امروز :جمعه, ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳

جنایت محکوم؛ بلوچستان، بیم ها وامیدها

جنایت محکوم؛ بلوچستان، بیم ها وامیدها
balochistanوقتی بحث امنیت مطرح می شود، ریشه بحث به این برمی گردد که اساسا منشأ ناامنی بیرون از مرز تصور می شود. منشأ ناامنی شکاف موجود در منطقه است و آن احساس تبعیض در میان مردم است. اگر این دیدگاه اصلاح نشود و منشأ ناامنی کما کان آن سوی مرز تصور شود اقدامات این چنین ادامه می یابد و به ناچار امروز دست به دامان سرداران و پس از آن دیگران خواهند شد.

*******************************************

جنایت محکوم؛ بلوچستان، بیم ها وامیدها


(میزگردی با حضور آقایان سید محمود حسنی، پیرمحمد ملازهی، جواد رحیم پور، محمد رضا کربلایی و لطف الله میثمی)

لطف الله میثمی: نشریه چشم انداز ایران تا کنون 3 ویزه نامه در مورد کردستان منتشر کرده که با استقبال فراوانی رو به رو  شده است. برخی از نیروهای نظامی- امنیتی معتقدند تنها راه حل مسئله کردستان،  نظامی گری است و برخی از گروه های کرد نیز تنها راه برخورد با آنها را نظامی می دانند. ما به دنبال یافتن راه گفت و گویی در این میان هستیم تا هزینه های اجتماعی را کاهش داده و یا به صفر برسانیم. خوانندگان نشریه همواره از ما می خواهند در مورد اقوام دیگر چون ترکمن ها، بلوچ ها، آذری ها، لرها و عرب زبان های خوزستان ویژه نامه منتشر کنیم. حال از آنجا که اتفاق حادی در بلوچستان رخ داده و جنایت محکومی در «پیشین» بلوچستان پیش آمده، نیاز به بررسی بیشتری در این زمینه دیده شده و بر آن شدیم تا میزگری را به این مناسبت تشکیل دهیم.
آنچه ضرورت این میزگرد را بیشتر می کند مسائلی است که از چندی پیش مطرح شد، از جمله این که در همین ایام دادستان تهران از بازداشت سه نفر از مدیران مدارس اهل سنت توسط دادگاه ویژه روحانیت خبر داد ( اعتماد، 20 آبان 1388) و پس از آن دادستان ویژه روحانیت نیز در دیدار جمعی از علمای اهل سنت زاهدان طرح ساماندهی حوزه های علمیه اهل سنت (اعتماد، 30 آبان 1388) را به معنای دخالت در امور اهل سنت ندانست و به نفوذ افراد افراطی در بعضی از مدارس اهل سنت و شرکت در اقدامات تروریستی اشاره کرد. پیش از این مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی با عنوان «اساسنامه شورای برنامه ریزی مدارس علوم دینی اهل سنت کشور» به دلیل آنچه دخالت در مسائل اعتقادی و مذهبی و تعلیم و تربیت اقلیت اهل سنت و لذا بر خلاف قانون اساسی دانسته شده بود مورد اعتراض اهل سنت قرار گرفته بود. دادستان ویژه روحانیت همچنین هشدار داد کسانی که دستشان به تریبون های رسمی به ویژه نماز جمعه که مظهر وحدت است می رسد، نباید در موضع گیری خود مانند محاربان عمل کنند و ابزاری جهت ایجاد اختلاف و شکاف بین امت اسلامی شوند. به این ترتیب وجهی دیگر از پیچیدگی و دشواری تعاملات سیاسی و اجتماعی و امنیتی منطقه بلوچستان در منظر عام چهره نمایاند و روحانیت اهل سنت که طی 30سال گذشته با حفظ روحیه اعتدال و میانه روی موفق به انزوای افراطی ها و تروریست ها در میان اهل سنت شده و همواره در برابر خواست محاربان منبی بر فاصله گرفتن از نظام مقاومت کرده است، این چنین مخاطب مطالب پیش گفته قرار گرفت.
از پیش می دانم مطالبی که در این میزگرد مطرح می شود به دلیل دلسوزی اعضای این میزگرد و شناخت نسبتا کاملی که از منطقه دارند مورد توجه طراحان راهبردی و مردم کشورمان به ویژه مردم سیستان و بلوچستان قرار خواهد گرفت. من از سوی خوانندگان “چشم انداز ایران” از حضور آقایان مهندس سید محمد حسینی (استاندار سابق سیستان و بلوچستان در دوره اصلاحات) و پژوهشگران منطقه؛ پیرمحمد ملازهی، جواد رحیم پور و محمد رضا کربلایی تشکر می کنم.

پیرمحمد ملازهی: در این که شما حسن نیت دارید تردیدی نیست، اما واقعیت این است که در حال حاضر حسن نیت تنها در جامعه ما پاسخ نمی دهد. موضوعاتی در منطقه می گذرد که تمام آن مربوط به یک سوء نیست. ما در منطقه با دو گرایش افراطی رو به رو هستیم و آن دو گرایش کار را برای این حسن نیت شما دشوار می کند. متاسفانه ساختار قدرت ایران در حال حاضر به گونه ای است که گروهی چندان به دنبال این امور نیستند و آن را یا باور ندارند و یا جدی نمی گیرند. پس ما هر حرفی  بزنیم از هر دو  سو متهم می شویم که ما از طرف مقابل جانبداری می کنیم. آنچه مسلم است سرنوشت قوم بلوچ و سرنوشت حکومت ایران با هم گره خورد و آنها به هیچ طریقی نمی توانند یکدیگر را دفع کنند. از این رو در حال حاضر هزینه های زیادی به هر دو طرف وارد شده است. در صورت حاکم شدن افراطی گری، این خشونت است که سرنوشت آینده منطقه – و شاید کل کشور- را رقم می زند به گمان من اگر از دیدی واقع بینانه به جریان ها بنگریم و جهت گیری خاصی نداشته باشیم واقعیت این است که جریانی که به نام عبدالمالک ریگی و جندالله به وجود آمد، در مراحل اولیه قابل کنترل بود و این گونه نیست که همه بلوچ ها پشتیبان این جریان در منطقه باشند، اما تلقی بعضی ها در حکومت این است که همه در پشت پرده با این گروه هستند، چه روحانی و چه دانشگاهی، یا معلم، کشاورز و ….
وقتی این برداشت به صورت کلیشه ای و در ذهن انسان تثبیت شده باشد، دیگر ما نمی توانیم کاری کنیم. در این سو با یک فرد عادی و معمولی برخوردی می شود که گویی یک چریک مسلح و کارکشته ای را گرفته اند که سال ها در کوه زندگی می کرده است. از آن سو هم هر انسانی که پاسدار یا شیعه مذهب و… است، آن جریان او را به صورت خصمی می بیند که باید با آن برخورد کرد، بنابر این دراین فضا حرکت در میانه و تلاش برای رساندن آنها به هم بر اساس منافع ملی، کار بسیار دشواری است و خطراتی جدی دارد. جریانی که در منطقه «پیشین»  بلوچستان رخ داد (بر اساس اطلاعات واقعی که درمنطقه وجود دارد) (ر.ک: کیهان 9 آذر 1388) این بود که برنامه ای را سپاه طراحی کرده تا نظام سرداری بلوچستان را بازسازی کند، یعنی تلقی این بوده که این نظام در زمان شاه پاسخ داده و سرداران و خوانین بلوچ، واسطه ای میان دولت و مردم بودند و از این واسطه بودن، امنیت تعریف می شده است. در سپاه پاسداران هم فکری به وجود آمده که به دنبال احیای نظام سرداری است و می خواهد پول، امکانات و سلاح را به سرداران بدهد تا آنها را درحفظ امنیت و قدرت شریک کند. (ر.ک: روزنامه اعتماد، 18 آبان 1388) در واقع به نظر من، از نظر سردارهای بلوچ این کار می تواند پوششی برای کسانی بشود که در کار مواد مخدر هستند. به نظر می رسد شاید اینها بخواهند استفاده ابزاری از آنها بکنند و آنها هم همین کار را با اینها می کنند بنابراین از نظر من اصل تفکر، کارشناسی نیست. من معتقدم نمی توان نظام سرداری را احیا کرد، چند دلیل برای این نظر وجود دارد: سرداران گذشته، انسان های استخوان داری بودند که در جاهایی به واقع می ایستادند. در دورانی که ماجرای شیراز و قشقایی ها رخ داد (42-1341) شاه، “خزیمه علم” را به زاهدان فرستاد تا برای مبارزه با قشقایی ها نیرو جمع کند، چون ساواک  و علم درآنجا اختلاف هایی با هم داشتند، از این رو طرح با شکست رو به رو شد. علم در جلسه استانداری عصبانی شد و به “سردار مهرالله خان ریگی” گفت: شما بلوچ ها در خونتان پیشاب است و میهن پرست نیستید. او گفت حرف شما درست است ولی دست کم پیشاب خون ما ایرانی است و مانند شما انگلیسی نیست.

لطف الله میثمی: طرح استفاده از سران طوایف و عشایر تنها در بلوچستان شکست خورده یا در پاکستان وافغانستان هم این گونه است؟

پیرمحمد ملازهی: در پاکستان هم تََرَک برداشته است. در بلوچستان ایران تمام شده و در پاکستان هنوز می تواند نفس های آخر خود را بکشد، زیرا ساختار قدرت در پاکستان طایفه ای است. پس از انقلاب اسلامی، کسانی که به صورت خاندانی سردار بودند یا درمقابل جمهوری اسلامی قرار گرفتند و رفتند، مانند ملا داد سردارزهی. در آن زمان هم خط فکری عده ای این بود که سرداران را سر کار باید آورد و به آنها سلاح و امکانات داد تا امنیت منطقه حفظ شود. همان زمان کسانی بودند که باور داشتند این کار خطر ناک و اشتباه است و ثابت هم شد. نخستین کسی که با سلاح دولتی کشته شد مرحوم مهندس نیکبخت، مؤسس جهاد سازندگی در سیستان و بلوچستان بود، اهل اصفهان بود که انسان بسیار خوبی بود. او در دانشگاه سیستان و بلوچستان بود ومن از نزدیک او را می شناختم.

