جایگاه سیاست در اسلام
سخن نخست اینکه در دنیای امروز راجعبه رابطۀ اسلام و سیاست، دو نظریه و رویکرد متضاد شکل گرفته که هر دو مصداق افراط و تفریطاند.
نظریه و رویکرد اول متعلق به اندیشۀ مبتنی بر سکولاریسم است که اسلام را مانند سایر ادیان و آیینها امری ذاتی و فردی و محدود به مسائل شخصی در زندگی خصوصی میداند. از این منظر، اسلام هیچ ارتباطی با سیاست و حکومت ندارد. چنانکه میدانید، این دیدگاه و نظریه در واکنش به ضعفها و ناکامیهای تئوکراسی مسیحی (حاکمیت سیاسی و مطلق رهبران کلیسای کاتولیک بر اروپا و دنیای مسیحیت) شکل گرفت و پس از رایجشدن دموکراسی سکولار مقبولیتی جهانی یافت.
این نظریه، از طرز تفکر و عمل بعضی جریانها و محافل دینی نیز تقویت شده؛ کسانی که نهتنها محور تمام فعالیتشان بر عقاید و عبادات و حداکثر به درستی اخلاق محدود و منحصر است، بلکه به کسانی که فراتر از این دایره قدم نهاده و وارد نوعی فعالیت سیاسی شدهاند، انتقاد میکنند که یک انسان دیندار چرا باید خود را به سیاست آلوده کند؟!
در حقیقت این دیدگاه و نظریه از قیاس اسلام با دیگر ادیان بهوجود آمده، درحالیکه این قیاس و مقایسه بهطور قطعی نادرست است؛ زیرا رهنمودها و آموزههای اسلام محدود به عقاید و عبادات و اخلاق نیست، بلکه دربارۀ مسائل مالی و اقتصادی و سیاست و حکومت نیز اصول و احکام مهمی ارائه کرده که بدون آنها تصور سیمای کلی و کامل اسلام ناقص و ناتمام است.
اما نظریه و رویکرد دوم را که مصداق افراط و زیادهروی است، کسانی اختیار کردند که با شدت تمام به نقد و رد سکولاریزم پرداختند و سیاست را هدف و مقصود اصلی اسلام قرار دادند. از نگاه طرفداران این دیدگاه، مقصد اصلی اسلام برپایی یک نظام سیاسی عادلانه در جهان است و دیگر احکام اسلام تابع همین هدف و مقصد هستند. از این منظر، تنها کسانی هدف اصلی دین را درک کردهاند که در میدان سیاست فعال و از این طریق برای سربلندی دین تلاش و برنامهریزی میکنند؛ اما کسانی که فارغ از دنیای سیاست به کار اصلاح نفس، آموزش و تعلیم، دعوت و تبلیغ یا هر تلاشی برای رشد و اصلاح جامعه مشغولاند و هیچ نقشی در میدان سیاست ندارند، گویا افرادی تنگنظر و غافل از هدف اصلی دین هستند.
ولی هر دوی این رویکردها، مصداق افراط و تفریط و بیانگر عدم شناخت کافی از جایگاه دقیق سیاست در اسلام هستند. حقیقت این است که رهنمودها، آموزهها و احکام اسلام با همۀ بخشها و شعبههای زندگی مرتبطاند که سیاست هم در آنها داخل است. برایناساس، سیاست و حکومت را مقصود اصلی دین دانستن و دیگر احکام را تابع آن قراردادن نادرست است.
برای فهم بهتر و روشنتر این موضوع به این مثال توجه کنید که در اسلام احکام مفصلی پیرامون امور مالی و تجارت بیان شده است، حالا اگر کسی ادعا کند که هدف اصلی اسلام تجارت است، قطعاً سخنش نادرست است. همینطور احکام مفصلی پیرامون نکاح و ازدواج در اسلام بیان شده، اما نمیتوان نکاح و ازدواج را هدف اصلی اسلام قرار داد. به همین شکل، اسلام رهنمودهای اصولی و احکام مهمی راجعبه سیاست بیان کرده، اما به این خاطر نمیتوان گفت که سیاست مقصود اصلی اسلام است.
الله تبارک و تعالی هدف آفرینش انسان را بهوضوح در این آیۀ کریمه بیان کرده است: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیعْبُدُونِ»؛ (ذاریات: 56) «و نیافریدیم جن و انس را مگر برای آنکه بپرستند مرا.»
