[سخنان شیخالاسلام مولانا عبدالحمید، امام جمعۀ اهلسنّت زاهدان و مدیر دارالعلوم زاهدان، همواره چه بالای منبر و چه در قالب گفتوگو جذاب و شنیدنیست. اندیشمندانه و با تفكر سخن میگوید، مخلصانه و دلنشین وعظ میكند، مدّبرانه تحلیل میكند، دلسوزانه مباحثی را متذكر میشود و بالاخره اینكه پس از این گفتوگو دریافتیم زیبا و شنیدنی هم روایت میكند.
مولانا عبدالحمید همانگونه كه وعظ و تذکر و تحلیلهایش هر كسی را به فكر وامیدارد، روایتهایش نیز آدمی را به گذشته میبرد و افقهای تازهای را پیش رویش میگشاید. با صبر و تحمّلی ستودنی، هیچ سؤالی را بیپاسخ نمیگذارد، و تا پاسی از شب مصاحبهكننده را همراهی میكند.
با شیخالاسلام در فضایی آكنده از لطف و صمیمیت به گفتوگو نشستیم و برخلاف گذشته این بار سؤالاتی مطرح كردیم كه پاسخهایی روایی میطلبید. این گفتوگوها كه قرار است در چند بخش ادامه یابد، ابتدا محور آن بهطور خاص شخصیت مولانا عبدالعزیز، رحمهالله، بود، اما سعی كردیم به مرور وارد مباحث دیگری هم بشویم تا از این رهگذر، خواننده با شخصیت، نظرات و دیدگاههای شیخالاسلام مولانا عبدالحمید هم بیشتر آشنا شود. در اولین نشست این گفتوگو كه حاصل آن در پی میآید، دكتر عبیدالله بادپا، عضو هیئت تحریریه و شورای سیاستگذاری مجله ندای اسلام، نیز حضور داشت و در طرح پرسشها ما را یاری کرد.]
جناب مولانا، حضرتعالی ربع قرن است که میراثدار علمی، فکری و معنوی حضرت مولانا عبدالعزیز، رحمهالله، هستید، و در مسند جانشینی ایشان، مصدر خدمات بسیاری بودهاید؛ در ضمن سه دهۀ اخیر زندگی ایشان را دریافته، و حداقل دو دهۀ آن را همراه و همدم این عالم فرزانه و مصلح بزرگ بودهاید. مایلیم از زبان شما با ابعاد مختلف شخصیت مولانا عبدالعزیز، رحمهالله، و فضای علمی و دینی حاکم بر منطقه سرحد بلوچستان (محدوده فعلی شهرستانهای زاهدان و خاش) در آستانه تشریفآوری ایشان به این منطقه بیشتر آشنا شویم؛ اما قبل از آن برای ما جالب است بدانیم جنابعالی برای اولینبار چه زمانی و چگونه با مولانا عبدالعزیز آشنا شدید؟ لطفاً از نخستین آشنایی و ارتباطتان با ایشان برایمان بگویید.
بسماللهالرحمنالرحیم؛ زمانی كه حضرت مولانا عبدالعزیز (1295ـ 1366ش.) به زاهدان تشریف آوردند، من هفت هشت ساله بودم و خانواده ما در روستایی در غرب شهر زاهدان (روستای گلوگاه در هفتاد كیلومتری زاهدان) زندگی میکرد. بنده متولد 1326 هـ.ش. هستم و حضرت مولانا سال 1333، 34 به زاهدان تشریف آوردند. مولانا عبدالعزیز ابتدا به خاطر بیماری و مداوای پدر بزرگوارشان جناب مولانا عبدالله سربازی (1250ـ1338ش.)، که عالمی بسیار برجسته و مبارز بودند، به زاهدان سفر کردند. مولانا عبدالله، رحمهالله، مدتی در بیمارستان عَلَم زاهدان (بوعلی كنونی) بستری بودند. بر حسب اتفاق در همان روزها، سردار جُمّاخان (1245ـ1335ش.)، ریشسفید و بزرگ طایفۀ اسماعیلزهی/شهبخش، بیمار و در همین بیمارستان بستری بودند. بستری شدن سردار جمّاخان و مولانا عبدالله در یك بیمارستان و کنار هم، و حضور مولانا عبدالعزیز در آنجا، سبب آشنایی این شخصیتها با یکدیگر میشود.
در این میان اتفاق جالبی رخ میدهد كه باعث شگفتی پرسنل بیمارستان و همچنین تأثر مولانا عبدالله و مولانا عبدالعزیر میشود، و آن اینكه در بیمارستان میخواهند مرحوم سردار جمّاخان را جراحی کنند. جرّاح و رئیس بیمارستان در آن روزها پزشک بسیار ماهری به نام دكتر نیری بوده است. حاجی جمّاخان وقتی متوجه میشود كه قرار است قبل از جراحی ایشان را بیهوش كنند، بهشدت با این امر مخالفت میكند و اجازه نمیدهد ایشان را بیهوش کنند و میگوید بدون بیهوشی مرا جراحی کنید. پزشکان وقتی تلاشهای خود را در قانع كردن حاجی بینتیجه میبینند، بدون آنكه وی را بیهوش كنند، عمل جراحی را انجام میدهند.
