امروز :جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳

گزارشی از ترس وانزوای بی‌شناسنامه‌های استان سیستان‌وبلوچستان

گزارشی از ترس وانزوای بی‌شناسنامه‌های استان سیستان‌وبلوچستان

نخستین شناسنامه صادر شد، اما روند اخذ مدارک در استان سیستان‌وبلوچستان هنوز حتی آغاز هم نشده است. ۱۶۵ روز پس از ابلاغ آیین‌نامه اعطای تابعیت ایرانی به فرزندان حاصل از ازدواج زنانی ایرانی با مردان خارجی، نخستین شناسنامه در تاریخ ۲۴ آبان ۱۳۹۹ و در استان تهران صادر شد. صدها کیلومتر آن‌سوتر، در استان سیستان‌وبلوچستان اما اجرای این مصوبه پرحاشیه، کندتر از سایر استان‌ها طی می‌شود و بهانه‌ها و ارجاع مراجعان به فرداهای نامعلوم ادامه دارد. آمار دقیق بی‌شناسنامه‌های استان سیستان‌وبلوچستان مشخص نیست. صعب‌العبور بودن برخی روستاهای دورافتاده در استان، دسترسی دشوار به مرکز شهر و از همه مهم‌تر، «ترس» مانعی برای رسیدن به آمار واقعی از وضعیت بی‌شناسنامه‌های استان سیستان‌وبلوچستان است که لزوما به فرزندان حاصل از ازدواج زنان ایرانی و مردان خارجی محدود نمی‌شوند. بسیاری از این بی‌شناسنامه‌ها در این استان، مادر و پدر ایرانی دارند، متولد ایران هستند، اما یا شناسنامه ندارند یا سال‌ها با شناسنامه‌های جعلی زندگی کرده‌اند، شناسنامه‌هایی که پس از مرگ نوزادان یا کودکان مرده پیش از دهه ۹۰ در این استان خرید و فروش می‌شدند.
«طرح آرشیو الکترونیکی اسناد سجلی» در استان سیستان‌وبلوچستان از سال ۹۰ به‌منظور تصدیق هویت افراد و مبارزه با خرید و فروش شناسنامه نوزادان یا کودکان فوت‌‌شده شکل گرفت، گرچه شاید این طرح توانست به گفته خود «دیرثبتی» یا «کم‌ثبتی» وقایع حیاتی را در مناطق صعب‌العبور استان رفع کند، اما حالا این طرح در کنار مشکلات قبلی اخذ شناسنامه برای فرزندان این استان، به دو معضل جدید پیوند خورده است، برخی از فرزندانی که مشمول آیین‌نامه جدید شناسنامه‌دارشدن فرزندان حاصل از ازدواج زنان ایرانی با مردان خارجی می‌شوند، یا خود فرزند مادر یا پدری با شناسنامه خریداری شده هستند، یا در کودکی برای آنها شناسنامه کودک یا نوزاد مرده‌ای را خریده‌اند و سال‌ها با هویت جعلی زندگی کرده‌اند و حالا ۳۰ ساله هستند و خود فرزند دارند. زیستن با هویت جعلی و ترس از محکومیت برای قانون‌شکنی حالا این عده را از قانون جدید رانده است، آنها حتی می‌ترسند که اگر برای قانون جدید اقدام کنند، کودکان خود را از دست بدهند و مشمول مجازات بشوند. در سایه این ترس، سکوت این فرزندان بیش از هیاهوی ثبت نخستین شناسنامه به گوش می‌رسد، آنها صدایی ندارند که بگویند قانونی سال‌های پیش آنها را به خرید شناسنامه سوق داده است و حالا همان قانون می‌تواند آنها را مجازات کند، آنها ترجیح می‌دهند باقی عمر را نیز بدون شناسنامه سپری کنند یا در سکوت پیگیر قانونی باشند که بند ویژه‌ای را متناسب وضعیت آنها در نظر نگرفته است.
