دكتر سید عبدالمجید حیرت سجادی، نویسندۀ کتاب جذاب، خواندنی و درسآموز «گلههای یک معلم»، یكی از چهرههای ماندگار معاصر ایران در عرصۀ تعلیم و تربیت است. معلم و استادی كه قریب شصت سال خدمت صادقانه و عاشقانه به فرزندان این مرز و بوم را در كارنامۀ خود دارد. نویسندهای كه قلم روان، جذاب و نوشتههای آمیخته از پند و حكایتش یاد بزرگانی چون شیخ اجل سعدی شیرازی علیهالرحمه و كتاب گلستانش را در ذهن تداعی میكند، و سخنان شیرین و فارسی فصیح آمیخته با تهلهجۀ كُردیش عقل و جان آدمی را مسحور و در مقابل خویش میخكوب میكند.
دكتر سید عبدالمجید حیرت سجادی متولد سال 1308 هجری شمسی و اهل سنندج است. پدر بزرگوارش سید محمدباقر حیرت سجادی ملقّب به رکنالاسلام (1253ـ 1341ش.)، از شخصیتهای فرهیخته و اندیشمند كردستان بوده و در زمان خود خدمات آموزشی فراوانی داشته است.
استاد سجادی سالهاست كه در تهران زندگی میكند. در همۀ مقاطع تحصیلی از كلاس اول ابتدایی تا آخرین سال دانشگاه و مقطع دكترا تدریس كرده و سالهاست که از اساتید برجسته گروه ادیان و عرفان دانشگاه آزاد شهرری تهران است. ایشان آثار و تألیفات متعددی دارد از جمله: «گلههای یك معلم»، «مقابله با فتنه» در رد كتاب آیات شیطانی سلمان رشدی، «در سر منزل عنقا»، «بر ساحل بحر جلال» گزیده¬ای از سیرۀ مولانا جلال¬الدین محمد بلخی رومی برگرفته از مناقبالعارفین احمد افلاکی، و… .
دكتر سجادی شاگرد و فیضیافتۀ معلمان و اساتید توانا، مخلص و خدوم، و خود معلمی فداکار و با سابقۀ خدمت بسیار پربار و درخشان است. بهطور مثال سالها پیش (سال 1364)، با رسیدن بخشنامهای از طرف وزارت آموزش و پرورش به دست ایشان مبنی بر اینكه منطقۀ بلوچستان استان سیستانوبلوچستان 900 ساعت در هفته كمبود معلم دارد، شدیداً متأثر و نگران شده و داوطلبانه و سراسیمه خود را از تهران به زاهدان میرساند و تقاضا میكند تا او را به كورهدههای بلوچستان بفرستند تا بتواند به نوبۀ خود بخشی از این كمبود را رفع كند؛ اما در آنجا به ایشان میگویند که ما در زاهدان به وجود شما نیاز داریم. سرانجام ایشان در دو دبیرستان زاهدان و همچنین در دانشگاه سیستانوبلوچستان به تدریس مشغول میشود. در همان روزهای اولیۀ اقامت در زاهدان، شیفتۀ شخصیت جذاب و پرخیر و بركت بزرگترین عالم این شهر یعنی حضرت مولانا عبدالعزیز رحمهالله میشود و به طور مستمر از محضر ایشان كسب فیض میكند.
دکتر سجادی پس از چند سال خدمت در زاهدان، به تهران بازمیگردد، ولی این تعلق خاطر و ارتباط با بلوچستان همچنان برقرار میماند و ایشان یکبار در سال 1370 و بار دیگر 1383، به دعوت مدیریت محترم و اساتید گرامی دارالعلوم زاهدان به زاهدان تشریف میآورد. 30 تیر 1383 ایشان مهمان ویژه و سخنران افتتاحیۀ هشتمین دورۀ مسابقات سراسری سخنرانی، مقالهنویسی و شعر طلاب مدارس علوم دینی اهلسنت استان سیستانوبلوچستان بوده است.
دكتر سجادی به این سفر آمده است تا هم خاطرات گذشتهاش را در این شهر تازه كند و هم از علم و دانش سرشار و سالها تجربهاش برای طلاب بگوید و آنان را برای هر چه بهتر پیمودن راهی كه انتخاب كردهاند ارشاد و راهنمایی كند.