خلاصه اینکه آشنایی سردار جمّاخان با مولانا عبدالله و مولانا عبدالعزیز، تا حدودی باعث میشود که مردم منطقۀ ما با نام و شخصیت مولانا عبدالعزیر آشنا شوند. در ضمن مولانا عبدالعزیز طی روزهای حضورش در زاهدان جهت مداوای پدر بزرگوارشان که چند هفته طول میکشد، برای ادای نمازهای جمعه به مسجد جامع زاهدان میرود و به عنوان یک عالم خیرخواه و داعی مخلص با مردم ارتباط برقرار میکند و در جریان وضعیت دینی مردم منطقه قرار میگیرد. گاه برای مردم سخنرانی میکند و پیشنماز میشود. مردم پای صحبتهای ایشان مینشینند و صدای زیبا، رسا و دلنشین ایشان را میشنوند و مجذوب شخصیت و اخلاص و بزرگمنشی ایشان میشوند و از ایشان درخواست میکنند که در زاهدان بمانند. مولانا پس معالجۀ پدرشان به سرباز بازمیگردند و در آنجا این موضوع را با پدر بزرگوارشان در میان میگذارند و از ایشان کسب تکلیف میکنند. مولانا عبدالله نیز با آگاهیای که در دوران معالجه در زاهدان، از وضعیت منطقه و مردم این سامان پیدا کرده است، با این درخواست موافقت کرده و به ایشان اجازۀ هجرت به زاهدان میدهد.
اولین دیدار شما با مولانا عبدالعزیز چه زمانی صورت گرفت؟
تقریباً سه چهار سال بعد از تشریفآوری حضرت مولانا به زاهدان، درحالیکه من یازده دوازده ساله بودم، برای تحصیل علوم دینی به زاهدان آمدم و در مسجد حاجیحسنخان، واقع در خیابان امامخمینی شرقی فعلی، شروع به درس خواندن کردم. در همین دوران ما روزهای جمعه برای ادای نماز جمعه به مسجد جامع عزیزی میرفتیم و به بیانات و سخنرانیهای حضرت مولانا عبدالعزیز گوش فرامیدادیم. آشنایی نزدیك من با حضرت مولانا از همینجا آغاز شد.
قبل از تشریف آوری مولانا عبدالعزیز به زاهدان، آیا شما اطلاع داشتید كه چنین عالم برجستهای در منطقۀ سرباز است؟
چنانکه گفتم سنّ من در آن دوران کم بود و چنین اطلاعی نداشتم؛ فکر میکنم مردم منطقۀ سرحد هم اطلاعی از این موضوع نداشتند چون در آن زمان وسایل ارتباطی كنونی وجود نداشت و رفتوآمدها هم زیاد گسترده نبود. نام و آوازۀ مولانا پس از آنكه ایشان به زاهدان آمدند، در منطقه پیچید.
در مسجد حاج حسنخان نزد چه كسی درس میخواندید و در این دوران ارتباط شما با مولانا عبدالعزیز در چه حد بود؟
استاد ما در مسجد حاجی حسنخان، حاجی ملا عبدالرحمن شهبخش (بارانزهی) بود که اینك در قید حیاتاند و یكی از مقتدیان مسجد مكّی هستند. ایشان خود به همراه جمعی دیگر نزد حضرت مولانا عبدالعزیز حاضر میشدند و ترجمه و تفسیر قرآن را فرامیگرفتند و كتابهایی مثل ریاضالصالحین را نزد ایشان میخواندند.
روزی جلسهای عمومی با حضور حضرت مولانا در مسجد جامع برگزار شد و مسئولان جلسه به جستوجو پرداختند تا کسی در آغاز جلسه به تلاوت قرآن بپردازد. در این میان به سوی من اشاره شد و از من خواستند كه تلاوت كنم و من كه در آن زمان صدایم نسبتاً خوب بود، آیاتی از كلامالله مجید را تلاوت كردم. یكبار هم خود جناب مولانا شخصاً به مسجد حاج حسنخان آمدند و مقداری وجه نقد همراه داشتند كه به گمانم مبلغ 20 تومان بود که در آن زمان ارزش و اعتبار زیادی داشت. ایشان این مبلغ را به مسئول آنجا داد تا برای طلبههایی كه به تحصیل علم مشغول بودند، هزینه كنند. تعداد طلبهها در آن سال در مسجد حاج حسنخان حدود 10 نفر بود. خلاصه اینكه این قبیل دیدارها باعث شد شیفتگی و علاقۀ من نسبتبه شخصیت حضرت مولانا عبدالعزیز روز به روز بیشتر شود.
پس از آنكه تحصیلات مقدماتی را در مسجد حاج حسنخان گذراندم، برای ادامۀ تحصیل به مدرسۀ مجمعالعلوم سرجوی سراوان، که مدیر آن مولانا محمّدشهداد مسکانزهی سراوانی (1302ـ 1366ش.) بود، رفتم. مولانا شهداد، فارغالتحصیل دارالعلوم دیوبند و عالم و فقیهی عالیقدر بود. من هفت ماه در این مدرسه درس خواندم و پس از آن برای ادامۀ تحصیل عازم پاكستان شدم.
