امروز :جمعه, ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳

سرپل، پایتخت ایران شد!؛

گزارشی از روند توزیع کمک‌های مردمی به زلزله‌زدگان کرمانشاه‌
سرپل، پایتخت ایران شد!؛

امروز صبح زود، دوباره راهی مناطق زلزله‌زده شدیم.
این بار با دوستانی از استانداری کرمانشاه، خانم شریفه حق‌شناس و آقای امیری، هم‌سفر بودم. رفته بودیم برای بازدید و اطلاع از نحوه توزیع محموله‌ی ۱۸ کامیونی ‌سازمان‌های مردم‌نهاد تهران‌ که با همکاری خانم مولاوردی جمع‌آوری و ارسال شده بود.
اقلام ارسالی، مایحتاج مردم زلزله‌زده، خصوصا قشر آسیب‌پذیر (زنان و کودکان) بود.
مدت‌هاست دوستی با این زن فعال و پشتیبان فعالیت‌های زنان در استانداری، تمام درهای بسته را برای کمک به بانوان به رویم باز کرده و ارتباط بی‌دردسر و آسان با او، ‌دست مرا هم بازگذاشته تا کانال و بستر جدیدی برای ظهور و حضور استعداد زنان هم‌استانی‌ام پیدا کنم.
امروز نیز راهی مناطق زلزله‌زده شدیم، ‌قبل از آن‌که خورشید در «سرپل» طلوع کند.
جاده، آن ساعت صبح هم شلوغ بود. پلاک ماشین‌ها از سراسر ایران بود، این جغرافیای کوچک و زخمی، قلب ایران شده بود و با تپشی آرام می‌تپید.
چشم، شاهد تصاویری بود که هرگز ندیده بود…
شب قبل از رفتن ما به منطقه، با دکتر صادق زیباکلام هم‌ صحبت کرده بودم. ایشان با سارا و لیلا راهی کرمانشاه بود.
دکتر جلالی‌زاده هم هماهنگ کرده بود که در اولین فرصت از راه می‌رسد، با این‌همه دل‌خوشی و همراهی با پولادزنی رفتیم که درد سرپل را نوازش کنیم.
در کنار این‌همه بهانه برای رفتن، مسئول مؤسسه‌ی زنان خیّر خراسان جنوبی (خانم نظری) هم تماس گرفت و آمادگی‌اش را برای هرگونه کمک به زنان آسیب‌دیده اعلام کرد. واریزکردن مبلغ یک میلیون تومان از طرف مؤسسه و زنان عضوش، مرا مشتاق‌تر کرد تا سفرهایم را تکرار کنم و مدتی با خستگی قهر باشم.
توانی مضاعف در خود احساس کردم که کمی برایم عجیب بود.
به سرپل مجروح رسیدیم و یک‌راست سراغ انبار توزیع کمک‌های مردمی، مرکز بهداشت رفتیم که محموله‌ی تهران آنجا بود.
صاحب سوله، شرکت ذرت پاک‌کنی‌اش را در اختیار پزشکان و پرسنل قرارداده بود تا کمک‌ها را به مردم برسانند…
سبحان‌الله از این‌همه همت و ماشین‌ها و تریلی‌هایی که پی‌درپی از راه می‌رسیدند و باید بارگذاری و پخش می‌شد.
حضور پزشکانی که اینجا کنار دیگران کار می‌کردند، برایم خوشایند بود.
لباس‌های خاک‌آلود و چهره‌ی خسته و پاهای ورم‌کرده‌شان، سخت مرا تحت تأثیر قرارداد.
لیست اقلام را نوشتم و راهی ریجاب شدم.
اختصاص نیازهای مخصوص زنانِ در معرض تهدید، پیشنهاد من و باهمت زنان خیّر خراسان جنوبی، طرحی بود که به واقعیت رسید.
با مسئول خانه بهداشت ریجاب، هماهنگ کردیم و نصفی از اقلام را تحویل آنها دادیم و خودم شخصا با دخترعمویم، همبازی کودکی‌هایم، کوچه‌کوچه گشتیم و ضروریات را به زنان تحویل دادیم.
چیزی که توجه‌ام را جلب کرد و باعث تأسف بود، مدیریت ضعیف این سیل کمک‌ها بود که متأسفانه داشت هرز می‌رفت.
نبود سوله و انبار برای نگهداری بلندمدت و توزیع برنامه‌ریزی‌شده آن، ضعف محرز پروسه‌ی توزیع بود و باید به شکل جدی، فکری به حالش کرد، زیرا تا چند روز دیگر این موج هیجان و غلیان احساسات، فروکش می‌کرد و گوشه‌های دیگر بحران، قدعلم می‌کرد و اگر مهار نشود، معضل جدی چون سیل، آب مهربانی مردم را گل‌آلود می‌کرد.
برای حل این موضوع، خانم حق‌شناس درحالی‌که هنوز نهار نخورده بود و تقریبا از نفس افتاده بود، دست‌به‌کار شد و با چند ارگان تماس گرفت که در اجرای این امر، یاری‌شان کنند.
‌نمی‌شد آسان از کنار این‌همه مهربانی گذشت…
مردم ایران، ‌سرپل را پایتخت زندگی کردند…
تن لرزیده را گرما دادند…
لب خشکیده و تب‌دار “ذهاب” را بوسیدند…
برای سردرد “اِزگله”، مسکن شدند…
مردم! آی مردم خوبم… چقدر دوستتان دارم…
چقدر عاشقید شما… چقدر عاشقید…


دیدگاههای کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین بخوانید