«همه علما و مدارس دینی باید به اساتید و طلاب مدرسۀ دینی خواف تسلی بدهند تا احساس تنهایی نکنند و فعالیتهای خود را با قوت بیشتری ادامه دهند.»
این سخن را حضرت شیخالاسلام مولانا عبدالحمید صبح یکشنبه 17 بهمن سال جاری در جلسۀ اساتید دارالعلوم زاهدان ایراد کرد. همهچیز نشان از آن داشت که سنگینی حادثۀ وفات مولانا سیدشهابالدین شهیدی رحمهالله برای مردم و علمای اهلسنّت خراسان را حضرت شیخالاسلام مولانا عبدالحمید و سایر علمای بلوچستان بهخوبی درک کردهاند و همدردی با آنان را منحصر به اعزام وفدی که استاد مولانا عبدالغنی بدری در صدر آن بود و در مراسم تشییع جنازه آن مرحوم شرکت کرد، نمیدانند. این ارتباطها همچنان ادامه خواهد داشت و چهبسا عمیقتر هم خواهد شد.
سفر استاد مفتی محمدقاسم قاسمی همراه با حافظ محمداسلام ملازهی و چند تن دیگر از اساتید برجستۀ دارالعلوم زاهدان در همین راستا انجام شد و بحمدالله نتایج مبارکی داشت. امید که این سفرها همچنان بدون هیچ مشکلی ادامه پیدا کند.
ایست بازرسی کولهسنگی
حول و حوش ساعت 9 صبح پنجشنبه 21 بهمن 95، به سوی خواف حرکت میکنیم. کمتر کسی را میتوان یافت که به زاهدان آمده باشد یا در این شهر مثل ما زندگی کند و خاطرهای از ایست بازرسی “کولهسنگی” در خزینۀ خاطر نداشته باشد. به کولهسنگی که میرسیم یکی از ماموران از رانندۀ ماشینی که حامل استاد قاسمی است میپرسد: «مفتی محمدقاسم قاسمی سوار کدام یک از ماشینهاست» و وقتی میداند استاد سوار همان ماشینی است که او دارد با رانندهاش گفتوگو میکند، دستور میدهد ماشین برای لحظاتی متوقف شود. اندکی توقف میکنیم. مامور وارد اتاقکی میشود و چند دقیقه بعد بیرون میآید و میگوید: «بفرمایید.» و ما حرکتمان را به سوی خواف ادامه میدهیم.
خواف، شهر خوبان غمی بزرگ در دل دارد.
حول و حوش ساعت 8 شب به خواف میرسیم. غم از درد و دیوار شهر میبارد. شهر خوبان انگار غمی بزرگ در دل دارد. خواف را همچون مادری تصور میکنم که در غم از دست دادن فرزندی عزیز مویه میکند. چند نفر از علمای جوان خواف در ورودی شهر به استقبال ما میآیند تا کاروان خوردوهای ما حرکت خود را پشت سر آنها ادامه بدهد. به محل اقامتمان که منزل یکی از خیرین خواف است، میرسیم. قدری آنجا میمانیم و پس از آن به مدرسه دینی احناف خواف میرویم. فضای مدرسه غمزده است. مولوی حسیناحمد شهیدی، فرزند مرحوم مولانا سیدشهابالدین به استقبال ما میآید. با استاد قاسمی و سایر همراهان مصافحه میکند. وضعیت روحی مناسبی ندارد. بغض کرده و بهسختی دارد خودش را کنترل میکند. پدری مهربان و دوستی صمیمی و صدیق را دست داده و حق دارد غمگین باشد. او کوهی از غم را به دوش میکشد.
