امروز :جمعه, ۱۴ اردیبهشت , ۱۴۰۳

سعد بن ابی وقاص؛ فرمانده قادسیه

سعد بن ابی وقاص؛ فرمانده قادسیه

 حضرت سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه دایی پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم و جزو سابقین و پیشتازان اسلام بود.

نام و نسب و کنیه
سعد پسر ابی وقاص- رضی الله عنه- حدود 23 سال قبل از هجرت رسول اکرم صلی الله علیه وسلم به مدینه، در مکه مکرمه دیده به جهان گشود. پدر سعد، مالک بن وهیب (مشهور به ابی وقاص) بن عبدمناف بن زهره بن کلاب بن مرّه بن کعب بن لؤی بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانه القرشی الزهری است.
نام مادر حضرت سعد، “حمنه بنت سفیان بن عبدشمس” است.

اسلام آوردن سعد
حضرت سعد، سومین یا چهارمین مردی است که به دین اسلام مشرف شد. او در سن 17 سالگی اسلام آورد.
خبر اسلام او در میان قریش همانند آتش در علفهای خشک انتشار یافت، تا اینکه به مادرش، که زنی مشرک و متعصب بود، رسید. حضرت سعد مادرش را بسیار دوست داشته و با او محبت داشت. مادر سعد که از این محبت کاملا آگاه بود، برای بازگرداندن فرزندش از دین اسلام، هر اقدامی را که می توانست از گریه و زاری و التماس انجام داد، اما چون اسلام در قلب سعد مستحکم شده و ریشه دوانیده بود، شرک و گمراهی راهی به قلبش پیدا نکرد.
حضرت سعد رضی الله عنه در مقابل زاری و التماس مادرش با سکوت، استقامت و بلندهمتی ایستاد. اینجا بود که مادرش از حربۀ دیگری که یقین داشت با آن حربه می تواند احساسات و عواطف فرزندش را برانگیزد و او را از دینش باز گرداند، استفاد کرد؛ او برای چند روز متوالی دست به اعتصاب غذا زد و قسم خورد که تا سعد از دین خودش باز نگردد، لب به آب و غذا نمی زند. اما حضرت سعد رضی الله عنه برای بار دوم نیز در این آزمایش و امتحان از خود صبر و شکیبایی بیشتری نشان داد و بر ایمانش پافشاری نمود. او خطاب به مادرش که با انواع نیرنگها می خواست وی را از دین اسلام بازگرداند با کمال صلابت و احترام عرض کرد: «والله يا أمي لو كان لك مائة نفس فخرجت نفساً نفساً ما تركتُ ديني» (ای مادرم! به خدا سوگند اگر صد جان داشته باشی و یکی را پس از دیگری از دست بدهی من دین خودم را ترک نمی کنم.) اینجا بود که مادرش یقین کرد که این کار نتیجه ای در بر ندارد، لذا دست از اعتصاب غذا کشید.

اولین تیرانداز اسلام
حضرت سعد رضی الله عنه اولین فردی بود که در راه خدا، به سوی دشمن تیر انداخت. از زُهری روایت شده است: «روزی پیامبر- صلی الله علیه وسلم- گروهی از مسلمانان را به منطقه ای در سمت “جحفه” گسیل داشت که سعد نیز جزو همان گروه بود. مشرکین بر مسلمانان حمله ور شدند. در این لحظه حضرت سعد، در حالی که اشعار زیر را بر زبان می راند، با تیراندازی به سوی مشرکین، از گروه مسلمانان دفاع کرد:
ألا هل أتی رسول الله عنی                            حمیتُ صحابتی بصدور نبلی
(آیا این خبر به رسول خدا رسیده است که من با تیرهایم از دوستانم حمایت کردم.)
فما یتعدّ رامٍ فی عدوّ                                بسهمٍ یا رسول الله قبلی
(ای رسول خدا، هیچ تیراندازی از دشمن، نتوانست از من بگذرد.)