این گزارش، نگاهی‌ست نه‌تنها به وضعیت فرزندان با مادران ایرانی، بلکه به گسترده بی‌شناسنامه‌های استان سیستان‌وبلوچستان که یا قانون جدید شامل آنها نمی‌شود یا قانون برای آنها به منزله امری ترسناک است که اگر در قبال آنها اجرا شود، یا به نتیجه نمی‌رسد یا جعل هویت‌های قبلی را جرم‌انگاری می‌کند.
این گزارش روایت زندگی «مجید»، «بی‌بی‌فاطمه»، «زینب» و «سارا» است. «مجید» فرزندی با مادر ایرانی است که ماه‌ها در لابه‌لای هزارتوی بروکراسی اداری به تنگنا رسیده است، «بی‌بی‌فاطمه»، «سارا» و «زینب» فرزند والدین ایرانی هستند، مادرانی بدون شناسنامه که حالا حتی قانون جدید نیز شامل آنها نمی‌شود و تحلیل «الیاس براهویی‌نژاد»، فعال اجتماعی از سیستان‌وبلوچستان که در گفت‌وگو با «اعتماد» به ابعاد پنهان زیست بی‌شناسنامه‌های استان سیستان‌وبلوچستان می‌پردازد و از ترس، انزوا، طرد و تنهایی آنهایی می‌گوید که بی‌شمارند.

هنوز مدرکی نگرفته‌اند
«۴ سال طول کشید که به پدر و مادرم پروانه زناشویی بدهند، بعد از چهار سال من دیگر ۱۸ ساله نبودم و گفتند که قانون دیگر شامل تو نخواهد شد.» «مجید» ۳۲ سال دارد، فرزند مادر ایرانی و پدر افغانی است، مادر و پدر مجید از سال ۱۳۸۶ تا سال ۱۳۹۰ در‌به‌در اداره‌های دولتی بودند تا بتوانند ازدواج شرعی خود را به ازدواج محضری تبدیل کنند تا شاید بتوانند برای پسر خود شناسنامه بگیرند، سند ازدواج بالاخره با هزار مکافات آماده شد اما نه رفت‌و‌آمدهای مکرر به اداره اتباع زاهدان و نه حتی وزارت امور خارجه در تهران طی هشت سال گذشته برای مجید به شناسنامه بدل نشد. او که حالا ازدواج کرده و در آستانه پدرشدن بود، برای فرزندش هم که شده شناسنامه می‌خواست. خرج زندگی مجید از راه خرده‌فروشی با وانت تامین می‌شد، وانتی که به نام مادرش بود، نداشتن شناسنامه برای مجید به معنای نداشتن گواهینامه هم بود، تنها راه درآمد او رانندگی روزانه با هزار ترس و لرز بود، کافی بود یک بار خطا کند تا همان وانت را هم از دست بدهد و برای رانندگی بدون داشتن گواهینامه جریمه شود و مکافات آن را نیز به دوش بکشد. مجید از همان روز نخست اعلام شروع ثبت‌نام، تمام مدارک داشته و نداشته‌ خود را در سایت آیین‌نامه جدید بارگذاری کرد، با وجود اینکه خبر از تهران و قم و مشهد می‌رسید که فرزندان با مادران ایرانی مصاحبه‌های امنیتی خود را هم انجام داده‌اند و به پایان خط بروکراسی نفسگیر اداری رسیده‌اند، مراجعه‌های مکرر او به اداره اتباع زاهدان با بدخلقی کارمندان مواجه می‌شد، مجید می‌گوید که او «گاو پیشانی سفید» اداره است، آن‌قدر از پله‌های اداره بالا و پایین رفته است که به محض ورود، نگهبان به او خبر می‌دهد که بهتر است بازگردد چون هنوز در این اداره کار به گرفتن مدارک نرسیده است و حالا‌حالاها باید منتظر باشد. آخرین بار به او گفته‌اند که اقلا چهار ماه دیگر طول می‌کشد تا بتواند مثل سایر فرزندان مادران ایرانی در استان‌های دیگر، مدارک خود را برای بررسی نهایی تحویل دهد. حالا که نخستین شناسنامه صادر شده است، او از دیگر فرزندان با مادران ایرانی در استان سیستان‌وبلوچستان خبر می‌دهد که گوش به زنگ تلفن نشسته‌اند و برای ارایه مدارک‌شان ثانیه‌شماری می‌کنند، برخی از آنها زمان محدودی برای ارایه مدارک دارند، برخی حتی یک