قرنها پیش شیخی چراغ بهدست در روز روشن در گرد شهر «انسان حقیقی» را جستجو میکرد؛ اما نمییافت. بسیاری از مردم تلاش کردند انسانهای موجود در آن محیط را به وی نشان دهند، اما شیخ با دلایل قانعکننده بر نیافتن انسان حقیقی اصرار داشت. خود شیخ نیز مردم را در حال آمدوشد مشاهده میکرد، اما باور داشت اینها انسانهای حقیقی نبوده، بلکه تصویر و مجسمهای از انسان هستند؛ مانند مجسمههای شیر که از گچ و سیمان میسازند و آن را در پارکهای شهر نصب میکنند و کسی آنها را بهعنوان شیر حقیقی نمیپذیرد؛ حتی کودکان.
شیخ معتقد بود این آدمهایی که من مشاهده میکنم چگونه میتوانند انسان حقیقی باشند، درحالیکه تمامی فکر و اندیشهشان خوردن و خفتن و اندوختن سرمایههای مادی است، اینها زندگی میکنند نه برای بندگی، بلکه جانمایهی زندگیشان رسیدن به خواستههای نفسانی است و شب و روز در بند لذتها و شهوتها اسیراند. این انسانهایی که از انسانیت بویی نبردهاند گرچه در ظاهر انسان مینمایند، در واقع پوششی از انسانیت به تن دارند؛ اما پرندهٔ انسانیت واقعی از آشیان جانشان پر گشوده است و در درونشان جز اوصاف حیوانی از قبیل حرص و آز دنیا، خوی درندگی و ستمگری، پایمال کردن حقوق انسانها، فخرفروشی و جاهطلبی چیزی دیگر وجود ندارد. بنابراین چگونه میتوان گفت: اینها انسانهای حقیقی هستند؟!
شیخ میگوید: برای انسان، «انسانیت» ضرورت دارد و اگر فردی از این ویژگی تهی باشد، نمیتوان نام آدمی بر وی نهاد؛ چنانکه درخت عود اگر بوی خوشی نداشته باشد، با چوبهای دیگر تفاوتی نخواهد داشت. اگر انسان از اوصاف نیکوی انسانی و سجایای اخلاقی عاری باشد، به منزلت انسانی صعود نکرده است و در مرتبه حیوانی قرار دارد.
شیخ در مقام استدلال بر مدعای خود میگوید: آدمی اگر بر فرض داشتن صورت انسانی و منهای اوصاف حقیقی «انسان» باشد، چه تفاوتی بین حضرت رسول صلیاللهعلیهوسلم و ابوجهل وجود دارد؟ در ظاهر امر هر دو در صورت انسانیاند، اما این کجا و آن کجا؟؛ پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوسلم جلوهای از «انسان کامل» است و ابوجهل تصویر و مجسمهای بس نازیبا از آدمی است که در واقع نمیتوان به وی آدمی گفت.
باید اذعان داشت که لازمهٔ آدمیت تنها داشتن لحم و شحم و پوست نیست؛ زیرا این سه مورد را حیوانات هم دارند و بسی بیشتر و قویتر.
پس آدمیت چیست؟ شیخ چه نیکو و کوتاه پاسخ گفته است: «آدمیت جز رضای دوست نیست.»
آدمیت رسالتی سترگ و مبارک است و آدمی باید جایگاه والای خود را در این گردونهٔ هستی باز شناسد و این غایت قصوای زندگی را دریابد و باید بداند که با کشف این واقعیت میتواند به حقیقت آدمی باشد و از بوتهٔ آزمون زندگی، سرافراز بیرون آید.
شیخ بر این نکته پا میفشارد که آدمیت منهای رضای الله تعالی نمیتواند آدمیت باشد؛ زیرا الله تعالی وی را برای همین هدف آفریده است تا او را بشناسد و در جهت عبادت و رضایت او گام بردارد.
بهراستی اگر این شیخ پس از قرنهای متمادی سر از خاک برون آرد و اوضاع مردم این زمان را بنگرد چه خواهد گفت و با چه تدبیری مردم را متوجه کجرویها و ناراستیها خواهد کرد؟
امروزه بیش از پیش مردم از واقعیت انسانی خود فاصله گرفته و آنچه را شیخ «مردهٔ نان و کشتهٔ شهوت» تعبیر میکند جوامع را در امواج سهمگین خود فرو برده است. امروزه نیز بسیاری از مردم در لحم و شحم و پوست آدمی پنهان شدهاند و از آدمیت واقعی بسیار فاصله دارند.
شیخ در پاسخ افرادی که انسانهای پیرامونش را به وی نشان میدادند، گفت:
این نه مرداناند، اینها صورتاند / مردهٔ ناناند و کشتهٔ شهوتاند
اینکه میبینی خلاف آدماند / نیستند آدم، غلاف آدماند
آدمی را آدمیت لازم است / عود را گر بو نباشد هیزم است
آدمیت لحم و شحم و پوست نیست / آدمیت جز رضای دوست نیست
گر به صورت آدمی انسان بدی / احمد و بوجهل هم یکسان شدی
دیدگاههای کاربران