به دفتر مدیریت راهنمایی میشویم. مولانا حبیبالرحمن مطهری و مولانا موحدی و جمع داغدار شاگردان و همکاران مرحوم مولانا شهیدی همراه جمع ما وارد میشوند. مینشینیم و لحظاتی بعد استاد قاسمی پس از ابلاغ سلام و پیام تسلیت حضرت شیخالاسلام مولانا عبدالحمید، اساتید دارالعلوم زاهدان و مردم دیار بلوچستان، به ایراد سخنانی تسکینبخش میپردازد. استاد خود دردکشیده است و همچون پزشکی ماهر میداند برای دردمندان چه نسخهای از «سخن» تجویز کند:
«- بدون شک در حق مولانا سیدشهابالدین شهيدي همان اتفاقي افتاده كه 1400 و اندی سال پيش براي رسولالله صلّیاللهعليهوسلّم افتاد. اولين باریست كه در اين مكان پا میگذاریم و مولانا شهابالدين را نميبينیم. سخت است، اما آن روز برای صحابه هم سخت بود كه وقتی برگشتند، ديدند رسولالله صلّیاللهعليهوسلّم در اين عالم نيست. آنچه در چنين موقعيتی ما را تسلّی میدهد فرمان خود پروردگار است كه میفرمايد: «وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»
– به یاد دارم که بنده پس از يك جريانی، نامهای برای حضرت مفتی رشيداحمد لدیانوی رحمهالله نوشتم. آزمايشی در اولاد بود. ايشان در جواب نامه نوشته بودند: “يقين و باور كن كه محبت الله كامل است، قدرت الله كامل است، مصلحت الله كامل است و حكمت الله هم كامل است، آنچه اتفاق افتاده بنابر كمال حكمت پروردگار بوده است، كمال قدرت و محبت و كمال مصلحت الله بوده است.
– مفتي محمدشفيع رحمهالله پسرشان، مولانا ذكی فوت میکند، پسر بزرگشان بوده است. مولانا مفتی محمد شفيع پس از آن نامهای به همسر و فرزندان مولانا ذكی مینويسد و در آن یادآور میشود: بیشك يك آزمايشی پيش آمد و كسی كه فرزند من و پدر شماها بود از دنيا رفت، اما بدانيد كه مصيبت دو رو دارد، مثل يك فرشی كه دو رو دارد. اگر قسمت پشت اين مصيبت را بنگريم، رفتن و غم فراق عزيزمان را بهياد میآوريم، اما اگر روی اصلی اين حادثه را ببينيم، خدا را سپاس خواهيم گفت كه الحمدلله با ايمان رفت، از حج برگشت و رفت. الحمدلله كه بعضی از فرزندان ايشان بزرگ شده بودند. الحمدلله كه فعاليتهای خودش را انجام داده بود. الحمدلله كه در يك حادثه از دنيا نرفت. بنابراين شما روی اين نكات بايد فكر كنيد تا بهتر بتوانيد لطف خدا را احساس كنيد.»
حالا مرحوم مولانا شهيدی بیشك رفتهاند، اگر به آن بُعد فكر كنيم که ما هم میگوييم يك عضو برجستۀ مجمع فقه اسلامی را از دست دادهايم. اساتيد، صدرالمدرسين و مفتی حوزه را از دست دادهاند، مردم هم كه گل سرسبد علما را از دست دادهاند، از اين بُعد اگر نگاه بكنيم واقعا اين حادثه غمانگيز است، اما اگر از اين زاويه نگاه بكنيم كه الحمدلله مولانا عمری با ما بوده است، اگر اين واقعه 10 سال قبل میافتاد ما محروم میشديم، اگر بيست سال قبل میافتاد مولوی حسيناحمد، فرزند ایشان خردسال بود، اما حالا خدای متعال فرزندان ايشان را بزرگ كرده است، مدتی با ما و شما همدم بوده و از علوم ايشان استفاده شده است.
جلسهای نبوده در مجمع فقهی كه مولانا در آن حضور نيافته باشد. شايد غمی و دردی در زاهدان پيش نيامده كه حضرت مولانا آنجا زود تشريف نياورده باشد.
مولانا درحالی رفته كه مسلمانان برای او دعای خير كردهاند و همه از او اعلام رضايت نمودهاند. الله تعالی بنابر مصلحت و حكمت خود ايشان را برده است، چندين شاگرد تربيت كرده كه انشاءالله همۀ آنان عمل باقی حضرت مولانا هستند. از این نظر ما باید سپاسگزار الله باشیم.