ورق‌پاره برای اثبات هویت ندارند، برخی حتی نمی‌دانند باید از کجا شروع کنند و چطور وجود خود را در میان کاغذبازی‌های اداری به اثبات برسانند و این پرسش‌ها تاکنون بدون پاسخ باقی مانده‌اند و مسئولان اجرای این قانون جدید در استان چندان تمایلی به روشن‌ کردن بندهای مفصل این آیین‌نامه ندارند، آنها را به زمان دیگر ارجاع می‌دهند، سه ماه، چهار ماه، شش ماه، یک سال دیگر. مجید از آخرین مراجعه خود به اداره اتباع زاهدان نقل می‌کند که به شنیده او، پیش‌بینی این اداره این بوده است که از استان سیستان‌وبلوچستان حداکثر ۳۲ هزار نفر در سامانه ثبت‌نام کنند، اما حالا در مواجهه با عدد ۵۰ هزار نفر، به این نتیجه رسیده‌اند که تا تمام بی‌شناسنامه‌های سیستان‌وبلوچستان ثبت‌نام آنلاین نکنند، روال اداری اخذ مدارک آغاز نشود. آه آخری که مجید می‌کشد، افسوسی است بر کارت کاری که سال پیش ۵۶۰ هزار تومان از سوی وزارت کار و رفاه ‌اجتماعی برای او خرج داشته اما صادر نشده است، افسوسی است بر تمام هزینه‌های دفتری و اداری که کرده اما هنوز برای او شناسنامه نشده است، افسوسی است بر فرزندی که تا دو ماه دیگر پا به این جهان می‌گذارد اما مشخص نیست که می‌تواند یکی از میلیون‌ها ایرانی باشد یا نه.

۷۰ سال بدون شناسنامه
«بی‌بی ‌فاطمه» ۷۰ سال دارد، خودش می‌گوید که ۷۰ سال دارد، نه کسی در خاطرش مانده است که او چه روز و چه تاریخی به دنیا آمده و نه برگه‌ای هست که نام بی‌بی را با چند عدد و چند تاریخ یک‌جا ثبت کرده باشد. بی‌بی فاطمه ساکن روستای «شیب‌گوره» زابل، حالا چهار فرزند دارد، چند عموزاده و عمه‌زاده که چهار سال است به شهر می‌روند تا شهادت و آزمایش بدهند که فاطمه ایرانی است. همسر ایرانی فاطمه و فرزندانش همگی شناسنامه دارند اما پدر بی‌بی‌، زمانی فوت کرد که فاطمه کودکی بیش نبود، مادر، دخترش را بزرگ کرد و در آن سال‌ها گرفتن شناسنامه چندان ضرورتی برای مادر نبود، فاطمه بزرگ شد، ازدواج کرد و چهار فرزند نیز به جهان آورد، فرزندانی که نام مادر را در شناسنامه نداشتند و تنها با نام پدر خود بزرگ شدند و ازدواج کردند و برای بی‌بی‌فاطمه نوه آوردند. حالا بیش از ۴۰ سال از نخستین تلاش‌های بی‌بی برای گرفتن شناسنامه می‌گذرد، موهای بی‌بی رنگ سپید و خاکستر گرفته است، نوه‌هایش در آستانه ازدواج هستند اما هنوز «کار او را راه نینداخته‌اند»، هنوز شناسنامه ندارد و هنوز اداره‌ای نمی‌پذیرد که فاطمه روزی پدر و مادری ایرانی داشته و خودش ایرانی است و حالا پس از ۷۰ سال زندگی بدون اوراق هویتی، برای گرفتن یارانه و کمک‌های معیشتی برای فرزندان خود چشم‌انتظار صدور این چند برگ سند است. فاطمه می‌گوید که دیگر از او گذشته است، حالا پایش لب گور است و اگر شناسنامه هم به او برسد، دیگر به درد روال اداری گواهی فوت می‌خورد، نه زندگی. بی‌بی‌فاطمه، یکی از آن زنانی است که در سایه سال‌ها انتظار برای گرفتن شناسنامه و خوردن به در‌های بسته و بی‌پاسخ‌ ماندن مراجعه‌ها و معوق‌‌کردن نتیجه به فرداها و پس‌فرداهای بی‌سرانجام، یک شهروند ایرانی‌ست که نه نظری به قانون جدید دارد و نه دیگر شناسنامه می‌خواهد، او یک ایرانی است که تولد و مرگش در هیچ برگ رسمی ملی ثبت نشده و ردی به جای نگذاشته، او یک نفری است که در میان میلیون‌ها ایرانی چون سایه زیسته است.

