علامه محمداقبال لاهوری (1317-1256) متفکر و اندیشمند بزرگ جهان اسلام، از شاعران متعهّد و رمزشناس قرن حاضر است. اقبال به دو زبان فارسی و اردو شعر سروده است و از ایشان با لقب «شاعر مشرق» یاد میشود.
مضمون «مدح و ثنای پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوسلم،» بخش بزرگی از شعر علامه اقبال را تشکیل میدهد. اقبال، عاشق و دلدادهی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوسلم، است. اشعار نغز ایشان در مدح و ثنای پیامبر اسلام، تعبیر عشق و محبّتی است که در اعماق قلباش جای گرفته است.
در ذیل فرازهایی از اشعار شیوا و جذاب این شاعرِ شیرینسخن در باب اظهار عشق و دلدادگی به پیامبر اسلام، بررسی میشوند:
پیامبر به انسانها حیاتی نو بخشید
محمداقبال -رحمت خدا بر روان پاکش باد- در مثنوی «رمز بیخودی» ولادت و ظهور پیامبر اسلام را آغاز یک زندگی جدید برای انسانها میداند که با جلوهافروزی آنحضرت صلیاللهعلیهوسلم در جهان، امید انسانها به زندگی بازگشت. محمداقبال عزت و شرف نظام هستی را بهخاطر آنحضرت میداند که با بعثتاش جهان را روشنا ساخت و حیاتی نو به انسانها بخشید. ایشان بودند که انسانها را از بردگی آزاد ساختند و به آقایی و سروری رساندند.
ای ظهور تو شباب زندگی / جلوهات تعبیر خواب زندگی
ای زمین از بارگاهت ارجمند / آسمان از بوسهی بامت بلند
ششجهت روشن ز تاب روی تو / ترک و تاجیک و عرب، هندوی تو
در جهان شمع حیات افروختی / بندگان را خواجگی آموختی
(اقبال،1390: 122)
عشق به پیامبر اکرم
از وی حکایات مختلفی در باب محبت و عشق به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوسلم نقل شده است.
«اقبال حضرت پیغمبر را برای جهان بشریت اسوهی کامل میدانست و او را نهتنها از جهت ارادت و محبت خود، بلکه از حیث جمیع اوصاف بشری که در ذات او گرد آمده بود، بهترین برگزیدهی بشریت میشناخت. اقبال بالعموم وقتی اسم حضرت ختمیمرتبت را میشنید یا آن را در بیتی میخواند، مدتها میگریست. یکبار یکی از ثروتمندان بزرگ پنجابی، محمداقبال و عدهای دیگر از قانونگذاران معروف را برای مشاوره دربارهی قانون به منزل خود که بسیار مجلل و مجهز بود، دعوت کرد. شب، وقتی اقبال برای خواب به اتاق خود رفت، در هر طرف اثاثیهی بسیار عالی و نفیس را مشاهده نمود و برای خود نیز رختخوابی بسیار نرم و گرانبها دید. بهخاطرش آمد که پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوسلم، روی یک بوریای کهنه میخوابید و همین که به این فکر افتاد، چشمش به چشمه اشک مبدل شد و هرگز نپذیرفت که روی آن بخوابد.» (بقایی، چه باید کرد؟، 1379: 213-214)
محمداقبال در آخرین روزهای حیاتش با شنیدن نام پیامبر و اسم شهر آنحضرت «مدینهی منوره»، بیاختیار اشک از چشمانش سرازیر میشد و دل در سینهاش از شوق معشوق حجازیاش میتپید.
ایشان گرچه موفق به زیارت حرمین شریفین نشد، اما با دل مشتاق و بیتاب خویش و نیز با اشعار شیرین و نیروی تخیل قوی بارها به فضای شورانگیز حجاز پرواز کرد.
عشق به پیامبر در رگ و خون محمداقبال جریان داشت. یکبار فیلسوفی انگلیسی از او میپرسد برای اثبات وجود «الله»، چه دلیل قابل قبولی دارید؟ اقبال بیدرنگ میگوید: چه دلیلی بالاتر از اینکه پیامبر صلیاللهعلیهوسلم، به وجود الله متعال ایمان دارد. (جاویداقبال، زندگی و افکار اقبال، ج2: 877)
مثنوی «اسرار خودی» در کلیات محمداقبال، بیانگر گوشهای از عشق و دلدادگی این شاعر مشرقزمین به پیامبر اکرم است. وی معتقد است عشق به پیامبر در قلب هر مسلمانی قرار دارد، و کسانی که چشمی حقیقتبین داشته باشند به عشق آنحضرت پی خواهند برد. اقبال عشق آنحضرت را سبب خوشی و محبوبیت انسان و بالارفتن ارزش و جایگاه او میداند.