لطف الله میثمی: پس به نظر شما انقلاب اسلامی در تضعیف نظام سرداری نقش داشت و قدرت اصلی در بلوچستان به دست مولوی ها افتاد؟

پیرمحمد ملازهی: بله، من اندکی پیش از انقلاب در زاهدان بودم. یک هفته پیش از این که دکتر شاپور بختیار تلاش داشت سرداران را جمع کند و به آنها پول و امکانات بدهد تا در مقابل انقلاب قرار بگیرند، ما در منزل مولوی عبدالعزیز نشسته بودیم. داماد مهرالله خان به نام “ولی محمد”- که فوت کرده- آمد و ما را دید. او نمی خواست جلوی ما حرفی بزند. کمی که نشست متوجه شد بحث ما طولانی است، پس به نوعی به یکی از نزدیکان مولوی عبدالعزیز اطلاع داد حرف محرمانه ای دارد و می خواهد با مولوی عبدالعزیز صحبت کند. من با مولوی تماس داشتم و هر دو در رادیو همکاری داشتیم. مولوی عبدالعزیز به ما گفت شما چند دقیقه ای در اتاق دیگری بنشینید. حدود یک ربع طول کشید و بعد ما را صدا زد. مولوی عبدالعزیز فرد بسیار صریح و رکی بود. مولوی عبدالعزیز گفت: شاپور بختیار مقداری پول به آنها داده و می خواهد از من استفاده کند تا سرداران را جمع کنم. منِ پیرمرد با این ریش سفید از یک سو در شورای پنهانی انقلاب هستم و حالا انتظار دارند از سوی دیگر برای بختیار فعالیت کنم!. من پس از آن جلسه، مهرالله خان را دیدم. از او پرسیدم شما که فرد پخته ای هستید برای چه در این جریان ها شرکت دارید؟ او گفت من به آنها گفته ام مشکل شما تهران است و اصلاً در زاهدان مشکل ندارید. اگر به دنبال راه حل مشکل خود هستید باید آن را در تهران جست و جو کنید. در نهایت طرح بختیار شکست خورد. اما در ذهنیت کسانی که بعدها انقلاب کردند این بود که سرداران با بختیار بودند. در نتیجه زمانی که انقلاب پیروز شد، احساسات ضدسرمایه داری و ضدخان وجود داشت. افرادی مانند “حاج کریم بخش سعیدی” تلاش کردند تا به حکومت نزدیک شوند. او سپهرم، فرمانده ژاندارمری را به نیروهای انقلاب تحویل داد. تلاش اولیه سرداران در دو قالب به وجود آمد. نخست تلاش برای نزدیکی از طریق حاج کریم بخش سعیدی که ارتباطاتی هم با حکومت داشت. تلاش دوم فاصله گرفتن از این وضعیت بود، حتی این بحث هم شده بود که فضا مناسب است و می توان پاسگاه ها را خلع سلاح کرد. از سویی برخورد مسئولان آن دوره انقلاب اسلامی هم حذفی بود و سران اصلی سرداران بلوچ به پاکستان فرار کردند. افزون بر بحث نزدیکی سرداران با رژیم شاه، بحث های مبارزه با خوانین و فئودال ها هم مطرح بوده است. فضای اول انقلاب، این بود که چون نظام سرداری با شاه بوده پس باید یک نظام جایگزین آورد. نیروی جایگزینی را به نوعی در مولوی ها دیدند. آنها گمان می کردند تحصیل کرده ها یا چپ هستند و مجاهدین خلقی و چریک و… پس به طور کلی دور تحصیل کرده ها را خط کشیدند. دو یا سه روز پس ازانقلاب، نشستی در استانداری بود که شخص آیت الله خامنه ای هم در آنجا حضور داشتند. بحث های متفاوتی در آنجا مطرح شد. کسانی که از سوی حکومت از تهران آمده بودند به واقع معتقد بودند که تحصیل کرده ها مارکسیست هستند و خوانین ضد انقلاب، از این رو نیروی سومی که آنها روی آن حساب کردند روحانیت بود. البته روحانیت را هم دسته بندی کرده بودند. برداشت من این است که در نهایت مجموعه حاکمیت به این نتیجه رسیده بود که روی بلوچ ها نمی تواند حساب کند، پس از جناح دیگری در این استان بهره بردند که همان سرداران و سیستانی های شیعه مذهب بودند. بر اساس این تفکر، بلوچ و اهل سنت به تدریج از ساختار حذف شدند و کاملاً تضاد منافع یافتند. پیش از این بین بلوچ و سیستانی و بین شیعه و سنی در استان اختلاف نبود.
به هر حال به این شکل زندگی مسالمت آمیز لطمه خورد. علت آن هم تنها مربوط به محیط آنجا نبود و بیشتر هم از تهران هدایت شده بود. وقتی شما در استانی که بیش از 79 درصد جمعیت آن اهل سنت است، تمام امکانات استان را در اختیار 20 درصد شیعه مذهب سیستانی گذاشتید، آن 70 درصد از خود واکنش منفی نشان می دهد. در نهایت هم دیده می شود در پاکستان، افغانستان، هند و آسیای مرکزی جریان مذهبی اهل سنت ضد شیعه شکل گرفته است. ترکش اینها به ما هم می رسد. سازمان القاعده را 9 گروه به وجود آوردند، که هر یک از یک کشور بودند: بنگلادشی، مالزیایی، اندونزیایی، الجزایزی، ترک، مصری، ایرانی و عربستانی.

لطف الله میثمی: ایرانی هم بود؟

پیرمحمد ملازهی: بله، خلیفه محمد که نفر دوم سازمان القاعده است از منطقه «سرباز» در ایران است. در فضای ابتدای انقلاب، روحانیت استان نمی توانست آن گونه که نظام اسلامی پیش بینی می کرد به طور100 درصد در خدمت نظام باشد، چرا که آنها هم ملاحظات و دیدگاههای خود را داشتند. هنگامی که روحیانیت با آن وضعیت کنار گذاشته شد و تحصیلکرده ها و سرداران هم آن گونه شدند، دیگر کدام مرجع بود که مردم بتوانند از آن حرف شنوی داشته باشند؟ آن هم درمنطقه ای که مسائل بسیاری وجود دارد.
حال دوباره برای حل مشکلات به دنبال بازسازی یک گروه مرجع رفته اند و اتفاقاً گروهی را انتخاب کرده اند که تضعیف شده و اکنون ضعیف ترین هستند، یعنی سرداران دیگر آن جایگاه را که بتوانند مردم را به حرف شنوی دعوت کنند ندارند. این گروه به دو دلیل نمی توانند امنیت منظقه را حفظ کنند.
1ـ خود آنها از نظر اقتصادی مشکل دارند. وقتی عبدالمالک ریگی تصمیم می گیرد در جایی عملیات را انجام دهد مطمئن باشید در جایی این عملیات را انجام می دهد که با قوم ریگی برخورد نداشته باشد و اگر قرار است سرداری به وسیله جندالله کشته بود، به نظر من آخرین سردار از قوم ریگی است که کشته خواهد شد، یعنی آن علقه های قومی با تمام پیچیدگی هایی که در نظام بسته عشیره ای است را باید در نظر داشته باشید.
2ـ به نظر من اساساً سرداران می دانند که دولت از آنها استفاده ابزاری می کند. ممکن است در نسل پیشین از این موضوع آگاهی نداشتند، زیرا نه با کامپیوتر آشنا بودند و نه اخبار به آنها می رسید. سردارمهرالله خان واقعا معتقد بود که اگر نظام سلطنتی ایران به هم بخورد، مملکت تجزیه خواهد شد. تجربه تاریخی آنها این را نشان می داد، از این رو تا روز آخر او با انقلابی ها همراه نشد، البته با رژیم هم همراه نبود،اما تا روز آخر معتقد بود که شاه اگر چه فرد ضعیف و دیکتاتوری است، اما دست کم می تواند مانع تجزیه مملکت شود. ولی اگر نظام دیگری جایگزین شود، معلوم نیست چه پیش خواهد آمد. او بر اساس این باور حرکت می کرد و از دنیا هم هیچ اطلاعی نداشت، اما شبیراحمد امروز این گونه نیست اطرافیان و خانواده او تحصیل کرده اند و با اینترنت سر و کار دارند و درنتیجه او هم اطلاعات دارد. پس وقتی در ذهنیت او این گونه است که نظام از او استفاده ابزاری می کند، پیش خود می گوید پس چرا ما استفاده ابزاری از نظام نکنیم و می توانیم برای کارهای خود هم پوشش داشته باشیم. اگربتوان این دو نگاه را اصلاح کرد شاید بتوان کاری انجام داد.
از سویی قشر روشنفکر و دانشگاهی در حال رشد است، در یک روستای دورافتاده بلوچستان هم دانشگاه آزاد شعبه دارد. پس قشر دانشگاهی رو به رشدی در حال به وجود آمدن است، اما این قشر دانشگاهی متهم به پیروی از قوم گرایی (ناسیونالیسم) چپ بلوچ است. یعنی اگر از پیش، آنها را متهم کنیم که شما قوم گرا و بلوچ و چپ هستید، دیگر نمی توانید با آنها کار کنید، زیرا آنها می گویند ما با یک سیستانی، تهرانی و یا کرمانی تفاوت نداریم، ما در یک دانشگاه و پشت یک میز درس خواندیم، ولی هنگام استخدام چون آنها شیعه و تهرانی، کرمانی و سیستانی هستند می توانند استخدام شوند، اما چون ما بلوچ هستیم نمی توانیم، پس ما حاضر به همکاری با شما نیستیم. در حال حاضر در سه بخش در بلوچستان تبعیض جدی وجود دارد، در مذهب تبعیض است، برای نمونه در منطقه سرباز برای شیعه ها حسینیه ساخته شده، در کنار آن حسینیه، مسجد اهل سنت قرار دارد که وقتی باران آمده و خراب شده حتی به آن اجازه بازسازی هم نمی دهند. درمیان مردم احساس تبعیض مذهبی در بلوچستان بسیار قوی است. از سویی تبعیض اقتصادی هم وجود دارد. شما این تبعیض را درتک تک خانواده های آنجا شاهدید. در جایی مانند زاهدان و سراوان، کسانی که فارس و شیعه مذهب هستند، وضع اقتصادی بهتری دارند، این غیر از بلوچی است که در کار خلاف و قاچاق است. ولی بلوچی که قصد دارد زندگی عادی داشته باشد، نمی تواند. من به روستایی در خاش رفته بودم. واقعاً زندگی دو خانواده را در آنجا مقایسه می کردم، یک خانواده یزدی با یک خانواده بلوچ، که هر دو کشاورزی می کردند، اما وضعیت خانواده یزدی بهتر بود. از نظر بلوچ شاید آن احساس تبعیض برای این است که وقتی آن یزدی به یک اداره می رود زبانش را می فهمند و کارش را زودتر راه می اندازند. سیستم به گونه ای عمل کرده که تقریبا می توان گفت در نظام اداری، اهل سنت کمترین سهم را دارد و اهل سنتی که فارس هم است شامل این امر شده است. حال من روی آگاهانه ونا آگاهانه بودن آن بحث نمی کنم.