سعد مستجاب الدعاء است
حضرت سعد رضی الله عنه از معدود افرادی است که مستجاب الدعاء بودند. روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم در حق حضرت سعد دعا کرده و فرمود: «اللهم استجب لسعد إذا دعاک.» (بارالها، زمانی که سعد از تو می خواهد، دعایش را قبول بفرما.) [الإصابة لإبن حجر 3/ 64، أسدالغابة 2/ 454]

زهد حضرت سعد
عامربن سعد واقعه ای را ذکر می کند که بیانگر گوشه ای از زهد و استغنای حضرت سعد رضی الله عنه نسبت به مال و منال دنیاست؛ او می گوید: روزی به همراه پدرم (سعد) مشغول چرانیدن گوسفندان بودم که برادرم نزد ما آمد و خطاب به پدرم گفت: پدرجان، شما در اینجا به چرانیدن گوسفندان راضی هستی، در حالی که مردم مدینه بر سر مِلک و املاک با یکدیگر منازعه می کنند؟! پدرم دستش را بر روی سینه برادرم زد و گفت: ساکت باش. من از رسول خدا صلی الله علیه وسلم شنیدم که می فرمود: به راستی که خداوند بندۀ پرهیزگارش را که استغنا داشته باشد و از شهرت دوری کند، دوست دارد.

سعد و روایت حدیث
حضرت سعد رضی الله عنه احادیث زیادی را از رسول اکرم صلی الله علیه وسلم روایت نموده است. از جمله کسانی که احادیث آنحضرت را از سعد روایت کرده اند می توان به عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس، جابربن سمرة، سائب بن یزید و ام المؤمنین عائشه صدیقه- رضی الله عنهم اجمعین- اشاره نمود.

سعد و جنگ قادسیه
حضرت سعد رضی الله عنه سالها در کنار آنحضرت صلی الله علیه و سلم و در مکتب انسان ساز ایشان تربیت یافت؛ در تمام صحنه ها در خدمت اسلام و مسلمین بوده از پیامبر صلی الله علیه وسلم حمایت می کرد، او در غزوه احد با شجاعت و دلیری به سوی دشمن تیراندازی کرده و از پیامبر گرامی اسلام دفاع می کرد، به طوری که آنحضرت صلی الله علیه وسلم از این همه رشادت به وجد آمده و فرمود: «إرم یا سعد، فداک أبی و أمی» (ای سعد، تیراندازی کن، پدر و مادرم فدایت). سعد رضی الله عنه با همین احساس و انگیزه خدمت به اسلام زندگی را سپری نمود تا اینکه به نوبت به “جنگ قادسیه” رسید.