عبادت بهمعنای بندگی است و در مفهوم بندگی، تمام روشهای مشروع پرستش و عبادت و اطاعت از الله تعالی در هر امری از امور زندگی داخل است. عبادت از لفظ «عبد» گرفته شده که در لغت بهمعنای غلام و برده است. غلام موظف به اطاعت از تمام اوامر آقا و مالک خود است، اما او آقایش را نمیپرستد، به همین خاطر به اطاعتِ غلام و برده از آقایش عبادت گفته نمیشود؛ اما ارتباط بندگان با الله هم از نوع اطاعت است و هم پرستش، و به چنین عملی عبادت گفته میشود.
عبادت بر دو نوع است؛ نوع اول عبادات و اعمالیاند که هدف از آنها چیزی جز پرستش الله تعالی نیست، مانند نماز، روزه، حج، زکات، قربانی و غیره. اینها عبادت مستقیم و بدون واسطهاند. نوع دوم عبادات، مشتمل بر اعمالی است که برای فواید و منافع دنیوی بهجای آورده میشوند، اما وقتی این کارها مطابق با احکام و فرامین الهی انجام بگیرند و نیت کسب رضایت پروردگار نیز در آنها دخیل گردد، بالواسطه عبادت میشوند. مثلاً اگر شخصی با پایبندی به دستورات الله تعالی تجارت کند و در ضمن این کار، هدفش جلب خشنودی الله تعالی نیز باشد، این تجارت به این معنا عبادت محسوب میشود که به آن شخص در قبال عمل و نیتش ثواب میرسد. اما به این کار عبادت بالواسطه گفته میشود؛ زیرا تجارت ذاتاً عبادت نیست، بلکه بهخاطر اطاعت از احکام الهی و حُسننیت عبادت قرار گرفته است. همین است حال سیاست و حکومت؛ اگر فعالیتهای سیاسی و امور حکومتی مطابق با دستورات و اوامر الهی انجام بگیرند، آنها هم عبادت میشوند، البته از نوع دوم و بالواسطهاش.
باتوجه به اینکه خداوند هدف آفرینش انسان را عبادت قرار داده، این شامل هر دو نوع عبادت ـ مستقیم و غیرمستقیم ـ میشود. پرواضح است عبادتی که مستقیم و بدون واسطه است، رتبه و درجهاش بسیار بالاتر و بیشتر از عبادت غیرمستقیم است. هیچیک از این موارد عبادات غیرمستقیم را به تنهایی نمیتوان هدف خلقت بشر دانست، بلکه مجموعۀ عبادات مستقیم و غیرمستقیم هدف آفرینش انسان هستند. البته این نکته باید مدنظر باشد که عبادتهای غیرمستقیم از نظر اهمیت دارای درجات مختلفی هستند. هرچه تأثیرگذاری یک عبادت غیرمستقیم و بالواسطه بیشتر و فراگیرتر باشد، به همان اندازه اهمیت آن نیز بیشتر خواهد شد. سیاست امریست که اگر نظام و ساختار آن مطابق با شریعت و احکام الهی باشد و بهمعنای واقعی کلمه یک حکومت اسلامی برپا شود، به واسطۀ آن بهجایآوردن تمام عبادات مستقیم و غیرمستقیم آسان میشود، و حتی دایرۀ آنها وسیعتر هم میشود. بنابراین، به نسبت دیگر عبادات بالواسطه، این مورد از اهمیت بیشتری برخوردار است.
باتوجه به همین امر، اگر تأکید بیشتری بر اهمیت سیاست بشود، نادرست نخواهد بود، ولی اینکه گفته شود سیاست مقصدِ اصلی دین است، کلاً ترتیب اولویتها و ترجیحاتِ دین برعکس میشود. اگر این تفکر در ذهن بنشیند که هدف اصلی دین سیاست و حکومت است، مشکلات و آسیبهای متعددی پیش خواهد آمد. اولین اشکال این است که وقتی سیاست، مقصود و هدف اصلی قرار بگیرد، دیگر عبادات تابع آن میشوند. اعمالی که عبادت مستقیم و بدون واسطه هستند، دیگر مقصود اصلی نمیمانند و از اهمیت آنها کاسته میشود، درحالیکه از آیات قرآن چنین فهمیده میشود که قدرت سیاسی وسیله و واسطه است و عبادات مستقیم هدف و مقصود اصلی هستند. چنانکه خداوند میفرماید: «الَّذِینَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْـمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْـمُنكَر»؛ (حج: 41) «آن کسانی که اگر قدرت دهیم ایشان را در زمین، نماز را برپا دارند و زکات بدهند، و به کارهای پسندیده فرمان دهند و از کارهای ناپسند بازدارند.» ببینید در این آیه، هدف از قدرت و اقتداریافتن، این قرار داده شده که نماز را برپا دارند و زکات ادا کنند و غیره. بنابراین خیلی واضح و روشن است که این عبادات هدف اصلی هستند و مشروعیت قدرت برای این است که وسیلۀ دستیابی به این هدف قرار گیرد.
