امروز :پنجشنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۳

استقامت پل موفقیت

استقامت پل موفقیت

 ز کوشش به هر چیز خواهی رسید / به هر چیزخواهی کماهی رسید
برو کارگر باش و امیدوار / که از یأس جز مرگ ناید به بار
گرت پایداری است در کارها / شود سهل پیش تو دشوارها
انسان در مسیر زندگی خویش همیشه با مبارزه و تقابل با عوامل خیر و شر، نیکی و فساد دست به گریبان است، و در بیشتر مواقع به واسطه عوامل درونی و یا برونی به سمت یکی از خیر یا شر کشیده می شود، اما دو نوع عامل در پرورش نیروهای انسانی نقش مهم و اساسی دارند، یکی تعلیمات آسمانی انبیای الهی که همچون اشعۀ خورشید، روح انسان را تحت پوشش خود قرار می دهد و تیرگی های صفات ناپسند و اخلاق ناستوده را به تدریج از صفحه دل می زداید و به جان شخص، نورانیت و صفا و درخشندگی می بخشد.

عامل دوم که می تواند بشر را در رسیدن به هدف مطلوب و کمال لایق خود مدد دهد، استقامت و پایداری در مصاف با مشکلات، دشواریها و گرفتاریهای مسیر هدف است، پیش از آن که شخص در سایه تعلیم درخشان آسمانی و پایمردی در برابر فشارهای گوناگون مسیر هدف، تهذیب و اصلاح شود و روانش از آلودگی های خوی حیوانی پاک گردد، متاع دنیا آن چنان روح و اراده اش را تحت سلطه و نفوذ قرار می دهد که مانند خسی بازیچه امواج مادیات می شود و به درگاه هر چیزی جز خدا سر می سپارد و روانش در بند تاریکی ها اسیر می گردد و پرده های هوسها بر وجودش سایه می افکند. بنابراین فشار مصایب و سختی ها نوعی ناآرامی و تزلزل در او به وجود می آورد. قرآن کریم می فرماید: «إن الانسان خلق هلوعاً إذا مسه الشر جزوعاً» (معارج: 20-19) انسان مخلوقی سخت حریص و ناشکیباست، چون با زیان و مشکلات روبرو شود، نا آرام و بی قرار می گردد.
در جای دیگر می خوانیم: «فأماالانسان إذا مابتله ربه فأکرمه و نعمه فیقول ربی أکرمن و أما إذا مابتله فقدر علیه رزقه فیقول ربی أهانن» (فجر:16-15)
چون پروردگار، انسان را برای امتحان و آزمایش به نعمتها متنعم سازد، مغرور می شود و می گوید: خداوند من را عزیز و گرامی داشت و چون برای آزمون او، روزی اش را محو نمود زبون و سرافکنده می شود و می گوید: پروردگار من را خوار گردانید.
این کیفیات از خصایص انسان غیرمهذّب است، اما وقتی که دل انسان ها با رشد انگیزۀ دینی احیا می گردد، دیگر ارزش های فریبنده، نمی توانند انسان صالح و پرورش یافته را متزلزل  سازند و بر جان و ادراکاتش چیره گردند. خداوند در مقام بیان فلسفۀ مصایب و مشکلات زندگی می فرماید: «لکیلا تأسوا علی ما فاتکم ولاتفرحوا بما أتاکم» (حدید:23) هرگز به آن چه از دست شما می رود، تأسف و اندوه نخورید و از یافتن متاع و مقامی سرخوش نگردید.

