غروب آفتاب از میان ابرهای سرخ میدرخشید. پایان یک روز طوفانی بود و باران در مجمر سوزان مغرب چون شرارههای آتش به نظر میرسید. لحظههای سختی را برای رسیدن به شهر حافظان قرآن انتظار میکشیدم. دمبهدم پردههای شیشۀ اتوبوس را کنار میکشیدم تا منارهها و گلدستههای مسجد مکی را که هرروز از صفحۀ تلویزیون میدیدم، از نزدیک بدون پرده ببینم.
به پلیسراه زاهدان میرسم. یک مأمور نظامی وارد اتوبوس میشود. از صورت اخمو و عبوساش دلم میریزد! دعایی را که از کتاب «الأذکار النوویّة» از بر کرده بودم، میخوانم. ندا میآید که کارت ملی را دربیاورید. آرامآرام میآید و کنارم ایستاده پهلو میگیرد، نگاهش را به من دوخت و قد و قامتام را از بالا به پایین و از پایین به بالا بررسی کرد. زهرهام داشت از هول و هراس آب میشد. خوشبختانه از عذاب پرسوجو نجات یافتم!
ورودی شهر زاهدان
هنگامیکه از دور گلدستههای مسجد مکی را میبینم تمام خاطرات پیشین یکبهیک جلو چشمانم صف میبندند، زندگی باصفا و مجاهدانۀ مولانا عبدالعزیز، شهید مولانا عبدالملک و شهید مولانا نعمتالله توحیدی که آیینۀ تمامنمای عشق و خداپسندی را در چهرۀ «بلوچستان» برمیتاباند، وجودم را پر از شور و شادی میکند.
پسازآنکه از اتوبوس پیاده شدم، هوا تاریک بود، شب آرامآرام بر سر جهان نقاب سیاه میکشید، پرندگان اندکاندک لب فرومیبستند و آرامش بر زمین و آسمان گسترده میشد. آبوهوای زاهدان من را به یاد گردشگریهای جنگل گلستان و سواحل بندرعباس و جزیرۀ قشم میانداخت. مردم شریف زاهدان در خیابانها و متن شهر گشتوگذار میکردند. جنبوجوش معنوی و انسانی را میشود حتی در رفتار و برخورد مردم دید. زن و مرد، پیر و جوان با خوشحالی و شادی تمام در جایجای شهر به گپ و گفت سرگرم بودند.
خیابان خیام
به رانندۀ تاکسی میگویم در نزدیکی خیابان خیام پیادهام کند؛ چون دوست دارم با دل قرص و خیال راحت تا مسجد خدا شمرده شمرده گام بردارم. ناخواسته به یاد همان حدیث پیامبر صلیاللهعلیهوسلم میافتم که خداوند با هر قدمبرداشتنی تا خانهاش یک نیکی عنایت میکند و یک گناه از اعمالنامۀ همان شخص خوشاقبال پاک میکند.
پسازآنکه گلدستههای باشکوه مسجد مکی و انبوه نمازگزاران را دیدم که با ذوق و شوق به خانۀ خدا پا باز میکردند، به یاد مسجدالنبی و یاران پیامبر صلیاللهعلیهوسلم افتادم که با چه اخلاص و عشقی پروانهوار گِرد شمع عالمتاب حضرت ختمیمرتبت صلیاللهعلیهوسلم، گردهم میآمدند و از دریای علم و معرفت او فیضیاب میشدند. اشک ته چشمانم ماسیده بود، کمکم دانههای اشک روی گونههایم میغلتید. میکوشیدم گریهام را بخورم و خودم را بازبدارم، اما هربار منارههای مسجد را میدیدم نمیتوانستم اشکهایم را نگه دارم. اشکهایی که با طعم شور و شادی بود و قند دلم را آب میکرد؛ چون به آرزویم که همان دیدن مسجد باشد رسیده بودم.
محوطۀ مسجد بزرگ اهل سنت
نزدیکی درِ ورودی مسجد میرسم. نخستین چیزی که نگاهم را به خود جلب میکند، چند آگهی هستند که رویشان نوشتهشده است: «استقبال از مهمانان نوروزی»، با مجموعهای از زن و مرد و چند دختر و پسر داخل مسجد میروم. ابتدا یک در بزرگ چوبی و رنگارنگی که معلوم میشود ساخت آن از جای دیگر است، نگاه ما را میگیرد. محوطۀ داخل مسجد میزبان چند گروه از مهمانان نوروزی بود که شادابی و خرسندی در صورت یکایک آنها نشسته بود و با شور و شوق خاصی از مسجد دیدن میکردند.
مسجد از دو بخش بزرگ تشکیل شده است؛ نمازهای یومیه بهظاهر در بخش شرقی آن برگزار میشود و بخش غربی آن همچنان در حال ساخت است. دو ماکت زیبا از مسجد هم در ورودی شرقی مسجد گذاشته شدهاند. در قسمت زیرین هم مکانی برای بانوان نمازگزار در نظر گرفته شده است. معماری داخلی به غایت چشمنواز و جذاب مینمود و از همه زیباتر محراب مسجد بود که برای درک ظرافت آن باید دقایقی چشم بدان دوخت.
