امروز :جمعه, ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳

محمد آریانژاد از فرازوفرود‌های قضیه مسجد اهل‌سنت تهران می‌گوید

محمد آریانژاد از فرازوفرود‌های قضیه مسجد اهل‌سنت تهران می‌گوید

سنی‌آنلاین: محمد آریانژاد از نخبگان بلوچ تهران‌نشین است. همه‌ساله به نمایشگاه مطبوعات و خبرگزاری‌ها سر می‌زند. هدفمند می‌گردد. با دقت به عناوین مجلات و نشریات می‌نگرد و بعد از انتخاب خرید می‌کند. در غرفه‌ی مجله «ندای اسلام» نشسته بودم که مردی سالخورده از راه رسید. آخرین شماره را خواست. بهایش را هم پرداخت. ناگهان این مرد محترم به بلوچی پرسید: از زاهدان اومدین؟ این پرسش پاسخی اجمالی بود برای ذهن کنجکاوم که ایشان اهل کجا می‌تواند باشد. پس از اندکی خوش‌وبش در غرفه، به پیشنهاد دوستان به ایشان پیشنهاد مصاحبه دادیم. پاسخ مثبت بود. چرخی در نمایشگاه زدیم. یک نشریه تخصصی که به واکاوی شخصیت ابن‌تیمیه حرانی پرداخته بود را انتخاب کرد. با توجه به سروصدا و همهمه‌ی بازدیدکنندگان به بیرون از محوطه رفتیم. در صحن مصلای بزرگ امام خمینی به کناری نشستیم و گذشته و امروز اهل‌سنت تهران را مرور کردیم. 

آقای آریانژاد به‌سال 1312 در شهرستان ایرانشهر دیده به ‌جهان گشود. تحصیلات متوسطه را (تا کلاس نهم) در زاهدان دنبال کرد و در سال 1330 برای ادامه تحصیل به  تهران آمد. او در گفت‌وگو با ما می‌گوید از نخستین بلوچ‌هایی است که برای تحصیلات عالیه راهی تهران شدند. نام‌های رحیم‌بخش رحیمی از سراوان،  امان‌الله ریگی و محمد کوشیار (از طایفه‌ی جمال‌زهی) را به یاد دارد که پس از او به تهران آمدند و فرصت تحصیل پیدا کردند. آریانژاد کلاس 12 را در دبیرستان دارالفنون خوانده است. سپس به دانشگاه وارد شده و در رشته‌های بازرگانی و حقوق تحصیل کرده است. بعد از آن زندگی در تهران را ترجیح داده و از طریق مشاغل آزاد به امرار معاش پرداخته است. 
این نخبه‌ی بلوچ از فعالان جامعه اهل‌سنت در تهران بوده و حامل خاطرات و رخدادهای زیادی در خصوص تحولات اهل‌سنت تهران قبل و بعد از انقلاب است. از دوستان زنده‌یاد «عبدالرحمن فرامرزی»، بنیانگذار مؤسسه کیهان و از نخبگان اهل‌سنت جنوب کشور است. در آن دوران در کیهان نیز فعال بوده و همچنان روزهایش را با روزنامه‌ها سپری می‌کند. اکنون که 83 بهار از عمرش سپری شده است همه‌روزه صبح‌ها ساعت 8 راهی محل کار می‌شود و با چند روزنامه اقتصادی همکاری دارد. زندگی در شهری چون تهران باعث نشده است او زبان و فرهنگش را از دست بدهد.

 در گوشه‌ای از «مصلای امام خمینی» و در یک عصر پاییزی پای صحبت‌های او می‌نشینیم. آقای آریانژاد از اقوام مرحوم مولانا قمرالدین و عموی مولانا نظرمحمد دیدگاه حفظه‌الله است. به دوستی با مولانا عبدالعزیز ملازاده، مؤسس دارالعلوم زاهدان و از علمای طراز اول اهل‌سنت می‌بالد و از سفرهایی که همراه ایشان داشته با حسرت و افتخار یاد می‌کند. او با همان لهجه‌ی بلوچی سخن می‌گوید که گوش‌های ما بدان عادت دارد و به آرامی پرسش‌های بنده و دوست کنجکاوم سعید محمدزهی را در مورد سرگذشت اهل‌سنت تهران پاسخ می‌دهد.

از او پرسیدیم آیا در زمان شما اهل‌سنت در تهران هویت مشخصی داشتند یا نه؟ و آیا مسجدی داشتند؟
با تأکید اظهار داشت: نه اصلاً! در آن زمان که من آمدم  تهران دو نفر از اهل‌سنت در دانشگاه تهران استاد بودند؛ آقای احراری که از اهل‌سنت بیرجند بود و فقه حنفی را تدریس می‌کرد و آقای سید محمد شیخ‌الاسلامی که استاد فقه شافعی دانشگاه بود. ما وقتی تهران آمدیم با ایشان آشنا شدیم، چون اولین‌بار که آمدیم تهران برای اهل‌سنت پرس‌وجو کردیم. منزل آقای شیخ‌الاسلامی بزرگ و نزدیک دانشگاه تهران بود، اما منزل آقای احراری کوچک بود. ما جمعه‌ها منزل آقای شیخ‌الاسلامی می‌رفتیم و نمازجمعه می‌خواندیم. افراد مختلفی از هم‌وطنان کُرد، ترکمن، بلوچ و فارس آنجا برای ادای نماز می‌آمدند و امام مشخصی هم نبود. دکتر سید اسعد شیخ‌الاسلامی فرزند سید محمد شیخ‌الاسلامی اکنون در دانشکده الهیات و فلسفه استاد است.