– اين حادثه مسئوليت شما عزيزان را سنگينتر كرده است، اما اميدوارم كه الله تعالی به بركت دعاهايی كه مسلمانان كردهاند و خود ايشان در زمان حيات مبارك خود كرده است، اين خلأ را پر خواهد كرد.
بدون شك ياد و خاطرۀ مولانا شهيدی از دلها پاك نمیشود. انشاءالله خدمات ايشان تجلی خواهد كرد و فيضش باقی خواهد ماند.
الله تعالی وقتی انسان كمنظيری را نزد خود ببرد اجر و ثواب بینظيری به بازماندگان عنايت خواهد كرد. ما اميد واثق داريم كه الله تعالی به شما كمك خواهد كرد و همهمان را در آخرت يكجا جمع خواهد كرد.»
حکایت غم نهانی که اجازۀ سخن گفتن نمیداد
پس از استاد مفتی محمدقاسم قاسمی، مولانا حبیبالرحمن سخن میگوید. از حضرت شیخالاسلام مولانا عبدالحمید، استاد قاسمی و همراهان ایشان تشکر میکند. از ویژگیهای مولانا سیدشهابالدین یاد میکند. بغض طنین صدایش را تغییر میدهد و آن مرد همیشه استوار بهسختی سخنان خود را به پایان میبرد. پیر فرزانه، مولانا موحدی قصد میکند خاطرهای از دیدار خود با مرحوم مولانا شهیدی در شب پیش از وفات ایشان بیان کند. قدری پیش میرود اما بغض راه گلوی ایشان را هم بند میآورد. صدای تسلّی بخش استاد قاسمی به گوش میرسد: «انا لله و انا الیه راجعون»، «حسبناالله و نعمالوکیل» زمام سخن بار دیگر به مولانا مطهری میرسد و ایشان خاطرهای را که مولانا موحدی تا نیمه تعریف کرده، تکمیل میکند. فضای دفتر مدیریت آنقدر غمانگیز شده که دل سنگِ من هم تکان میخورد و اشک امانم نمیدهد.
از دفتر مدیریت به آرامگاه پیراحمد احمد خوافی و مولانا شمسالدین مطهری رحمهماالله، واقع در چند قدمی مدرسۀ دینی احناف خواف میرویم. جایی که مرحوم مولانا شهیدی نیز آنجا آرمیده است. فاتحهای نثار روح آن بزرگواران میکنیم و استاد چند کلمهای آرام دعا میکند.
از آرامگاه به محل اقامت برمیگردیم. شیخالحدیث مولانا محمدیوسف حسینپور که همراه هیئتی پیش از ما خود را به خواف رسانده، آنجا تشریف دارد. با ایشان و همراهانشان دیدار میکنیم.
دیدار در وقت اضافه
شام لذیذ خوافیهای مهماننواز را صرف کردهایم. استاد قاسمی که خسته به نظر میرسید، برای استراحت به اتاقی راهنمایی شده است. در همین هنگام خبر میرسد که چند نفر از برادران ادارۀ اطلاعات خواف قرار است به محل اقامت ما بیایند. منتظر مینشینیم. دیر وقت شده است و خستگیِ سفر پلکهای ما را سنگین کرده است. مهمانان با تاخیر به محل اقامت ما میرسند. مفتی عبدالحلیم قاضی و مولانا عبدالحکیم عثمانی همراه با چند فرهیختۀ خوافی به گرمی از آنان استقبال میکنند و چیزی حدود یک ساعت سخنان صمیمانهشان به درازار میکشد.