سید محمود حسینی: در حقیقت این ناشی از احساس نابرابری در سه عصر«قدرت»، «ثروت» و «منزلت» است، به ویژه در بُعد منزلت. اگر کسی گمان کند که آداب و سنن، مذهب مورد علاقه اش و شخصیتش زیر سوال می رود مشکل منزلتی می یابد. از این روتصور من این است که بیشترین مشکل درآن منطقه احساس تبعیض منزلتی است. به عبارت دیگر مهمترنی شکاف اجتماعی که درمنطقه وجود دار، شکاف قومی- مذهبی است که این دو بر هم سوارشده اند.

پیرمحمد ملازهی:
آنچه درحال حاضر درمورد آن صحبت می کنیم این است که گروه تحصیلکرده درحال رشد است و به هر میزان که رشد کند، اگراحساس تبعیض آن برطرف نشود، شرایط بدتر خواهد شد. پس از قشر سرداران، قشر سوم روحانیت است. روحانیت اهل سنت گلایه مند است، بویژه پس از اعدام آن دو نفردر چاه جمال ایرانشهر. التبه ممکن است در ظاهر نمود نداشته باشد، ولی من متعقدم اگر یک راه حل آشتی میان نظام و روحانیت بلوچ پیدا نشود، در آینده شاهد مشکلات بسیار پیچیده ای خواهیم بود و در واقع اشتباهی که در ابتدای انقلاب رخ داد و همان اشتباه پیامدهای خود را نشان می دهد، تکراری خواهد شد. فرض را بر این بگیریم که در صورت هویت قومی بلوچ بودند، تنها 8 میلیون جمعیت بلوچ منطقه در ایران، پاکستان و … از آنها حمایت می کردند، اما وقتی روی هویت مذهبی آنها دست گذاشه شده، با کل اهل سنت دنیا مشکل ایجاد شده است.
اگر اطلاعاتی که در ایران وجود دارد و می گوید پشت جریان جندالله، القاعده است درست باشدهزینه بسیار بالایی خواهد داشت، در حالی که گروه قوم گرا اصلاً اعتقادی به درافتادن با نظام ایران نداشت و حتی باور ذهنی آن این بود که تجزیه به نفع آنها نیست. بلوچ ها معتقدند که با ایران پیوندی تاریخی دارند و بر اساس این پیوند حق و حقوق خود را می خواهند. اتفاقی که افتاد این بود که آن طبقه و قشر اجتماعی تحصیل کرده در حال حاضر رو به رشد است، در حالی که پیش از انقلاب حتی به صد نفر هم نمی رسیدند. نادیده گرفتن این قشر، بسیار خطرناک است. در حال حاضر در تعداد کسانی که در نماز جمعه مسجد مکی زاهدان شرکت می کنند نسل جوان بسیار بیشتر است، در حالی که پیش از انقلاب این گونه نبود. پیش از انقلاب نسل جوان چون انتظاراتش نسبت به مذهب از روحانیت برآورده نمی شد فاصله داشت، ولی در حال حاضر حقوق خود را می خواهد. همین قشرتحصیلکرده با روحانی بحث می کند و در نهایت به درک متقابلی می رسند. حال تاثیر گذارترین قشر اجتماعی را کنار گذاشته اند و به دنبال قشر رو به زوال رفته اند. نظام سرداری- خانی از نظر تاریخی رو به زوال است. قشر دیگری که می تواند مؤثر باشد، روحانیت است. در مرکزیت قدرت در ایران یک تلقی نادرست وجود دارد که با روحانیت استان نمی توان کار را پیش برد. اگر آن جوان تحصیلکرده چپ مارکسیست یا قوم گرا باشد، آن قشر روحانی، وهابی است و خطرناک تر است، در نتیجه تنها کسانی باقی می مانند که بر اساس فرصت طلبی همکاری می کنند که آنها هم جایگاهی در جامعه ندارند. پس اگر نظام در این باره می خواهد کاری انجام دهد باید به سیاست های خود نظری دو باره بیفکند. البته بخشی از جریانی که در بلوچستان عمل می کنند بدون تردید از خارج سرچشمه می گیرد.

سید محمود حسینی: پیش از این باید دسته بندی روی مسائل داشت که من نام آن را “رهبری درونی مردم” می گذارم. قشرنخبه ای در مردم هستند که واسط با حکومت قرار می گیرند. در بلوچستان که هنوز هم روابط طایفه ای و سنتی برقرار است، معمولاً وجود چنین رهبری اجتناب ناپذیر است. این در قالب های مختلف تجلی می یابد، خلأ این رهبری هم مسئله ساز است. تا کنون همه حکومت ها، چه در قالب حاکمیت مرکزی و چه حکومت محلی از طریق قشر واسط تلاش داشتند با مردم ارتباط برقرار کنند، اگر چه درهر مقطعی یکی از این نخبگان برجسته تر می شدند. در یک دسته بندی کلی اقشار روحانی  و مذهبی و همچنین سرداران، معتمدان و تحصیلکرده ها از اقشار مطرح هستند. در دوره اصلاحات، نهادهای مدنی، شوراها و احزاب ملی به صورت نوبنیاد و نوپدید شکل گرفت و توسعه پیدا کرد. این بخش به عنوان رکن چهارم سعی کردند نقش هایی را در منقه و در هدایت مردم ایفا کنند که در آغاز راه هستند. فعالیت سیاسی در منطقه بلوچستان به صورت ابتدایی انجام گرفته و سابقه طولانی ندارد. نخستین قشری که در گردونه قدرت نقشی ایفا کردند سرداران بلوچ بودند که به آنها در زمان پهلوی بها داده شد. در دوره قاجار و پیش از آن به صورت محلی، منطقه را اداره می کردند و درگیری هایی هم با یکدیگر داشتند. رضا شاه سعی کرد با تمرکزی که ایجاد می کند و استقرار جایگاه های اداری، ارتباط با حکومت  را مستقیم کند و با واسطه نباشد، اما در کنار آن با توجه به هزینه های ایجاد شده، در دوره رضا شاه هم به سرداران و خوانین بها داده می شد و برای تامین امنیت از آنها استفاده می شد. دراین زمینه مثال های زیادی وجود دارد که بخشی از نیروهای بلوچ را به ژاندارمری آوردند و در رده های درجه دار و حتی افسر استخدام کردند. بخش دیگری را هم به عنوان جوانمرد وارد ژاندارمری کردند. از همان دوره رضا شاه، خوانین و سرداران به نوعی در درون نظام حکومتی قرار داشتند و در اداره امور به ویژه در زمینه امنیت به حکومت کمک می کردند و البته به تدریج جایگاهی بالاتراز تامین امنیت هم پیدا کردند. در دوره محمدرضا شاه افزون بر این که ارتباطات سنتی حفظ شد به تحصیلکردگان هم بها داده شد که البته آنها تعداد کمی را داشتند. پس ازانقلاب نخستین استاندار سیستان و بلوچستان یک بلوچ بود که دکترای ریاضی داشت. پیش از انقلاب هم رابطه حکومت با خوانین و نخبگان مردم و سرداران بیشتر در قالب ترتیبات امنیتی بود نه در دیگر ابعاد. شاید آنها به همین راضی بودند که شخصی مانند “اسدالله علم” به آنها بها می داد. او هر گاه احساس می کرد حکومت باید نقش او را بهتر درک کند ماجرایی در مسیر بین چابهار و ایرانشهر راه می انداخت و ناامنی ایجاد می کرد و بعد هم خودش مسئله را حل می کرد. حسین فردوست در خاطراتش به این اشاره می کند. من اسناد کامل مربوط به آن دوره که “علم” پیشنهاد خواباندن ماجرای فارس را داد دیده ام. علم گفت: من 4000 چریک بلوچ می آورم و مسئله را حل می کنم. او آموزش ها را هم در زاهدان شروع کرد، ولی بین استاندار و رئیس ساواک درگیری بود و بخشی از حکومت نمی خواست این اتفاق بیفتد. این بخش از حکومت نمی خواست این اتفاق بیفتد. آن بخش از حکومت که مخالف این کار بود را “تیمسار ضرغامی”، رئیس ساواک منطقه نمایندگی می کرد و استاندار هم سعی داشت دستورات علم را اجرا کند. آنها با هم درگیر بودند و درنهایت هم از مولوی عبدالعزیز استفاده شد و او فتوا داد که این کار برادرکشی است. سپس در شورای امنیت کشور بحث و اعلام شد که اگر قوم دیگری مانند بلوچ ها را به منطقه فارس ببریم، حس قومی قشقایی ها تهییج می شود  و تا آخر می ایستند و مقاومت می کنند، اما اگر ارتش و ژاندارمری به آنجا بیایند، مقاومت کمتر است و زودتر می توانیم مسئله را حل کنیم. پس علم در آن جریان نتوانست حاکم شود. قصد من از طرح این موضوع این بود که نشان دهم رابطه رژیم شاه با سرداران رابطه ای عزتمندانه نبود، بلکه ابزاری بود. یک حکومت با تدبیر، نباید هیچ جریان اجتماعی را حذف کند، چرا که هر یک از آنها در بین مردم پایگاهی دارند، اما امروزه سیاست ها به گونه ای جلو رفته که تحصیلکردگان و سرداران هم درنظام مدیریتی علما ادغام شده اند و فعالیت می کنند، ضمن اینکه علما هم این هوشمندی را داشته اند که از روش های تعامل و مشورت استفاده کنند و در دوره اصلاحات حرف های اصلاح طلبانه زدند و توانستند امور را تحت مدیریت خود بگیرند. این نشان دهنده هوشمندی آنهاست و این که مصرّ هستند جایگاه رهبری خود را با پوشش کامل حفظ کنند خود حکومت هم این هوشمندی را کمتر داشته که میدان هایی برای قشرهای مختلف اجتماعی، چون تحصیلکردگان ایجاد کند. من هم می پذیرم روشی که در حال حاضر بتوان از طریق سرداران و خوانین امنیت را حفظ کرد کاملاً جوابگو نیست. باید دید چگونه می توان به صورت واقعی امنیت را در آنجا برقرار کرد. این که حکومت به این جمع بندی رسیده که به تنهایی و فقط به قوه قهریه و نیروی دولتی نمی توان امنیت را مستقر کرد فی نفسه رویکردی مثبت است، اماعدم مطالعه واتخاذ روش های نادرست موجب نقض عرض می شود. در اینجا بد نیست خاطره ای از سال 1376 و اوایل ورود به استان نقل کنم: در جلسه معتمدین و علما و سرداران از آنها خواستم در امر امنیت، دولت را کمک کنند. بعدها مولوی عبدالحمید در خطبه نماز برای کمک به امنیت سخنرانی کرد و گفت: منِ طلبه هم با همین عصایم در جهت تامین امنیت می کوشم. برادران گزارش ها را به تهران فرستادند و گفتند استاندار امنیت را گدایی می کند! و این امر، اقتدار دولت را در منطقه می شکند.
اگر جوانان بلوچ در نیروی انتظامی امکان استخدام پیدا کنند و از فیلترهای استخدامی مورد نظر نیروی انتظامی عبور کنند در این صورت چه جای نگرانی وجود دارد؟ نمی دانم چرا این مسئله ساده در طرح های امنیتی وارد نمی شود؟ اگرسلاح توزیع شد و کانال های مختلفی آن را توزیع کردند، یعنی خود مجموعه های امنیتی و نظامی در استان شاخه های مختلفی داشتند و هر یک جداگانه سلاح توزیع کردند، زمینه اختلاف ایجاد می کند. گفته می شود امنیت تابع نظم است، اگر نظم برقرار باشد، امنیت هم برقرار است. وقتی گروه های مختلف ارتباطات مختلف با قشرها ی گوناگون برقرار می کنند، موجب به هم خوردن نظم می شود. روش برقراری امنیت در منطقه اینگونه نیست و در دوران مختلف این روش ها با شکست روبه رو شده است. از سویی یک دستکاری در نظام سرداری و ریش سفیدی طوایف مختلف به وجود آمده است. در دوره ای چون بخشی از سرداران قدیمی از دور خارج شده بودند، انتخاب جایگزین آنها با روش هایی صورت گرفت که از درون مردم نجوشیده بود، برای نمو نه دفترنمایندگی رهبری در اموراهل سنت در دوره ای افرادی را انتخاب می کرد و دستار می بست و آن فرد را به عنوان رئیس طایفه می گذاشت. بخشی از آنها شرایط لازم را نداشتند و اگرهم شرایط داشتند چون به گونه ای بود که از درون مردم به صورت طبیعی انتخاب نشده و از بالا انتخاب شده بودند دست کم مورد پذیرش قشرهایی از مردم نبودند. اگر در حال حاضر هدف برقراری امنیت واقعی در استان باشد، باید نگاهی برابر حاکم باشد و بویژه در جذب نیرو برای نهادهای انتظامی در هر منطقه از جوانان همان منطقه استخدام و جذب شوند. نگاه سخت افزاری به امنیت، نگاهی غلط است و باید از رویه هایی که این نگاه را تبلیغ می کنند پرهیز شود. از همه مهمتر قرائتی که باید از مذهب تشیع به عنوان مذهب رسمی کشور در آنجا جاری شود، باید قرائتی مردم سالاری، عدالتخواهانه و برابری طلب باشد؛ همان قرائتی که انقلاب با آن پیروز شد. این قرائت از تشیع برگرفته از قرآن و متون نهج البلاغه بود، اما امروز قرائت دیگری جاری شده است و شکاف های قومی مذهبی را دامن زده است. در غیر این صورت همه اینها مشکل ساز است، بویژه باید به همه نخبگان توجه کرد. نمی توان یک گروه را مورد توجه قرار داد و ازطریق آنها گروه های دیگر را کمرنگ کرد. باید سهم واقعی آنها را محاسبه کرد تا درمعادلات ایفای نقش کنند. درنهایت به نهادهای سیاسی و جوامع مدنی هم که لازمه جامعه امروزه است باید بیشتر توجه داشت.

