد گیلانی بود». حمدالله مستوفی در کتاب "نزهة القلوب" مینویسد: «شیخ صفی، شافعی مذهب است و اکثر مردم اردبیل مذهب شافعی را دارند و مرید شیخ صفی میباشند». ابن بزّار در نسخه اصلی کتاب "صفوة الصفا" که در موزه ایاصوفیه استامبول موجود است مینویسد: «در اردبیل به غیر از اهلسنت و جماعت، مذاهبی مانند اشعریه، معتزله، قدریه، مشبهه و … هرگز نبوده است». این طریقت تا اوایل قرن دهم هجری قمری بر منهج شیخ صفی بود و منصب ارشاد در این مکتب، ارثی بود که بعد از پدر، به یکی از فرزندان میرسید.
ظهور تغییرات در مکتب شیخ صفی الدین
همان طور که قبلا به نقل از "نزهة القلوب" گفتیم، شیخ صفی الدین، اهلسنت و شافعی مذهب بوده است، اما به مرور زمان تغییر و تحولاتی در بین فرزندان و نوادگان وی رخ داد که این تحولات به طور کامل باعث تغییر مشرب و مسلک خاندان او شد، اما با وجود همه این دگرگونیها بازهم خاندان او باتوجه به نام "صفی الدین" با لقب "صفوی" معروف شدند. شاید هم آنها میخواستند با نسبت دادن خود به شیخ صفی الدین در بین مردم اعتبار و جایگاهی کسب کرده و از این طریق سریعتر در جامعه نفوذ کنند.
اما در مورد بزرگترین تحول در سلسله صفویه یعنی تغییر یافتن مذهب آنان از اهلسنت به مذهب تشیع آن هم از نوع افراطی و متعصب آن، در بعضی کتب این گونه آمده است: «درشخصیت شیخ جنید – یکی از نوادگان شیخ صفی الدین- در هشت سال اقامت در آناضول (اناتولی) دو تغییر عمده رخ داد: یکی آن که در میان تاتارهای ترک زبان میزیست و عموم مریدانش تاتار بودند، لذا به خاطر دلخوشی مریدانش، زبان آذری که زبان نژادیش بود را رها کرده و زبان ترکی را اختیار کرد. دیگر آن که: مذهب "اهل حق" که قایل به الوهیت حضرت علی بودند را اتخاذ نمود. تغییر مورد اول (تغییر زبان) او را از نظر شخصیتی، به یکی از تاتارها تبدیل کرد و در نتیجه تغییر مورد دوم (تغییر آئین و مذهب)، به عنوان یکی از رهبران تشیع که خود را "اهل حق" مینامیدند در آمد و تا مقام الوهیت بالا رفت، مریدانش عملاًٌ در سلک بندگان او درآمدند که چشم و گوش بسته تحت فرمانش بودند. او درپایان این هشت سال، از همه احکام دین دست شسته و به طور کامل "اباحی مذهب" شده بود و خود و مریدانش را از انجام فرایض دین معاف میدانست».
به این ترتیب نوادگان و خاندان شیخ صفی الدین اردبیلی سَُنّی مذهب، تبدیل به یک خاندان تشیع افراطی شدند و از یک حرکت مذهبی و تصوفی، به یک حرکت سیاسی – مذهبی تغییر هویت داد.
یکی دیگر از مکرها و حیلههای صفویه، اثبات سیادت دروغین در حق خودشان بود، آنها برای اینکه بتوانند در ایران حکومت کرده و خود را مسلمانان راستین معرفی نمایند، شیخ صفی الدین را از نسل امام علی و از نوادگان امام موسی کاظم قلمداد کردند و بعد از این نسب دروغین و تحریف تاریخی، همواره با همین حربه در بین مردم حکومت میکردند و به نام محبت با اهل بیت انواع ظلم و تجاوز را در حق انسانیت، روا میداشتند. البته این تنها موردی نبود که صفویه دست به تحریف و نسبت دادن دروغین زدند بلکه آنها بزرگانی از اهلسنت ایران مانند: مولوی، سعدی و جامی که عمر خود را درنشر مذهب اهلسنت سپری نمودند را به مذهب تشیع منسوب کردند تا به این طریق بتوانند، گوشهای از کمبودهای فراوان خود در زمینه قحط الرجال را جبران نمایند، اما به راستی! «عجب دلاور است دزدی که درکف چراغ دارد!».
خلاصه اینکه در نتیجه همه این تغییر و تحولات، سلسله صفوی، به عنوان یک حکومت و سلطنت درآمد که پادشاهان در آن به طور موروثی یکی بعد از دیگری بر کرسی قدرت مینشستند.