مقاومت مومن در برابر ناملایمات
کسانی که در این جهان رسالتی به دوش دارند بیش از دیگران درمعرض سختی ها و ناملایمات زندگی دنیا هستند. ایشان مردم را به سوی خدا فرا می خوانند و هواداران طاغوت با ایشان می جنگند، ایشان منادی حق اند و به همین خاطر دستیاران باطل با آنان نبرد می کنند، ایشان مردم را به خوبی ها راهنمایی می نمایند و طرفداران بدی دشمن‏شان می شوند، ایشان امر به معروف می کنند و اهل منکرات با آنان می ستیزند، درنتیجه همواره درگیر و دار محنت‏ها و بلاها بسر می برند و زنجیره ای از توطئه ها و آشوبها زندگیشان را در برگرفته است. این سنت همان خدایی است که آدم و ابلیس را، ابراهیم و نمرود را، موسی و فرعون را و محمد مصطفی صلی الله علیه وسلم و ابوجهل را آفریده است.
قرآن مجید چه زیبا می فرماید: «و ما نقموا منهم إلا أن یومنوا بالله العزیزالحمید» (بروج: 8) و از آنان انتقام جویی نمی کنند، مگر به این خاطر که به خدای عزیز و حمید ایمان آورده اند.
هر که در این بزم مقرب تر است    جام بلا بیشترش می دهند
قرآن کریم، پیامبرگرامی اسلام را دعوت می کند که برای کسب موفقیت در تمام مراحل، شکیبایی خود را از دست ندهد و در برابر عوامل مخرب مقاومت ورزد. «فاستقم کما أمرت و من تاب معک» (هود: 112) همان گونه که فرمان یافته ای (در راه تبلیغ و مبارزه) استقامت کن، همراه کسانی که با تو به سوی خداوند برگشته اند. «واستقم کما أمرت ولا تتبع أهوائهم» (شوری:15) و آن گونه که به تو فرمان داده شده است ایستادگی کن و از خواسته ها و هوسهای ایشان پیروی نکن.
در این آیات خاطرنشان شده است که شعله های فعالیت و تلاش هیچگاه نباید به خاموشی گراید، بلکه پس از رسیدن به موفقیت و پیروزی بایستی که برای استقبال از مشکلات آینده آماده شد، زیرا در این جهان آسایش مطلق وجود ندارد و نباید انتظار آن را هم داشت.
رمز پیروزی  مسلمین در صدر اسلام نیز ایمان و مقاومت آنها در برابر دشمنان خطرناک بود و قهرمانی آن گروه فداکار با برجستگی خاص در صفحات تاریخ ثبت شده است.

نمونه ای از پایداری صحابه
پایداری یکی از یاران حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وسلم به نام «خبیب بن عدی» را نظاره گر باشید؛ پیامبر خدا- صلی الله علیه وسلم- او را به همراه عده ای از اصحاب برای دعوت قومی کافر- پس از آن که آنان برای مسلمانان امان نامه فرستاده بودند- به سرزمین آنها روانه کرد، اما آن کافران خیانت پیشه همراهان خبیب را به شهادت رسانده و او را به عنوان اسیر به مکه بردند و به مشرکان قریش فروختند. خبیب را به محل تنعیم بردند و بر تنه خرمایی بستند تا به قتل برسانند. ابوسفیان- که در آن زمان سردستۀ مشرکان بود- به همه مردم دستور داد تا قسمت‏های حساس بدن او را نزنند که زود جان خود را از دست دهد، بلکه به دست و پای او بزنند تا بر اثر اذیت و شکنجه از پای درآید. کافران بسیاری در آنجا حضور داشتند و هر کدام نیزه یا تیری را در دست، پا و سایر اعضای خبیب وارد می کردند، اما خبیب سرش را بالا گرفته بود و هیچ ناله و صدایی از او شنیده نمی شد. او همچون کوهی استوار بر عقیده و دین خود ثابت قدم بود. قبل از این که دستور نهایی اتمام کار خبیب صادر شود، ابوسفیان نزدیک او رفت و گفت: ای خبیب، تو را به پروردگارت سوگند می دهم آیا دوست داری که اکنون محمد- صلی الله علیه وسلم- به جای تو بود و تو در میان خانواده ات آزادانه به لذت و تفریح مشغول بودی؟
خبیب بلافاصله در پاسخ به او گفت: به خدا سوگند نه! هرگز دوست ندارم که در میان خانواده ام به سلامت زندگی کنم ولی خاری به پای رسول الله صلی الله علیه وسلم فرو رود، پس چگونه دوست می دارم که او به جای من باشد.
آن مرد خدا در آخرین لحظات عمر خود بر روی چوبه دار ابیات بسیار زیبایی سرود که حاکی از پایداری و توان روحی او در برابر مرگ است؛
و لستُ أبالی حین أُقتَل مسلما     علی أی جنب کان فی الله مصرعی
و ذلک فی ذات الإله و إن یشاء     یبارک علی أوصال شلوٍ ممزع
(و آنگاه که در حالت اسلام کشته شوم، دیگر برایم مهم نیست که در راه خدا به کدام پهلو بیفتم و این مرگ من به خاطر خداست و اگر او بخواهد اندام‏های پاره پاره شده مرا مبارک می گرداند.)
آری! ایمان یگانه عاملی است که می تواند چنان روان و ضمیر آدمی را نیرومند سازد و دایره فعالیتش را گسترش دهد که برای روبروشدن با پیچیده ترین و سخت ترین مشکلات آمادگی پیدا کند و هرگز دچار ضعف و زبونی نشود.
مرد با ایمان می داند که سختی ها هر قدر هم گران باشند، در برابر روح شکست ناپذیر او دوام نمی آورند و عاقبت سپری خواهند شد.
این نیروی ایمان است که به طور قاطع، قدرت تحمل شخص را افزایش می دهد، بدون این که به تعادل روانی اش لطمه ای وارد آید و ثبات در راه هدف را از دست دهد.