محمد رضا کربلایی:
من معتقدم روح حاکم بر جلسه، احساس خطری است که نسبت به مسائل منطقه و حتی مسائل کشور وجود دارد و باید دلسوزانه برای حل مشکلات چاره جویی کرد. با رخ دادن عمل تروریستی اخیر، در واقع اگر چه پیوندهای عبدالمالک ریگی و جندالله با خارج را می توان ردیابی کرد و انطباق منافع خارجی ها با آنچه این گروه در سال های اخیر ادعا داشته را دید، ولی به هر حال نمی توان از این غافل شد که هر عمل این چنینی با طمع بهره گیری از یک سری شرایط درونی انجام می گیرد، و وقتی سازمان و افرادی اقدام به انجام کار سازمان یافته ای چون چهارسال عملیات تروریستی در منطقه می کنند، امید به این دارند که از شکاف ها، تضادها و کاستی هایی که در درون وجود دارد بهره بگیرند. سخنان دلسوزانه دوستان بنا بر احساس خطری است که مبادا بر اثر غفلتی که در سال های پس از انقلاب صورت پذیرفته تروریسم و افراطی گری درمنطقه به آرزوی خود برسد.
ابتدای انقلاب 58-1357 وقتی سعی در تحلیل مسایل داشتیم، یکی از موارد بررسی، شکاف میان (شهر و روستا) بود، در آن زمان به راحتی دیده می شد که مردم استان سیستان وبلوچستان به دلایل تاریخی همچون دیگرمردم در استان های اصفهان و تهران از رشدیافتگی برخوردار نبودند. به هر حال مردم «مرکز» رشد سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بیشتری داشتند و شکاف میان «پیرامون» و استان محرومی مانند سیستان و بلوچستان با «مرکز»  اگر با سرعت و دلسوزی پر نشود، هر کسی که نیت خیرخواهانه نداشته باشد می تواند از آن بهره بگیرد، حال نام آن می تواند “خان” باشد یا آمریکا، یا پیکار و …
تمام حرکت هایی که از ابتدا تا کنون رخ داده را می توان به راحتی در این چار چوب تحلیل کرد که «پیرامون» همواره ابهام و نارضایتی نسبت به مرکز داشته و از سوی گروه هایی تلاش شده تا از آن سوءاستفاده و بهره برداری شود. اگر به سابقه گروه جندالله بنگرید، سال تأسیس آن 1382است، ولی عملیات بیشتر از نیمه دوم سال 1384شروع شده و متاسفانه باید بگویم یک تقارن تاریخی با پایان دوره اصلاحات دارد. مردم بلوچستان  در دو دوره انتخابات ریاست جمهوری هفتم و هشتم و پس از آن، بیشترین آمار رأی دادن به اصلاح طلبان و گرایش به «مرکز» را داشتند و این بسیار اهمیت دارد. متأسفانه گاهی این گونه تحلیل می شود که شاید چون مشاهده کرده اند پس از دوره اصلاحات نیرویی دلسوز و انقلابی بر سر کار آمده می خواهند مانع آن شوند، در حالی که این سخن نادرست است، زیرا اگر چنین بود برای سومین بار هم در دوره اخیر یعنی دوره دهم ریاست جمهوری، مردم بلوچ با رأی بالا نسبت به همه جامعه به اصلاح طلبان رأی نمی دادند.
شدت گرفتن عملیات تروریستی ریگی، همزمان با دوران مسئولیت یک استاندار متعصب در استان است، که انتصاب او بر خلاف رویه پیشین وزارت کشور بود. در حقیقت در دوره اخیر افراط گری نمود عینی پیدا کرد و از سوی دیگر نارضایتی در اهل سنت و بلوچ ها شدت یافت. از اینجا می توان به راحتی پی برد که آنچه عملیات تروریستی با امید به آن صورت می گیرد، ناشی از این نارضایتی هاست. نخستین چیزی که پس از علمیات اخیر به ذهن من رسید همزمانی آن با انتخابات اخیر است و درگیری ها و برخوردهای بسیار بدی که با مردم معترض در تهران و شهرهای دیگر شد. اگر آن را در کنار این موضوع بگذاریم که طی سه دوره اخیر مردم بلوچ بیشترین رأی را به اصلاح طلبان دادند و از عملکرد استاندار پیشین ناراضی بودند و این اتفاق های پس از انتخابات اخیر هم تکرار شد و آن برخوردها با معترضان صورت گرفت، این اندیشه را در ذهن تروریست ها به وجود آورد که زمینه مساعد است تا اقدام این چنینی انجام دهند (همان طور که از ابتدا جندالله وشخص عبدالمالک شعار حمایت از حقوق مذهبی و سیاسی- اجتماعی اهل سنت را می دادند) و می توانند نماینده دفاع از حقوق مردم در منطقه شوند. از این رو به نظر من کار روی این جریان که چه باید کرد تا این ماجرا بیشتر نشود، به واقع کاری خیرخواهان برای نظام و انقلاب است.

سید محمود حسینی:
جریان جندالله، جریانی نوپدید و نوظهور است. روی این جریان کار آن چنانی نشده است، پیشتر هم موارد ناامنی زیادی بوده، اما آنچه از اسفند 1384خود را نشان داد، مورد جدیدی بود که در ادامه به عملیات انتحاری رسید و نشان داد اینها به دنبال این هستند که از فضاهای داخلی و شکاف های موجود در منطقه و جامعه استفاده کنند و از حمایت های بیرونی هم برخوردار شوند، از این رو اقدامات جنایتکارانه ای مانند انفجار مساجد و مراسم سر بریدن گروگان ها و حرکت های که شبیه به حرکت های القاعده در عراق بود، داشتند. این نشان می دهد آنها ارتباطی با سازمان های جاسوسی کشورهای ذی نفع در منطقه دارند و ابزرای برای امتیازگیری قرار داده اند که این قابل تحلیل و بررسی است. هیچ فرد یا جریان سالمی این جریان ها و حرکت های خشونت طلب را تایید نمی کند. هر انسانی از این گونه اقدامات منزجر می شود. اگرملاحظه کنید افرادی که آن چنان موثر هم نیستند، آماج حملات آنها قرار می گیرند. در جریان تاسوکی بخشی از مردم عادی کشته شدند، یا در واقعه اخیر 36 نفر از مردم محلی هم جان خود را از دست دادند، اما همان طور که اشاره شد کارهای خشونت آمیز آنها نباید دلیلی باشد که پاسخی همراه با خشونت به مسئله داده شود. مسائل بلوچستان راه حل های خاص خود را دارد. البته قرائن و شواهد نشان می دهد که روابط آنها با خارج حتمی است. آنها در بلوچستان پاکستان فضای عملیاتی در اختیار دارند. اگر این فضا در اختیار آنها نبود نمی توانستند به اقدام هایی در این سطح دست بزنند، از این رو علما و تحصیلکردگان منطقه نباید نسبت به این مساله بی تفاوت باشند. هدف سوم هم این بود که تحریکاتی را در مناطق مرزی ایران بین اقوام و مذاهبی که در مناطق مرزی شرق و جنوب شرق ایران هستند دامن بزنند و شکاف هایی را با حکومت مذهبی تشدید کنند. در پشت جریان جندالله هم اهدافی نهفته است. اگر چه روزی تاریخ مصرف آنها تمام می شود و آنها به عنوان ابزار استفاده می شوند. جندالله در حال حاضر عنوان می کند که ما برای نجات بلوچ ها و اهل سنت حرکت می کنیم، این در حالی است که عمل آنها نشان می دهد بر عکس آن را در نظر دارند. علما و نخبگان بلوچ و اهل سنت باید با هوشیاری نسبت به این مسئله عمل کنند و افکار عمومی را روشن کنند و بیش از همه خود حکومت باید با نگاه پدرانه ای همه را یکسان بنگرد و با ضمانت واقعی از مردم امکان استفاده را از بین ببرند. نه این که با برخوردهای نادرست و ادامه سیاست های تبعیض آمیز و خشن به تاریخ مصرف و زمینه فعالیت آنها ناخواسته بیفزاید. از همه اینها گذشته طبق آرمان های انقلاب و اسلام، عدالت و آزادی خود اصالت دارد، هر چند نتیجه طبیعی اعمال عدالت و آزادی، امنیت و توسعه است.
آیا وقت آن نرسیده که حکومت به بحث امنیت به گونه ای دیگر بنگرد؟ دیگر دوره ای نیست که برج و بارو ساخته شود و میلیاردها تومان خرج برجک ها در جاده ها شود که در حال حاضر هم خالی است و دوره این که مرزها دیوار کشی شود هم گذشته است.