در دوران تحصیل در پاکستان هرگاه به ایران میآمدم برای دیدار با حضرت مولانا عبدالعزیز به منزل ایشان میرفتم و در هر دیدار علاقه و شیفتگی من نسبتبه ایشان قوت میگرفت. چند باری هم در همین دوران طلبگی من به دستور ایشان در جلسات و نشستهایی كه در مسجد جامع برگزار میشد، به ایراد سخن پرداختم. دوران طلبگی بود و من هم با شور و شوق به دستور ایشان عمل میكردم. روزی در یکی از این نشستها، من واقعهای را برای حاضرین حكایت كردم که باعث تأثر حضرت مولانا شد. آن جریان از این قرار بود كه میگفتند در دوران استعمار انگلیس بر شبهقارۀ هند، در پی توهین یك كتابدار انگلیسی در شهر لاهور به حضرت رسول مسلمانی تصمیم میگیرد بههر نحو ممکن وی را از پای درآورد. بنابراین به كتابخانهای كه آن فرد انگلیسی در آن مشغول بهكار بوده، میرود و طبق نقشهای از پیش طراحی شده، كتابی را برای مطالعه درخواست میكند، و وقتی آن انگلیسی برای آوردن كتاب موردنظر به بخش مخزن كتابخانه میرود، این مسلمان به وی حمله میکند و او را از پای درمیآورد. بهدنبال این اتفاق، دولت انگلیسی هند این مسلمان غیور را دستگیر و به اعدام محکوم میکند. وقتی وی را به سوی چوبۀ دار میبرند، وی با غرور و افتخار به آنجا میرود و میگوید من خوشحالم كه جانم در راه دفاع از رسولالله فدا میشود. مردمی که آنجا حاضر بودند میبینند که در لحظۀ اعدام وی اشاره میکند که حضرت رسول را میبیند و هذا محمّد رسولالله میگوید. با دیدن این صحنه خدا میداند که چه ولولهای در میان مردم به راه میافتد. من وقتی این واقعه را بیان كردم، حضرت مولانا که خود عاشق و دلباختۀ حضرت رسول بودند، به گریه افتادند.
جناب مولانا، چه شد كه شما به تحصیل علوم دینی رو آوردید؛ علاقۀ شخصی بود یا تشویق پدر و مادر؟
پدرم علاقه و وابستگی خاصی به من داشت و بر همین اساس راضی نبود که از ایشان دور شوم. من روخوانی سه جزء اول قرآن مجید را نزد ایشان فراگرفتم. پس از آن ایشان به من گفت که تو حالا اصول اولیۀ روخوانی قرآن را فراگرفتهای و از این پس خودت میتوانی ادامه بدهی. در همین ایام من شنیدم که در یکی از روستاهای نزدیک روستای ما به نام روستای مؤمنآباد، شخصی به نام حاجی ملا عبدالكریم (پدر بزرگوار مولوی حافظ احمد اسماعیلزهی، استاد دارالعلوم زاهدان) مكتب درسی دایر كرده است. من به اصرار از پدر خواستم که اجازه دهد به این مكتب بروم و گفتم كه در این مكتب تنها برای یك نفر جا هست و قبل از اینكه كسی دیگری بیاید، اجازه دهید من به آنجا بروم. ایشان بالاخره اجازه داد و من به آنجا رفتم. پدرم در این دوران بیمار بود و به خانواده و اطرافیانش وصیت کرده بود که من برای این فرزندم خوابی دیدهام و شما شرایطی را فراهم كنید كه او بتواند به درسش ادامه دهد. من در مكتب درس حاجی ملا عبدالكریم بودم که ایشان به من گفت پدرت بیمار است و تو باید به خانه بروی! من احساس كردم که اتفاقی افتاده است. حاجی ملا عبدالكریم مرا با كاروانی كه به سمت روستای ما میرفت، همراه کرد. وقتی کاروان به روستای ما رسید، قبرستان سر راه بود و من از کنار آن گذشتم و متوجه شدم که یک قبر به قبرهای آن اضافه شده است، در آنجا یقین کردم که این قبر آرامگاه پدرم است و پدرم درحالیکه من از ایشان دور بودهام وفات كرده است، رحمه الله رحمۀ واسعۀ.
در مورد پدر و اجدادتان بیشتر برایمان بگویید؟
پدرم ملا فقیرمحمّد، فرزند ملا عبدالنبی، فرزند ملا جلالخان، فرزند ملا مندوست، فرزند ملا میردوست است. پدرم نزد پدرش ملا عبدالنبی و ایشان نزد پدرشان ملا جلالخان دانش دین را فرا گرفته و برای کسب علم به افغانستان سفر کردهاند. این بزرگواران انسانهای صالح و حلالخواری بودهاند و بهشدت از خوردن مال حرام پرهیز میكردهاند. نقل میكنند كه یک بار پدرم به خاطر کاری به خانۀ یكی از بزرگان منطقه میرود و چون وقت غذا فرامیرسد و سفره را پهن میكنند، پدرم غذا نمیخورد. صاحبخانه از ایشان میپرسد که چرا غذا نمیخوری؟ پدرم جواب میدهد که راستش من دربارۀ اموال شما شبهه دارم و ترجیح میدهم چیزی نخورم!
پدرم انسان عابد و شبزندهداری بوده و شبها به عبادت پروردگار متعال میپرداخته و روزها در بسیاری مواقع روزه بوده است. پدر و پدربزرگانم انسانهای آرام، بیآزار و چند نسل ملا و پیشنماز مردم منطقه بودهاند؛ در ضمن صلحجو و مردمدار بوده و مردم زمانشان از آنان متأثر بودهاند. پدرم ملا فقیرمحمّد همعصر سردار جمّاخان، پدربزرگم ملا عبدالنبی، همعصر سردار جیهل، و پدر پدربزرگم ملا جلالخان، همعصر سردار بُلگاك بوده است. جمّاخان فرزند جیهِل، و جیهِل فرزند بُلگاك است.