شاه در قاموس صفویان
در قانون صفویه، شاه در رأس کل ساختار اجرایی قرار داشت و از جنبه نظری، قدرت مطلق به شمار میرفت. مردم او را تجلی زنده الوهیت و سایه خدا بر زمین میدانستند. فرمانروا و والی در نزد آنان، منصوب مستقیم خدا تلقی میشد و زیردستان او ملزم به اطاعت از دستورات او- خواه عادلانه یا غیر عادلانه- بودند. هیچ کس حق اعتراض نداشت بلکه نوعی تقدیس و اعزاز غلّوآمیز نسبت به مقام اول حکومت، وجود داشت. شاه خود را نماینده مهدی میدانست و ادعا میکرد که از سایر مردم به سرچشمه حقیقت مطلق، نزدیکتر است. پیروانش نیز عقیده داشتند که کاستیها و کمبودهای حاکم و قائد، براعتبار او به عنوان نائب خدا، خلیفه پیامبر، جانشین امامان و نماینده مهدی در طول غیبتش، خدشهای وارد نمیسازد.
صفویه در ایران
شاه اسماعیل صفوی که یکی از نوادگان شیخ صفی الدین اردبیلی و نواده شیخ جنید میباشد بنیانگذار اصلی سلسله صفوی به عنوان یک حکومت سیاسی به شمار میرود و در واقع باید این حکومت را به جای حکومت صفوی، حکومت اسماعیلی نامگذاری کرد. زیرا شاه اسماعیل بود که حکومت صفوی را بر مبنای تشیع افراطی پایهگذاری و اداره کرد. وی با سیاست گذاریهای شوم خود در ایران سعی بر تضییع مجاهدتهای صحابه و ارمغانهای آنها برای مردم ایران نمود.
زمانی که صفویه ایران را اشغال کردند به جز فرقههای معدودی، بقیه جمعیت ایران که آن را تا چهل میلیون نوشتهاند، اهلسنت بودند. علامه فضلالله بن روزبهان خنجی در مقدمه "تارخ عالم آرای امینی" مینویسد: «گروهی از بدعت گذاران، این سرزمین را اشغال کردند و نظریات رافضی و فرقهگرایی را توسعه دادند. این مسأله باعث شد که من، سرزمین پدری خود، اصفهان را ترک گویم و پس از وداع با عزیزان و یاران، به کاشان بروم و در آنجا ساکن شوم، یعنی جایی که نظریات اهلسنت و جماعت گسترده بود و از فرقهگرایی و الحاد خبری نبود».
جنایات شاه اسماعیل
چنان که دربالا ذکر شد، شاه اسماعیل به عنوان پایه گذار حکومت صفوی به عنوان یک حرکت سیاسی شناخته میشود که صفویان و طرفداران صفویه، تمام قدرت و شوکت و گسترش حکومت صفوی را مدیون او بوده از او به عنوان یک شخصیت مبارز و حتی مقدس یاد میکنند.
شاه اسماعیل فرزند شیخ حیدر از نوادگان شیخ صفی الدین است. شاه اسماعیل در نزد طرفداران و سربازان خود دارای مقام و منزلت بسیار بالایی بود. آنان به اسماعیل، با دیدگاه کاملاً مقدس مآبانه مینگریستند و او را اسطورهای فنا ناپذیر میدانستند.
یکی از بازرگانان ونیزی که از نزدیک با کاروان صفویان همراه بوده است درباره عقیده سربازان صفویه نسبت به شاه اسماعیل این گونه مینویسد: «صفویان، نام خدا را در سراسر ایران فرمواش کرده و فقط نام اسماعیل را به خاطر سپردهاند. اگر کسی هنگام سواری از اسب بر زمین بیفتند یا از اسب پیاده شود، خدای دیگری جز شیخ (اسماعیل) را به یاری نمیطلبد، مسلمانان میگویند: "لا اله إلا الله محمد رسول الله" اما ایرانیان (صفویان) میگویند: "لا اله الاالله، اسماعیل ولی الله"». یکی دیگر از بازرگانان همعصر صفویه مینویسد: «اسماعیل برای صفویان، هم خدا است و هم پیامبر است و هم ولی امر و هم شیخ طریقت». همچنین "کاترینوزنو" در سفرنامه ونیزیان مینویسد: «سپاهیان، اسماعیل را مانند خدا تعظیم میکنند، بسیاری از آنان بدون زره به جنگ میروند و انتظار دارند که اسماعیل نگهدارشان باشد، آنها با سینههای برهنه به پیش میروند و فریاد میزنند، شیخ! شیخ!. نام خدا را فراموش کرده و فقط نام اسماعیل را به خاطر سپردهاند.»
اما آنچه صفحات دیگر تاریخ بیانگر آن است این است که شاه اسماعیل انسانی سفاک و خونریز و به شدت متعصب بوده است. او از همان ابتدا بنیاد سلطنت صفویه را بر خون ریزی بنا کرد و این خوی خون آشامی چهره کریه خود را به گونههای متفاوت ظاهر کرده است. گاه در پوشش دین و منتشر کردن مذهب، گاه در جامه سیاست و اداره مملکت و گاهی هم برای تفریح و خوشگذرانی .او جنایاتی مانند: سر بریدن، دست و پا قطع کردن، مثله کردن، پوست کندن، کور کردن و در آتش انداختن و انواع شکنجهها را برای ارضای فطرت پست و ددمنشانه خود مرتکب میشد. هنگامی که به تبریز وارد شد با وجود اینکه با هیچ گونه مقاومتی مواجه نشد اما بسیاری از مردم شهر را قتل عام کرده مأمورانش زنان باردار را با جنینهایی که در شکم داشتند به قتل رساندند.