جای خالی نام مادر
برای خواهران و برادرانش از دلال شناسنامه خریدند، اما «زینب» بدون شناسنامه ماند. از پنج خواهر و برادر، زینب شناسنامه ندارد و حالا در دهه سوم زندگی خود ازدواج کرده و فرزند آورده‌ است، اما نامی از زینب در شناسامه فرزندش نیست، ازدواجش در هیچ سند محضری ثبت نشده است و در روزگاری که صحبت از درج نام مادر در کارت ملی می‌شود، نام زینب حتی در شناسنامه فرزندش جایی ندارد. زینب در زابل و در خانواده‌ای با پدر و مادر ایرانی به دنیا آمد، پدر شناسنامه نداشت و همین شد که پنج فرزند او یا مثل زینب شناسنامه نداشته باشند، یا شناسنامه نوزادان و کودکان مرده به آنها برسد، نیمی از خواهران و برادران زینب حالا با هویتی جعلی زندگی می‌کنند، اما سند ازدواج دارند، وام ازدواج گرفته‌اند، یارانه می‌گیرند و کمک معیشتی دریافت می‌کنند. چرخ زندگی با مسافرکشی همسر زینب نمی‌چرخد و حالا دشواری‌های مالی او را به صرافت گرفتن شناسنامه انداخته است، حالا سه سال می‌شود که زینب در اداره ثبت احوال زاهدان تشکیل پرونده داده اما پیگیری‌های او به نتیجه نرسیده و به فردای نامعلوم حواله شده است. خریدن شناسنامه برای خواهران و برادران زینب، ثبت اثر انگشت آنها و زیستن با هویت جعلی حالا کار زینب را دوچندان دشوار کرده است، شهادت‌دادن با شناسنامه‌های جعلی برای زینب شناسنامه و کد ملی نمی‌شود، قانون جدید نیز شامل حال زینب نیست، قانون قبلی نیز در اجرا، در هزارتوی بی‌سرانجام بروکراسی به دام افتاده است و در غیاب شهادت خواهران و برادران، زینب کمترین روزنه روشنی برای گرفتن شناسنامه ندارد.

تو مادر نیستی
پدربزرگ افغان بود و سال‌های دور برای خودش شناسنامه خریده بود، پسری که از زن زاهدانی‌اش داشت، شناسنامه نداشت و حتی با شناسنامه جعلی هم نتوانستند برای او شناسنامه بگیرند. پسر بزرگ شد، با «سارا» ازدواج کرد و صاحب فرزند شد، در شناسنامۀ دو تن از فرزندان این پسر، نام پدر به نام پدربزرگ آنها خورد. با مرگ همسر، سارا با نوزاد بی‌شناسنامه‌اش در آغوش، از روستای همسر «حرمک» در زاهدان به شهر می‌رود و برای فرزند کوچک خود درخواست شناسنامه می‌دهد و پنج سال منتظر پاسخی می‌ماند که هرگز نه به آری بدل می‌شود و نه به یک خبر قاطع. حالا این فرزند کوچک ۹ سال دارد، در غیاب شناسنامه، از مدرسه بازمانده است، دو خواهر و برادر بزرگ‌ترش با شناسنامه‌های جعلی درس خوانده‌اند اما نام او را در هیچ مدرسه‌ای ثبت نمی‌کنند، نه اتباع است که کارت اقامت داشته باشد و نه کد ملی دارد که ثابت کند ایرانی است. با اعلام قانون جدید، سارا خواست که در سایت ثبت‌نام کند، اما دو شناسنامه جعلی برای او مانعی بزرگ بود، اینکه نه‌تنها نتواند برای فرزند کوچک شناسنامه بگیرد، بلکه همان دو شناسنامه نیز باطل شوند و هیچ‌کدام از فرزندانش نتوانند درس بخوانند.
