"وحی" به صحابه و همانطور به مسلمانان امروز و تا ابد با گذر از تاریخ جوامع و فرهنگهای مختلف خبر داده است که: «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا» [احزاب: 21] (سرمشق و الگوی زیبایی در پیغمبر خدا برای شما است؛ برای کسانی که امید به خدا داشته و جویای قیامت باشند و خدای را بسیار یاد کنند.)
پیامبر صلیاللهعلیهوسلم معلمی است که درسهای او را میخوانیم، راهنمایی است که از او پیروی میکنیم، الگویی است که آرزو داریم همانند او شویم و ورای هر چیز دیگری برگزیدهای است که ما را دعوت به تفکر در گفتار و سلوک و اعمال خود میکند.
الگو، راهنمایی
پیامبر در مدت 23 سال رسالتش در جستجوی آزادی و رهایی معنوی بود. وحی، مرحله به مرجله در موفقیتهای مختلف زندگی بر او نازل میشد، انگار خدای متعال در تاریخ، تا ابد با او گفتگو میکرد. پیامبر به او گوش میداد، با او سخن میگفت و شب و روز، در میان سخنان پرشور صحابهاش و در سکوت بیابان عربستان، نشانهایش را مینگریست. او نماز میخواند هنگامی که دنیای انسانها خوابیده بودند. از خدا یاری میطلبید هنگامی که خواهران و برادرانش ناامید بودند و صبور و ثابتقدم میماند در مقابل شهادت و ناسزا هنگامی که بیشتر انسانها از او روی برمیگرداندند. قدرت روحیاش او را از زندان نفس آزاد کرده بود و همواره نشانههای کسی که از رگ گردن نزدیکتر است را مینگریست و یادآوری میکرد، خواه این نشانه در پرندهای بود که پرواز میکرد یا درختی که افراشته شده بود یا شفقی که پدیدار میشد و ستاره ای که میدرخشید.
او میتوانست عشق را ابراز و به اطراف خود منتشر کند. حضور، مهربانی و محبتش، همسرانش را راضی میکرد، صحابهاش با عشقی شدید، عمیق و فوقالعاده، سخاوتمندانه او را دوست داشتند. او حضورش را لبخند و وجودش را میبخشید و اگر مثلا بردهای او را مورد خطاب قرار میداد یا میخواست او را به آنطرف شهر ببرد او میرفت و به او گوش میداد و او را دوست میداشت. او متعلق به خدا بود و مِلک کسی نبود، اما عشقش را نثار همه میکرد؛ ساده و به سادگی.
هنگامی که با کسی دست میداد هیچ وقت قبل از او دستش را نمیکشید. او میدانست که کلمهای با محبت که به کسی آرامش دهد، نامی صمیمانه که به او اهمیت بدهد، تسلایی که به آن نیاز دارد، نور و آرامشی که از قلب کسی که او دوست میداشت، میبخشید. روزی نمیگذشت بیآن که او از خدا طلب بخشش نکرده باشد، برای کمکاریها و غفلتهایش، و هنگامیکه زنی یا مردی با سنگینی گناهی نزد او میآمد هرچند گناه بزرگ هم میبود، او را میپذیرفت و راههای بخشش و سبکتر کردن گناه را، آمرزش خواستن و مناجات با خدای أرحم الراحمین را به او نشان میداد.
او گناه هر کسی را در مقابل دیگری مخفی میکرد، و به همه ثبات و نظم در کارها را یاد میداد. به انسان تنبلی که از او کاری میخواست همیشه جواب مثبت میداد و از او میخواست که از اندیشه و نیرویش برای فهم بهتر برای رهاشدن از تناقضات خویش و شناخت نقاط ضعفش بهره بگیرد. او احساس مسئولیت را بدون حس گناه تعلیم میداد و التزام به مکارم اخلاق را همچون شرطی از شروط آزادی القا میکرد.