گذری بر اوضاع امپراطوری ایران قبل از قادسیه
پیشرفت کسرای اول که در سال 531 (چهل سال قبل از میلاد پیامبر) بر تخت پادشاهی نشست و در تاریخ به لقب “انوشیروان” معروف بود، سرآغاز باشکوهترین دوره از دوره های حکومت ساسانیان به شمار می آید. انوشیروان خرافات و بدعت‏هایی را که پیروان “مزدک” ایجاد کرده بودند از بین برد. همچنین در زمان او امنیت بر شهرها حکمفرما بود، اما این امنیت که ملتها و اقوام وامانده و مستمند را شامل می شد، در مقابل آشوب ها و هرج و مرج هایی که با آن روبرو بودند و بی عدالتی‏هایی که تمام طبقات جامعه را در برگرفته بود، امنیتی محدود به نظر می رسید.
انوشیروان ستون اقتدار و سلطه بود، او همچنانکه بر توده مردم حکم می راند، بر اعیان و اشراف مملکت نیز سیطره داشت و شخصیتهای دینی در مقابل او کرنش کرده و از او اطاعت می کردند.
او اصلاحاتش را با ریشه کن کردن فتنه ها و آشوبهایی که مزدکیان ایجاد کرده بودند، آغاز کرد و با دانایی و عدالتش ظلم و ستم را پایان داد و حق را به حقدار بخشید، وی همچنین اصلاحات گسترده ای را در زمینۀ زراعت و کشاورزی و صنعتگری و نظامی انجام داد و از ارتش و سپاهش ابزاری قوی برای جنگ و حفظ امنیت کشور درست کرد.
نزاع و کشمکش میان دولت “غسان”، که تابع امپراطوری روم، و پادشاه “حیره”، که تابع امپراطوری ایران بود، سبب اصلی جنگ و درگیری بین این دو امپراطوری شد. کسری در سال (540) شهر “انطاکیه” را تصرف کرده و ویران ساخت. بعد از مدتی جنگ و درگیری، در سال (545) میان دو طرف آتش بس اعلام شد. اما دوباره آتش جنگ شعله ور شد و آن هم هنگامی بود که کسری قصد مهار کردن نصارای قفقاز را داشت؛ اما در نتیجه حمایت رومی ها از نصارای قفقاز، این اقدام ناکام ماند و نهایتا در سال (562 م) بین دو طرف صلح برقرار شد و مدت پنجاه سال دوام آورد.
 در سالهای (563-567) کسری موفق شد دولت “هیاطله” را نابود کند. رودخانۀ جیحون تنها مرز حائلی بود که بین ایران و سرزمین های خاقان ترکی، که دشمنی قدرتمند و رام نشدنی برای امپراطوری ایران محسوب می شد، قرار داشت، و از جانب دیگر در قفقاز اقوام ترک نژاد نیز ظهور کردند، که آنها نیز تهدیدی برای امپراطوری ایران به شمار می رفتند، لذا کسری برای حفظ مرزهای کشور از حمله این اقوام، قلعۀ “دربند” را بازسازی و محکم کاری کرد.
علاوه بر این کسری نفوذش را از سمت جنوب تا یمن گسترش داد، به طوری که در سال 570 میلادی یکی از فرماندهان او با اعراب یمنی هم‏پیمان شده و حبشی ها را از یمن راندند.  کسری (انوشیروان) نمونۀ یک پادشاه عدالتگر بود که در زمان خودش قوانین را با دقت و عدالت و انصاف اجرا می کرد. مدائن، پایتخت دولت ساسانیان، در زمان او به اوج تمدن و پیشرفت رسید و با حصارهای محکم که دروازه های بزرگی داشت احاطه شده بود.
 نهضت ادبی و فلسفی ایران در عهد انوشیروان آغاز شد. همچنین او با علمای زردشتی هم‏پیمان شد تا کار مزدکیان را یکسره کرده و از دست آنها خلاص شود. کسری بر آئین زردشتی بود، اما او اندیشه ای آزاد داشت و دارای ذهنی آماده و مستعد برای جستجوی آرا و نظریات مختلف دینی و فطری بود. او برای نصاری آزادی عقیده اعطا کرد. خلاصه اینکه دوران حکمرانی کسری (انوشیروان) از بهترین دوران حکومت ساسانیان به شمار می آید که ایران در این زمان به تمدن و شکوهی دست یافت که در عهد هیچ یک از پادشاهان بزرگ دیگر به آن نرسیده بود.
او اصلاحاتش را با ریشه کن کردن فتنه ها و آشوبهایی که مزدکیان ایجاد کرده بودند، آغاز کرد و با دانایی و عدالتش ظلم و ستم را پایان داد و حق را به حقدار بخشید، وی همچنین اصلاحات گسترده ای را در زمینۀ زراعت و کشاورزی و صنعتگری و نظامی انجام داد و از ارتش و سپاهش ابزاری قوی برای جنگ و حفظ امنیت کشور درست کرد.
نزاع و کشمکش میان دولت “غسان”، که تابع امپراطوری روم، و پادشاه “حیره”، که تابع امپراطوری ایران بود، سبب اصلی جنگ و درگیری بین این دو امپراطوری شد. کسری در سال (540) شهر “انطاکیه” را تصرف کرده و ویران ساخت. بعد از مدتی جنگ و درگیری، در سال (545) میان دو طرف آتش بس اعلام شد. اما دوباره آتش جنگ شعله ور شد و آن هم هنگامی بود که کسری قصد مهار کردن نصارای قفقاز را داشت؛ اما در نتیجه حمایت رومی ها از نصارای قفقاز، این اقدام ناکام ماند و نهایتا در سال (562 م) بین دو طرف صلح برقرار شد و مدت پنجاه سال دوام آورد.
 در سالهای (563-567) کسری موفق شد دولت “هیاطله” را نابود کند. رودخانۀ جیحون تنها مرز حائلی بود که بین ایران و سرزمین های خاقان ترکی، که دشمنی قدرتمند و رام نشدنی برای امپراطوری ایران محسوب می شد، قرار داشت، و از جانب دیگر در قفقاز اقوام ترک نژاد نیز ظهور کردند، که آنها نیز تهدیدی برای امپراطوری ایران به شمار می رفتند، لذا کسری برای حفظ مرزهای کشور از حمله این اقوام، قلعۀ “دربند” را بازسازی و محکم کاری کرد.
علاوه بر این کسری نفوذش را از سمت جنوب تا یمن گسترش داد، به طوری که در سال 570 میلادی یکی از فرماندهان او با اعراب یمنی هم‏پیمان شده و حبشی ها را از یمن راندند.  کسری (انوشیروان) نمونۀ یک پادشاه عدالتگر بود که در زمان خودش قوانین را با دقت و عدالت و انصاف اجرا می کرد. مدائن، پایتخت دولت ساسانیان، در زمان او به اوج تمدن و پیشرفت رسید و با حصارهای محکم که دروازه های بزرگی داشت احاطه شده بود.
 نهضت ادبی و فلسفی ایران در عهد انوشیروان آغاز شد. همچنین او با علمای زردشتی هم‏پیمان شد تا کار مزدکیان را یکسره کرده و از دست آنها خلاص شود. کسری بر آئین زردشتی بود، اما او اندیشه ای آزاد داشت و دارای ذهنی آماده و مستعد برای جستجوی آرا و نظریات مختلف دینی و فطری بود. او برای نصاری آزادی عقیده اعطا کرد. خلاصه اینکه دوران حکمرانی کسری (انوشیروان) از بهترین دوران حکومت ساسانیان به شمار می آید که ایران در این زمان به تمدن و شکوهی دست یافت که در عهد هیچ یک از پادشاهان بزرگ دیگر به آن نرسیده بود.