در دورۀ سردار بُلگاک، قشون سردار آزادخان خارانی حاکم منطقۀ خاران به منطقۀ سرحد حمله میکنند و داروندار مردم منطقه را به تاراج میبرند. سردار بُلگاک مردم منطقه را بسیج میكند و آنها به تعقیب قشون آزادخان میپردازند. سرانجام در یکی از منزلگاههای قشون، در منطقهای به نام فَتْكُكْ و جلیجل، به آنها میرسند و در آن نزدیکیها کمین میگیرند. پدربزرگم ملا جلالخان همراه این گروه، و از مشاوران خاص سردار بُلگاک بوده است. تصمیم بر این میشود که در خاک خودشان و با استفاده از یك تاكتیك به آنها حمله کنند تا هم بر آنان پیروز شوند و اموالشان را پس بگیرند و هم آنان راه برگشت و تعقیب این گروه را نداشته باشند. تاکتیک اینگونه بوده که در وقت صبح همزمان با طلوع خورشید، قشون آزادخان را دور بزنند و از سمت شرق درحالیکه پشت به خورشید هستند به آنها حمله کنند؛ زیرا وقتی حمله از سمت شرق صورت بگیرد، نور خورشید در چشم طرف مقابل میافتد و مانع دفاع مؤثر آنها میشود. خلاصه اینكه با این تاكتیك، و با رمز «یاالله خیر»، این گروه از مبارزان مردمی به سپاه آزادخان حمله میكنند و آنان که از این حمله غافلگیر شدهاند، تجهیزات جنگی و اموال بهغارترفته را بر جای میگذارند و فرار را بر قرار ترجیح میدهند، و در این میان، بنابر روایتی، بیش از هفتاد نفر از افراد آزادخان كشته میشوند و اموال بهغارترفته پس گرفته میشود.
پس از گذشت مدتی سردار بُلگاک همراه عدهای از بزرگان منطقه و با تکیه بر رسم و فرهنگ بلوچی «زَهْم و کَپُن/شمشیر و کفن»، پیش آزادخان میرود و با اظهار تأسف از کشته شدن افراد قشونش، خواستار عفو و بخشش میشود و یا اینکه از آنان قصاص گرفته شود. آزادخان نیز به احترام این رسم و فرهنگ و اینکه آنان با پای خود به خانۀ وی برای صلح آمدهاند، با اولیای دم به مشورت و گفتوگو میپردازد و سرانجام رضایت آنها را میگیرد و به بخشش حکم میکند. سپس دو طرف به نشانۀ دستیافتن به صلح، به سوی یک هدف تیراندازی میکنند که افراد سردار بُلگاک هدف را بهطور دقیق میزنند، و آزادخان با مشاهدۀ این صحنه، میگوید که با همین تیراندازان ما را بدبخت کردید.
در منطقه مكّران و بلوچستان جنوبی و مرکزی، گرایش به علوم دینی و تحصیل آن پیشینۀ بیشتری دارد، و از گذشته تحت تأثیر علمای شبهقارۀ هند بوده است. ارتباط مردم منطقۀ سرحد بلوچستان با علم و دانش دینی در زمان پدر بزرگوار شما و پیش از آن تحت تأثیر چه منطقهای بوده است؟
منطقۀ سرحدزمین مدتها تحت تأثیر فرهنگ دینی افغانستان بوده است و ملاهای این منطقه یا در افغانستان تحصیل كردهاند یا شاگرد تحصیلکردگان افغانستان بودهاند. در آن زمان تأثیرات دینی و علمی علمای هند در این منطقه چندان وجود نداشته و بعدها به این منطقه رسیده است. اولین عالمان تحصیلكرده در هند و پاكستان كه به منطقۀ سرحد آمدهاند، مولانا عبدالعزیز، مولانا یارمحمّد رخشانی و مولانا محمّدعیسی شهنوازی (1310ـ 1376ش.) بودهاند.
قاضی خیرمحمّد حسنزهی و قاضی شاهمحمّد عالیزهی که پیش از مولانا عبدالعزیز در زاهدان بودهاند کجا تحصیل کردهاند؟
مولانا خیرمحمّد حسنزهی (1245ـ 1306ش.) که پیش از قاضی شاهمحمّد (متوفای 1340ش.) در این منطقه فعالیت داشته، ظاهراً از علمای هند و پاکستان و همچنین افغانستان استفاده كردهاند؛ اما من اطلاعات زیادی دربارۀ فعالیتهای ایشان ندارم. قاضی شاهمحمّد نیز که پیش از مولانا عبدالعزیز، امامجمعه زاهدان بودند و تولیت مسجد جامع زاهدان را برعهده داشتند، در افغانستان تحصیل کرده بودند. بسیاری از ملاهای این منطقه نزد قاضی شاهمحمد درس خواندهاند. سطح دانش دینی بسیاری از ملاهای منطقه در آن زمان در حد روخوانی قرآنمجید و آشنایی با احكام اولیۀ فقهی و مسائل ضروری دین بوده است، و در همین حد نیز در دینداری مردم نقش داشتهاند.