بر چه چیز ثابت قدم باشیم؟
پایداری و ثبات در سه مورد مطلوب و نیکوست:
1- پایداری در راه حقی که آشکار است؛
2- پایداری در نصرت دین؛
3- پایداری برعبادت خداوند.

پایداری در راه حق
فرد مومن آن چنان در راه حق پایداری و مقاومت نشان می دهد که تزلزل و بیمش مبدل به استقامت و ایمنی می گردد. ایمان او موجب درهم شکستن وحشت و نومیدی است و شخص را به فداکاری و تحمل مشکلات عادت می دهد و قلب و روان و احساساتش را تصفیه می کند. بدون شک هنگامی که همه مردم از حق اعراض کنند، پایداری بر حق سخت است، ولی فرد مومن در چنین موقعیتی با درس گرفتن از سیرت حضرت ابراهیم خلیل الله- علیه السلام- در ثبات و پایداری خود را ملتی می شمارد. همان طوری که قرآن مجید درباره ایشان می فرماید: «إن إبراهیم کان أمة قانتا لله حنیفا» (نحل:120) ابراهیم خود امتی بود جامع همه فضائل اخلاقی و مطیع فرمان الهی، چرا که در مقابل ملت کفر به تنهایی ایستادگی کرد. پس ای برادر! اگر همه مردم در امر دین سست و بی اراده شدند تو ثابت قدم باش. اگر همه مردم نماز را فراموش کردند، تو فراموش مکن. اگر همه از راه خدا غافل شدند تو غافل مشو و نافرمانی مکن. اگر همه مردم از حق روی برتافتند و خسته شدند، تو از آن منحرف مشو.
گرچه این در عصر که مادیات، معنویات را تحت الشعاع قرار داده ثبات بر حق با چالش‏هایی همراه است، چنانکه آن حضرت صلی الله علیه وسلم می فرماید: «یأتی علی الناس زمان الصابر علی دینه کالقابض علی الجمر» [سنن ترمذی: رقم 2260] زمانی بر مردم می رسد که انسان عامل بر دینش مثل کسی است که تکه آتشی را در دست دارد.