پس از کسرای اول در سال (579م) پسرش “هرمز چهارم” بر تخت نشست، او جانشینی خوب برای اسلافش بود و در سال (590م)، کسرای دوم (پرویز مظفر) بر سلطنت رسید. وی پس از37 سال حکومت توسط مأموران و سربازانش به قتل رسید. دلیل قتل پرویز به دست اطرافیانش، رد درخواست صلحی بود که هرقل روم به پادشاه ایران پیشنهاد داده بود؛ فرماندهان ایرانی که از جنگهای ایران و روم خسته شده بودند از اینکه او به جنگی ادامه دهد که برای آنها هیچ نفعی در بر ندارد به شدت ناراحت بودند، لذا بر او حمله کردند و او را به قتل رساندند.
در سالهای (639-632) “هرمز پنجم” و “کسرای چهارم” که از آنها جز نامی در تاریخ چیزی باقی نمانده، حکومت کردند. [قادة فتح بلاد فارس، ص:56]

در مدت چهار سال از امپراطوری ایران، حداقل 10 پادشاه بر تخت حکومتی ایران نشستند و نهایتا مردم و بزرگان طوائف با پادشاهی از دودمان کسری پرویز که “یزدگرد” نام داشت و فرزند امیر شهریار بود، بیعت کردند. آنها به محض بیعت با یزدگرد به طرف مدائن حرکت کرده و به کمک رستم آن را تصرف کردند، و اینگونه بود که مملکت ایران برای بار آخر در حکومت یزدگرد سوم به اتحاد رسید.
در سالهای (563-567) کسری موفق شد دولت “هیاطله” را نابود کند. رودخانۀ جیحون تنها مرز حائلی بود که بین ایران و سرزمین های خاقان ترکی، که دشمنی قدرتمند و رام نشدنی برای امپراطوری ایران محسوب می شد، قرار داشت، و از جانب دیگر در قفقاز اقوام ترک نژاد نیز ظهور کردند، که آنها نیز تهدیدی برای امپراطوری ایران به شمار می رفتند، لذا کسری برای حفظ مرزهای کشور از حمله این اقوام، قلعۀ “دربند” را بازسازی و محکم کاری کرد.
علاوه بر این کسری نفوذش را از سمت جنوب تا یمن گسترش داد، به طوری که در سال 570 میلادی یکی از فرماندهان او با اعراب یمنی هم‏پیمان شده و حبشی ها را از یمن راندند.  کسری (انوشیروان) نمونۀ یک پادشاه عدالتگر بود که در زمان خودش قوانین را با دقت و عدالت و انصاف اجرا می کرد. مدائن، پایتخت دولت ساسانیان، در زمان او به اوج تمدن و پیشرفت رسید و با حصارهای محکم که دروازه های بزرگی داشت احاطه شده بود.
 نهضت ادبی و فلسفی ایران در عهد انوشیروان آغاز شد. همچنین او با علمای زردشتی هم‏پیمان شد تا کار مزدکیان را یکسره کرده و از دست آنها خلاص شود. کسری بر آئین زردشتی بود، اما او اندیشه ای آزاد داشت و دارای ذهنی آماده و مستعد برای جستجوی آرا و نظریات مختلف دینی و فطری بود. او برای نصاری آزادی عقیده اعطا کرد. خلاصه اینکه دوران حکمرانی کسری (انوشیروان) از بهترین دوران حکومت ساسانیان به شمار می آید که ایران در این زمان به تمدن و شکوهی دست یافت که در عهد هیچ یک از پادشاهان بزرگ دیگر به آن نرسیده بود.

این بود خلاصه ای از وضعیت ایران آن زمان؛ زمانی که سپاه اسلام با روح و قوت ایمان که کوهها یارای مقاومت در مقابل آن را نداشتند، به ایران حمله کرده و آن را تسلیم اسلام و توحید نمودند.