در آن دوران فضای دینی در منطقه چگونه بود و چه شد که شما برای ادامۀ تحصیل به پاکستان رفتید؟
فضا و آگاهی دینی در كل منطقه ضعیف بود و به مرور رشد كرد. رفتن ما به پاكستان برای تحصیل علوم دینی از بركات حضور مولانا عبدالعزیز، رحمهالله، در این منطقه بود. ما شنیدیم كه مولانا عبدالعزیز در هند و پاكستان تحصیل كرده است و چون ایشان الگو و نمونه ما بود، ما هم سعی كردیم راهی را برویم كه ایشان رفته است. یك جامعه همیشه به الگو و نمونه نیاز دارد؛ اگر الگو و نمونه نباشد، كسی نمیداند چه مسیری را در پیش بگیرد.
آیا شما كتاب و درس خاصی را نزد مولانا عبدالعزیز فراگرفتید؟
نه، این سعادت نصیب بنده نشد و كتابی را بهصورت درس از ایشان فرا نگرفتم، اما باید بگویم مولانا مربّی و مرشد ما در همه زمینهها بودند. ایشان شخصیتی جهانی بودند و صلاحیتهای بسیار بالایی داشتند و آنچه اللهتعالی از محضر ایشان به بنده عنایت كرده است، به مقدار استعداد كم بنده بوده است.
مولانا عبدالعزیز در بعد تربیتی و اصلاحی و ارشاد و راهنمایی اقشار مختلف مردم چه برنامههایی داشتند؟
حضرت مولانا همواره میفرمود که «یك مَن علم را ده من عقل باید» و گاه میفرمود «صد من عقل باید» تا یک انسان و بهویژه یک عالم بتواند در کارش موفق باشد و دیگران را به مسیر درست راهنمایی كند؛ و خود ایشان مصداق كامل این سخن بودند. از افادات و ارشادات حضرت مولانا همۀ مردم با هر سطحی از درک و دانش بهره میبردند. بهجز سخنرانیهای ایشان در مراسم نماز جمعه و عیدین و موعظه و ارشاد عموم مردم، صبح روز جمعه بهطور مرتب در مهمانخانۀ منزل ایشان نشستی تربیتی ـ اصلاحی برگزار میشد و جمع قابل توجهی بهطور منظم در آن شرکت میکردند. این نشست حدوداً یک ساعت طول میکشید و در آن كتابهای برخی از بزرگان در باب تزکیه و اصلاح، از جمله کتاب «إکمالُ الشِّیَّم» شیخ ابنعطاءالله اسکندری (عارف برجستۀ مصری قرن هفتم)، خوانده و تشریح میشد. بعضی وقتها خود ایشان فرازی از مطالب کتاب را میخواندند و گاه به یکی از علمای حاضر دستور میدادند كه مطلبی را بخوانند و سپس خود ایشان به توضیح و تشریح بخشهای قرائتشده می پرداختند. در بقیۀ ایام هفته، حضرت مولانا بهطور معمول برای امامت نماز عصر و مغرب به مسجد جامع میآمدند و بعد از نماز عصر تا نماز مغرب در مسجد مینشستند. اقشار مختلف مردم که برای ادای نماز به مسجد جامع میآمدند، از این فرصت نهایت استفاده را میكردند و پیرامون ایشان حلقه میزدند و حضرت مولانا به ارشاد و راهنمایی آنان میپرداختند و با آنان گفتوگو میکردند. در این دوران منزل حضرت مولانا در خیابان رزمجومقدم جنب مسجد نور (معروف به مسجد زرگرها) بود و ایشان مسیر منزل تا مسجد جامع را قدمزنان میپیمودند. خداوند متعال چنان ظاهر زیبا و شمائل نیکویی به مولانا بخشیده بود كه اگر ایشان از خیابانی گذر میكردند، مردم در دو طرف خیابان بهسوی ایشان خیره میشدند. ایشان با چنان وقاری قدم برمیداشتند كه انسان از راه رفتنشان حظ میبرد.
مولانا از 1334 تا 1356 در مسجد نور بعد از نماز صبح درس تفسیر قرآن داشتند و جمعی از مشتاقان از دور و نزدیک، خصوصاً ائمۀ مساجد و ملاهای شهر، در این درس شرکت میکردند. در سال 1356 مسجد مدنی به دست مولانا تأسیس شد و ایشان در کنار مسجد منزلی برای خود ساختند و به این منزل نقل مکان کردند؛ از آن پس درس تفسیر مولانا در مسجد مدنی دایر بود.
مولانا همچنین از سال 1338 هـ.ش. در رادیو زاهدان، عصر روزهای پنجشنبه، جهت وعظ و ارشاد مردم و بیان مسائل دینی، به زبان بلوچی برنامه داشتند. در آن زمان اکثر مردم از پیر و جوان و زن و مرد در شهر و روستا در تلاش بودند رادیویی تهیه كنند و یا در جایی که رادیویی هست جمع شوند و از وعظ و سخنان مولانا استفاده كنند. مولانا به زبان بلوچی و تا حدودی با لهجه سربازی سخن میگفتند، ولی گفتار ایشان چنان فصیح و گیرا بود که برای همه بلوچزبانان قابل فهم بود. این برنامهها تأثیرات بسیاری در داخل و خارج كشور بر جای گذاشت. بسیاری از بلوچهای ساکن پاکستان، افغانستان، ترکمنستان، کشورهای عربی و حتی مهاجران بلوچی که در برخی نقاط آفریقا زندگی میکردند از این برنامهها استفاده می کردند.
