دو سال آخر حیات حضرت مولانا عبدالعزیز رحمهالله، سعادت حضور مکرر در مجلس ایشان نصیب ما شد. هر روز يا یک روز در ميان، پس از نماز عصر بهاتفاق مولانا مفتی خدانظر رحمهالله و مولانا نذیراحمد سلامی در مجلس حضرت مولانا شرکت میکردیم و از شنیدن سخنان نغز و چشم دوختن به سیما و جمال ایشان بهرهها میبرديم. مجلس محدود به حضور علما نبود، افراد مختلفی میآمدند و استفاده میبردند. آن فرصت بهاری بود كه زود گذشت و تاکنون مانند آن در زاهدان برایمان تكرار نشده است. حضرت مولانا عبدالعزيز رحمهالله باوقار در صدر مجلس مینشست. دمی سکوت بر مجلس حکمفرما بود تا اینکه يكی از حاضران سخنی میگفت یا سؤالی میپرسید. آنگاه طبع حضرت مولانا روان میشد و خوش میگفت و دُرّ میسفت. سخن اگر از استادان و مشايخ ایشان در هند به ميان میآمد، سخنان مولانا رنگوبوی دیگری بهخود میگرفت، انگار تاريخ رجال آن زمانِ هند در سينهاش محفوظ بود. هرگاه سخن از بزرگانی چون مولانا سید حسيناحمد مدنی، علامه مفتی كفايتالله دهلوی، مولانا عبيدالله سندی، حكيمالامت مولانا اشرفعلی تهانوی، مولانا احمدعلی لاهوری و مولانا محمدالياس رحمهمالله بهميان میآمد، مولانا عبدالعزيز چنان خاطرات شيرين و آموزندهای نقل میكرد كه ما از شنيدن آنها سیر نمیشدیم. درسها میآموختیم و لذتها میبردیم. حيف كه آن مجالس ضبط و ثبت نشد و آن خاطرات خوش به زيور قلم آراسته نگشت؛ إنا لله و إنا اليه راجعون.
به عزيزان اهل قلمِ معاصر توصيه میكنم كه اشتباه و غفلت ما را تكرار نكنند، آن بزرگان ديگر برنمیگردند. آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت. بزرگان موجود را قدر بدانید و یقین كنید كه آيندگان بر شما حقی دارند. شما باید تاريخ را برای آنها ثبت و محفوظ كنيد.
باری، در یکی از آن روزها مردی در مجلس حضرت مولانا حاضر شد که خیلی با فضل و ادب بود. آمد و آرام گوشهای نشست. حضرت مولانا طبق عادت مباركش به همۀ اهل مجلس التفات مینمود و از هركس مطابق مقام و شأنش احوال میپرسید. وقتی نوبت به آن مرد تازهوارد رسيد، التفات مولانا مزيد گشت و او هم در پاسخ به سؤال ایشان خيلی دلنشین سخن گفت. هر سخنش آراسته به شعر و ادب بود. آن روز سخنان آن مرد به دلم نشست. كنجكاو شدم و پرسیدم او كيست و اهل كجاست؟ يكي از عزيزان حاضر در مجلس فرمود: «ايشان دكتر سيد عبدالمجيد حیرتسجادی است، دكترای اديان و عرفان دارد و در دانشگاه بلوچستان و دبيرستانهای شهر زاهدان تدريس میکند.»
با دكتر سید عبدالمجید حیرتسجادی دیدار كردم. دیدار ما گرم و صمیمی بود، گويی چندين سال است با هم آشناييم. او را به منزل دعوت كردم و در باب نویسندگی راهنمایی خواستم. امر کرد چیزی بنویسم. بنده رقیمهای دربارۀ «مادر» نگاشتم. خوشحال شد و تشويقم نمود و بعدها در تصحيح چند مقاله یاریام کرد. ارتباط و دوستیام با دکتر سجادی قطع نشد و چند سال بعد ایشان دو كتاب مرا هم ويرايش كرد.
در همين دوران بود که دکتر یکی از آثارش، یعنی كتاب «گلههای يك معلم» را به بنده هدیه كرد. كتاب را با ذوقوشوق خواندم و چنان مجذوبش شدم كه تا تمامش نکردم كتاب ديگری برای مطالعه بهدست نگرفتم.