شرکت “مزینه” و “نعمان” در نبرد قادسیه
نعمان بن مقرن همراه قومش در روز قادسیه از خود دلاوری ها و رشادت‏های زیادی نشان دادند، سعد بن ابی وقاص، نعمان را در رأس گروهی به طرف یزدگرد فرستاد تا او را به طرف اسلام فرا خواند و اگر از اسلام آوردن ابا ورزید، جزیه پرداخت نماید، در غیر اینصورت باید آماده جنگ شود.
وقتی این هیئت اعزامی به مدائن رسیدند و به دربار کسری آمدند، کسری از آنها پرسید که چه چیزی شما را به اینجا آورده است یا چه چیزی شما را وادار به جنگ با ما کرده و باعث شده که به کشور ما داخل شوید؟ آیا بخاطر اینکه مدتی ما توجهی به شما نکردیم و از شما غافل بودیم جرأت پیدا کردید و می خواهید بر ما حمله کنید؟
حضرت نعمان بن مقرن پس از اینکه بعثت پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم و خیری که این بعثت برای انسانها در بردارد را یادآور شد، یزدگرد را به اسلام فرا خواند و چنین گفت: پیامبر ما- حضرت محمد صلی الله علیه وسلم- به ما دستور داد تا امتهایی را که در مجاورت و همسایگی ما قرار دارند به طرف عدل و انصاف فرا خوانیم. لذا ما شما را به دین خود که اسلام است دعوت می دهیم، دینی که تمام خوبی‏ها را نیک می داند و تمام زشتی ها را زشت می شمارد، اگر دین ما را قبول نکنید باید به امری که بر شما بد و ناگوار است تن دهید، اگر چه این امر بد، نسبت به امر بدتری که در انتظار شماست، آسان تر است و آن اینکه به ما جزیه بدهید، و اگر از دادن جزیه نیز ابا کنید، بعد از آن جنگ است و اگر دین ما را قبول کنید، کتاب خدا را در میان شما می گذاریم و شما را پایبند و عامل آن می گردانیم، تا به وسیلۀ احکام آن در میان خود قضاوت و داوری نمایید. سپس ما بر می گردیم و سرزمین شما را برای خودتان می گذاریم، وگر نه باید به ما جزیه بدهید و ما آن را می پذیریم و از شما در مقابل دشمنان حمایت و پشتیبانی می کنیم. (زیرا جزیه در مقابل دفاع از آنها گرفته می شود، اما مشروط بر اینکه مردم از آزادی بیان برخوردار باشند و تعامل فرهنگی برقرار باشد تا حقیقت و ماهیت اسلام را از نزدیک مشاهده کنند.) و اگر جزیه پرداخت نکنید، با شما خواهیم جنگید.
سخنان با صلابت نعمان، کسرای ایران را به وحشت انداخت و تصمیم گرفت به وسیله مال و لباس و خوراکی این هیئت را اغوا کند… .
 بحث و مناقشۀ طولانی که بین صحابه و کسری اتفاق افتاد، خشم یزدگرد را برانگیخت؛ او خطاب به آنان گفت: «اگر عرف بر این نمی بود که فرستادگان را نکشند من حتما شما را می کشتم، شما هیچ ارزشی نزد من ندارید.» [زهیرالخالدی، أبطال من التاریخ العربی، صص: 516،517]
حضرت نعمان بن مقرن پس از اینکه بعثت پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم و خیری که این بعثت برای انسانها در بردارد را یادآور شد، یزدگرد را به اسلام فرا خواند و چنین گفت: پیامبر ما- حضرت محمد صلی الله علیه وسلم- به ما دستور داد تا امتهایی را که در مجاورت و همسایگی ما قرار دارند به طرف عدل و انصاف فرا خوانیم. لذا ما شما را به دین خود که اسلام است دعوت می دهیم، دینی که تمام خوبی‏ها را نیک می داند و تمام زشتی ها را زشت می شمارد، اگر دین ما را قبول نکنید باید به امری که بر شما بد و ناگوار است تن دهید، اگر چه این امر بد، نسبت به امر بدتری که در انتظار شماست، آسان تر است و آن اینکه به ما جزیه بدهید، و اگر از دادن جزیه نیز ابا کنید، بعد از آن جنگ است و اگر دین ما را قبول کنید، کتاب خدا را در میان شما می گذاریم و شما را پایبند و عامل آن می گردانیم، تا به وسیلۀ احکام آن در میان خود قضاوت و داوری نمایید. سپس ما بر می گردیم و سرزمین شما را برای خودتان می گذاریم، وگر نه باید به ما جزیه بدهید و ما آن را می پذیریم و از شما در مقابل دشمنان حمایت و پشتیبانی می کنیم. (زیرا جزیه در مقابل دفاع از آنها گرفته می شود، اما مشروط بر اینکه مردم از آزادی بیان برخوردار باشند و تعامل فرهنگی برقرار باشد تا حقیقت و ماهیت اسلام را از نزدیک مشاهده کنند.) و اگر جزیه پرداخت نکنید، با شما خواهیم جنگید.
سخنان با صلابت نعمان، کسرای ایران را به وحشت انداخت و تصمیم گرفت به وسیله مال و لباس و خوراکی این هیئت را اغوا کند… .
 بحث و مناقشۀ طولانی که بین صحابه و کسری اتفاق افتاد، خشم یزدگرد را برانگیخت؛ او خطاب به آنان گفت: «اگر عرف بر این نمی بود که فرستادگان را نکشند من حتما شما را می کشتم، شما هیچ ارزشی نزد من ندارید.» [زهیرالخالدی، أبطال من التاریخ العربی، صص: 516،517]