به سوی تایباد
درگذشت مولانا سیدشهابالدین شهیدی رحمهالله تنها مردم خواف را دغدار نکرده است، اهلسنّت ایران همه داغدارند. اهلسنّت خراسانات بیش از همه، و اگر نمیشود به همۀ مناطق سر زد، دیدار با مردم “خیرآباد”، “ریزه” و “مشهدریزه” از اوجب واجبات است. ضمن آنکه مولانا غلاماحمد علیبایی، پیشکسوت علمای آن منطقه در بستر بیماری است و استاد قاسمی و سایر همراهان عیادت از ایشان را برخود لازم میدانند. همۀ این موارد باعث میشود که صبح جمعه خواف را در معیت جمعی از علمای جوان تایبادی به سمت روستای خیرآباد (سرچاه) ترک میکنیم.
مدرسۀ غیاثیۀ خرگرد
در جوار جادۀ آسفالتۀ خواف ـ تایباد، بنای قدیمی مدرسۀ غیاثیۀ خرگرد توجه ما را به خود جلب میکند. برای لحظاتی آنجا توقف میکنیم. باد سرد و سوزانی میوزد و همانجا “سرماخوردگی” ماندگاری به من هدیه میکند. هماهنگیها انجام میشود. دو مرد بومی خود را به محل میرسانند و درِ ورودی بنا را باز میکنند تا بتوانیم از قسمت اندرونی آن بنای شگفت انگیز بازدید کنیم. یکی از آن دو مرد بومی که کارمند ادارۀ میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری خواف هم است، رضا باسلیقه نام دارد و با لهجۀ زیبای خوافی برای ما از شگفتیهای مدرسۀ غیاثیۀ خرگرد میگوید. به دستور استاد قاسمی ژست خبرنگاری میگیرم و سخنان نسبتاً طولانی جناب باسلیقه را ضبط میکنم. اینک البته فقط میتوانم یک جمله از آن همه سخن را اینجا برای شما نقل کنم: «این مدرسه به همت غياث الدين پيراحمد خوافي بنا شده است. سال 820 هجری قمری کار ساخت این بنا به سرپرستی دو معمار چیره دست آغاز شده و 28 سال بعد یعنی سال 848 هجری قمری کار به پایان رسیده است…»
تایباد، میدان شیخ سیفالدین باخرزی
به تایباد میرسیم. مردم خونگرم تایباد تا چشمشان به خودروهای گروه میافتد، ما را به همدیگر نشان میدهند.
خودروی پرایدی از کنار ما میگذرد، دور یک میدان ناگهان توقف میکند. راننده پیاده میشود، کودکی در آغوش دارد. با انگشت ماشینی را که حامل استاد مفتی محمدقاسم قاسمی است، به کودک خود نشان میدهد. بانویی را میبینم که از همان ماشین پیاده شده و باشوق به کاروان خودروهای ما مینگرد.
از خیابانهای تایباد عبور میکنیم. از شهر به سمت خیرآباد خارج میشویم. به میدان سیفالدین باخرزی (پلبند) که میرسیم با خودروی کلانتری مواجه میشویم. آنطرفتر یک خودروی سمند سفید میبینم. چند نفر از آن پیاده میشوند و به استقبال میآیند.
قطاری از خودرو کنار جاده ایجاد شده است. مردان سمندسوار کارتهای شناسایی همۀ همراهان محلی و غیرمحلی، را جمعآوری میکنند و دستور برگشت میدهند. میپرسیم چرا؟ میگویند: «ما مأموریم و معذوریم، دستور از بالاست.» و ما که میدانیم اصرار فایدهای ندارد، راه آمده را برمیگردیم. مردان سمند سوار همراهیمان میکنند.
در تایباد کنار مزار مولانا ابوبکر تایبادی توقف میکنیم. مردان سمندسوار هم. یکی از همراهان خطابشان میکند: «اجازه دیدار با زندهها را ندادید، با مردهها میتوانیم دیدار کنیم؟!»
زیر نگاههای مردان سمند سوار فاتحهای میخوانیم و نیامده تایباد را به قصد خواف ترک میکنیم. چیزی حدود 20 کیلومتری از تایباد بهطرف خواف راه آمدهایم که متوجه میشویم خودرویی که پیشاپیش ما حرکت میکند، کنار میزند. همۀ خوروها کنار میزنند. سمند سفید هم.