حقیقت آن است که حكايتها و اشعار نغزی که در این كتاب آمده است، دلوجان از آدمی میرباید. دردها و مشکلاتی را که جناب دکتر سجادی در این کتاب بهعنوان یک معلم دردآشنا بیان میکند تنها به معلمان و کارمندان آموزشوپرورش محدود نیست. او در لابهلای بیان مشکلات معلمان و آموزگاران، از آداب اجتماعی، مشکلات فکری و مسائل متعدد بشری نیز سخن میگوید. گاه میخنداند و گاه میگریاند. گاه پند میدهد و گاه به شگفتی وامیدارد. گاه به گذشته میبرد و گاه نسبت به آینده بیمناک یا امیدوارمان میکند. کتاب او یکی از شاهکارهای قلم است. حقا که نویسندۀ موفق و هنرمند گاه از یک تصویرگر هم گوی سبقت میرباید. در بسیاری از صفحات کتاب «گلههای یک معلم» خواننده در کنار نویسنده قرار میگیرد، منظرهها را میبیند و از دیدن آنها لذت میبرد یا عبرت میگیرد.
شما خوانندگان عزیز پس از خواندن این کتاب ان شاءالله تأثرات و برداشتهای مرا تصدیق خواهید کرد. اجازه دهید در پایان رمز تأثیر شگرف این کتاب بر خواننده را ناگفته نگذارم و به بیان آن بپردازم.
نویسندۀ کتاب، سید و مردی از سلالۀ پاک رسول اکرم صلّیاللهعلیهوسلّم است. او فرزند برومند جناب مستطاب سید محمدباقر حیرتسجادی ملقب به «رکن الاسلام» است که به علم و تقوا و شجاعت و نجابت در دیار کردستان شهره بوده است.
دکتر حیرتسجادی تنها یک نویسندۀ محض نیست؛ او نویسندهایست که زیر سایۀ پدری فاضل، نجیب و شریف تربیت شده و پرورش یافته است. شخصیتی است که هرگز به علم و دانش و فضل و فرهیختگیاش نبالیده است.او پیکرۀ تواضع و فروتنی است. تکیهکلامش همیشه این است که: «آن ذره که به حساب ناید ماییم.»
چنین تربیتی باعث شد او با وجود علم و دانش و قدرت قلم و مهارتی که در نویسندگی داشت، خود را تشنه بداند و برای رفع عطش معنوی خویش خدمت حضرت مولانا عبدالعزیز رحمه الله برسد و از ایشان درخواست بیعت و اصلاح کند. مولانا وقتی طلب صادقانۀ دکتر را میبیند او را به برجستهترین شیخ و عارف زمان در بلوچستانزمین، حضرت علامه سید عبدالواحد سیدزاده گشتی رحمهالله معرفی میکند. دکتر سجادی بر بال شوق و دلدادگی خویش را به محضر حضرت مولانا سید عبدالواحد میرساند و از توجهات عارفانۀ ایشان فیض مییابد. بهراستی که داستان آن دیدار از زبان دکتر سجادی انسان را به یاد دیدار شمس و مولانا میاندازد. داستانی که چه بسیار لذتبخش و روحپرور است.
باری از ایشان شنیدم که فرمود: «حالا دیگر مدتهاست که شبها از ساعت 2 به بعد خواب به چشمانم راه نمییابد و به توفیق الهی به نماز و نیایش مشغولم.» باری نیز فرمود: «از وقتی با حضرت شیخ عبدالواحد بیعت کردهام از گناه دوری گزیدهام.»
این است رمزِ تأثیر شگرف نوشتهها و گفتههای دکتر سید عبدالمجید حیرتسجادی. کسی که هم مرد «قال» است و هم مرد «حال». کسی که معتقد و عامل است به این سخن:
قال را بگذار و مرد حال شو/ پیش مرد کاملی پامال شو
کیمیا پیدا کن از مشت گلی/ بوسه زن بر آستان کاملی
یا این سخن اقبال که میگوید:
صحبت از علم کتابی خوشتر است/ صحبت مردان حق آدم گر است
دیدگاههای کاربران