از کودکی، رج به رج، مهر تو را در کعبه دلم بافتهام و حسرت گشتن به دور نگین بیبدیل خلقت، هنوز به شانهام مانده است. دلم یک بهانه زلال میخواهد تا عابر کوچه عشق تو گردم…
اکنون باز فصل وصال است و باز قسمتم، دیدار خانهات نگشت و باز حسرت به وجودم ماند! این واژههای پیر، طاقت وصفت را ندارند و آخرین هجای معطر، تنها با ذکر نام تو، از لفافهی خلقت، برون میتابد.
خلقی، عاشقانه بر گردت، عطر عبور شببوها را به تصرف خویش درآوردهاند و غوغای «لبیک اللهم لبیک» بر آسمان هستی، تنیده شده است.
بهار میوزد از چشمان عاشقان؛ و در مسیر ریزش آبشار شوق، سطح خاکستری جهان، با منشور صبح، سپیدتر از رؤیا، بار دیگر متولد میشود.
بغض گندمزار فرو میریزد با نوای «لا شریک لک لبیک» و حصار آهنی دلهای مرده، با جامه احرام حاجیان آنسوی پرچین، در سایه اشک ندامت ذوب میگردد.
من اینجا، دور از تو، با آهی بر لب و اشکهای روانم، شعر میشوم و فرومیافتم از زبان غزل.
فصل “حاجی”شدن، فصل کوچ پرندگان عاشق به سرزمین وحی شروع شده است. حج؛ این عبادت بیمثال، که رؤیای هر مسلمانی است، موهبتی است که نصیب هر کسی نخواهد شد و آنها که لطف الهی شامل حال مشتاقشان گشته است باید بدانند که هدف از انجام این فریضه محبوب، یاد الله و رسیدن به تقواست.
خدایا؛ خالصانه از تو میخواهم این شور آسمانی که در قلب تکتک ما به فوران افتاده است، نصیب همهی خواهران و برادران مؤمن و مسلمانم بگردانی؛ آمین یا ربالعالمین.
دیدگاههای کاربران