از آقای آریانژاد پرسیدیم آیا در دوران حکومت رژیم سابق تلاشی برای ساخت مسجد اهل‌سنت صورت گرفته است؟
پاسخ داد: در سال 1333 هـ.ش. نامه‌ای به دربار نوشتیم و تقاضای مسجدی برای اهل‌سنت در تهران کردیم. آقایان شیخ‌الاسلامی و احراری از اساتید دانشگاه تهران پیگیر قضیه بودند. نامه به اسدالله عَلَم، وزیر دربار رسید. آقای علم به امام‌جمعه وقت تهران (سید حسن امامی) نامه نوشت. آقای امامی خود را وابسته به علمای قم نشان می‌داد و خاندان او از دوران صفویه تا پایان حکومت شاهنشاهی امامت جمعه تهران را در دست داشته است. او به ما گفت باید از علما و مراجع در قم استفسار و کسب تکلیف کنم. پس از هفته‌ها و ماه‌ها پیگیری، سرانجام به ما گفتند: اگر چنین مسجدی ساخته شود، این "مسجد ضرار"خواهد بود. اینگونه شد که تلاش‌های اهل‌سنت بی‌نتیجه ماند، البته نمازخانه‌ها همچنان فعال ماندند.

آریانژاد در پاسخ به سؤالی، به پیگیری‌های جامعه اهل‌سنت برای مسجد بعد از انقلاب اشاره کرد و افزود: بعد از انقلاب فضای خاص دینی در کشور حاکم بود. بنیانگذار جمهوری اسلامی هم با مرحوم مولانا عبدالعزیز آشنایی داشت. ما به مشورت مولانا عبدالعزیز نامه‌ای نوشتیم و همراه هم نزد آیت‌الله خمینی رفتیم. نقطه‌ی آغاز آشنایی این دو بزرگوار به دیدار در عراق برمی‌گردد؛ آیت‌الله کفعمی شاگرد امام و از دوستان مولانا عبدالعزیز در زاهدان بود که به مولانا عبدالعزیز سپرده بود پس از بازگشت از سفر حج در عراق به دیدار آیت‌الله خمینی برود و سلام او را برساند.
امام با درخواست ما موافقت کرد و ما به نهادهای مختلف مثل وزارت‌‌خانه‌های مسکن، ارشاد و اداره اوقاف ارجاع داده شدیم. هیأت امنائی 8 نفره برای مسجد تشکیل شد. سه نفر از اعضای هیأت امنا بلوچ، سه نفر کُرد، یک ترکمن و یک جنوبی بودند. در نهایت همه‌ی موارد لازم صورت‌جلسه شد و گفته شد باید زمینی برای مسجد اختصاص بیابد که فاقد مالک باشد. 
زمینی که اکنون مسجد بلال صدا و سیما در آن بنا شده است، برای مسجد اهل‌سنت تخصیص یافت. کار تسطیح زمین آغاز شد و مصالح ساختمانی هم آوردیم، اما شهرداری به ظاهر مانع شد و گفته شد باید شهرداری هم تائید کند. ما تا سه سال مستمر پیگیر شدیم و نزد امام رفتیم تا جلوی اقدام غیرقانونی شهرداری گرفته شود، اما گشایشی صورت نگرفت. بعد از ارتحال امام پیش آیت‌الله خامنه‌ای رفتیم، باز هم تلاش‌ها بی‌فایده ماند. در کل تلاش‌های زیادی برای حل قضیه مسجد اهل‌سنت صورت گرفت و در برخی موارد زمین‌هایی هم اختصاص داده شد، اما به‌ظاهر نهادهای رسمی مانند شهرداری مانع می‌شدند.

آقای آریانژاد به اوضاع اهل‌سنت پیش از انقلاب اشاره می‌کند و می‌گوید: در مجموع اهل‌سنت پیش از انقلاب ضعیف بودند، ولی بعد از انقلاب رشد کردند. علت امر این بود که بعد از انقلاب روی مذهب انگشت گذاشته شد و حساسیت‌های مذهبی برانگیخته شد. اهل‌سنت هم برای حفظ هویت خود دست به کار شدند و این باعث رشد آنان شد. البته در زمان شاه هیچ محدودیتی نبود و بلوچ‌ها در نهادهای مختلف استخدام می‌شدند.

وی در پاسخ به سؤالی تأکید می‌کند: بلوچ‌ها در هر قالب و گفتمانی مطالبات خود را مطرح کنند هویت مذهبی‌شان جداشدنی نیست. آنها نمی‌توانند با کتمان و چشم‌پوشی از هویت مذهبی خود، مطالبات خود را پیش ببرند. 

در پایان از محمد آریانژاد خواستیم خاطره‌ای از مولانا عبدالعزیز برای ما بگوید و دیدگاه‌شان را در مورد شیخ‌الاسلام مولانا عبدالحمید، خلف ایشان بیان دارد؛ او ابراز داشت: 
بنده از زمانی که مولانا عبدالعزیز به ایران بازگشت، همراه ایشان بودم. زمانی‌که ایشان عضو مجلس خبرگان بودند، روزی با تاکسی می‌آمدند، راننده تاکسی چنان از چهره و ظاهر ایشان متأثر شد که گفت من می‌خواهم به مذهب شما عمل بکنم! مولانا عبدالعزیز گفتند: همه ما مسلمانیم و مانعی وجود ندارد، شما با ما نماز بخوانید.
بنده معتقدم مولانا عبدالحمید ادامه‌دهنده‌ی راه مولانا عبدالعزیز است. ایشان شخصیت جهانی و مهمی هستند و موفق بوده‌اند.


دیدگاههای کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین بخوانید