استقامت قهرمان ایمان
در اینجا به بیان حکایت نوجوانی که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وسلم ماجرای او را برای یاران خود بیان فرمودند خواهیم پرداخت.
امام مسلم رحمه الله در کتاب «صحیح مسلم» می نویسد: در امت‏های گذشته پادشاهی بود که ساحری در خدمت داشت. هنگامی که ساحر احساس کرد به سن کهولت رسیده است به پادشاه گفت: من پیر شده ام و شما نوجوانی را نزد من بفرستید تا به او سحر بیاموزم. پادشاه هم نوجوانی را نزد او فرستاد تا به او آموزش دهد. سر راه این نوجوان- که به نزد ساحر می رفت- راهبی بود، هر بار که او نزد ساحر می رفت، پیش راهب مدتی می نشست و با اشتیاق به سخنان وی گوش می داد، ولی چون نزد ساحر می رفت بابت تأخیر او را تنبیه می کرد. این ماجرا را با راهب در میان گذاشت، او گفت: هرگاه به خاطر تأخیر از سوی ساحر بازخواست شدی- به طور توریه- بگو پیش خانواده ام بوده ام و چون خانواده تو را توبیخ نمودند بگو نزد ساحر بوده ام. در همین دوران حیوان بزرگی را دید که راه را بر مردم بسته است. نوجوان با خودش گفت: امروز می فهمم که ساحر یا راهب کدام یک بهتر است؟ پس سنگی برداشت و گفت: خداوندا! اگر دین راهب نزد تو از دین ساحر محبوب تر است این حیوان را از پای درآور تا مردم بتوانند از راه عبور کنند. سپس سنگ را به طرف حیوان پرتاب کرد و بر اثر اصابت سنگ حیوان کشته شد و راه بر مردم باز شد. جوان ماجرا را برای راهب بازگو کرد. راهب به او گفت: پسرم امروز تو از من فاضل تر هستی و به جایگاه والایی دست یافته ای، چرا که بر حق پایدار بوده ای، تو مورد امتحان و ابتلا قرار می گیری و در آن هنگام سخنی از من به میان نیاور.
کار نوجوان به جایی رسید که کور مادرزاد و بیماری- لاعلاج- برص (پیسی) و سایر بیماری‏ها را برای مردم فقیر با دعا معالجه می کرد. یکی از ملازمان پادشاه که بینایی خود را از دست داده بود با هدایای فراوانی نزد او آمد و گفت: اگر مرا شفا دادی، این همه اموال به شما اهدا خواهد شد. نوجوان گفت: من هیچ کس را شفا نمی دهم و تنها خداوند است که همگان را شفا می دهد. پس اگر به خداوند ایمان بیاوری من از بارگاه او شفای تو را می خواهم و او تو را شفا خواهد داد. آن مرد نابینا ایمان آورد و خداوند او را شفا بخشید. او همچون روزهای گذشته نزد پادشاه رفت و در مجلس او نشست. پادشاه به او گفت: چه کسی بینایی ات را به تو بازگرداند؟ مرد گفت: پروردگارم! پادشاه گفت: آیا تو غیر از من پروردگاری داری؟ گفت: آری، پروردگار من و تو “الله” است. پادشاه دستور بازداشت و شکنجه او را صادر کرد تا اینکه سرانجام بر اثر شکنجه فراوان نام پسربچه را به میان آورد. بلافاصله نوجوان را نزد پادشاه آوردند. پادشاه گفت: ای پسر! به من خبر رسیده که تو با سحر کور مادرزاد و ابرص را معالجه کرده و چنین و چنان می کنی.
نوجوان گفت: من هیچ کسی را شفا نمی دهم، بلکه فقط خداوند است که همگان را شفا می بخشد.
پادشاه دستور زندانی و شکنجه کردن او را صادر کرد و آن قدر او را شکنجه کردند تا به نام راهب اعتراف کرد. راهب را دستگیر کرده و به نزد پادشاه آوردند. پادشاه به او گفت: از دین خود بازگرد. راهب سر باز زد. پادشاه دستور داد تا اره ای را بیاورند. اره را بر فرق سر راهب گذاشته و جسم او را دو نصف کردند، طوری که هر نصفی به جانبی افتاد.
ملازمِ پادشاه را هم احضار کرده و به او گفتند: از دینت بازگرد. او نیز از قبول آن دستور سر باز زد. سپس او را هم با اره از فرق سر دو نصف کردند، طوری که هر کدام از طرف بدنش به سویی افتاد.
پادشاه دستور داد که نوجوان را هم بیاورند. او را حاضر کردند. همان پیشنهاد بازگشت از دین را بر او نیز عرضه کردند و او هم از پذیرفتن آن امتناع ورزید. پادشاه او را به دست چند نفر از درباریان خود سپرد و به آنها توصیه کرد این نوجوان را به فلان کوه ببرید و او را از آن بالا برده و هنگامی که به بالای قله رسیدید به او پیشنهاد بدهید که از دین خود برگردد، اگر پذیرفت او را رها کنید و گر نه او را از همان بالا به پایین پرت کنید.
هنگامی که نوجوان را به بالای کوه بردند، گفت: خدایا! مرا در مقابل اینان هر طور که خود می خواهی محافظت بفرما. وقتی او این دعا را خواند، کوه به لرزه درآمد و مأموران پادشاه از کوه پایین افتادند و نوجوان خود به تنهایی به سمت قصر پادشاه حرکت کرد.
نوجوان نزد پادشاه رسید، پادشاه به او گفت: همراهان تو کجا هستند؟ پاسخ داد: خداوند مرا از آنان محافظت کرد. پادشاه بار دیگر آن نوجوان را به دست عده ای از درباریان خود سپرد و به آنها گفت: او را با یک قایق به وسط دریا ببرید، اگر از دین خود برنگشت او را در دریا بیندازید.
هنگامی که او را به وسط دریا رسانیدند، دست به دعا برداشته و گفت: خدایا! مرا از شرّ اینان آن گونه که خود می خواهی محافظت فرما. ناگهان قایق واژگون شد و همه سرنشینان غرق شدند. نوجوان نزد پادشاه بازگشت. پادشاه از او پرسید: همراهان تو کجا هستند؟ نوجوان گفت: خداوند مرا در برابر آنان محافظت نمود.
نوجوان به پادشاه گفت: تو نمی توانی مرا بکشی، مگر آنچه را که به تو می گویم انجام دهی! پادشاه گفت: چه چیزی را انجام دهم؟ نوجوان گفت: همه مردم را در یک دشت جمع کن و مرا به تنه درخت خرما ببند، سپس از تیردان خودم یک تیر بردار و آن را در کمان قرار ده و بگو: (بسم الله، رب الغلام» به نام خدا، پروردگار این نوجوان. آنگاه تیر را به سمت من رها کن، اگر این کار را انجام دهی، می توانی مرا بکشی.
پادشاه تمام مردم را در مکانی وسیع جمع کرد و نوجوان را بر تنه درخت خرما بست و از تیردان آن نوجوان تیری برداشت و آن را در کمان قرار داد و گفت: به نام الله، پروردگار این نوجوان و سپس تیر را به سمت او رها کرد. تیر به میان چشم و گوش پسر اصابت کرد، دست را بر محل زخم گذاشت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
مردم فریاد بر آوردند: «آمنا برب الغلام، آمنا برب الغلام، آمنا برب الغلام» به پروردگار نوجوان ایمان آوردیم، به پروردگار آن نوجوان ایمان آوردیم.
به پادشاه گفته شد: نگرانی تو به واقعیت پیوست و مردم ایمان آوردند. در این هنگام پادشاه سخت بر آشفت و دستور داد تا کانال‏هایی حفر کنند و در آنها آتش بیفروزند. سپس دستور داد هر کس از دینش برنگشت او را در آن بیفکنید. دستور پادشاه به مرحله اجرا در آمد تا این که نوبت به زنی رسید که کودکی در بغل داشت. زن نخست اندکی عقب رفت، کودک او لب به سخن گشود و گفت: مادرجان! مقاوم باش دین تو بر حق است. (صحیح مسلم، رقم الحدیث:7471)
ماجرای این قهرمان ایمان درس پایداری و مقاومت به ما می آموزد که هدف و آرمان اعتقادی بیش از هر چیز دیگری باارزش است. او با این حال که قبلا دو بار فرصت یافته بود تا از چنگال مرگ نجات یابد اما ترجیح داد تا این قضیه را به سود عقیده خود خاتمه دهد و با استقامت و گذشتن از جان، مبلّغ توحید الهی به مردم باشد و زمینه ایمان آوردنشان را فراهم سازد.