برخی افراد، برای اثبات اینکه دستیابی به قدرت و حکومت هدف و مقصود اصلی است، از این آیۀ سورۀ نور استدلال میکنند: «وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَلَیبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یعْبُدُونَنِی لَا یشْرِكُونَ بِی شَیئًا»؛ (نور: 55) «خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، وعده داده است که آنان را در زمین خلیفه و حاکم خواهد کرد، چنانکه کسانی را که پیش از آنان بودند خلیفه و حاکم گرداند؛ و حتماً به دینشان که پسندیده است آن را برای آنان اقتدار خواهد بخشید، و البته خوف و احساس ناامنی آنان را به امنیت تبدیل خواهد کرد؛ [درحالیکه] مرا پرستش میکنند و چیزی را با من شریک نمیسازند.»
در پاسخ به این استدلال، ذکر آنچه حکیمالأمت مولانا اشرفعلی تهانوی رحمهالله در اینخصوص بیان کرده، کفایت میکند. بنابراین عین عبارت و گفتار ایشان را اینجا نقل میکنیم:
«خداوند میفرماید: «الَّذِینَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْـمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْـمُنكَرِ وَللهِ عَاقِبَةُ الأُمُورِ»؛ «آن کسانی که اگر قدرت (حکومت) دهیم ایشان را در زمین، نماز را برپا دارند و زکات بدهند، و امربهمعروف و نهیازمنکر کنند، و سرانجام همۀ کارها برای الله است.» از این آیه مشخص است که دیانات (ارکان و احکام دین) ذاتاً مقصود هستند، اما سیاسیات (قدرت و حکومت) و جهاد مقصود اصلی نیستند، بلکه برای برپایی و تحقق دیانت وسیله هستند. به همین دلیل است که دیانت و احکام آن بهطور مشترک به همۀ پیامبران علیهمالسّلام داده شدهاند، اما سیاسیات (قدرت و حکومت) و جهاد به همۀ آنان داده نشده است؛ بلکه هرجا ضرورت و مصلحت بوده، این حکم داده شد وگرنه نه. شأن و اعتبار وسایل نیز به همین است که در وقت ضرورت و نیاز در دسترس و مورد استفاده قرار گیرند.
شاید برای برخی جای سؤال و شبهه باشد که در آیات دیگر برعکس این مفهوم ذکر شده و چنین برمیآید که دیانت وسیله است و سیاست و تمکین فیالأرض مقصود است. چنانکه در آیۀ 55 سورة نور آمده است: «وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَىٰ لَهُمْ»؛ «خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، وعده داده است که آنان را در زمین خلیفه (حاکم) خواهد کرد، چنانکه کسانی را که پیش از آنان بودند خلیفه (حاکم) گرداند؛ و حتماً به دینشان که پسندیده است آن را برای آنان اقتدار خواهد بخشید.»
در این آیه ایمان و عمل صالح، شرط قدرتیافتن و تمکین در زمین قرار داده شده، که بهظاهر از آن مقصود اصلیبودن سیاست و تمکین در زمین لازم میآید. جواب اشکال این است که در این آیه وعده داده شده که در صورت ایمان و عمل صالح، قدرت و شوکت نیز عطا میشود و این از خاصیت دین بیان شده که با برپایی آن، قدرت و شوکت نیز در پی میآید. پس بر مبنای دین و دینداری، رسیدن به قدرت و شوکت امری موعود قرار گرفته است، اما از موعودبودن، مقصودبودن لازم نمیآید.