برنامۀ افتتاحیه و سخنرانی ایشان برای بعد از نماز مغرب تا عشا در مسجد جامع مکی ترتیب داده شده است. پس از اقامۀ نماز مغرب شیخالاسلام مولانا عبدالحمید، از همۀ نمازگزاران خصوصاً علما و طلاب دعوت میکند تا در برنامۀ سخنرانی این میهمان گرانمایه شركت كنند، كه همه با شیفتگی پای صحبت ایشان مینشینند.
پس از خیرمقدم و معرفی كوتاهی كه توسط استاد مولانا محمدقاسم بنیكمال (قاسمی) انجام میگیرد، دكتر سید عبدالمجید حیرت سجادی سخنرانی خود را اینگونه آغاز میکند:
«بسم الله الرحمن الرحیم. چه خوش باشد كه بعد از روزگاری/ به امیدی رسد امیدواری. شدیم پیر به عصیان و چشم آن داریم/ كه جرم ما به جوانان پارسا بخشند. «از دور بوسه بر رخ مهتاب میزنم» نه فقط، بلكه این سعادت برای من فراهم شده تا بر پایافزارهای همۀ شما بوسه زنم.
قریب بیست سال میگذرد (از 1364 تا 1383) كه من از این شهر و بركات این شهر و بركات مردان خدای این شهر محروم ماندهام. امروز مبارك است حالم كه افتاده نظر بر این جمالت. برای من سعادتی پیش آمد كه جناب مفتی مولوی قاسم، كه گردنم زیر بار منت اوست، پیشنهاد كردند حال كه دانشگاه تعطیل شده، من بیایم و این سعادت نصیبم بشود كه شما برادران نازنین و مؤمن را زیارت كنم. جمال كعبه چنان میدوانم به نشاط/ كه خارهای مغیلان حریر میآیند. گفتم: از تو به یك اشاره از من به سر دویدن؛ آنچه پسند شماست غایت مقصود ماست. به پایبوس همۀ شما آمدهام.
در این جایگاهی كه من ایستادهام (محراب مسجد جامع مکی)، در اینجا مردی میایستاد و اقامۀ نماز میكرد و اقامۀ سخن میكرد، كه به یقین من در صداقت ابوبكر صدیق بود؛ در شهامت عمر فاروق بود؛ در حیا و شرم عثمانبنعفان بود، و در احتیاطكاری و سیاست و مردمداری و شجاعت علیابنابیطالب بود، «خداش در صف پیغمبران كند محشور»، «كه باران رحمت بر او هر دمی»؛ منظورم مرحوم مبرور، جنّتمكان، مرحوم مولوی عبدالعزیز است، كه من ایشان را با این صفات شناختم و ایشان برای من بزرگترین معلم بود. آنچه كه من در این مرد دیدم تقوای بینهایت، حیا و شرم بینهایت از خدا، احتیاطكاریهای بینهایت و مردمداری بود و باز دوباره عرض میكنم «خداش در صف پیغمبران كند محشور».
بارها و بارها برای من صحبت میكرد كه وقتی به زاهدان آمده، در این شهر یك مسجد بینهایت محقر وجود داشته است، و او با همت و پشتكار و صداقت و تقوایش، مردم را جمع كرد و سخنرانیهای داغ كه از قلب بیرون میآمد؛ وقتی كه تقوا به اوج خود برسد هر سخنی كه از دل و دهان بیرون میآید آتشناك است. شما اكثر نبودید، خیلی مغبون و محروم هستید! این مرد اعجوبهای بود در تقوا. من زبانم قاصر است از اینكه در وصف مولانا عبدالعزیز سخنی بگویم. خب! حضرت مولانا عبدالعزیز دعوت حق را لبیك گفت و به سرای باقی شتافت؛ جانشینی قطعاً برای خود در نظر گرفته بود و در نظر گرفت، كه جناب مولانا عبدالحمید «خداش در همه حال از بلا نگه دارد، فرشتهاش به دو دست دعا نگه دارد» بعد از ایشان تصدی كارها را بر عهده گرفت. وقتی من را امروز با ماشین وارد دارالعلوم زاهدان كردند از هر طرف دیدم آبادیست و آبادانی و تغییرات كلی و بهبود در عرصۀ علم و معرفت، ساختمانهای متعدد، گروه فراوان طلبه؛ خدای تعالی بر قدرت و تعدادشان افزوده بكند. به من خبر دادند كه اینجا هزار طلبه دارد، بهبه! بهبه! «حُسن تو همیشه در فزون باد / رویت همهساله لالهگون باد». مناقب العارفین افلاكی را میخواندم كه بعد از فوت مولانا جلالالدین رومی، با وجود اینكه فرزند بسیار نازنین و عالمی داشت، فرزندش را متصدی كارهای خویش نكرد و نیابت را به حسامالدین چلبی داد، همه متحیر شدند كه چطور شد. اما حسامالدین چلبی بعد از رحلت مولانا جلالالدین رومی، مدت ده سال كه بر مسند نشسته بود، بهتر از خود مولانا اداره كرد. امروز احساس كردم به لطف پروردگار، جناب شیخالاسلام، درایت و فهم سیاسی و شعور باطنیش طوری بوده كه این مجمع والا را كه شما باشید به وجود آورده است. من به نوبۀ خودم به نام یك فرد مسلمان از ایشان سپاسگزارم، خداوند متعال به ایشان توفیق بیشتر عنایت كند.