پایداری در یاری رساندن به دین اسلام
از آن جایی که دین اسلام بسیار با ارزش و گرانبهاست، برای یک مومن هیچ چیزی با ارزش تر از صیانت و پاسداری از دین نیست. مومن معتقد است که هر اتفاقی رخ دهد من بر دین و اصول و مبانی آن پایدارم. استهزاء و تمسخر بی‏خردان، هیچگاه او را مأیوس نخواهد کرد و هر چند دیگران تلاش و فعالیت دینی او را بی اهمیت جلوه دهند اما او بدان اهتمام بیشتری می ورزد. او به خوبی می داند که استقامت و پایداری در راه تعالی دین اسلام موجب ترقی است و او را به اوج کمال می رساند.
او همواره سخن نبوی خطاب به سفیان بن عبدالله- رضی الله عنه- را آویز گوش خود قرار داده است که وقتی ایشان فرمودند: «یا رسول الله قل لی فی الاسلام قولاً لا أسأل عنه أحداً غیرک، قال: قل آمنتُ بالله ثم استقم» (صحیح مسلم، رقم: 168)
عرض کردم ای رسول خدا صلی الله علیه وسلم درباره اسلام مرا سخنی بیاموز که جز از خود شما از هیچ کس دیگری در آن باره سوال نکنم. آن حضرت صلی الله علیه وسلم فرمودند: بگو به خدا ایمان آوردم، سپس پایدار باش.
این روایت از جوامع الکلم و حاوی اصول اسلام، یعنی توحید و اطاعت است، زیرا توحید با گفتن «آمنتُ بالله» تحقق می یابد و اطاعت با همه انواع و اشکال خود در «ثم استقم» متجلی است.
حضرت فاروق اعظم- رضی الله عنه- در توضیح استقامت می فرماید: «الاستقامة أن تستقیم علی الامر و النهی و لاتروغ روغان الثعالب» (تفسیر مظهری)
استقامت آن است که شما بر اوامر و نواهی خداوند پایدار باشید و از احکام الهی همانند روباه بدین سو و آن سو نگریزید.
صوفیه کرام نیز در باب استقامت چه زیبا فرموده اند؛ «الاستقامة خیر من ألف کرامة» استقامت از هزار کرامت بهتر است.
بدون شک پایداری در نصرت دین و گردن نهادن به اوامر و نواهی، بزرگترین موفقیت‏ها و بالاترین خوشبختی‏ها را در بر دارد و رمز پیروزی مؤمن در دنیا و آخرت است.