ظاهرا مردان سمندسوار دستور توقف دادهاند تا کارتهای شناسایی را پس از کنترل به صاحبان آنها تحویل بدهند. کارتها که تحویل میشود علمای منطقه یک به یک سر میرسند. میگویند در راهپیمایی 22 بهمن شرکت کرده بودیم و یکراست از آنجا داریم میآییم. همه ناراحت بودند. قدری با مردان سمندسوار مذاکره کردند و نتیجه نگرفتند. تا اینکه خبری امیدوارکننده رسید. «دکتر رحیمی (نمایندۀ شایستۀ مردم شریف تایباد) در حال مذاکره با مسئولان امنیتی است و مشکل دارد حل میشود. صبر کنید.» صبر کردیم و مشکل به لطف خدا حل شد.
«اسلام مرز ندارد، همه یکی هستیم…»
از 15 کیلومتری تایباد، بار دیگر آهنگ روستای خیرآباد کردیم. در خیرآباد استاد قاسمی که سخنران اصلی مراسم تعیین شده بود، به ایراد سخن پرداخت. ایشان طی سخنانی ابراز امیدواری کرد روزی برسد و شرایط چنان مهیا شود که مردم خراسانزمین با حضرت شیخالاسلام مولانا عبدالحمید در سرزمین خود دیدار کنند. ایشان همچنین در فرازی از سخنان خود تاکید کرد: «طوری نباشد که گفتار ما مسلمانان ایرانی با کردار، عمل و اخلاق ما در تناقض باشد. این سیوهشتمین سال انقلاب ماست، ما باید به جهانیان نشان بدهیم که اینجا جمهوری اسلامی و حکومت اسلامی است. اینجا قانون قرآن حاکم است. اینجا کشور سنّت پیامبر صلّیاللهعلیهوسلّم است. اینجا دوستی، محبت، عدالت، تحمل، مراعات و سعۀ صدر برقرار است. این را باید با کردار خود به جهانیان اثبات کنیم و با عمل بگوییم: ای جهانیان! اگر اسلام را میخواهید، بیایید دروازۀ کشور ما به روی همۀ شما باز است. مهماننوازی این است، تقوا، پاکی و حیا این است. ما این را به جهانیان اثبات کنیم و این حق انقلاب بر ماست. حق اسلام بر ماست، این را باید با عمل ثابت کنیم که تمام جهان اسلام یکی است. اسلام مرز ندارد. همه یکی هستیم. همۀ مسلمانان ید واحدهاند، شیعه و سنّی یکدست هستند، بیاییم این شعار را عملا ثابت بکنیم.» (به نقل از سایت انواروب)
شور و شوق و هیاهو؛ ریزه و مشهدریزه
از خیرآباد بهقصد عیادت از مولانا غلاماحمد علیبایی، مؤسس مدرسۀ دینی انوارالعلوم خیرآباد، راه مشهدریزه را در پیش گرفتیم. همهچیز آرام بود، اما احساس میکردم هرچه به مشهدریزه نزدیکتر میشویم، جاده شلوغتر میشود. ورودی شهر مشهدریزه انگار قیامتی برپا شد. مردم مشتاقی که بهنظر میرسید خیلی از آنها از تایباد و روستاهای اطراف خود را به مشهدریزه رساندهاند و بیخبر از جریان صبح نیستند، همه به استقبال آمدند.
پیاده میشوم. شعار است و فریاد اللهواکبر و هیاهوی فراوان. ندای «صلّ علی محمد، یار مولانا آمد» و «برخاتم انبیا، محمد بلند صلوات بفرست» به گوش میرسد.
ابتدا به منزل شخصی مولانا غلاماحمد علیبایی میرویم. دیداری صمیمانه با ایشان انجام میشود. در میان شلوغیها صدای ضعیف مولانا علیبایی را میشنوم که میگوید: «دارالعلوم زاهدان افتخاری برای ایران و کل جامعۀ اسلامی است.»