شاه اسماعیل بعد از اینکه تبریز را تصرف کرد، مذهب شیعه اثنی عشری (دوازده امامی) را به عنوان مذهب رسمی اعلام کرد. این اعلام هنگامی صورت گرفت که بیش از 3/2جمعیت تبریز، اهلسنت بودند. هنگامی که یکی از بزرگان آذربایجان به نزد شاه اسماعیل رفت و به او پیشنهاد داد که اگر بخواهد مردم تبریز را مجبور کند که مذهب خودشان را رها کرده و شیعه شوند، شورش خواهند کرد، شاه اسماعیل در جواب او گفت: «خدای عالم و ائمه معصومین همراه من هستند. من از هیچ کس باکی ندارم. اگر رعیت حرفی بگویند شمشیر میکشم و یک نفر را زنده نمیگذارم.» در همین دوران بود که شاه اسماعیل در خلال چند هفته، بیش از شش هزار نفر از مردم تبریز را به جرم سُنی بودن قتل عام کرد و مساجد تبریز را تبدیل به طویله نمود. در اردبیل نیز که همه مردم آن اهلسنت بودند، هرکس نمیخواست شیعه بشود، خانهاش را برروی زن و فرزندش به آتش میکشید. در مورد کشتار دسته جمعی شهر طبس توسط شاه اسماعیل چنین آمده است که سواران و نظامیان صفوی به محض ورود به شهر طبس، همه را از دم تیغ گذراندند. و بعد از آنکه هفت تا هشت هزار نفر را کشتند تا حدودی آتش حقد و کینه شاه اسماعیل فرو نشست.
یکی دیگر از صحنههای جنایات شاه اسماعیل در هرات – که آن زمان جزو ایران بود – میباشد. شاه اسماعیل دستور داد تا قبر "جامی" شاعر نامدار اهلسنت ایران را تخریب کنند. او عده زیادی از فقهای هرات را قتل عام کرد و مولانا تفتازانی که بزرگترین فقیه جهان اسلام بود را به قتل رساند. هنگام تصرف بغداد نیز دستور تخریب مقبره امام ابوحنیفه و شیخ عبدالقادر گیلانی که هر دو از بزرگان و ائمه اهلسنت هستند را صادر کرد. وی در کازرون و فیروزآباد نیز عده زیادی را به جرم سنی بودن قتل عام کرد.
خلاصه اینکه این پادشاه جلاد، برای ترویج مذهب تشیع و براندازی اهلسنت، چنان جنایاتی را مرتکب شد که در تاریخ حکومتها و مذاهب در نوع خود، بینظیر است.
صفویه و لعن بر صحابه
در ایام اولیه دولت صفوی و حکومت شاه اسماعیل، لعنت کردن سه خلیفه (ابوبکر و عمر و عثمان رضیاللهعنهم) جزء قوانین و اجرائات الزامی آن به شمار میرفت. طرفداران صفویه که به نام تبرّائیان- کسانی که به بهانه محبت آل علی از بقیه صحابه اظهار بیزاری میکنند – شناخته میشدند در کوچه و بازار راه میافتادند و نه تنها سه خلیفه راشده، بلکه به طور کلی اهلسنت را لعن میکردند و هر کس در جواب آنان نمیگفت: "بیش باد و کم مباد" بلافاصله خونش را میریختند.
تنگ نظری در حق اهلسنت
در حکومت و دولت صفوی که بر مبنای ترویج تشیع آن هم از نوع افراط گونهاش پایه گذاری شده بود، اکثرمذاهب و ادیان به طور آزادانه مشغول انجام اعمال مذهبی و حتی تبلیغ مذهب خود بودند به جز اهلسنت که همواره به عنوان دشمن اصلی و خار چشمی از جانب صفویه به شمار میرفت. به عنوان مثال وقتی اصفهان در تصرف صفویه درآمد عده زیادی از اروپائیان و کشیشان مسیحی و راهبان یهودی به این شهر آمدند، سفرایی از اسپانیا، پرتغال و انگلستان، نمایندگانی از فرقههای رهبانی غیرمسلمان و …. همه آنها اجازه تبلیغ آئین خود و تأسیس صومعه در ایران را داشتند در حالی که اهلسنت مسلمان، نه تنها اجازه احداث مراکز مذهبی و انجام اعمال دینی خود را نداشتند بلکه همواره توسط صفویان سرکوب میشدند.
دیدگاههای کاربران