جواد رحیم پور: درباره پیدایش گروه ریگی و تقارن آن با پایان دوره اصلاحات، مطالبی  مطرح شد. در این خصوص قابل ذکر است که از منظر گروه جندالله مدعای شکل گیری این حرکت، پایان گفت گوها یا راه حل های سیاسی در سطح استان است. اگر چه این ادعا هنوز مورد تأیید سخنگویان اصلی قومی ومذهبی بلوچ قرار نگرفته، اما بی تردید در مسیر یک روند چالشی قرار دارد. بر این اساس، شاهد پایان حضور سرداران در عرصه رابطه دولت و مردم در آستانه انقلاب، بی اعتمادی نسبت به روحانیت اهل سنت در رابطه دولت با مردم در دوران پیش و پس از اصلاحات و در نهایت بدبینی نسبت به تحصیلکردگان، نشانه های روند چالشی و احیاناً بحران در رابطه دولت با نخبگان بلوچ است. به عبارت دیگر مجموعه رفتارهایی که از ابتدای انقلاب تا به امروز در استان آزموده شده، در واقع تجاربی بوده که از جنبه ملی، اثرات مقطعی و محدود داشته، بلند مدت نبوده و پایدار نشده است و یا در بزنگاهی دوری و نزدیکی به طیفی از نخبگان به ابزاری برای امتیاز گیری تبدیل شده. این امر قابل تحلیل و بررسی است، زیرا در این شرایط زمنیه بی اعتمادی فراهم شده و استمرار یافته و به تدریج آن روابط ساخته شده پیشین به هم خورده است. در چنین شرایطی گروه ریگی شکل می گیرد. این نکته مهمی است بویژه آنکه پس از انقلاب و خرداد 1360 که به نوعی رابطه خشونت آمیز میان دولت با گروه هایی که در سطح ملی عملکردی داشتند شکل گرفت، شاهد این بن بست سیاسی بودیم و اکنون در سطح منطقه ای این روابط  چالشی بین دولت و نخبگان بلوچ نیز وجود دارد و زمینه بروز روابط خشونت آمیز را فراهم کرده است. افزون بر ریشه یابی پیدایش گروه ریگی، اکنون این پرسش مطرح است که چرا عملیات گروه ریگی تا این حد بازتاب بین المللی می یابد؟ به نظر من یکی از علت های آن این است که جدا از شیوه ورود ما به مسائل استان و رابطه ای که می خواهیم برقرار کنیم، خود حاکمیت هم چالش هایی در عرصه جهانی دارد که سطوح مختلفی داشته و بخشی از آن هم منطقه ای است. آنچه در سطح منطقه ای نمود دارد در واقع تعارض ایدئولوژیکی امنیتی ایران با اهل سنت پیرامون ماست؛ منبع اصلی این تعارض برخی کشورهای عرب منطقه است که در تضاد با رویکردهای ایدئولوژیکی امنیتی ایران حرکت می کند و می تواند در موارد قومی، ایجاد مشکل کند. بر این اساس نیروهایی با استفاده از خلأهای به وجود آمده در مناطق قومی شکل می گیرند و می توانند عملکرد خود را بازتاب بین المللی و فرامنطقه ای دهند. تمام تعارض هایی که چه پیش از انقلاب و چه پس از انقلاب با قوم بلوچ وجود داشته، تقریباً یا ابعاد بین المللی نداشته و یا بسیار محدود بوده و به سرعت برطرف شده است، بنابراین چالش باقی مانده، رابطه دولت با قوم بلوچ و مردم بلوچ بوده است، از این رو ارزیابی ها نشان می دهد که مطالبات آنها به گونه ای است که می خواهند نوعی از روند ادغام را در عرصه سیاسی اقتصادی و حتی مذهبی طی کنند، برای نمونه مولوی عبدالحمید می گوید: همان رابطه موجود بین روحانیت، ساختار سیاسی و مردم را با روحانیت ما داشته باشید، یعنی نوعی بازسازی موقعیت مذهبی قومی و اجتماعی را برای اهل سنت و قوم بلوچ در مقیاس منطقه ای مطالبه می کند، ولی در کنار این روند چون این راه حل ها پاسخی نمی یابد گرایش های رادیکال در غیاب راه حل های سیاسی و ضعف گروه های مرجع بلوچ با زمینه ای از بازتاب منطقه ای و فراملی آشکارمی شوند. افزون بر تضادهای ما در عرصه منطقه ای و جهانی، گروه ریگی را می توان از دو منظر بررسی کرد: نخست سطح عملیاتی است که تلاش می کند در واقع با زیربنای قومی مذهبی در شکاف منطقه ای ایران و کشورهای پیرامونی، حامیانی بیابد و قدرت عمل خود را وسعت دهد. به عبارت دیگر اقدامات گروه ریگی ارزش نظامی مطرحی ندارد، ولی آنچه باعث بازتاب این اقدامات می شود وجه سیاسی ایدئولوژیک عملیات است. افزون بر این گروه ریگی اقدامات انتحاری ای انجام می دهد که در دنیای امروز به عنوان اقدامی نادرست مورد توجه و طرد همزمان این گروه است. بنابراین اقدام کننده نیز مورد توجه است تا بازتاب عملیات نظامی خود را توجیه نماید. سطح بعدی میزان نفوذ و تأثیر  سیاسی این گروه بر مطالبات قوم بلوچ است. گروه ریگی ذیل روند تبعیض و محرومیت های مذهبی و قومی و دیگرتبعیض هایی که در منطقه است حرکت می کند. به عبارت دیگر در وضع موجود، گروه ریگی گرایش رادیکالی است در روند مطالبات مذهبی اهل سنت که توسط روحانیت اهل سنت نمایندگی می شوند. به بیان دیگر، مطالبات مذهبی بر مطالبات قومی اولویت دارد و نخبگان مذهبی بلوچ با کاربرد واژه “مناطق قومی” به جای “مناطق اهل سنت” مخالفت می ورزند. با این حال گرایشهای رادیکال به عنوان مطالبات حاشیه ای نمود می یابد و به طور مستقل از استراتژی سیاسی-مذهبی نخبگان مطرح بلوچ حرکت می کنند.
در این چارچوب، سطحی را می توان پیش بینی کرد که اگر روند بن بست سیاسی در سیستان و بلوچستان تداوم یابد و شکاف های دولت مرکزی با سطح منطقه ای آن افزایش یابد، بیم آن می رود که گروه ریگی هم ارتقا یابد و مطالبات واگرایانه را مطرح کند، اگر چه هنوز در آن سطح نیست. افزون بر این به نظر می رسد مطالبه واگرایی در خود منطقه و در ایران و پاکستان هنوز رشد زیادی ندارد، ولی به عنوان یک خطر، قابل تحلیل و بررسی است و گروه ریگی را می توان در این سطح نیز بررسی کرد. به طور خلاصه گروه ریگی یک نماد حاشیه ای رادیکال در چالش قومی درون کشور است که تحت تاثیر بهبود و توسعه روابط مسالمت آمیز سیاسی اجتماعی با اقوام به سرعت فروکش خواهد کرد.
پرسش اصلی این است که چرا ما نمی توانیم راه حلی پیدا کنیم؟. به باور من ما در مورد سیستان و بلوچستان و ظرفیت های ادغام آن در اقتصاد ملی و سیاست ملی، هنوزسیاست روشنی را اعمال نکرده ایم. منظور این نیست که در سیستان و بلوچستان اقدام های عمرانی، رفاهی و بهداشتی انجام نشده، اما برایند آن نشان می دهد یک چار چوب محدود محلی داشته است. در تحلیل عینی واقعیت جغرافیایی و ژئوپولیتیک منطقه سیستان و بلوچستان به این نتیجه می رسیم که حرکت کالا و سرمایه به صورت ملی در سیستان و بلوچستان تقریباً وجود ندارد؛ بندر چابهار در مقایسه با دیگر بنادرهنوز بندری حاشیه ای است، چون این برنامه ریزی وجود ندارد، مهمترین مسئله دولت، مسئله امنیت می شود. از زمان انقلاب تا کنون در منطقه سیستان و بلوچستان عمده ترین بُعد امنیت، امنیت داخلی بوده است، یعنی اگرهمه جریان ها و گروه های مختلف مرجع در استان به هم نزدیک شده اند، به این دلیل است که امنیت نسبی محلی و منطقه ای را تامین کنند. پیش از ماجرای طالبان، بحران امنیتی مهمی را در منطقه شاهد نبودیم. هنوز هم به نظر می رسد استان سیستان و بلوچستان در مجموع یکی از مرزهای آرام و امن از نظر مخاطرات منطقه ای باشد.
با توجه به رویکرد حفظ امنیت، در سطح امنیت منطقه ای به گروه های مرجع روی آورده شد و از آنها خواسته شد که مردم را مدیریت کنند، بدون این که امتیازهای خاصی به آنها داه شود. همچنان که دوستان نیز اشاره کردند در نتیجه تعامل بین گروه های مرجع در استان، سیستانی ها مدیریت را در استان به عهده گرفتند. این درست است، اما به این معنا نیست که سایر جریان ها یا گروه های مرجع، زمینه رشدی در استان نیافته اند، بلکه به نظر من به صورت مستقل رشد یافته اند. تحصیلکرگان و فعالان اقتصادی بلوچ تحت پوشش روحانیت اهل سنت حرکت می کنند، سرداران با توجه به شکاف اساسی که با انقلاب پیدا کردند شاید تنها جریانی باشند که با وجود ضعف های موجود، مستقل از روحانیت حرکت می کنند، سایر نخبگان به دستگاه روحانیت اهل سنت وابسته هستند و نمی توان بدون نظر مثبت روحانیت به آنها نزدیک شد، از این رو رابطه و تعاملی بین آنها شکل گرفته و روحانیت هم اگر به دنبال رشد جریان تحصیلکرده در استان است و یا می خواهد فعالان اقتصادی نقش پررنگ تری در اقتصاد استان ایفا کنند، در واقع به دنبال حفظ هژمونی خود است تا این طیف های اجتماعی و اقتصادی تحت کنترل آن فعالیت کنند. در دورانی که بحث گزینش مطرح می شد، روحانیت اهل سنتی که به عنوان موافقان نظام پذیرفته شده بودند به نوعی واسط بود تا یک بلوچ را از میان چند بلوچ دیگر انتخاب کند. در واقع حاشیه امن تحصیلکردگان، روحانیون بودند. روحانیت شبکه کاملی را در دست دارد و هنوز جریانی است که باید با آن گفت وگو کرد و تعامل داشت. نزدیک شدن به دیگر گروه ها باید تا حدودی از مجرای جریان روحانیت صورت گیرد. ممکن است در فرایندی بستر تعامل مستقیم با اقشار بلوچ فراهم شود، ولی هنوز صحبت در مورد آن بسیار زود است.
تا زمانی که سیاست ملی در مورد بلوچستان روشن نشود هر نوع نزدیکی به یک طیف سیاسی اجتماعی منجر به بدبینی و بن بست می شود و از درون آن، جریان های خشونت بار ظهور می کند. ما باید با گروه های مرجع و صاحب نفوذ رابطه داشته باشیم و به یک برنامه ملی ادغام- که البته منافع قوم بلوچ و اهل سنت را هم در بر گیرد- بیندیشیم تا بتوانیم با آنها مذاکره کنیم. بدون یک برنامه ملی ادغام، هر نوع حرکت قوم بلوچ را می توان منفی تلقی کرد و با آنها برخورد امنیتی داشت. این پندار و رویکر بدون تردید چالش برانگیز است و تحلیل و ارزیابی ما را از تحولات قوم بلوچ غیرواقعی می سازد. نکته مهمی که در رابطه با روحانیت اهل سنت و جریان غالبی چون مولوی عبدالحمید و دیگران وجود دارد این است که آنها هم نوعی روند مدرن و نو شدن را در سطح فکری و ابزاری تجربه می کنند. ما این تحولات را از نظر دسترسی به اینترنت و نوع نگاه به مبانی که درسطح ملی است می بینیم، یعنی ما با روحانیتی تحول نیافته رو به رو نیستیم. به موازات این که روحانیت در سطح ملی آگاهی پیدا کرده و از ابزار جدید بهره می برد، آنها هم این مسیر را طی می کنند و این امری مثبت است. انتخاب هایی که در عرصه سیاسی و در جریان انتخابات دارند، نشان دهنده علاقه آنها به جریان های نوگراست که خود این ظرفیت هدایتی و برنامه ریزی مهم برای ورود به استان در عرصه های مختلف است.