پایداری بر عبادت خدا
زندگانی یک فرد مؤمن عرصه جهاد دایمی و پیکار شدیدی است که با سر رسیدن دوران تکلیف و بلوغ آغاز و تا آخرین لحظات عمر امتداد دارد. استقامت، قوی ترین سلاح برنده این نبرد می باشد. در این عرصه مبارزه، پیروزی و موفقیت به کسانی اختصاص دارد که دامنه تلاش و کوشش شان مقطعی و طاعت و عبادتشان فصلی نباشد، زیرا انسان وقتی استقامت و پایداری نداشته باشد، در انجام عبادت و کار خیر ضعیف ناتوان گشته و نمی تواند در مسیر خیر دوام داشته باشد، از این رو به راحتی هدف تیر شر و اقع شده و در چاه گناه سقوط می کند. چه بسا کسانی که دم از عشق الله می زنند ولی در طاعت و بندگی خداوند استقامت ندارند. هرگاه در برابر منفعت ظاهری یک معامله ربوی و نامشروع قرار می گیرند، حرام بودن آن را به فراموشی می سپارند. هنگامی که ماه رمضان پایان یافت گویا همه چیز تمام شده و آخرین شب رمضان برای‏شان جلسه تودیع با مسجد است، غافل از این که عبادت خدا مقطعی نیست. خداوند خطاب به پیامبرش می فرماید: «واعبد ربک حتی یأتیک الیقین} (حجر:99) و پروردگارت را پرستش کن تا مرگ به سراغ تو می آید.