در جای دیگری از قرآن آمده است: «وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِیلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَیهِم مِّن رَّبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم»؛ (مائده: 66) «و اگر آنان به تورات و انجیل و آنچه از سوی پروردگارشان بر آنها نازل شده است (یعنی قرآن)، عمل میکردند، از برکات آسمانی و زمینی برخوردار میشدند.» در این آیه وعده داده شده که در صورت عمل به تورات و انجیل و قرآن، رزق و روزی فراوان میشود. آیا میتوان گفت که وسعتِ رزق هدف و مقصود دین است؟ البته اینجا در صورت عمل به دین، وعده داده شد که فرد دیندار و پایبند به دین گرسنه و بیلباس نمیماند. بنابراین لازم نیست موعود، مقصود باشد. اینجا هم در صورت داشتن ایمان و عمل صالح، وعدۀ شوکت و قدرت سیاسی و… داده شده که از خواص دین هستند، نه اینکه مقصد و هدف آن باشند.
بههرحال، مشخص شد که در ارتباط میان سیاست و دیانت، سیاست وسیله است و دیانت مقصود اصلی است. اما این هرگز بدین معنا نیست که سیاست در هیچ سطحی مطلوب نیست؛ بلکه اینجا هدف بیان جایگاه واقعی سیاست است که خودش هدف و مقصود اصلی نیست، و دیانت مقصود اصلی است.» (اشرفالسوانح: ج4، خاتمةالسوانح: 28-29. چاپ ملتان)
خلاصه اینکه با قرار دادن سیاست بهعنوان هدف اصلی دین و تابعکردن عبادات برای آن، این فکر و گمان ایجاد میشود که تمام عبادات برای رسیدن به آن هدف برتر یعنی «سیاست» و «حکومت» وسیله هستند. مثلاً هدف از برپایی نماز با جماعت این تلقی میشود که برای رسیدن به اهداف سیاسی، فکر اجتماعی ایجاد میشود، افراد به نظم و انضباط عادت میکنند، ارتباط بین مسلمانان افزایش مییابد تا به راههای تعاون و همکاری با یکدیگر فکر کنند، و با اتحاد و همدلی برای رسیدن به آن هدف والا فعالیت کنند. زکات هم برای ایجاد انگیزه جهت فداکاری مالی در مسیر رسیدن به آن هدف برتر مشروع شده است. روزه تمرینی است برای تحمل فقر و تنگدستی و دیگر مشکلات در راه رسیدن به قدرت سیاسی. هدف از فرضیت حج نیز این تلقی میشود که اهداف و انتظارات مورد نظر از یک کنفرانس و گردهمایی جهانی مسلمانان بهدست خواهد آمد و انسجام و همدلی بین مردم مناطق مختلف تقویت خواهد شد. با چنین برداشت و رویکردی، هدف اصلی تمام عبادات، رسیدن به همین منافع دنیوی قرار میگیرد. شکی در این نیست که در صورت بهجایآوردن عبادات مذکور، این منافع نیز بهدست خواهند آمد، اما حقیقت این است که اینها فواید و منافع ثانوی آنها هستند، ولی روح اصلی عبادات نیستند. روح اصلی عبادات، تقویت ارتباط با الله تبارکوتعالی، انابت و اخبات بهسوی او و ترجیح اطاعت از الله بر هر کار و چیز دیگری است. اگر سیاست هدف و مقصد اصلی دین قرار گیرد، روح عبادات ضعیف و کمرنگ خواهد شد.
سومین ایراد و اشکال این است که وقتی تمام این عبادات وسیلۀ رسیدن به چنان هدفی (قدرت سیاسی) قرار گیرند، بهطور طبیعی میتوان نتیجه گرفت که فدانمودن این وسایل و اسباب برای نیل به آن هدف بدون اشکال باشد. پس در مسیر تلاشهای سیاسی و یا به خاطر جلسات سیاسی، اگر نماز با جماعت از دست برود یا فعالان سیاسی موفق به حضور در مسجد نشوند، اشکالی پیش نیاید. اگر نمازها قضا هم بشوند چندان بد تلقی نگردد. حتی اگر در این مسیر مرتکب برخی مکروهات و امور ناپسند بشوند، بهخاطر دستیابی به آن مقصد برتر، موجّه و گوارا جلوه کند.