در مورد شخصیت مولانا عبدالعزیز، بسیار گفته و یا نوشته شده است، میخواهیم از زبان شما به تعریف جامعی از شخصیت ایشان برسیم.
بنده با شخصیت حضرت مولانا ارتباط و محبت خاصی داشته و دارم و سالها در خدمت ایشان بودهام؛ بر همین اساس میگویم که من تا حالا کسی را به جامعیت ایشان ندیدهام. مولانا عبدالعزیز شخصیتی جامع و بینظیر بودند. در تاریخ بلوچستان، عالِمی جامع و همپایۀ حضرت مولانا بهطوركلی وجود نداشته است. من در سفرهای حج و برخی سفرهای دیگر، با بسیاری از علما و بزرگان ملاقات كردهام، اما جامعیت حضرت مولانا را كمتر دیدهام. ایشان عشق و محبت خاصی با حضرت رسول، صلّیاللهعلیهوسلّم، داشتند و واقعاً عاشق رسولالله بودند. مولانا هم از لحاظ علم، هم از لحاظ عقل و تدبیر، و هم از لحاظ ترس و خشیت از پروردگار متعال، فوقالعاده بودند.
حضرتعالی چه عواملی را در شکلگیری شخصیت جامع مولانا عبدالعزیز مؤثر میدانید؟
نخستین عامل، نبوغ و استعداد ذاتی خود مولانا عبدالعزیز بوده است؛ بههرحال استعداد ذاتی شرط است. عامل دوم اینكه ایشان فرزند پدر و مادری استثنایی بودند. پدر ایشان مولانا عبدالله ، رحمهالله، شخصیتی عجیب و بسیار وارسته بوده است؛ هم از لحاظ علمی و هم از لحاظ معنوی. مولانا میگفت که پدر بزرگوارشان به مدت 20 سال صوم داودی داشته است. همچنین ایشان هرگاه نیت و تمنّا میکرد، حضرت رسول را در خواب زیارت میکرد. مادر مولانا عبدالعزیر نیز از اولیای خدا و زنی بسیار مخلص، عابده و دیندار بوده است و با فقرا، بیوهزنان و همسایگان همدردی و همکاری میکرده و در رفع حاجاتشان میکوشیده است و همواره در خانه یتیم پرورش میداده است.
عامل دیگر را باید در تأثیر اساتید و مربیان علمی، فکری و معنوی ایشان جستوجو کرد. مولانا در دارالعلوم دیوبند و جامعۀ امینیۀ دهلی تحصیل كرده و از اساتید برجستۀ آنجا فیض یافته بود. مولانا شاگرد خاص مفتی كفایتالله دهلوی (1253ـ1331هـ.ش/ 1875ـ1952م.)، مفتی اعظم دیار هند و رئیس جمعیت علمای هند، بودند. ایشان بهقدری تحت تأثیر اساتید خود و فنا در ارادت و محبت آنان بودند كه وقتی از آنان یاد میكردند، منقلب میشدند.
من از جامعه امینیه طی سفری كه چند سال پیش (فروردین 1387) به هند داشتم، بازدید كردم. مركز علمی ـ آموزشی نسبتاً بزرگی بود، اما هرچه تلاش كردم نتوانستم اتاقی را كه حضرت مولانا در آن اقامت داشته است، پیدا كنم.
این نكته را نیز باید عرض كنم كه مسئولان دارالعلوم دیوبند در همایش بینالمللی جشن صدسالگی دارالعلوم دیوبند (جمادیالأول 1400هـ.ق./ مارس 1980م.) که بسیاری از شخصیتهای برجستۀ جهان اسلام در آن حضور یافتند، از مولانا عبدالعزیز نیز دعوت كردند که مولانا تشریف بردند و در این همایش عظیم شركت كردند.
در این سالها، بهجز این سفر، مولانا سفر دیگری به هند و پاکستان داشتند؟
آخرین سفر مولانا به هند، همین سفر ایشان جهت شرکت در همایش جشن صدسالگی دارالعلوم دیوبند بود. به پاکستان چند سفر داشتند. در سفر پاکستان، مولانا با علما و شخصیتهای بسیاری دیدار داشتند از جمله قریب به دو ماه در درس تفسیر شیخالقرآن مولانا غلاماللهخان (متوفای1400هـ.ق./1980م)در راولپندی شرکت کردند. سپس به لاهور رفتند و حدود دو هفته در درس تفسیر مولانا احمدعلی لاهوری (متوفای 1381هـ.ق./1962م.) حضور یافتند و در ضمن با ایشان بیعت کردند و از اجازۀ خلافت ایشان نیز برخوردار شدند. مولانا وقتی از سفر بازمیگشتند، تأثرات خود را از علما و بزرگانی كه با آنها ملاقات كرده بودند، بیان میکردند.