گشتی در مسجد
بیشتر کسانی که برای تماشای مسجد آمده بودند، دوربین موبایلشان باز بود. بازار سِلفی هم داغ داغ، موسفیدها هم وارد معرکه شده بودند. واقعاً فضای مسجد چنان زیبا و قشنگ بود که هرکسی را برای گرفتن چند عکس خاطرهانگیز به هوس میانداخت. آنچه برایم خیلی جالب بود، میزبانها به خانمهایی که روسری به سر داشتند، پیش از گشت زدن در مسجد چادرهایی خوشرنگ میدادند تا حرمت مسجد حفظ شود.
ذوق دیدن و رفتن به بام مسجد سودای تازهای است برای مسافران، گردشگران و مهمانان خدا که از همانجا دوربین موبایلشان را طوری زاویهبندی میکنند که عکس خود و بام مسجد و گلدستههای باشکوه را در یک قاب بیندازند. به هزار زور و زحمت موفق میشوند.
یک مولوی جوان، خوشگپ، خوشسلیقه و مهربان از اول تا آخر همراهیام میکند. تمام آنچه را که میپرسم باحوصله و شادی و لبخند جواب میدهد. از او دربارۀ مهمانان نوروزی میپرسم: بیشترین کسانی که شوق دیدن و تماشای مسجد را داشتهاند از کدام شهرها بودهاند؟ میگوید: ما از پایتخت کشورمان تهران، و مناطقی همچون خراسانات، شیراز، ارومیه و جنوب کشور بیشترین مهمانان را داشتهایم. از ایشان میپرسم مهمانان نوروزی با دیدن مسجد چه احساسات و عواطفی را بیان داشتهاند و تعداد بازدیدکنندگان نسبت به سال گذشته تا چه اندازه افزایش داشته است؟ وقتی مهمانان خدا اینجا پا باز میکنند با رنگ پریده و چشم براق میگویند: وقتی از دور گلدستههای مسجد را میبینیم دلمان هوس میکند، اینجا بیاییم و ببینیم چه خبر است! هنگامیکه به مسجد میآییم، رفتار و اخلاق برادران اهل سنت و هموطنان گرامیمان را میبینیم، هیجان عجیبی به ما دست میدهد؛ چون از قبل با برادران اهل سنت ارتباط نداشته بودیم، تصور دیگری از آنها در ذهن و فکر ما ریشه کرده بود.
«مولوی نعمتالله ریگی» بیشتر میگوید: برخی هم وقتی مسجد را برای اولین بار میبینند، شلاق غصه و ملامت را به جانشان میکشند که چرا قبلاً اینجا نیامدهاند و در دل آه میکشند که چرا اینهمه سال از لطف و صفای برادران اهل سنت محروم ماندهاند. یکی دیگر که از ارومیه برای تماشای مسجد مکی آمده بود میگفت: یکی از آرزوهای زندگی من این بوده که مسجد بزرگ اهل سنت را از نزدیک ببینم و الان که خداوند این توفیق را به من ارزانی داشته احساس و شور عجیبی دارم.
فرصت را غنیمت میشمارم و میروم کنار میزی که روی آن دفتر بزرگی است و برگهای ضخیم آن را یکیکی ورق میزنم، میبینم که خیلی از مهمانان نوروزی در آن درد دل یا پیامی را به ملت شریف و فهیم ایران نوشتهاند:
«ضمن تبریک سال نو به هموطنان عزیز اهل سنت، من از مسجد بزرگ مکی دیدن کردم و خیلی خوشحالم. خداوند در این سال نو به من لطف کرد تا این مسجد بزرگ را که هرگز نشنیده و ندیده بودم، ببینم و برای کسانی که این مسجد را ندیدهاند حسرت میخورم.»
روی برگه دیگری نوشته بود: «هنگامیکه وارد مسجد شدم به یاد مسجدالنبی افتادم که اینجا یکی بودن و باهم شدن مهم است. امیدوارم تمام ایرانیان عزیز این مسجد را ببیند.»
یکی از خواهران مینویسد:
«وقتی مسجد مکی را میبینم، مات و مبهوت چشمانم بیرون میآید که اهل سنت ایران همچین مسجدی داشته باشند.»
مسجد پایگاه اخلاق و انساندوستی
میزبان و راهنمای مسافرین نوروزی در مسجد به نقل از مولانا عبدالحمید میگوید: منظور ما از استقبال مهمانان نوروزی فقط خودِ مسجد نیست که آنها در و دیوار مسجد را ببینند، بلکه دوست داریم مسافران از فضای معنوی مسجد بهره ببرند و در وجود خود تحولی مثبت احساس کنند و زیارت این مسجد آنها را بیشتر بهسوی پروردگارشان بکشاند. این معنویت واقعا محسوس بود و دیدن چهرههای نورانی طلابی که در کنار این مسجد درس میخوانند، موجی از سرور و نشاط را ایجاد میکرد.
خداوند از هر بلا محفوظش بدارد.
دیدگاههای کاربران