آمدن این وفد به دربار کسری در او و اطرافیانش تاثیر بسزایی گذاشت، زیرا تاکنون از عربها چنین چیزی ندیده بودند.
بعد از اینکه مسلمانان قصر را ترک کردند، کسری خطاب به فرمانده سپاه خود (رستم) گفت: «فکر نمی کردم در میان عرب چنین افرادی پیدا شود. جواب شما بهتر از کلام آنها نبود. به راستی من یقین دارم آنچه که آنها وعده داده اند قطعا به آن خواهند رسید و یا در راه آن می میرند.»
هنگامی که نبرد قادسیه رخ داد و آتش جنگ شعله ور شد، نعمان بن مقرن همراه با قبیلۀ خود،در نهایت دلاوری و شجاعت جنگید.

حضرت سعد در میدان قادسیه
در این نبرد عظمت سعد بن ابی وقاص ظاهر گشت. اگر جای سعد رضی الله عنه شخص دیگری می بود و چنین نبردی را که از مهمترین نبردهای تاریخ به شمار می آید، رهبری می کرد و مانند او عمل می کرد، یقینا تاریخ نام او را به ثبت می رساند و از او همچون دیگر فرماندهان و فاتحان بزرگ و نامدار سخن می گفت.
در این جنگ مهارت و نبوغ سعد در شناخت روح و روان بشری آشکار شد؛ او به خوبی بر این نکته واقف بود که بیم و هراس نیروهای امپراطوری ایران هنوز در قلب برخی از اعراب وجود دارد. لذا وی با ناچیز شمردن نیروی سربازان ایرانی، سعی داشت تا تصویری که از آنها بر قلب عربها نقش بسته بود را از بین ببرد، او در این کار موفق هم شد و هیبت و هراس را از وجود عربها زدود.
سعد ابتدا گروهی را برای مبارزه با ایرانی ها فرستاد تا نقاط ضعف آنها را تشخیص دهد، البته قبل از جنگ نیز مکاتباتی بین طرفین انجام شد که ناکام و بی نتیجه ماند، تا اینکه این جنگ سرنوشت ساز آغاز شد.
 آری جنگ بین دو نیرویی صورت گرفت که از لحاظ سلاح جنگی و نیروی مردمی و ایمان و اعتقاد نابرابر بودند؛ ایرانی ها از لحاظ سلاح و آلات جنگی بر مسلمانان برتری داشتند، اما مسلمانان از لحاظ ایمان و اعتقاد از آنها خیلی برتر و قوی تر بودند.
روز اول جنگ بود که دو لشکر با هم رو به رو شدند و کارزار آغاز شد. در جلوی سپاه ایران فیلهای جنگی، که بر پشت آن افرادی مستقر بودند و به سوی مسلمانان تیراندازی می کردند، به حرکت درآمد. در این وقت برخی از جنگاوران دلاور مسلمان تمام قدرت خود را در نابود کردن فیلها و فیل سواران متمرکز کردند و با تیر کسانی را که بر پشت فیل ها بودند می زدند و چشمان و پاهای فیلها را نشانه گرفته که این باعث شد فیل اول روی زمین سقوط کند و آنهایی را که بر پشتشان مستقر بودند را هلاک کند. سپس فیل ها وحشت کرده و پشت کرده و فرار می کردند. در نتیجه خسارتهای جانکاهی را بر سپاه ایران وارد کردند.