آیا شما در این سفرها ایشان را همراهی میكردید؟
من در سفرهایی كه مولانا به هند و پاكستان داشتند با ایشان همراه نبودم، اما در چند سفر حج خدمت ایشان بودم. البته در یك كاروان با ایشان همراه نبودم، چون خودم روحانی كاروان دیگری بودم. در حرمین شریفین خدمت ایشان میرسیدم و از نزدیك شاهد اعمال و عبادات ایشان بودم. همراهی با حضرت مولانا در سفر حج، برای همۀ همراهان ایشان خود حج مستقلی بود؛ یعنی هر كس با ایشان در سفر حج همراه بود، علاوهبر انجام اعمال حج، همین همراهی او با مولانا از لحاظ معنوی و تأثیرات روحانی یك حج جداگانه برای او بود. ارشادات و اعمال و رفتار مولانا در سفر مبارك حج واقعاً آموزنده و انسانساز بود. ایشان وقتی وارد سرزمین حرمین شریفین میشدند، كاملاً در فضای قدسی و ملکوتی آن ذوب و بهكلّی دگرگون میشدند. نه جایی میرفتند و نه كار خاصی جز عبادت و بندگی پروردگار متعال و وعظ و ارشاد مردم انجام میدادند.
یکی از ویژگیهای مولانا عبدالعزیز صلابت در باورها و مواضع حق، و میانهروی در رفتار بوده است؛ دربارۀ این ویژگی ایشان برایمان بیشتر توضیح دهید.
مولانا در مکتب فکری علمای دیوبند تربیت شده و از محضر اساتید برجستهای فیض یافته بود که به صلابت در اعتقاد صحیح، و میانهروی در رفتار درست شناخته میشدند. شخصیتهایی که در یک زمان هم در اوج قلههای علم و فقاهت قرار داشتند، و هم در عرصۀ اجتماع و سیاست و رهبری جامعه و تعامل با اقشار مختلف و پیروان سایر ادیان و مذاهب موجود در شبهقارۀ هند با میانهروی برخورد میکردند. این ویژگی بارز تمام علمای دیوبند بوده و آنان همواره بین افراط و تفریط حركت كردهاند. میانهرو بودهاند و دیدگاههای فقهیشان همیشه متعادل بوده است. دیدگاههای عرفانی و سیاسیشان نیز متصف به همین صفت بوده است. در این سلسله اعتدال در همۀ زمینهها حرف اول را میزده است. در فقه جمود نداشتهاند. در تصوف عملكردشان عاری از جمود و افراط و تفریط بوده است. در سرزمین هندوستان با هندوها رابطهای مسالمتآمیز داشتهاند. اینك شاگردان و جانشینان آنان نیز این رابطۀ مسالمتآمیز و بهدور از تنش را حفظ كردهاند. مولانا هم شاگرد همان بزرگان بودند و دیدگاههایشان متصف به همان صفات بود. در مورد فرَق اسلامی بسیار با اعتدال رفتار میكردند كه پیروان تمام این فرَق مولانا را پدر معنوی خود میدانستند و وقتی مولانا وفات كردند، اشعار و سرودههایی كه برادران اهلتشیع در وصف ایشان سرودند، كمرنگتر از اشعار و سرودههای اهلسنّت نبود. مولانا اجازه نداده بود كه در این شهر برای كسی مشكلی مذهبی ایجاد شود. سیكهای مقیم زاهدان پس از وفات حضرت مولانا میگفتند اكنون چه كسی حامی و پناهگاه ما خواهد بود. آنان همواره در زمان حیات مولانا شكایات خود را نزد ایشان مطرح میكردند و مولانا از حقوقشان دفاع میكردند.
شیوه مولانا در برخورد با بدعت و انحراف چگونه بود؟
مولانا در حقگویی بسیار شجاعانه و مدبّرانه عمل میكردند. اگر كسی شجاعت و صراحت بیان داشته باشد، ولی از عقل و تدبیر بهرۀ کافی نداشته باشد، بدون شك مشكلاتی میآفریند. مولانا عبدالعزیز، رحمهالله، علاوهبر شجاعت، از عقل و تدبیر فوقالعادهای بهرهمند بودند. جریانهای منحرف و مخالف را وقتی نقد میکردند، بهنحوی این كار را انجام میدادند كه تمام جوانب را مدنظر داشتند و سعی میكردند طرف مقابل را متأثر کنند، نه اینكه از خود متنفر كنند و برانند. در آن زمان در این منطقه افرادی با نام خلیفه بودند که برخی مردم به آنها مراجعه میکردند. در بین آنها انسانهای نیك و صالحی بود، اما اکثر بیسواد بودند و عدهای از آنان نیز تظاهر به صلاح میکردند و گرفتار برخی امور خلاف شرع بودند. مولانا عبدالعزیز، رحمهالله، خیلی تلاش كردند كه آنان را با علم و دین بیشتر آشنا کنند و به مسیر شریعت اسلامی سوق دهند. تخریبشان نمیكردند بلكه به اصلاح آنان میپرداختند. خلیفههای نیكوسرشت و صالح، پس از آن با مولانا ارتباط نزدیك برقرار كردند و با ایشان صمیمی شدند. مولانا وقتی در زاهدان فعالیتهای دینی و اصلاحی خود را آغار كردند، تمام مردم ارادتمند و هوادار ایشان شدند.
تعامل مولانا عبدالعزیز با حکومت وقت و رژیم پهلوی چگونه بود؟
تعامل و رفتار مولانا با حكومت حکیمانه و مدبرانه بود و سیاستهای غلط آن را مورد انتقاد قرار میداد. از خود شاه هیچگاه بهصورت علنی انتقاد نمیكرد و میگفت این شیوه، سنّت حضرت ابراهیم علیهالسلام است؛ چراكه وقتی ایشان به جنگ بتها رفتند، بت بزرگ را تخریب نكردند. مولانا وقتی سایر مسئولان حكومتی را مورد انتقاد قرار میداد، میگفت اینها بر خلاف منویات شاه رفتار میكنند و خداوند ریشۀ این ظلم را میکند.