ایراد چهارم این است که آندسته از افرادی که برای عبادات بلاواسطه و مستقیم بیشتر وقت میگذارند و مردم را به انجام این عبادات با بیان فضایل آنها تشویق و ترغیب میکنند، از هدفِ اصلی دین غافل و ناآگاه تصور میشوند؛ بلکه گاه کار به تحقیر و تمسخر آنان نیز میکشد. کتابهایی که محور آنها بیان فضایل اعمال است، نهتنها به آنها اهمیت داده نمیشود و نیازی به خواندنشان احساس نمیشود، بلکه چنان رویه و برخوردی در قبال آنها اختیار میشود که گویی این کتابها کاملاً غیرضروری و یا چیزهایی غافلکننده از هدف اصلی دین هستند. بر این اساس، حتی تصوف و عرفانی که مطابق شریعت و سنت است، افیون نامیده میشود. همچنین افرادی که به تحصیل علوم دینی و خدمت به این علوم مشغولاند، از درک درست و اندیشۀ صحیح از دین محروم تصور میشوند.
پنجمین عیب و اشکالی که از نتایج و لوازم چنین رویکرد و تفکری است، اینکه گویی بیشتر انبیای کرام علیهمالسّلام در دستیافتن به هدف اصلی و بنیادین دین ناموفق بودهاند؛ زیرا از میان یکصدوبیستوچهار هزار پیامبر، فقط تعداد اندکی از آنان حکومت تشکیل داده و صاحب قدرت سیاسی شدهاند. بدون شک پیامبر ما حضرت محمد صلیاللهعلیهوسلم، حضرت یوسف، حضرت موسی، حضرت یوشع، حضرت سموئیل، حضرت داوود و حضرت سلیمان علیهمالسّلام صاحب قدرت سیاسی و حکومت شدهاند، اما غیر از این پیامبران، دربارۀ پیامبری دیگر ثابت نیست که حکومتی برپا کرده باشد. آیا میتوانیم بگوییم که غیر از این چند پیامبر، هیچ پیامبر دیگری نتوانسته به هدف اصلی دین دست یابد؟ آقایانی که برتری سیاسی را هدف اصلی دین میدانند، چهبسا بیمحابا و بدون تأمل کافی چنین نیز بگویند که ایندسته از پیامبران در دستیابی به اهداف و مقاصد اصلی دین موفق نبودهاند!
با این توضیح و تشریح روشن شد که اهمیت سیاست در دین بهجای خود باقی است، اما از تعیین آن بهعنوان هدف اصلی دین، کل نظام اولویتها و ترجیحات به شکل نامناسبی متأثر میشود.
از سوی دیگر، محدوددانستن دین به نماز و روزه و غفلت از سایر شعبههای دین نیز اشتباه بزرگی است. حقیقت همان است که دین دارای شعبههای مختلفی است و سیاست هم یکی از شعبههای مهم آن است. غفلت از سیاست و آن را خارج از دین دانستن نیز گمراهی بزرگی است. برای عمل به دین لازم است به تمام احکام اسلام از هر شعبهای که باشند، عمل بشود. البته در عرصۀ تلاش و فعالیت، برای همۀ افراد مقدور نیست که همزمان در تمام شعبهها فعالیت کنند؛ بنابراین تقسیم کار امری ضروری در این خصوص است که برخی افراد در یک شعبه فعالیت کنند و برخی در شعبهای دیگر. هر شخصی هر بخشی از کار دین را برای فعالیت انتخاب میکند بدیهیست در آن بخش بیشتر تلاش میکند و وقت میگذارد و توجه بیشتری صرف آن میکند. این هیچ اشکالی ندارد، اما اشکال وقتی پیش میآید که آن فرد گمان ببرد که آنچه من انجام میدهم هدف اصلی دین است؛ درحالیکه آن کار مقصد و هدف اصلی دین نباشد و مانند بسیاری دیگر از بخشهای دین، یک بخش و شعبه از آن باشد. مثلاً شخصی با توجه به اوضاع و شرایطش به فعالیت سیاسی روی میآورد و احساس میکند بهتر میتواند در این زمینه فعالیت کند، بدون شک این کار را انجام دهد؛ اما اگر ادعا کند که سیاست هدف اصلی کلیت دین است، این سخن و برداشت نادرستی است. فارغ از چنین رویکرد و برداشتی، اگر کسی عرصۀ سیاست را برای کار و فعالیت برگزیده است، اینهم حصه و بخشی از عین دین و مقتضای آن است.