روز دوم جنگ
ابوعبیده هاشم بن عتبه که فرمانده گردان های عراق به قادسیه بود، قعقاع بن عمرو را به عنوان پیشقراول لشکرش تعیین کرد. قعقاع با سرعت تمام به سوی عراق حرکت کرد و صبح روز دوم جنگ (یوم اغواث) به آنجا رسید. قعقاع با همراهانش که هزار نفر بودند قرار گذاشته بود که ستون های 10 نفری تشکیل دهند، به طوری که وقتی یک گروه در حوزه دید لشکر قرار گرفت، گروهی دیگر پشت سر آنها حرکت کند، سبس خود قعقاع در گروه اول جلو رفت و به لشکر اسلام ملحق شد و بعد از عرض سلام، آنها را بر نیروهای کمکی که جهت یاری آنها در جنگ با ایران آمده بودند، بشارت داد.
نیروهای تحت امر قعقاع گروههایی متشکل از ده نفر و یک شتر درست کرده و بر شتران لباس‏های عجیب و غریبی پوشاندند و بر آن سوار شده و به سوی سپاه ایران حمله کردند. اسبهای ایرانیان با دیدن این صحنه وحشت کرده و از میدان فرار کردند. مسلمانان وقتی این صحنه را مشاهده کردند بسیار خوشحال شدند، زیرا ضرر و خسارتی که ایرانیان از این تاکتیک سپاه قعقاع دیدند، خیلی بیشتر از ضرری بود که مسلمانان در روز قادسیه از فیلهای سپاه ایران متحمل شدند. در این روز (اغواث) حضرت قعقاع بیش از 30 بار حمله و به تنهایی در یک روز 30 تن از سربازان ایرانی را به هلاکت رساند.
در آن شب حضرت قعقاع لشکرش را به جایی که قبلا از آنها جدا شده بود برد و از آنها خواست که هنگام سپیده صبح در گروههای صد نفری به میدان نبرد بیایند، به طوری که هرگاه صد نفر ناپدید شده (و به مسلمانان پیوست) گروهی دیگر پشت سر آنها بیاید. قعقاع این کار را بدون اینکه سپاه قادسیه بفهمد انجام داد.
حضرت نعمان بن مقرن پس از اینکه بعثت پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم و خیری که این بعثت برای انسانها در بردارد را یادآور شد، یزدگرد را به اسلام فرا خواند و چنین گفت: پیامبر ما- حضرت محمد صلی الله علیه وسلم- به ما دستور داد تا امتهایی را که در مجاورت و همسایگی ما قرار دارند به طرف عدل و انصاف فرا خوانیم. لذا ما شما را به دین خود که اسلام است دعوت می دهیم، دینی که تمام خوبی‏ها را نیک می داند و تمام زشتی ها را زشت می شمارد، اگر دین ما را قبول نکنید باید به امری که بر شما بد و ناگوار است تن دهید، اگر چه این امر بد، نسبت به امر بدتری که در انتظار شماست، آسان تر است و آن اینکه به ما جزیه بدهید، و اگر از دادن جزیه نیز ابا کنید، بعد از آن جنگ است و اگر دین ما را قبول کنید، کتاب خدا را در میان شما می گذاریم و شما را پایبند و عامل آن می گردانیم، تا به وسیلۀ احکام آن در میان خود قضاوت و داوری نمایید. سپس ما بر می گردیم و سرزمین شما را برای خودتان می گذاریم، وگر نه باید به ما جزیه بدهید و ما آن را می پذیریم و از شما در مقابل دشمنان حمایت و پشتیبانی می کنیم. (زیرا جزیه در مقابل دفاع از آنها گرفته می شود، اما مشروط بر اینکه مردم از آزادی بیان برخوردار باشند و تعامل فرهنگی برقرار باشد تا حقیقت و ماهیت اسلام را از نزدیک مشاهده کنند.) و اگر جزیه پرداخت نکنید، با شما خواهیم جنگید.
سخنان با صلابت نعمان، کسرای ایران را به وحشت انداخت و تصمیم گرفت به وسیله مال و لباس و خوراکی این هیئت را اغوا کند… .
 بحث و مناقشۀ طولانی که بین صحابه و کسری اتفاق افتاد، خشم یزدگرد را برانگیخت؛ او خطاب به آنان گفت: «اگر عرف بر این نمی بود که فرستادگان را نکشند من حتما شما را می کشتم، شما هیچ ارزشی نزد من ندارید.» [زهیرالخالدی، أبطال من التاریخ العربی، صص: 516،517]