به مسجد جامع شهر مشهدریزه میرویم. نماز عصر را میخوانیم. استاد قاسمی برای مردم مشتاق سخن میگوید و البته قبل از هر سخنی میگوید: «تشکر میکنم از اظهار محبت شما. حقیقت این است که بنده خودم را لایق این همه اظهار محبت نمیدانم. بهتر آن است که ما در چنین مواقعی طبق سنت عمل کنیم و احساسات خود را کنترل کنیم. اگر خدای متعال ستاریِ عیوب ما طلبههای ناچیز را نمیکرد، شما شاید جواب سلام ما را هم علیک نمیکردید.»
از مشهدریزه به دارالعلوم ریزه میرویم. نماز مغرب را آنجا میخوانیم. پس از نماز استاد قاسمی آنجا در جمع اساتید و طلاب این مدرسۀ دینی دعا میکند، اما قبل از دعا به بیان فضیلت و آداب دعا میپردازد و خطاب به جمع حاضر تاکید میکند: «سعی کنید دعاهای رسولالله صلّیاللهعلیهوسلّم را یاد کنید. شما هرچه دعای خود را طولانی کنید فضیلت آن بیشتر است.»
بهسوی سنگان
در تاریکی هوا منطقۀ تایباد را به سمت سنگان که نزدیکی شهر خواف واقع است، ترک میکنیم تا قدری مورد لطف و مرحمت مردمان خونگرم این شهر قرار بگیریم. مردم شهر در مسجدجامع جمع شده بودند. گفته میشود ساعتی است که مردم منتظرند. در مسجدجامع سنگان ابتدا استاد مفتی عبدالقادر عارفی سخن میگوید و پس از آن نوبت به استاد قاسمی میرسد. پس از آن دیدارهای صمیمی استاد قاسمی و سایر علمای همراه با علما، و اساتید و طلاب مدرسۀ دینی خادمالقرآن این شهر انجام میشود و سرانجام در واپسین ساعات جمعه 22 بهمن 95 بار دیگر خودمان را به خواف میرسانیم تا برای دیدارهای روز بعد آماده شویم.
بار دیگر در خواف
خبر وفات مولانا سیدشهابالدین شهیدی رحمهالله وقتی به زاهدان رسید، خیلیها را پریشان و دغدار کرد. همان لحظه با خود گفتم اوضاع در بلوچستان که اینگونه است، خدا میداند در خراسان چه وضعی حاکم است. به خواف که رسیدیم اوضاع همانگونه بود که تصور کرده بودم. این نکته را بزرگان همراه همچون استاد مفتی محمدقاسم قاسمی و حافظ محمداسلام و سایر عزیزان بهخوبی درک کردند. برهمین اساس تصمیم بر آن شد که در خواف بیشتر بمانیم و در دو مرحله با یاران داغدار آن عالم بزرگوار، بهویژه اهل خانۀ ایشان دیدار کنیم.
بنابراین بخش عمدهای از روز آخر سفر ما در خواف گذشت. شب قبل را در سالن اجتماعات مدرسۀ دینی احناف خواف سر کردیم و برای ادای نماز صبحِ شنبه 23 بهمن 95 خود را به مسجدی رساندیم که امام آن مرحوم مولانا شهیدی بوده است. مسجد فاطمة الزهرا که در دل شهر واقع است. غم را به وضوح میشد در چهرۀ تک تک مقتدیان مسجد نظاره کرد. سخنان استاد مفتی محمدقاسم قاسمی به لطف خدا مرهمی شد برای دل دردمند آنان. به دعا که رسیدیم گریه امان مقتدیان مسجد را برید. هقهق گریههای آرام آنان را میشنیدم.
پس از آن به حجرۀ مولانا شهیدی که چسبیده به مسجد بود، رفتیم. جایی دنج و آکنده از معنویت و فرهنگ. در و دیوار حجره و کتابهایی نفیس مرحوم مولانا شهیدی عزادار بودند. هنوز ارتحال مولانا شهیدی را باور نکرده بودند و چشم به راه ایشان بودند. حال مرحوم مولانا شهیدی در همین حجره به همخورده بود و از همین جا به بیمارستان منتقل شده بود.
