ماه «رجب» که از راه میرسد، بیقرار میشوی… صدای قدمهای مبارکش، تو را به هوای کوی دوست خبردار میکند…
اواخر این ماه مبارک یادآور بزرگترین گردهمایی اهل سنت کشور در قالب «همایش دانشآموختگی طلاب دارالعلوم زاهدان» است.
تمام لحظههایت قرین یاد آن دیار میشود…
دوباره در ذهنت میدوند روزهای ختم بخاری و آن چهرههای نورانی…
دوباره منارههای مکی و انگار دستهای زمینی مسجد، رو به آسمان…
آشتی زمین با ضمیر لاجوردی مهربان…
قلبت چون پرندهای در قفس، به هوای آزادی و پر گشودن به بام و منارهها، بیتابتر از ثانیههای اذان میشوند.
خدایا!
دوباره من جاماندهام از قافلهی خوبان زمین…
از صدای پرشور قاریان و غلغلهی شهر حافظان…
من کجای این بیغوله اسیر ثانیههای ماندن شدم که صدای «بیا» را میشنوم و انگار هزاران شوق پرواز در جانم میخزد…
شوق رسیدن به سرزمین آفتاب، چنان جسم یخزدهام را گرم میکند که انگار این تن، قطبیترین جای زمین است.
مرا بخوان از کورترین جای این بیغولهی متروک، تا سبزترین نشان بهشت…
بخوان مرا هر سال، به ضیافت دلهای عاشق و فصل دلدادگی…
از تمام این خاک زخمی، به مهربانترین نقطهی زمین… به «زاهدان» مرا بخوان…
به قلمرو نامرئی مردمانی از جنس خلوص که قهرند با غرور… قهرند با تمام دلبستگیهای رنگرنگِ پر از اغوا و همرنگاند با سپیدی جامههایشان و گوشهای از قلبشان همیشه میتپد به خاطر این روزها که تو مهمانشان میشوی در «مکی»… غبار راه از تن بشوی به آبی زلالتر از چشمههای بهشت که «زاهدان» این روزها، نزدیکترین نقطه به آسمان است…
من اینجا، ماندهام… اما قلبم با ابرهایی همسفرند که از آسمان زاهدان میگذرند… سلامم را از این غمگینترین شهر برسان به عاشقترین سرزمین…
ببار باران، ای سفیر روزهای روزشمار که دوباره در شهر عاشقان، عالمان و حافظان گردآمدهاند و آنجا سرشار از عطر شیدایی است…
سلام اینجا مانده از کاروان بیقراران را بهقرار منارههای مکی برسان…
بخوان با رساترین صدا، که دل با هزاران پیام، بهسوی «مکی»، بهسوی «مولانا»، به شوق «شهر حافظان»… سلام دارد…
دیدگاههای کاربران