سارا یکی از زنانی است که مثل فاطمه و زینب، از خیر گرفتن شناسنامه گذشته‌اند، گرچه بیم و امید هر بار یک صورت خود را به این زنان نشان می‌دهند، اما پرونده این زنان در اداره ثبت احوال خاک می‌خورد و ترس این زنان از به‌بادرفتن هر آنچه دارند، به سکوت آنها بدل می‌شود، آنها با ترس‌هایی که زندگی‌شان را فرا گرفته است، حتی جسارت «پرسیدن» را به خود نمی‌دهند، آنها حتی از کارمند ساده اداره ثبت احوال نمی‌توانند بپرسند که با شرایطی که دارند، باید چه کنند، نگاه‌شان به دکمه‌ای می‌لغزد که می‌‌تواند فشرده شود، برای آنها پرس‌و‌جوهای مکرر، گرفتن شناسنامه و حتی بچه‌های‌شان را در پی داشته باشد. سارا می‌گوید: «من می‌ترسم حتی بچه‌هایم را هم از من بگیرند و بگویند اینها بچه‌های تو نیستند و مدرکی نداری که ثابت کنی تو مادر آنها هستی.»

طرد، انزوا، فراموشی
«آنها طرد شده‌اند، آنها می‌ترسند، آنها فراموش ‌شده‌اند.» بی‌شناسنامه‌های استان سیستان‌وبلوچستان صرفا محدود به فرزندان حاصل از زنان ایرانی با مردان اتباع نمی‌شود، به گفته «الیاس براهویی‌نژاد»، فعال اجتماعی از سیستان‌وبلوچستان، جمعیت قابل ‌توجهی از بی‌شناسنامه‌های این استان، پدر و مادر ایرانی دارند اما نه کد ملی دارند، نه شناسنامه، نه هویت شهروندی و نه توان مبارزه برای گرفتن چند کاغذ که نام و نشان آنها را ثبت کند، «ترس» یکی از مهم‌ترین عوامل موثر در بی‌شناسنامه بودن این فرزندان است. براهویی‌نژاد به «اعتماد» می‌گوید که بخش عظیمی از بی‌شناسنامه‌های سیستان‌وبلوچستان از اینکه به‌عنوان «افغانی» شناخته، دستگیر و به مرز بازگردانده شوند می‌ترسند، زیرا «در اینجا وقتی شناسنامه نداری، یعنی افغانی هستی، مگر اینکه خلافش ثابت شود که اثبات خلاف آن بسیار دشوار و برای عده‌ای ترسناک است، زیرا پیش‌فرض این است که آنها چون شناسنامه ندارند، پس افغانی هستند و با دوز و کلک می‌خواهند ایرانی باشند.» اگر این افراد به هر دلیلی، مثل کمبود مدارک نتوانند اثبات کنند که ایرانی هستند، به گفته این فعال اجتماعی؛ در ادامه با دردسرهای بسیار زیادی مواجه می‌شوند، یکی از این دردسرها دیپورت آنها به افغانستان است، درحالی‌که این افراد نه‌تنها افغانستانی نیستند، بلکه در بسیاری از موارد حتی آشنایی در این کشور همسایه ندارند، به همین دلیل است که براهویی‌نژاد می‌گوید که بسیاری از این بی‌شناسنامه‌ها، «از خیر گرفتن شناسنامه می‌گذرند» به دو دلیل؛ دلیل اول همان ترس از خوردن انگ «افغانی‌بودن» چه از منظر اجتماعی و چه از منظر امنیتی است و دلیل دوم، هزینه‌های رفت‌و‌آمد، عدم دسترسی و فاصله زیاد میان روستاهای دورافتاده استان با مراکز شهرهاست. این فعال اجتماعی می‌گوید: «شاید برای مرکزنشین‌ها عجیب باشد، اما برای مردمی که با کمک معیشتی و یارانه زندگی می‌کنند، رفت‌و‌آمد به شهر