«عدالت» شرط صلح و آرامش است، و پیامبر همواره یادآوری میکرد که غیرممکن است از عدالت لذت ببریم مگر اینکه به کرامت و شایستگی افراد احترام بگذاریم. او بردهها را آزاد میکرد و همواره سفارش میکرد که مسلمانان همواره این کار را انجام دهند. امت ایمانی و مومنین میبایست امتی آزاد باشند. وحی راه را به او نشان داد، دیدیم بارها و بارها که به طور ویژهای به بردهها، تهیدستان و بیچارگان جامعه توجه داشت و آنها را دعوت میکرد که از کرامتشان و حقوقشان دفاع کنند و از هر نوع احساس کمبود و نقصی رها شوند. پیام اسلام دعوت به آزادی دینی، اجتماعی و سیاسی است. در پایان رسالتش در صحرایی در پای "جبلالرحمه" که ثروتمندان و فقیران، زنان و مردان از همه نژادها و از همه فرهنگها و رنگها در آنجا بودند، به پیامی گوش فرا داده بودند که تاکید میکرد که قلب، انسانها را متمایز میکند نه طبقه و رنگ و فرهنگ. یک بار گفت: «بهترین شما کسی است که برای انسانها بهترین است.» [روایت از بخاری]
یک روز گفت: به نام برادری انسان، تنها مسلمین را خطاب قرار نمیدهد بلکه همه انسانها را مورد خطاب قرار میدهد.- به عنوان مثال- هنگامی که در حجةالوداع سخن میگفت، به هر ضمیری هشدار میداد که از ظواهر که همچون مانعی در راه رسیدن به عدالت هستند، بگذرند. در مقابل خدا هیچ چیزی تبعیض، بیعدالتی اجتماعی و نژادپرستی را توجیه نمیکند.
در جامعه مسلمانان یک سیاه، اذان میگوید، فرزند بردهای سیاه را فرماندهی میکند. ایمان، مومنین را از قضاوت دربارهی ظواهر فریبنده (نژاد و طبقه اجتماعی) رها میکند که انسان را به تعصب وامیدارد و انسان را از انسانیت خویش خارج میکند و به صدای زنان جامعهاش که به حق خود نمیرسیدند و طرد میشدند و تحت رفتارهای ناشایست بودند، گوش فرا میداد. وحی این گوش فرادادن و آمادگی را یادآوری میکند: «قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجَادِلُكَ فِي زَوْجِهَا وَتَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ يَسْمَعُ تَحَاوُرَكُمَا إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ؛ خداوند گفتار آن زنی را میپذیرد که درباره شوهرش با تو بحث و مجادله میکند و به خدا شکایت میبرد. خدا قطعا گفتوگوی شما دو نفر را میشنود چرا که خدا شنوا و بیناست.» [مجادله: 1]
به سخنان زنی گوش داد که میخواست طلاق بگیرد، زیرا شوهرش را دیگر دوست نداشت. او به زن گوش داد، در کارشان وساطت کرد و آنها را جدا کرد. همچنین زن دیگری را به حضور پذیرفت که از پدرش شکایت میکرد که بدون اینکه نظر او را بپرسد او را شوهر داده است. پیامبر آماده شد که زوج را از هم جدا کند، اما زن خبر داد که از ازدواجش راضی است، و این اقدام او به این دلیل بوده است که پدرها بدانند که «این امور آنها نیست» و نباید به زور دخترانشان را شوهر بدهند.
پیامبر به زنان ابلاغ کرد که تزکیه روحی و تصدیق زنانگیشان که در آینه نگاه مردان محصور نشده باشد، واجب است. حضور آنها در جامعه در مکان عمومی و تعهدات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و حتی نظامی موضوعی بود که پیامبر نهتنها هرگز آن را انکار نکرد، بلکه آشکارا از آن حمایت میکرد. در پرتو تعلیمات معنوی به آنها کمک میکرد که خود را قبول کنند، افکارشان را بیان کنند و آزادی واقعی قلب و ضمیرشان را مطالبه نمایند. آنها باید اختیار آن را به دست خود بگیرند و به خدای بخشنده و مهربان توکل کنند.