محمد رضا کربلایی:
وقتی انگلیسی ها می خواستند خط تلگراف از هندوستان به این سو بکشند، در هندوستان و بلوچستان خود خوانین محافظان خطوط تلگراف بودند. وقتی بحث امنیت مطرح می شود و بررسی عملکرد نظام در امنیت منطقه صورت می گیرد، ریشه بحث به این برمی گردد که اساسا منشأ ناامنی بیرون ازمرز تصور می شود، در حالی که در بحث های صورت گرفته مطرح شد که منشأ ناامنی شکاف موجود در منطقه است و آن احساس تبعیض در میان مردم است. اگر این دیدگاه اصلاح نشود و منشأ ناامنی کما کان آن سوی مرز تصور شود اقدامات این چنین ادامه می یابد و به ناچار امروز دست به دامان سرداران و پس از آن دیگران خواهند شد.
نکته دیگر این است که اگر به رشدی که در منطقه رخ داده توجه نکنیم دچار یأس می شویم که آیا راه حلی برای این معضل وجود دارد یا نه؟ با گفتمان اصلاح طلبی، به واقع گفتمان برخورد قهرآمیز در ایران شکست خورد. اگر چه روحانیت اهل سنت از ابتدای انقلاب تا کنون رویکرد واگریانه نداشته و واقعا با متانت با مسائل بر خورد کرده و حتی اگر ناراضی هم باشد، نرضایتی خود را با متانت مطرح می کند، ولی این جریان که اگر واگریانه و قهر آمیز عمل نکند، گروه های خشونت طلب طرد می شوند، وجه سلبی مسئله است، وجه اثباتی این است که به واقع، گفتمان اصلاح طلبی و جامعه مدنی به باور اهل سنت تبدیل شده است.این موضوع را هم می توان در قشر تحصیلکرده در دوران اصلاحات دید و هم در روحانیت. من اساساً برای سردارهای بلوچ در شرایط کنونی ارزش وجودی زیادی قائل نیستم. این با واقعیت های منطقه مطابقت ندارد. آنها مضمحل شده اند و اینک تنها به صورت نمادین مطرح هستند. آنها دوباره به شکلی گلخانه ای موجودیت یافته اند، ولی دیگر در منطقه محلی از اعراب ندارند.
پیش از این بافت منطقه قبیله ای بود. در دوران قاجار و رضا شاه برای حل مشکلات به قبیله مراجعه می شد که جزء ذات منطقه و طبیعی هم بود. امروزنهادهایی چون کمیته امداد، بهزیستی و فرمانداری ها، دادگاه ها و نیروهای نظامی و انتظامی و ادارات، متولی بسیاری از مشکلات مردم در منطقه هستند و دیگرخان و سردار مرجع هیچ امر جدی نیست و رجوع به ایشان تنها برای مشورت و ریش سفیدی است. رشدی در منطقه ایجاد شده و به باور روشنفکران و تحصیلکردگان و قشر عمده ای از روحانیت، ما نه تنها نباید به حرکت خشونت آمیز روی بیاوریم، بلکه باید به گفتمان اصلاح طلبی، جامعه مدنی در پرتو قانون اساسی و تشکیل نهادها و از طریق سیاسی به پیگیری مطالبات خود بپردازیم.

سید محمود حسینی: من بحثی را با عنوان گرایش های اصلاح طلبانه در منطقبه مطرح می کنم که به تعبیر آقای کربلایی نقطه امیدی است تا مسائل را از همان نقطه جلو برده و به دنبال راه حل رفت. در سال 1375 و یکسال پیش از روی کار آمدن دولت اصلاحات، طالبان بر افغانستان مسلط شد. به واقع در آن فضایی که طالبان مسلط شد با جاذبه قابل توجه عقیدتی همراه بود. در خود منطقه و افغانستان هم نقل می شد که محمد عمر، رهبر طالبان یک شب پیامبر را در خواب می بیند که به او می گوید برای چه در پاکستان نشسته ای؟ حرکت کن و مردم افغانستان را از ظلم و ستم نجات بده. واقعاً هرج و مرج ها و ستم هایی که در آن دوره به مردم افغانستان بویژه در مناطق دور از مرکز می شد زیاد بود. محمد عمر با چنین جاذبه های عقیدتی کار خود را آغاز کرد و این نشان دادن الهام از بالا، فضای خاصی ایجاد می کرد. یک سال بعد که جریان اصلاحات رخ داد و امیدواری هایی ایجاد شد، نه تنها اثرات آن سوی مرز از بین رفت، بلکه اثر آن معکوس شد و روش های اصلاح طلبانه از این سو به آن سو ترویج و تبلیغ شد. در همین جا تأکید می کنم که راه حل مسائل مناطق قومی، گفتمان اصلاحات است.
نکته دیگر این که زمانی که من در بلوچستان استاندار بودم وقتی در سال 1380 آمریکا به طالبان و القاعده در افغانستان حمله کرد، شاهد بودم از تمام دنیا گروه های مختلف جهادی با انگیزه های دینی می آمدند تا به کمک طالبان بروند و علیه آمریکا مبارزه کنند و چنین فضای جهادی با انگیزه های دینی در کل مسلمانان اهل سنت ایجاد شده بود و القاعده هم شبکه ای بود که در تعداد زیادی از کشورهای جهان حضور داشت و مشی خود را ترویج می کرد. در چنان شرایطی کمترین تعداد از میان بلوچ ها و اهل سنت و حتی از میان طلبه های سنی قصد جهاد کرد و به آن سوی مرز رفت. به عبارتی فضایی ایجاد شده بود که مردم احساس می کردند اختلاف های آنها با مرکز و حکومت به گونه ای است که مسائل خود را باید در داخل حل کنند. یکی از عوامل چند جانبه که اتفاقا در امنیت هم موثر است بحث انتخابات و مشارکت مردم است. این عنصر ضمن این که رابطه حکومت و مردم را تحکیم می کند، در چنین مناطقی به بحث امنیت هم کمک می کند. پیش از حمله آمریکا به طالبان یک بار آقای گلبدین حکمتیار به زاهدان آمد. من به او گفتم ما هم ابتدای انقلاب به هم ریختگی داشتیم، ولی امام بحث انتخابات را به میان آورد و ناآرامی ها، تشتت ها، اختلاف ها و دعواها در بستر این انتخابات آرام گرفت؛ چرا شما چنین کاری نکردید؟ او گفت من هم اتفاقا به برادران خود در افغانستان گفتم ای کاش ما از برادران ایرانی خود پیروی می کردیم و از همان ابتدا انتخابات را اصل قرار می دادیم.
در استان سیستان و بلوچستان، از ابتدای انتخابات ریاست جمهوری تا انتخابات ریاست جمهوری هفتم- که خرداد 1376باشد- میزان مشارکت بلوچ ها و سیستانی ها در سیستان و بلوچستان 34 درصد بوده است. این در حالی است که متوسط مشارکت در این در همان دوره و پیش ازآن بالای 70 درصد بوده، یعنی نیمی از میزان مشارکت در کل کشور در این منطقه بوده که بسیار پایین است. وقتی به منطقه بلوچستان بنگرید از34 درصد هم کمتر است. در دوره انتخابات ریاست جمهوری ششم و دوره دوم آقای هاشمی رفسنجانی، ایشان در آن منطقه دوم شد و رقیب، رأی اول را آورد. این نشان می دهد رابطه مردم با حکومت انفعالی بوده است، ولی در انتخابات دوم خرداد 1374 با شعار اصلی قانونگرایی رقم مشارکت مردم ناگهان به دو برابر می رسد و حدود 70 درصد می شود. در انتخابات خرداد1380، مشارکت مردم در استان به بالای 75درصد می رسد و رأی به آقای خاتمی 91 در صد بود. در منطقه ای چون سرباز- که در حال حاضر این مسائل در آن مطرح است- آقای خاتمی99 درصد رأی آورد، یعنی چنین اعتمادی به حکومت به وجود آمده بود و مردم راه حل ها را در ارتباط با حکومت از درون خود حکومت بویژه حکومت مرکزی جست و جو می کردند و میزان مشارکت بسیار بالا بود. در آن دوران از سوی مردم ظرفیت مناسب و بالایی نشان داده شد، ضمن این که از سوی دولت هم به مطالبات دامن زده نشد. به نظر من یکی از آفتهای دموکراسی دامن زدن به تقاضاها بدون در نظر گرفتن ظرفیت دولت و حکومت است. به آن مطالبات دامن زده نشد، اما مردم ظرفیت خود را نشان دادند و در انتخابات شورای شهر زاهدان با این که می دانستند هر 9 نفر اعضای شورا را اهل سنت به دست خواهند گرفت، اما خود آنها 6 نفر را کاندید کردند و سه نفر را برای بقیه گذاشتند. آنها گفتند به تنهایی نمی توانیم شهر را اداره کنیم. کم کم این رقم را در دوره های بعد به 5 نفر رساندند و گفتند 4 نفر بعد را به برادران شیعه و سیستانی می دهیم. اتفاقاً روحانیون مطرح استان هم مسائل خود را روی این گرایش های اصلاح طلبانه تنظیم کردند و طبیعی است که در این قالب تصمیم گیرندگان هم هماهنگی بیشتری با روحانیت پیدا می کنند.