هست معشوقی نهان اندر دلت / چشم اگر داری بیا بنمایمت
عاشقان او ز خوبان، خوبتر / خوشتر و زیباتر و محبوبتر
دل ز عشق او توانا میشود / خاک، همدوش ثریا میشود
(کلیات اقبال،1390: 44)
محمداقبال خود را عاشق «محبوب بطحا» و سرزمین مکه میداند که شفیع روز محشر و پوشاننده عیوب در دنیاست.
روز محشر اعتبار ماست او / در جهان هم پردهدار ماست او
مست چشم ساقی بطحاستیم / در جهان مثل می و میناستیم
(کلیات اقبال،1390: 45)
علامه اقبال میگوید: شور و هیجان عشق آنحضرت مرا به حرکت درآورد، من از دوستی با پیامبر چه میتوانم بگویم، وقتی چوب خشکی در فراق پیامبر گریست. اشارهی محمد اقبال به داستان ستون «حنانة» مسجد پیامبر است، که پیامبر پس از ساخت مسجد بر آن تکیه میداد و به وعظ و سخنرانی میپرداخت، تا اینکه برای پیامبر منبری ساختند، زمانیکه پیامبر آن ستون چوبی را رها کرد و منبر را مسند خویش قرار داد، ستون به گریه افتاد و صدای ناله و فغان آن بلند شد. اصحاب میگویند: فریاد و نالهاش چون فغان و نالهی شتران آبستن و یا کودکی نالان به گوش میرسید. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوسلم، از منبر فرود آمد و آن را در آغوش کشید، بالاخره ستونِ چوبی آرام شد. به همین جهت بعدها به آن ستون، وصف «حنّانه» به معنی بسیار ناله و فغانکننده، داده شد.
شور عشقش در نی خاموش من / میتپد صد نغمه در آغوش من
من چه گویم از تولایش که چیست / خشک چوبی در فراق او گریست
هستی مسلم تجلیگاه او / طورها بالد ز گرد راه او
پیکرم را آفرید آئینهاش / صبح من از آفتاب سینهاش
ابر آذار است و من بستان او / تاک من نمناک از باران او
چشم در کشت محبت کاشتم / از تماشا حاصلی برداشتم
خاک یثرب از دو عالم خوشتر است / ای خنک شهری که آنجا دلبر است
(کلیات اقبال،1390: 45)
علامه اقبال به دوستداران پیامبر توصیه میکند که اگر واقعا عاشق پیامبر هستند، باید در راه و رسم زندگی از ایشان تبعیت کنند تا از طریق این ریسمان مستحکم به خدای یکتا برسند.
عاشقی؟ محکم شو از تقلید یار / تا کمند تو شود یزدان شکار
(کلیات اقبال،1390: 46)
اقبال در مثنوی «پیام مشرق» میگوید: کسی که عاشق پیامبر باشد، خشکی و دریا مال اوست، عشق، سِرّ زندگی مردم است. تنها عشق آنحضرت سبب آرامش روح میشود. عشق آنحضرت روزی است که آفتاب آن غروب نمیکند.
هرکه عشق مصطفی سامانِ اوست / بحر و برّ در گوشهی دامان اوست
زانکه ملّت را حیات از عشق اوست / برگ و ساز کاینات از عشـق اوست
روح را جز عشق او آرام نیست / عشق او روزی است کو را شام نیست
(کلیات اقبال،1390: 206)
محمداقبال لاهوری سنتها و رهنمودهای آنحضرت را مایهی حیات و سبب رشد و پیشرفت میداند. از نگاه وی بیتوجهی به سنتهای پیامبر سبب شکست و ناکامی خواهد شد.
هست دینِ مصطفی دین حیات / شرعِ او تفسیرِ آیین حیات
گر زمینی آسمان سازد ترا / آنچه حق میخواهد آن سازد ترا
صیقلش آیینه سازد سنگ را / از دل آهن رباید زنگ را
تا شعار مصطفی از دست رفت / قوم را رمز بقا از دست رفت
(کلیات اقبال،1390: 101)
علامه اقبال علت شکست و خواری مسلمانان را در عصر حاضر، فاصلهگرفتن از سیرت و سنت پیامبر و عاری شدن قلبها از عشق آنحضرت میداند.
شبی پیش خدا بگریستم زار / مسلمانان چرا زارند و خوارند
ندا آمد، نمیدانی که این قوم / دلی دارند و محبوبی ندارند
(کلیات اقبال،1390: 473)
علامه اقبال فاجعهی بیگانگی مسلمان از پیامبر را حاصل و دستاورد نامیمون عصر حاضر میداند. بهگفتهی اقبال، عصر کنونی سبب بیگانگی مسلمانان از خود و از پیشوای محبوبشان شده است. در این عصر عشق و سوز آنحضرت از سینهها خاموش شد.
ای تهی از ذوق و شوق و سوز و درد / میشناسی عصر ما با ما چه کرد؟
عصر ما، ما را ز ما بیگانه کرد / از جمال مصطفی بیگانه کرد
سوز او تا از میان سینه رفت / جوهر آئینه از آئینه رفت
(کلیات اقبال،1390: 428)
دیدگاههای کاربران