رسول خدا بچهها را معصومیت و ملایمت و حضور آنها را دوست میداشت. بچهها به خدا نزدیکاند، به قلب کسی که زبان دل را میفهمند. آنها را در آغوش میگرفت، آنها را بر روی شانههایش میگذاشت، با آنها بازی میکرد و معتقد بود بچهها همچون فرشتگان کاملا متعلق به خدا هستند. آنها نشانهاند. موضع پیامبر همیشه ثابت بود، اگر نماز برای خدا با گریه بچه مختل میشود- که با یاریطلبیدن از مادر در واقع خدا را میخواند- پس پیامبر نمازش را کوتاه میکرد، انگار که به نیاز بچه جواب میداد. [پیامبر میفرمود: گاه خودم را برای نماز آماده میکنم و قصد دارم آن را طولانی کنم، اما هنگامی که در حین نماز، گریه بچهای را میشنوم، نمازم را کوتاه میکنم از ترس اینکه مبادا موجب ناراحتی مادر شوم. (روایت از ابوداوود)] پس پیامبر روحیه بازیکردن، معصومیت و زیباییشناسی را از بچهها میآموخت، آنها به او یاد میدادند که با تحسین و شگفتی به انسانها و دنیای اطرافش بنگرد، او در مقابل زیبایی میگریست، متاثر میشد، یا به هقهق میافتاد و اغلب نوای شاعرانهی شعری موجب انباساط خاطر او میشد، یا دعوت معنوی نشانهای از نشانههای خدای بخشنده و خدایی که زیباییاش نامتناهی است….
آزادی و عشق
پیامبر با پیام ایمان و اخلاق و امید نزد بشریت آمد. خدای یکتا در این پیام حضور خود، مطالباتش و روز قیامت و حساب را برای همه بشریت یادآوری میکند. او با این پیام آمد و با این وجود در همه زندگیاش همواره به زنان و بچهها و مردان و بردهها و ثروتمندان و فقیران گوش میداد، از آنها استقبال میکرد و به آنها تسلی میداد.
او که در میان بشریت برگزیده بود ضعفها و شک و تردیدهایش را پنهان نمیکرد، بلکه خدا او را در آغاز بعثت نسبت به خودش دچار تردید نمود تا بعدا به او شک نکند، و به او واقعیت نقصهایش را نشان داد تا در جستجوی لطف و رحمت کامل او باشد. او تنها به خاطر فضایلش الگو نبود، بلکه بهخاطر تردیدها و جراحتهایش و گاه احکام اشتباهی که همانگونه که دیدیم گاه وحی و گاه صحابه بر او آشکار میکردند، نمونه بود. با این وجود همه چیز در زندگی او وسیله تجدید و تغییر و تحول بودند، از کوچکترین جزئیات تا بزرگترین رویدادها برای مومنین و مسلمانان و کسانی که معتقد به هر دین دیگری بودند و همه کسانی که جدای از اعتقاد شخصی از آن درس میگرفتند.
پیامبر نماز میخواند، میاندیشید و خود را تغییر میداد و دنیا را دگرگون میکرد و خدا که او را هدایت و ارشاد میکرد، مقاومت در برابر بدیها را به او یاد میداد، چون که این است معنای جهاد و دعوت مومنین به «امر به معروف و نهی از منکر» و زندگی او تجسم این آموزش بود.