هنگامی که صبح شد و پیشانی اسبهای سپاهیان قعقاع ظاهر گشت، مسلمانان با این تصور که نیروی کمکی از مدینه به سوی آنها گسیل داشته شده، شروع به تکبیر گفتن کردند و این کمک مسلمانان را تقویت کرد و به فداکاری و دلاوری آنها افزود.
لشکر ایران دوباره فیلها را به میدان آوردند و سپاه اسلام را با آن درهم ریختند. حضرت سعد وقتی دید سپاه اسلام دچار تلفات مهمی شده است، به قعقاع و برادرش دستور داد که به فیل سفید، که در میان دیگر فیلها قرار داشته و دیگر فیلها با او انس داشتند، حمله کنند. قعقاع و عاصم دو نیزه برداشته و در میان اسبها رفته و به فیل سفید حمله کردند و نیزه های خود را یکباره در چشمان او فرو بردند، فیل سفید به عقب برگشت و سوارش را بر زمین انداخت، سپس قعقاع با شمشیر خرطوم فیل را قطع کرد. این ابتکار حضرت سعد باعث وحشت فیلهای دیگر شده و آنها را وادار به عقب نشینی کرد.
نیمی از شب نگذشته بود که حضرت سعد صدای قعقاع را شنید که با صدای بلند رجز می خواند. سعد از این رجزخوانی قعقاع بر فتح و پیروزی استدلال کرد.

کشته شدن فرمانده سپاه ایران  و بیروزی مسلمانان
جنگ سرنوشت ساز “قادسیه” با فرماندهی سردار رشید اسلام، حضرت سعدبن ابی وقاص، وارد چهارمین و آخرین روز خود شد. سربازان هر دو لشکر به شدت خسته شده بودند، اما لشکر اسلام علاوه بر نیروی جسمانی از یک نیروی روحانی و معنوی برخوردار بودند که لشکر فارس از داشتن این نیرو بی نصیب بود، لذا با عزمی راسخ دوباره به میدان جنگ رفته و با دشمنی تا  دندان مسلح رو در رو شدند.
حضرت قعقاع بن عمرو- رضی الله عنه- در این روز خطاب به سپاه اسلام گفت: از این لحظه به بعد بخت و اقبال همراه کسی است که آغازگر جنگ باشد. بنابراین صبر و شکیبایی را پیشه کنید و بر دشمن یورش ببرید و یقین بدانید که پیروزی در گرو صبر است، پس صبر را بر ناشکیبایی ترجیح دهید. (زهیرالخالدی أبطال من التاریخ الاسلامی)
مسلمانان با یقین و اعتماد کامل به نصرتهای الهی بر سپاه ایران حمله کردند. آنها با یک هجوم دسته جمعی و با ندای الله اکبر صفوف دشمن را در هم شکسته و نظم آنها بر هم زدند، تا اینکه یکی از مبارزان لشکر اسلام به نام “هلال بن علقمه” خود را به “رستم” فرمانده سپاه ایران رسانید و او را از پا درآورد. با کشته شدن رستم، سپاه ایران از هم باشید و به این ترتیب امپراطوری ایران، که دومین قطب قدرتمند آن زمان محسوب می شد، در دوران خلیفه دوم مسلمانان دنیا، حضرت عمر فاروق، و با فرماندهی سردار رشید اسلام، حضرت سعد بن ابی وقاص رضی الله عنهما، سقوط کرد.
جنگ قادسیه، به عنوان برگی زرین و افتخارآمیز در تاریخ اسلام می درخشد، که این افتخاری دیگر بود که تاریخ بر لیست افتخارات و رشادتهای سعد بن ابی وقاص ثبت نمود.

وفات حضرت سعد
حضرت سعد بن ابی وقاص، این پهلوان و قهرمان قادسیه، پس از سالها تلاش و جهاد در راه خدا  و پس از کسب افتخارات و امتیازات، که افتخارآفرینی های او بر تارک صفحات تاریخ اسلام می درخشند، در سال 55 هجری در سن 78 سالگی دار فانی را وداع گفت و برای ملاقات پیامبر و دیگر اصحاب آنحضرت صلی الله علیه وسلم رهسپار آخرت شد.
هنگامی که روزهای واپسین زندگی حضرت سعد نزدیک شد، دستور داد تا جبه ای پشمی را بیاورند، سپس به خانواده اش وصیت نمود: «من را با این جبه کفن کنید، زیرا من با همین جبه در جنگ بدر حضور داشتم و می خواهم با همین جبه به ملاقات خدا بروم.»

نگارنده: سعود عبیداللهی

 

 

 


دیدگاههای کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین بخوانید