نوع و ماهیت احکام اسلام پیرامون سیاست
بدون شک اسلام در خصوص سیاست و حکومت احکام زیاد و قابل توجهی دارد، اما نمودار و نقشۀ تفصیلیای برای شکل و ساختار حکومت تعیین نکرده است. اصول و قواعدی ارائه نموده، اما اینکه چگونه این اصول نافذ و اجرایی شود و صورت عملی آنها چگونه باشد، جزئیات تفصیلیاش را اسلام مشخص نکرده است؛ بلکه آن را به تصمیم اهل علم و اهل بصیرت هر زمان واگذار کرده است.
اصولی که خداوند به ما از رهگذر دین و شریعت عطا کرده، بیجایگزین و غیرقابل تغییر و رهنمودهای آنها همیشگیاند، اما در پرتو آن اصول و ضمن پایبندی به آنها، هر شیوۀ عملی تفصیلیای که اهل دانش و بصیرت مسلمان با شورا و مشورت به آن دست یابند، جایز و مورد پذیرش است. بهعنوان مثال، خداوند در قرآن دستور داده است: «وَأَعِدُّوا لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِنْ قُوَّةٍ»؛ (انفال: 60) «و آنچه را از نیرو در توان دارید، برای [مقابله با] آنان (دشمنان)، آماده و مهیا سازید!» این یک اصل و قاعدۀ کلی است که مثالهایی هم برای آن بیان شده، اما به تفصیل نفرموده که فلان و فلان اسلحه را بسازید. این امر به اوضاع و شرایط، درک و بینش، تجربه و نیاز هر زمان بستگی دارد که اهل دانش و بصیرت طبق آن برای توانمندی نظامی و آمادگی دفاعی خود تلاش نمایند.
در باب سیاست هم اسلام رهنمودهای اصولی و بنیادینی عطا کرده، اما وارد جزئیات و امور تفصیلی نشده که ساختار دولت و حکومت چگونه باشد و چند قوه و نهاد اجرایی و قانونگذاری داشته باشد، مسئولیتهای سازمانی و اداری به چه صورت تقسیم شوند، وزیر داشته باشد یا نه، اگر داشته باشد چند نفر باشند، حکومت تکساخت و تمرکزگرا باشد یا فدرال، قوۀ مقننه و نهاد قانونگذاریاش دارای یک مجلس و پارلمان باشد یا دو مجلس، روش مشاورت و رایزنی در آن به چه شکل و ترتیبی باشد و… .
اسلام این جزئیات را بیان نکرده است؛ زیرا اینها در دایرۀ امور مباح قرار دارند و اهل دانش و تخصص و بصیرت در هر زمانی میتوانند در این زمینه طبق شرایط و نیازهایشان اقدام و عمل کنند. بنابراین وقتی سخن از اصول سیاست اسلامی است، نباید توقع داشته باشیم که در کلام فقهای امت جزئیاتی مانند این ذکر شود که قوۀ مقننه تکمجلسی باشد یا دومجلسی (مجلس علیا و سنا و مجلس سفلی و نمایندگان)، تعداد اعضای کابینه و هیئت وزیران چند نفر باشد و… . این جزئیات نه در شریعت وجود دارند و نه ضرورتی بوده که در شریعت بیان شود.
هدایت و راهنمایی شریعت در مواردی به کمک بشر میآید که احساس شود اگر مردم در آن موارد به عقل و فهم خود واگذار شوند، دچار گمراهی میشوند، اما در دایرۀ امور مباح، بیشتر مسائل به عقل و بصیرت خود مردم واگذار شده است.
اینگونه اصول سیاست در اسلام از یک سو ثابت و غیرقابل تغییراند، و از سوی دیگر چنان انعطافپذیر و دارای ظرفیتاند که برای عمل به آنها، با توجه به شرایط و نیازهای هر زمان و مکان میتوان برنامهریزی و اقدام کرد. همچنین با پاسداری از آن اصول، در زمانهای مختلف میتوان تغییراتی در روشها و ساختارها ایجاد کرد.
بنابراین وقتی ما از «سیاست اسلامی» حرف میزنیم، مراد از آن یک شیوۀ محدود و دستوپابستۀ حکومت نیست که تمام جزئیات آن با تفصیل برای همیشه مشخص و نهایی شده باشد، بلکه مراد از آن، باور به آن اندیشهها و ارزشهای بنیادی و آن اصول و قواعد اساسیای است که قرآن و سنت آنها را تعیین و مشخص کردهاند.
به نقل از: فصلنامۀ «ندای اسلام»- شمارۀ 88-89
دیدگاههای کاربران