عوامل استقامت
1-    تمسک به قرآن و تلاوت آن: «وقال الذین کفروا لولا نُزّل علیه القرآن جملة واحدة کذلک لنثبت به فؤادک و رتلناه ترتیلا» (فرقان: 32)
کافران می گویند: چرا قرآن بر او یکجا نازل نمی شود؟ همین گونه (ما قرآن را بخش بخش می فرستیم) تا دل تو را پا برجا و استوار بداریم. آن را قسمت به قسمت و آرام آرام فرو می خوانیم.
2- پیروی از شرع الهی و عمل صالح: «و یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت فی الحیوة الدنیا و فی الاخرة و یضل الله الظالمین و یفعل الله ما یشاء» (ابراهیم:27)
خداوند مومنان را به خاطر گفتار استوار (و عقیده پایدارشان) هم در این جهان و هم در آن جهان ماندگار می دارد و کافران را گمراه و سرگشته می سازد و خداوند هرچه بخواهد انجام می دهد.
3- مطالعه و تدبر داستان های پیامبران: «و کلا نقص علیک من أنباء الرسل ما نثبت به فؤادک و جاءک فی هذه الحق و موعظة و ذکری للمؤمنین» (هود: 12)
این همه از اخبار پیغمبران بر تو فرو می خوانیم که دلت را بدان مقاوم و استوار سازیم، برای تو در ضمن این (اخبار) حق آمده است و برای مومنان پند و یاد آوری مهمی ذکر شده است.
4- دعوت دادن دیگران: «فلذلک فادع واستقم کما أمرت} (شوری:15) مردمان را به سوی آیین واحد الهی فرا خوان و آن گونه که به تو فرمان داده شده است، ایستادگی کن.
5- دعا و نیایش: «ربنا أفرغ علینا صبرا و ثبت أقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین} (بقره:250) پروردگارا! بر دلهای ما صبر و شکیبایی فرو فرست و گامهای ما را ثابت و استوار بدار و ما را بر جماعت کافران پیروز بگردان.

نتیجۀ استقامت
خداوند متعال نتیجه اخروی پایداری و استقامت را در آیات ذیل به زیبایی به تصویر کشیده است؛
«إن الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة ألاّ تخافوا ولاتحزنوا وأبشروا بالجنة التی کنتم توعدون نحن أولیاؤکم فی الحیوة الدنیا و فی الآخرة و لکم فیها ما تشتهی أنفسکم و لکم فیها ما تدعون نزلا من غفور رحیم» (فصلت:32-31-30) کسانی که می گویند: پروردگار ما تنها خداست و سپس پا برجا و ماندگار می مانند، فرشتگان پیش ایشان می آیند و مژده می دهند که نترسید و غمگین نباشید و شما را بشارت باد به بهشتی که به شما وعده داده می شد. ما یاران و یاوران شما در زندگی دنیا و آخرت هستیم، و در آخرت برای شما هر چه آرزو کنید هست و هر چه بخواهید برایتان فراهم است. اینها به عنوان پذیرایی از سوی خداوند آمرزگار و مهربان است.
باز خداوند مومنان با استقامت را مطمئن می سازد و چنین مژده می دهد: «إن الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلاخوف علیهم و لاهم یحزنون أولئک أصحاب الجنة خالدین فیها جزاء بما کانوا یعملون» (أحقاف:13)
کسانی که می گویند: پروردگار ما تنها الله است، سپس ماندگار می مانند، نه ترسی بر آنان است و نه غمگین می گردند، آنان ساکنان بهشت بوده و جاودانه در آن می مانند.
آری! «ربنا الله» تنها یک جمله نیست که با لبها زمزمه شود بلکه برنامه کامل زندگی مؤمن است. هرگونه تلاش و کوششی، هر نوع اندیشه و تفکری، هرگونه تدبیر و سنجشی باید در راستای خشنودی پروردگار انجام پذیرد. استقامت و پایداری بر این برنامه جاودانی پُلی است که مومن به وسیله آن لغزشگاه‏ها، پرتگاه‏ها، خارها، سدها و موانع را پشت سر می گذارد و آن را ضامن رسیدن به هدف نهایی که رضایت معبود و بهشت برین است می داند.
به قول شاعر:
 دست از طلب ندارم                                تا کام من بر آید           
 یا جان رسد به جان                                یا جان ز تن بر آید

 

 

 


دیدگاههای کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین بخوانید