حضور در منزل ساده اما رویایی مرحوم مولانا شهیدی و دیدار با فرزندان ایشان برنامۀ بعدی ما بود. نشست ما در منزل مرحوم مولانا شهیدی رحمهالله پر از زیبایی بود. مولوی حسیناحمد، خلف صالح آن استاد سفرکرده همه چیز را به زیبایی و ظرافت مدیریت کرده بود. خدایش از بلا محفوظ بدارد.
دیدار با عموم طلاب و اساتید مدرسۀ دینی احناف خواف، طلاب دورۀ تخصص فیالفقه و نیز طلاب دارالحفظ وابسته به این مدرسۀ دینی، آخرین برنامۀ استاد قاسمی و هیئت همراه ایشان در خواف بود.
باری، استاد قاسمی توصیههای قابل تأملی به طلاب مدرسۀ دینی احناف خواف کرد: «نزد خدا خود را بقبولانید. تلاش کنید خدا شما را قبول کند و در مسیر رسولالله صلّیاللهعلیهوسلّم و بزرگان قرار بدهد. قبولیت خدا که نصیب شما شد، رشد میکنید. الله تعالی برای شما فرصت ایجاد میکند و شرایط را برایتان مهیا میکند.
دو نکته را در شرایط فعلی مهم بدانیم: ۱. روی عوامل سازنده شخصیت مولانا شهیدی رحمهالله فکر کنید، آن عوامل را واکاوی کنید و در زندگی خود پیاده نمایید. ۲. عزمتان را جزم کنید که راه مولانا شهیدی رحمهالله را ادامه بدهید. هر یک از شما مولانا شهیدی آینده این سرزمین است انشاءالله.
– مواظب باشید که گورستان آرزوهای بزرگان و اساتید خود نباشید.»
بازگشت به شهر حافظان قرآن؛ سخن آخر
بهسختی توانستیم اجازۀ بازگشت به زاهدان را از مردمان مهماننواز خراسانزمین بگیریم. البته بهتر است بنویسم اجازه ندادند و ما بیاجازه رهسپار زاهدان شدیم، نشان به این نشان که لحظاتی قبل از حرکت به سمت زاهدان متوجه انگشتنوشتهای روی غبار نشسته بر شیشۀ عقبِ ماشینی که حامل استاد قاسمی و حافظ محمداسلام بود، شدم دقیقاً با این کلمات: «حق کاریز شریف» و این یعنی اینکه حق مردم شهر کاریز ناخواسته از سوی ما ضایع شده است.
حقیقت آن است که استاد قاسمی و سایر همراهان به تمام این حساسیتها آگاه بودند و برهمین اساس نهایت تلاششان را بهکار بستند تا هر طور شده به خواستههای مردم و علما توجه کنند. بههمین علت پس از حرکت از خواف، سر راه توقفی در شهر نشتیفان داشتیم و استاد دقایقی برای مردم این شهر سخن گفت، اما بههرحال خیلی از جاها نشد حاضر شویم.
سخن آخر اینکه در این سفر از مردمان خونگرم خراسان خوبیها بسیار دیدیم. خوبیهایی که برای همیشه در خاطر بنده، اساتید بزرگوار و سایر همراهان ما خواهد ماند. اگر بدگمانیها نبود غائله صبح جمعه در حاشیۀ میدان سیفالدین باخرزی هم میتوانست اتفاق نیفتد و با خاطراتی سراسر خوش خراسان را به سمت دیارمان ترک کنیم. در این سفر بدگمانیهای بیدلیل آزارمان داد. به امید روزی که مسلمانان یکدیگر را بهخوبی بشناسند، به یکدیگر بدگمان نباشند و أخوت و برادری پایدار میانشان حاکم شود.
دیدگاههای کاربران