ایرادات راهبردی به اصل تصمیم برمیگردد و خطای تکنیکی به شیوه ابراز و پیگیری آن. اشکال بنیادین آنجاست که توسعهنیافتگی را صفتی استانی بدانیم. درحالیکه واقعیات میگویند واحد سیاسی استان هیچ نقشی در آن ندارد و حلقه مفقوده را جای دیگر باید جست.
در کنار محرومیت خطه سیستان، مناطق وسیع بلوچستان الصاقشده به کرمان و هرمزگان و یا بلوچستان خارج از مرزهای ایران هر یک گوی سبقت را از دیگری ربوده، وحشتناکترین توسعهنیافتگی در کل خاورمیانه و با اندکی اغماض در کل جهان را تجربه میکنند. حال مقصر کیست؟ سه کس را میتوان متهم ردیف اول آن شناخت: جغرافیا، سیاست و خود مردم بلوچ. در عصر تکنولوژیک بیستویک و سربرزدن غولهای اقتصادی در بر و بیابان امثال امارات، متهمکردن جغرافیا هرگز مسموع نیست. فرصت خودشکوفایی و رفاه، و در عین حال تعهد و وفاداری بلوچهای عمان بهعنوان اقلیت عمده آن کشور به موطن و حکومت متبوع خود اتهام را از ذات بلوچ به طریق اولی سلب میکند. آنچه در جایگاه اتهام باقی میماند «سیاست» است که باید دفاع از خود را خود به عهده بگیرد و آنهم به شیوه عملی و اقناعی و نه شانتاژ و امنیتیکردن فضا با میدانداری افراد و باندهایی که بلوچ با پیشینه کوتهبینی و کوتهاندیشی و بدخواهیشان بسیار آشناست.
خوشبینی لذتبخش است، اما کاش مجالی برای آن باشد. یک جاده امن دوبانده در استان یا اتصال جادهی عادی چابهار با نزدیکترین شهرهای بندری همچون جاسک و میناب و بندرعباس چیزی نیستند که بعد از نیم قرن و هزاران کشته جادهای در گروی طرحهای مرموز و کلان مرکز باشند. اگر حسن تدبیر در دستور کار بود، بعد از دو سه دهه ساختن شهرستانهای اسمی و کاغذی امثال قصرقند (کسرکند) و مهرستان (مه گس) و سرباز اندکی طعم شیرین این طرح تقسیمها را با تزریق بودجه و راه دسترسی و دستکم راهانداختن تشکیلات اداری آبرومندانه میچشاندند تا مردم باور کنند خبری هست.
اگر اندکی تدبیر و روانشناسی در کار بود احساسات بلوچ را به شکل مکرر و مزمن با حذف نام «بلوچستان» در رسانهها و مکاتبات حتی رسمی پیشاپیش جریحهدار نمیکردند و در جایگزینی مَکُّران با بلوچستان تلفظ درست آن را از بلوچ میپذیرفتند.
تعمق در تاریخ لازمه پویایی است؛ باید گفت بلوچ سه قهر تاریخی بزرگ را با مرکز تجربه کرده است؛ یکی وقتی که به دلایلی نامکشوف از گیلان و البرز قهر کرد و اینجا کوچید و هرگز برنگشت و جز مولفه.های زبانی مشترک سوغاتی با خود نیاورد. دوم وقتی ترک صفوی از آن سر کشور عرصه را بر او تنگ کرد و او چارهای جز انتقامگیری با مدد افغانی همسایه نداشت، و سوم وقتی ترک قجر لشگر حبیبالله شاهسون را برای قتل و غارت و تجاوز فرستاد. بلوچ تا به امروز ایرانی غیر بلوچ را با لفظ کدورتآمیز “گجر” میخواند. حال که نسلهای جدید درحال گذر از این کدورتهای تاریخی است، نه منطقا، نه از دید ملی و نه از لحاظ سیاسی امنیتی موجه است که کوتاهبینان یا فرصتطلبان مکرر و بیمحابا مثل شمشیر داموکلس نشتر به زخم کهنه زده و جامعه بلوچ را در وضعیت برآشفتگی روانی نگه دارند.
دیدگاههای کاربران