پیرمحمد ملازهی: نگاه مرکزیت قدرت در ایران، نسبت به مناطق قومی نگاهی واقع بینانه نیست و نگاه ذهنی است و تحت تاثیر شرایطی در منطقه به سویی رفته که نگاه امنیتی شده، در حالی که نگاه امنیتی ممکن است در کوتاه مدت پاسخ دهد، ولی در بلند مدت پاسخ نمی دهد. دست کم باید یک نگاه «توسعه ای- امنیتی» را در منطقه اعمال کرد، این نگاه توسعه ای ممکن است موجب به دست آمدن راه حل هایی در بلند مدت شود. از نظر من در بلوچستان از سوی مرکز، دو نگاه نسبت به بلوچ وجود دارد: یا بلوچ را از نظر مذهبی، وهابی می داند و یا معتقد است بلوچ قوم گرا و تجزیه طلب است. به نظر می رسد در ذهنیت مقام های ما خارج از این نیست و نمی گنجد. تا زمانی که نگاه حکومت این گونه باشد نمی تواند مشکل را حل کند، بلکه از این نگاه باید پایین بیاید و همه چیز را واقعی ببیند.
وهابیت بین بلوچ اصلاً نفوذی ندارد. بلوچ ها دیوبندی هستند و شکی در آن نیست. این را از این رو می گویم چون خودم بلوچ هستم، وهابیت از طریقی نفوذ می کند که شما اجازه ندهید یک مدرسه دینی پا بگیرد، حتی با کمک مردم. طلبه دینی که باید در آن مدرسه درس بخواند ناچار است به پاکستان یا مدینه برود تا درس بخواند، پس تحت تأثیر وهابیت هم قرار می گیرد. چرا حکومت، آن سوی ماجرا را اصلاح نمی کند. اگر یک مدرسه با اعتبار علمی بالا درست وجود داشت که نه تنها اهل سنت ایران را به پاکستان نبرد، بلکه از اهل سنت مناطق دیگر به اینجا بیاورد و تربیت کند این اتفاق نمی افتاد. در حال حاضر چند طلبه از تاجیکستان آمده اند، ولی آنها را گرفته و اخراج کرده اند، چرا که مجوز اقامت آنها تمام شده و دیگر تمدید نشده است، در حالی که در حوزه علمیه قم تعداد زیادی طلبه خارجی هستند و کسی آنها را دستگیر نمی کند و بگوید مجوز ندارید. اگر آن طلبه های تاجیکستانی به پاکستان می رفتند و در آنجا تحت تاثیر وهابیت قرار می گرفتند، خوب بود؟ در نتیجه چون سیاست دولت مرکزی به گونه ای بوده که درک  متقابل را ضعیف کرده اند. ابتدا باید مشکل را پذیرفت و سپس به دنبال رهایی از آن بود. در نگاهی که وجود دارد که بلوچ یا تجزیه طلب است یا وهابی باید در نظر داشت این نگاه واقعی نیست. بیشتر کسانی که متهم به تجزیه طلبی هستند را من می شناسم. آنها به صورت ذهنی تجزیه طلب نیستند و معتقدند مسائل بلوچستان را باید از طریق مجموعه قومیت ها در ایران حل کرد، از این رو تا زمانی که این نگاه منفی نسبت به جریان ها وجود دارد مشکل حل نخواهد شد. اگر به تاریخ بلوچستان بنگریم بلوچستان همواره نسبت به حکومت  های مرکزی مسئله داشته است، هرگاه قدرت مرکزی ضعیف شده، نگاه موازنه قدرت به وجود آمده است. اما این تجزیه نیست، بلکه معتقدند که باید در چارچوب محلی مسائل خود را حل کنند و اختیارات بیشتری داشته باشند. در حال حاضر هم اگر بپذیریم نگاه احتمالی تجزیه طلبانه وجود داشته باشد ممکن است در سرداران باشد، اما در روشنفکران نیست. روشنفکر چون شرایط جهانی و یا شرایط بلوچستان را می داند چنین نظری ندارد. کدام فرد عاقلی تا زمانی که ایران نفت خوزستان را دارد، به دنبال تجزیه در منطقه ای فقیر است. این به واقع یک اتهام است.
مشکل دو طرفه است، یعنی هم حکومت خشونت به خرج می دهد و هم جندالله. جندالله گروهی غیرمسئول است، ولی دولت مسئول است و فرضا نمی تواند فردی را پیش از جریان تاسوکی دستگیر کند و بعد با جریان تاسوکی اعدام کند و بگوید در آن جریان دخالت داشته است. مردم این را نمی پذیرند.
اگر حکومت هم به دنبال خشونت برود، خشونت باز تولید می شود و واکش هم خشونت آمیزخواهد بود. مردم می بینند که درمدت معقولی جاده ای را از میرجاوه و زاهدان می کشند و تا بندر گواتر می برند، اما70 کیلومتر از “پسکوه” تا “خاش” را 30 سال است که کار می کنند و هنوز درست نشده است. شرکت های خصوصی و سپاه روی آن کار کرده اند و هنوز پس از 30 سال نتوانسته اند70 کیلومتر را بسازند. مردم دیگر به این نتیجه رسیده اند که نمی خواهند آن را بسازند و این برای عده ای منبع نان شده است، چون اگر نمی توانند چگونه آن جاده را در مدت 6 ماه ساختند.
باید ذهنیت حاکمیت را تغییر داد. این ذهنیت که همه چیز از خارج ناشی می شود نوعی فرافکنی و اشتباه است. در مورد جندالله نگاه امنیتی، نظامی و دولت این است که به طور صد در صد سازمان امنیتی پاکستان، انگلیس و آمریکا آنها را هدایت می کنند. دولت پاکستان هم می گوید با هیچ یک از اینها نیست. ریگی هم می گوید ما با هیچ یک از اینها کار نداریم. یعنی سه برداشت کاملاً متضاد در این مورد وجود دارد.

لطف الله میثمی: ISI در پاکستان همراه با دولت و رئیس جمهور منتخب مردم در وزیرستان و دره سوات با همین تفکر طالبانی می جنگند.

پیرمحمد ملازهی:
بله، یک واقعیت را در منطقه نادیده می گیرند و آن این است که این مرز در ذهن مردم منطقه وجود ندارد، بلکه مرز حکومت هاست. بخشی از طایفه ریگی در اینجاست و بخشی از آن در ولایت نیمروز افغانستان و بخش عمده ای از آن (دوسوم) هم در پاکستان است. ریگی به راحتی می تواند در منطقه رفت و آمد کند. گروهی که بخواهد ضد حکومت بجنگد دیر یا زود از هر امکانی که برایش به وجود بیاید استفاده می کند و گر نه از بین می رود، اگرعربستان یا انگلستان و آمریکا کمک کنند حتماً می پذیرد.
البته اگر در منطقه بلوچستان پاکستان بروید متوجه می شوید که دولت پاکستان در آنجا نفوذ زیادی ندارد. این جریان دوجنبه دارد: جنبه خارجی آن از دست ایران خارج است و هر چه تبلیغ شود که عربستان یا انگلیس و آمریکا علت اصلی هستند، راه به جایی نمی برد، بلکه باید مشکل را شناخت و در پی حل آن بر آمد. ابتدا حکومت باید بپذیرد که بلوچ ها تجزیه طلب و وهابی نیستند. اگرنگاه حکومت این باشد که عربستان سعودی به این مدارس مذهبی پول می دهد مشکل حل نمی شود. نمونه ای ذکر می کنم که خودم شاهد آن بودم: فردی را دستگیر کرده بودند که در عربستان یا امارات متحده عربی برای یک مدرسه پول جمع آوری کرده بود، مثلاً امام جماعت مسجدی را در آنجا دیده بود و گفته بود که ما می خواهیم مدرسه بسازیم و او هم گفته بود هر کس می تواند به او کمک کند. وقتی این فرد را گرفته بودند پرسیده بودند این پول ها را از کجا آوردی؟ صادقانه پاسخ داده بود از عربستان. حتی عربستان سعودی هم نگفته بود چون از نظر او تمام منطقه، عربستان است. تشکیلات امنیتی این گونه برداشت کرده بود که او از عربستان سعودی پول می گیرد. وکیل این فرد متوجه شده بود که در اینجا مشکلی وجود دارد و او اعتراف کرده که از عربستان پول گرفته و خودش هم این را گفته. در نتیجه کنجکاو می شود و ماجرا را می پرسد که در آنجا چه کسی به تو پول داد؟ این شخص گفت رسم است که ما به آنجا می رویم و «چنده» می کنیم، یعنی جلوی صف نمازگزاران چادر می گیریم و پول کمک جمع آوری می کنیم. در یک سطل پول می ریزند و به ما کمک می کنند. تازه متوجه شدند این فرد کمک عادی از مردم گرفته و به سازمان های جاسوسی نرفته. پس باید نگاه حکومت تغییر کند. دانشگاه سیستان و بلوچستان مکان مناسبی برای تحقیقات میدانی است. محققان می توانند در آنجا بررسی کرده و مشکل را پیدا کنند. دولت هم نباید جلوی آنها را بگیرد و یا پرسشنامه آنها را توقیف کند. پس نگاه صرفاً امنیتی باید از منطقه برداشته شود.

لطف الله میثمی:
متاسفانه این نگاه به کل مملکت تسرّی پیدا کرده است.