نیز خود هزینه عظیمی است که از پس آن برنمی‌آیند.» این وضعیت در صورتی شکل می‌گیرد که برای ساکنان این استان، خصوصا قوم بلوچ، عملا مرز بی‌معناست، یا اقلا تا چند دهه پیش بی‌معنا بوده است. به گفته براهویی‌نژاد، بلوچ‌ها علاوه بر عِرق بالایی که به ایرانی‌بودن خود دارند، تفاوت چندانی میان خود و بلوچ‌های افغانستان و بلوچ‌های پاکستان قائل نمی‌شوند و با آنها در مواردی قوم و خویش هستند، وصلت می‌کنند و رفت‌و‌آمد دارند، اما به دلیل نداشتن همان چند برگ هویتی، از طرفی بار سنگینی به نام «افغانی‌بودن» را می‌شنوند و از طرفی دیگر، ترجیح می‌دهند همان اندک‌سقف آسایش زندگی خود را از دست ندهند و به دام قانونی نیفتند که آنها را ایرانی نمی‌داند.
بسیاری از روستانشین‌های این استان، خاصه آنها که در مناطق صعب‌العبور و روستاهای دورافتاده زندگی می‌کنند و به قول این فعال اجتماعی، «هیچ شرایط دیگری برای بقای خود ندارند، جز گرفتن یارانه» نه‌تنها به دلیل نداشتن شناسنامه از داشتن همان چندصد تومان یارانه و کمک معیشتی محروم هستند، بلکه در یک چرخه‌ای که آغازگر آن نداشتن اسناد هویتی است، برای گذران زندگی به ناچار به راه‌های غیرقانونی قاچاق روی می‌آورند، در قبال این مردم محروم، ضعف قانون در حمایت از آنها خود عملا به بستری برای نقض قانون بدل می‌شود.
بی‌شناسنامه‌های استان سیستان‌وبلوچستان در دسته دوم، آنهایی هستند که سال‌های پیش شناسنامه خریده‌اند و حالا مشمول قانون جدید می‌شوند، اما همان‌طور که براهویی‌نژاد می‌گوید، از ترس خطرات و برملا شدن خریدن شناسنامه ترجیح می‌دهند با همان شناسنامه‌های قدیمی زندگی کنند. براهویی‌نژاد می‌گوید که در استان سیستان‌وبلوچستان، عموما با مرگ یک فرزند، خصوصا یک نوزاد یا کودک، شناسنامه باطل نمی‌شود و مهر فوت روی آن نمی‌خورد، بلکه به سایر افراد بی‌شناسنامه فروخته می‌شود. به گفته او بسیاری از فرزندان حاصل ازدواج زنان ایرانی با اتباع به این شکل شناسنامه‌دار شده‌اند و حالا در قبال قانون جدید، بیشتر از اینکه امیدوار باشند، ترسیده‌اند و ترجیح می‌دهند با هویت جعلی تا پایان عمر به زندگی ادامه دهند. قانون در قبال این دو دسته که برخی والدین ایرانی دارند و برخی مادر ایرانی و پدر غیرایرانی، عملا به دست‌اندازی بدل شده است که نه‌تنها مشکلات آنها را سامان نمی‌دهد، بلکه به دلیل خلأهای موجود، هویت آنها را بیش از پیش مخدوش می‌کند. تعلل در صدور شناسنامه، تعلل در پاسخ‌دهی به پیگیری‌ها، پیش‌فرض دروغ و قانون‌شکنی در قبال این افراد و سایر انگ‌های اجتماعی و ترس‌های تقویت ‌شده از عواملی هستند که پس از اجرای صددرصد این قانون هویتی را نصیب این افراد نخواهد کرد.

منبع: روزنامه «اعتماد»- پنجشنبه 29 آبان 1399


دیدگاههای کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین بخوانید