باید یادآور شوم كه وقتی من برای اولین بار وارد این شهر شدم به پابوس مولانا عبدالعزیز رفتم و عرض كردم كه من آمدم كه مدت یكسال دوسال اینجا بمانم و در این شهر خدمتگزار باشم؛ نیازمند دو معلم هستم، یكی معلم ظاهری كه علم ظاهری من را افزون كند و یك معلم معنوی كه درون من را از ضیق و زنگار پاك و مصفا كند. عدهای از علمای وقت در خدمت ایشان بودند، فرمود: «آقای سجادی من شما را به استاد نذیراحمد [سلامی] معرفی میكنم تا با ایشان تبادل معلومات كنید». این جملۀ «تبادل معلومات كنید» مال ایشان است. به جای جملۀ «تبادل معلومات كنید» میتوانست بفرماید تحت نظر ایشان باشید و از ایشان استفاده كنید، اما ادب بینهایتی كه در كلام این مرد بزرگ بود فرمود: «تبادل معلومات كنید». و برای اینكه من را به شخصیتی عرفانی معرفی كند، گفت كه من شما را خدمت حضرت مولانا صاحب عبدالواحد میفرستم كه در كورهدههای سراوان هستند و من رفتم خدمت ایشان و تمسك كردم در خدمت ایشان و این تسبیحی كه در گردنم هست، «رشتهای در گردنم افكنده دوست، میكشد هر جا كه خاطرخواه اوست»، یادگار این مرد عارف بزرگوار است. ایشان اورادی را به ما تعلیم داد.
بعد از استاد نذیراحمد كه اكثر عصرها میرفتم منزل ایشان و مطالبی در سطح بالا از نظر صرف و نحو استفاده میكردم، در محضر جناب مفتی مولوی قاسم متون سنگین ادب عربی را استفاده میكردم. در دانشگاه اینجا درسی كه برای من گذاشته بودند مقدمۀ عربی ابنخلدون بود، هر جا كه گیر میكردم به محضر جناب مولوی قاسم میشتافتم و ایشان اشكالات من را رفع میكرد. لذا لازم است من در اینجا در حضور شما اقرار كنم، اعتراف كنم و افتخار كنم كه من شاگرد این دو بزرگوار بودم، شاگر استاد نذیراحمد و استاد مولوی قاسم؛ ما با این دو بزرگوار گفتگوها داشتیم، روزها با هم بودیم، شبها با هم بودیم».
دكتر سجادی در ادامه با توجه به مراسم افتتاحیۀ هشتمین دورۀ مسابقات سراسری سخنرانی، مقالهنویسی و شعر طلاب مدارس علوم دینی اهلسنت استان سیستانوبلوچستان به موضوع «برای سخنور و نویسندۀ خوبشدن چه باید كرد؟» میپردازد و با بیان اینكه قریب به 50 سال است در این عرصه كار میكند و تجربیات زیادی در این زمینه دارد، میگوید: «اگر كسی واقعاً میخواهد سخنور خوبی باشد، سخنران و نویسندۀ طراز اولی باشد، باید خیلی مطالعه داشته باشد و از هر نوعی مطالعه بكند؛ از قصه موش و گربه گرفته تا كلام نظامی و سعدی و حافظ و فردوسی، و باید با اینها انس بگیرد. اما آنچه من احساس كردم من را به سخن آورد، عبارت است از غور در گلستان سعدی، «به بوستان و گلستان بلبل شیراز چو نیك در نگرد فیلسوف دانشور = جمال شاهد مقصود ملك و ملت را عیان به هر دو ببیند چو ماه و فر به شمر».