سید محمود حسینی: به هر حال کشورهای خارجی، هر چند با ما دشمنی هم نداشته باشند برای منافع خود فعالیتهایی را در مناطقی خاص انجام می دهند و امتیاز می گیرند.
به نقش وزارت کشور در اینجا باید اشاره کرد. هر گاه وزارت کشور و دستگاه مدیریت داخلی و سیاسی کشور ضعیف عمل کند خلأیی به وجود می آید که در آن خلأ ناامنی ها و مسائل دیگری رخ می دهد و جایگزین دستگاه سیاسی کشور، نیروهای نظامی و امنیتی می شوند، از این رو یکی از مسائلی که در آن استان مشکل ایجاد می کند این است که استاندار و دستگاه های سیاسی نقش اول را ندارد و گاهی شخص و نهاد دست چندم در استان می شود. در حال حاضر وقتی مدیریت استان به سمت مدیریت قرارگاهی رفته، طبیعی است که دیگر استاندار حکم معاون عمرانی و معاون مالی اداری را پیدا می کند و از نظر امنیتی و ابعاد دیگرتابع قرارگاه می شود. معمولا وقتی دستگاه سیاسی وظیفه خود را انجام نمی دهد و کارها تجزیه می شود و بخش امنیتی و عمرانی جدا می شوند و هماهنگی ندارند این مسائل پیش می آید. دستگاه های موازی هم وجود دارند که خودشان رقیب مدیریت استان می شوند. در شرایط امروز استاندار حداقل در حوزه سیاسی- امنیتی د ر رده پنجم قرار دارد. تفکیک مسایل امنیتی ازمسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی از هم و تقسیم وظایف آنها در چند مدیریت خطای بزرگی است.
طرحی به نام “تخلیه مرز” در اوایل دهه هفتاد تصویب شده بود که تا 5 کیلومتر در منطقه شمال استان (زابل) و 15 کیلومتر در جنوب تخیله شود. زمانی که ما در آنجا مسئولیت داشتیم این طرح را اجرا نکردیم، در حالی که شورای عالی امنیت ملی ما را خواست و پرسید: چرا طرح را اجرا نمی کنید؟ و ما به دلایل غیرقابل اجرا بودن آن اشاره کردیم که مورد قبول واقع شود.  این را برای این گفتم که نکته دیگری را بیان کنم. همه به یاد می آورند که درسال های 77 و 78 مرزهای خراسان به شدت ناامن بود و اشرار به عمق مرزهای شمال شرق می تاختند و دزدی و گروگانگیری می کردند. در آن مقطع هزینه و امکانات و نیروی زیادی به منطقه گسیل شد. درهمان زمان هیأتی از وزارتخانه به مسئولیت رئیس ستاد افغانستان از مرزهای زابل و بلوچستان بازدید کردند. آنها از آرامش و کم مسئله بودن امنیت مرزهای سیستان وبلوچستان متعجب شدند و علت را جویا شدند. من گفتم به مرز، نگاه امنیتی – نظامی و انسدادی نمی شود، بلکه اقتصادی- سیاسی دیده می شود و مرزنشینان ما مرزداران و مورد اطمینان هستند. درهمان زمان استاندار وقت خراسان به جد پیگیر شد تا حوزه امنیتی را از حوزه سیاسی- اجتماعی تفکیک کند وموفق شد معاونت جدیدی با عنوان معاون امنیتی برای خراسان تاسیس کند، اما من با همین استدلال استقبال نکردم.
نکته دیگر این است که گزارش هایی که از منطقه به دولت مرکزی می رسد گاهی یا ناقص است یا همراه با حب و بغض هاست و منافع گروه و جریان خاصی را در استان دنبال می کند. معمولا هم گزارش ها با بزرگنمایی تهیه می شود. در بحث امنیت و نابسامانی ها، اگر چه در آنجا فقر، گرفتاری و ناامنی زیاد است، ولی به صورتی تهیه می شود تا تأمین اعتبار و بودجه را در پی داشته باشد و یا قدر جریان های امنیتی بیشتر دانسته شود. این موجب تصمیم گیری های نادرست می شود. به یاد دارم در آن زمان گزارشی داده شده بود که در منطقه سیستان، وهابی ها آمده اند و زمین های شیعه ها را با قیمت پایین در دوران خشکسالی می خرند و آنجا حکم فلسطین را پیدا کرده که صهیونیست ها، زمین ها را از فلسطینی ها خریدند و آنجا را تخلیه کردند. این نگرانی برای مقامات  مرکز ایجاد شده بود. ما بی طرفانه در این ارتباط تحقیق میدانی جامعی  کردیم و متوجه شدیم اصلاً در منطقه سیستان چنین واقعیتی وجود ندارد.
تمام خرید و فروش ها را رصد کردیم، میان خود  طوایف که شیعه و سنی بودند معاملات صورت گرفته بودند. مثلا طایفه نارویی که هم شیعه و هم سنی دارند، معاملاتی داشتند و اتفاقاً ارزیابی شده و متوجه شدیم بیشتر، شیعیان زمین خریده اند تا اهل سنت. اگر بررسی نمی کردیم  همین گزارش منشأ تصمیم گیری اشتباهی می شد که چه بسا تمام کشور را نگران می کرد. گاهی هم گزارش هایی به قم، مشهد، اصفهان و تهران می رسید که چه نشسته اید که اهل سنت از فقر شیعیان درمنطقه استفاده می کنند و آنها را سنی می کنند. این گزارش ها اصلاً واقعیت نداشت و ابزاری بود تا پولی بگیرند. حتی گزارش هایی در مورد ظرفیت ها و توسعه آنجا به دستگاه تصمیم گیری می رسید که نادرست بود، از این رو ما دفتر مطالعات توسعه محورشرق را که از زمان مهندس موسوی آغاز شده بود، احیا و فعال کردیم. این دفتر، اتاق فکری بود که مسائل مختلف اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در آنجا به بحث گذاشته می شد و صاحب نظران استان سیستان و بلوچستان و تهران به همکاری و کمک گرفته شدند که بسیار موثر بود. حتی طرحی بود که این دفتر در تهران هم راه اندازی شود. امیداوریم دستاوردهای آن دفتر در دسترس تصمیم سازان قرار گیرد.

محمدرضا کربلایی: تحلیل من این است با وجود فشاری که در ماه های اخیر از سوی پاکستان و افغانستان روی القاعده وارد آمده، القاعده به دنبال ایجاد فضای جدید برای حیات خود است، از این رو در صدند تا گفتمان افراطی گری دربلوچستان غالب شود و از آنجا به دیگر مناطق ایران کشیده شود. اگر این گونه شود فضای وسیعتری برای فعالیت های القاعده ایجاد خواهد شد.
عبدالمالک ریگی درگفت وگوی خود با بی بی سی در پاسخ به این که چرا آن افراد را کشته چون در بین آنها بلوچ هم بوده است، گفته آنها مزدور بوده اند. نفس این که عبدالمالک ریگی می کوشد رابطه بلوچ ها را با حکومت مرکزی قطع کند و متوسل به شیوه های وحشیانه شود، نشان دهنده ناموفق بودن گفتمان تروریسم و خشونت ورزی در سال های گذشته تاکنون است. این نشان می دهد مردم و نخبگان بلوچ تا کنون به گفتمان عبدالمالک ریگی والقاعده پاسخ مثبت نداده اند. پس هر اتاق فکر و گروه تصمیم سازی باید منشا این مدارطلبی و مسالمت جویی را در درون مردم منطقه جستجو و تقویت کند. این که چرا مردم طی سال های گذشته با وجود نارضایتی که از عملکرد مرکز داشته اند (و به پاره ای از آنها در این نشست اشاره شد) به گفتمان عبدالمالک ریگی پاسخ مثبت نداده اند، نکته ای استراتژیک و بسیار مهم است.

لطف الله میثمی: شاید یک علت این باشد که نظام سرداری در بلوچستان ضعیف شده، دلیل دیگر این است که مولوی های آنجا می گویند اگر نهادهای دولتی از موضع صداقت به سرداران اسلحه می دهند تا امنیت را حفظ کنند، چرا فرماندار یا معاون استاندار را از بلوچ ها نمی گذارند. به نظر می رسد مولوی های بلوچستان هم از این ماجرا ناراضی هستند. صداقت امری زیربنایی است. یکی از ادعاهای آقای خاتمی این بود که در این 8 سال یک بار دروغ نگفته است، درعین این که همه راست را هم نگفته است. ملک عبدالله می گفت: برخی مسئولان در ایران پراگماتیست هستند و گاهی منافع ملی ایجاب می کند در عربستان دخالت کنند یا نکنند. ولی آقای خاتمی اصلی را مطرح کرده تا سرنوشت خود را خودمان رقم بزنیم. او اصلی پایدار را مطرح می کرد که در کشورهای دیگر دخالت نکنیم. در دوران دکتر مصدق ما در اوج آزادی، استقلال و عدالت بودیم و این در حالی بود که فئودال های ایران، ارتش و تجار کلان عمدتا با او مخالف بودند. علمای درباری، بازار و تجار کلان چون پول نفت نبود که کالا وارد کنند با آن مخالف بودند، ولی چرا هیچ شورشی در ایران نشد؟ زیرا او با بدنه مردم پیوند عمیق و صادقانه داشت.
رشد الهام یافته از قانون اساسی و گفتمان اصلاحات- که قانون اساسی هم بر حاکمیت مردم بر سرنوشت خود تأکید می کند واین را جزو تجزیه ناپذیر حاکمیت خدا می داند- در سیستان و بلوچستان نهادینه شده است. این مدنیت و قانونگرایی با بدنه مردم پیوند خورده که مافوق هر نژاد و قومی است.
زمانی مرحوم امام، خط مشی ای مطرح کرد و اسلام آمریکایی را در برابر اسلام محمدی صلی الله علیه وسلم قرار داد. یکی از تحلیلگران در رادیو صدای آمریکا سه شب روی این خط مشی تحلیل می کرد و می گفت آمریکا صدسال است که به تضادهای لهجه ای، زبانی، نژادی، قومی و مرزی دامن زده و آیت الله خمینی کل منطقه را به اسلام آمریکایی و اسلام محمدی تقسیم کرده است. توده فارس، بلوچ، عرب و کرد وقتی این را می بیند، طبیعی است که در برابر اسلام آمریکایی، اسلام محمدی را انتخاب می کند. این تحلیلگر می گفت: این طرح، مشکلات آمریکا را زیاد کرده و بلای جان آمریکا شده است. با آمدن آقای خاتمی چندین مشکل امنیتی ایران حل شد: نخست دادگاه میکونوس بود، دیگری حمله به برج “الخور” بود که در واکنشی می خواستند به ایران حمله کنند. سفارتخانه های خارجی هم بسته شده بود و … وقتی آقای خاتمی رأی آورد متوجه شدند گرایش اهل سنت به مرکز از شیعیان بیشتر شده است. این موضوع راهبردی مهمی است.

منبع: نشریه چشم انداز ایران، دی و بهمن 1388 (با اندکی تلخیص)


دیدگاههای کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین بخوانید