سفر زندگی پیامبر در همه مراحل آن وقف پرستش خدا بود و قلب، ناگزیر با برگزیدهای همراه میشد که راه آزادی و رهاییاش را طی میکرد. نهتنها آزادی اندیشیدن یا عمل کردن که برای آن با عزت و کرامت مبارزه کرده بود، بلکه آزادی وجود که او را از وابستگیهایش به هیجانات سطحی میبرد. از هوسهای ویرانگر و وابستگیهای پریشان رها میکرد. همه او را دوست داشتند. برای همه عزیز و مورد احترام همه بود، زیرا معنویتی داشت که از خویش میگذشت.
عشقی الهی بدون وابستگی انسانی. او تسلیم و آزاد بود. تسلیم امنیت الهی و آزاد از اوهام بشری. روزی یکی از صحابه را از راز عشق واقعی باخبر کرد: «خود را از آنچه که انسانها دارند دور بدار؛ انسانها تو را دوست خواهند داشت.» [روایت از ابن ماجه]
خدا راه دیگری را برای ادامهدادن راه عشق به او الهام میکند: «بنده من همواره با انجام نوافل به من نزدیک میشود تا من او را دوست داشته باشم و هنگامی که او را دوست داشته باشم من گوش او هستم که به وسیله آن میشنود و چشم او که به وسیله آن میبیند و دست او که به وسیله آن میگیرد و پای او که با آن راه می رود.» [روایت از بخاری]
عشق به خدا، موهبت قرب توانایی گذشتن از خویشتن را میدهد. عشق به خدا عشقی بدون تعلق است؛ عشقی که رها میکند و ارتقا میدهد و در تجربهی این نزدیکی، انسان حضور خالق و اله را درک میکند. محمد- صلیاللهعلیهوسلم- راه را طی کرد و مراحل مختلفی را پشت سر گذاشت، دعوت به ایمان، تبعید، و بازگشت و سپس عزیمت به طرف مسکن اولی، آخرین ملجا و پناهگاه و در این مسیر خدا با عشقش او را همراهی میکند و عشق انسانها را نیز با او همراه میکند.
پیامبر حامل رسالتی جهانی بود. با این تجربهی عشقی که در تمام طول زندگیاش با او همراه بود و نیاز به یادآوری مکارم اخلاقی به مردم ورای انشقاقات، تعلقات و هویتهای منجمد. در حقیقت آزادی واقعی این است که با عدالت باشد و اجازه ندهد که در هوسهای ملیتی و هویتی و نژادی زندانی شود. عشقش با روشن کردن حس اخلاقیاش آن را نیکو میگرداند، حس اخلاقیاش با جهتدادن به عشقهایش او را آزاد میکند. نیکویی عمیق او میان انسانها و آزادگی فوقالعادهاش به نسبت آنها دو صفتی بود که همه صحابه در آخرین پیامبر خدا یافته بودند.
خدا او را دوست میداشت و او الگوی انسانها بود، او نماز میخواند و تفکر میکرد، او دوست میداشت و میبخشید، او به انسانها خدمت میکرد و آنها را متحول میکرد. پیامبر نوری بود که به نور الهی هدایت میکرد و در طول زندگیاش مومنین را به سرچشمه زندگی برمیگرداند و آنها نور الهی، گرما و عشق الهی را مییافتند. رسول خدا انسانها را ترک نمود، اما به آنها یاد داد که هرگز خدا را فراموش نکنند، او را که تنها ملجا و شاهد است، آنکه از رگ گردن به ما نزدیکتر است، شهادت به اینکه خدایی جز «الله» نیست در واقع پیشرفتن به سمت آزادی درست و واقعی است.
شناخت محمد به عنوان رسول خدا در واقع یادگرفتن دوستداشتن او در غیاب اوست و عشق به خدا در وجود اوست. دوست داشتن و یادگرفتن دوست داشتن خدا و پیامبر و خلق و بشریت.
منبع: کتاب «پا بر جای پای پیامبر صلیاللهعلیهوسلم»/ تالیف: طارق رمضان / ترجمه: کافیه جوانرودی
دیدگاههای کاربران