بنده كه در خدمت شما هستم 26 بار گلستان سعدی را درس دادم و هر بار نكات جدید و تازهای از آن فهمیدم. من به شما توصیه میكنم و عرض میكنم كه بروید سراغ گلستان سعدی و باز میگویم گلستان سعدی و باز میگویم گلستان سعدی! تمام محكمكاریها در این كتاب است. در كلمات آن غور كنید، آنها را بجوید، سپس ببلعید و هضم كنید. هر داستانی را كه معین و كمككار شماست به حافظه بسپارید، ابیاتی كه شاخص هستند، تكاندهنده هستند، بخوانید و به حافظه بسپارید و در این راه عجله نكنید زیرا كمكم و به مرور زمان اثرات آن در سخنان شما و در نویسندگی شما خودش را نشان میدهد.
بعد به سراغ مثنوی معنوی، حافظ و نظامی بروید، پیش فردوسی زانو بزنید. همه اینها را زیر نظر استادان فرزانۀ خود بخوانید و بدون راهنمایی استادان كاری نكنید.
وقتی كه این كارها را كردید، با قرآن آشنا بودید، با كلام سعدی و این بزرگان آشنا بودید، به شرط اینكه تقوا داشته باشید و معلومات و مایه هم داشته باشید، پروردگار عالم، كلام را در نهایت سادگی در دهان شما قرار میدهد. اما به خدای متعال اگر تقوا نداشته باشید شاگرد شیطان میشوید و ضربه میخورید، خداوند به شما پسگردنی میزند، دهانتان بسته میشود، آبرویتان میرود و رسوا میشوید و آنچه را نباید بگویید میگویید و آنچه را كه باید بگویید نمیگویید. اما اگر تقوا داشته باشید خدای تعالی شما را یاور و یاریكننده است، لطف غیبی به كمك شما میآید.
در فن سخنوری یكی از مهمترین موضوعات نترسی و بیباكی است، باید تصور كرد كه همه مستمعین شاگردان شما هستند و بدون ترس و واهمه سخن گفت.
موضوعی دیگری كه باید مورد توجه یك سخنور و سخنران باشد این است كه ظاهری آراسته، تمیز و مرتب داشته باشد و باطنش را با تقوا زیبا بكند».
استاد سجادی با بیان این مطالب ـ كه با کمی اختصار نقل شد ـ سخنرانیاش را به پایان میبرد و به مدت نیم ساعت به پرسشها و سؤالات مستمعین و طلاب پاسخ میدهد.
این یادداشت را با سخن یکی از شاگردان و ارادتمندان استاد دکتر سجادی و سپس یک پیشنهاد پایان میدهیم:
«محمدرضا زائری: میشود گاه شهری را به خاطر كسی دوست داشته باشی، وقتی فكر كنی لابد آن خاك چیزی داشته كه چنین وجود دوستداشتنی در آن ببالد و سر برآورد، لابد آن هوا چیزی داشته كه آن آدم خواستنی ریههایش را با آن پر كرده… و من سنندج را دوست دارم به خاطر یك مرد كه امیدوارم سایه مهربانیاش، گرمای دستهای پدریاش و نور آفتاب معلمیاش را خدا هیچ وقت از من نگیرد؛ دكتر سید عبدالمجید حیرت سجادی كه سالها پیش به بهانه كلاس ادبیات فارسی پای درسش نشستهام و هنوز بلند نشدهام.»
و اما نکتۀ پایانی اینکه به همۀ عزیزان مطالعۀ کتاب «گلههای یک معلم» را پیشنهاد میکنم و دوست دارم شما نیز از لذت و تجربۀ شیرین مطالعۀ این اثر ارجمند و نکات درسآموز و تأملبرانگیز آن و همسخنی با این معلم دلسوز و مربی فرزانه سهمی داشته باشید. توفیق، همه از جانب الله تعالی است.
تهران ـ یکم ذوالحجه 1438/ یکم شهریور 1396
دیدگاههای کاربران