وقتی عشایر قشقایی علیه حكومت پهلوی در منطقۀ فارس بهپا خواستند، خُزیمه علَم به نمایندگی از حكومت به این منطقه آمد و با تقسیم پول بین مردم، جمع زیادی از عشایر منطقه را علیه قشقاییها بسیج كرد. روز عید، همین افراد در حال آمادهباش و با لباس نظامی به مصلای زاهدان آمدند. مولانا سخنان بسیار تندی را ایراد كردند و فرمودند تمام کسانی كه آمادۀ جنگ با عشایر قشقایی هستند، اگر در این جنگ كشته شوند، موتشان موت جاهلی است و اگر فردی از عشایر قشقایی را بكشند، خون آن شخص بر گردنشان خواهد بود و در قیامت باید پاسخگو باشند. این سخنان چنان کوبنده و تأثیرگذار بود که پس از ادای نماز عید، این افراد متفرق شدند و لباسهای نظامی را درآوردند و دور انداختند. بهدنبال این اتفاق خُزیمهعلَم كه آبروی خود را ازدسترفته دید، از زاهدان فرار كرد. در شهر شایعه كردند كه مولانا عبدالعزیز را دستگیر كردهاند، ولی فضا طوری بود که کسی جرأت چنین كاری را نداشت.
یکی دیگر از ویژگیهای مولانا عبدالعزیز، شخصیت ایشان به عنوان یک دعوتگر خیرخواه و مخلص، و ارتباط ایشان با نهضت جهانی دعوت و تبلیغ و ملاقات ایشان با مولانا محمّدالیاس کاندهلوی است؛ در این باره برایمان بیشتر توضیح دهید.
مولانا در زمان تحصیل در هند، شبهای جمعه به مركز دعوت و تبلیغ در نظامالدین دهلی میرفته و با مولانا محمّدالیاس (1303ـ1363هـ.ق/ 1885ـ1944م.)، بنیانگذار نهضت دعوت و تبلیغ، بسیار ملاقات داشته است. ایشان با مولانا محمّدیوسف (1335ـ1384هـ.ق./ 1917ـ1965م.) فرزند و جانشین مولانا محمّدالیاس نیز در یك جماعت تشكیل شده بودند.
آن واقعه مشهور كه مولانا الیاس به ایشان گفته است وقتی به ایران بازگشتی و جماعتهای ما آنجا آمدند، نصرتشان كن، حتماً در یكی از همین دیدارها اتفاق افتاده است؛ شما هم حكایت این واقعه را از ایشان شنیدهاید؟
من بارها این حكایت را از زبان ایشان شنیدهام. مولانا نقل میكرد كه مولانا الیاس شخصیت بسیار عجیبی داشت. اگر كسی ایشان را میدید گمان میكرد تمام زندگیش تارومار شده و به تاراج رفته است؛ زیرا ایشان بسیار فکرمند و نگران امت اسلامی بود. کمی لكنت زبان داشت و كم سخن می گفت، اما سخنانش تأثیرات عجیبی بر مخاطب میگذاشت. مولانا میفرمود: باری مولانا الیاس مرا دعوت داد و از من خواست با گروهی در راه دعوت همراه و تشكیل شوم. گفتم: حضرت! من مشغول تحصیل در جامعه امینیه هستم و حدیث میخوانم. مولانا الیاس فرمود: بسیار خوب! پس هرگاه به ایران رفتی و جماعت ما به آنجا آمد، نصرتش كن. مولانا میفرماید من تعجب كردم و گفتم: حضرت! این جماعت را در همینجا کمتر میشناسند، چگونه این جماعت به ایران و بلوچستان میرسد. مولانا الیاس فرمود: انشاءالله اولین جماعت ما كه پای پیاده عازم حرمین شریفین شود، در مسیر، به بلوچستان خواهد آمد و از آنجا، پس از گذر از دریا، ریگستان عربستان را طی خواهد كرد و وارد حرمین شریفین خواهد شد.
مولانا عبدالعزیز میفرمود وقتی من به سرباز آمدم، بعد از مدتها درحالیكه این سخن مولانا الیاس را از یاد برده بودم، [در حدود سال 1332ش./ 1953م. و یک دهه پس از وفات مولانا محمّدالیاس] جماعتی از هندوستان به منطقۀ سرباز آمد و مدتی در این منطقه به دعوت و تبلیغ پرداخت. من با آنها همراه شدم و ناگهان سخن مولانا الیاس در خاطرم تداعی شد و گفتم بله این همان جماعتی است كه مولانا الیاس پیشبینی کرده بود و گفته بود با گذر از بلوچستان بهسوی حرمین شریفین خواهد رفت. وقتی جریان آن دیدار و پیشبینی مولانا الیاس را برای اعضای جماعت بازگو كردم، همه متأثر شدند و بلافاصله آنچه را كه من برای آنها تعریف كرده بودم، یادداشت كردند و طی نامهای از همانجا به مرکز نظامالدین در دهلی فرستادند. با رسیدن این نامه به مرکز نظامالدین، این واقعه به نقل از مولانا عبدالعزیز بارها در محافل جماعت تبلیغ بیان شد و در ضمن سبب شهرت حضرت مولانا در میان فعالان جماعت تبلیغ گردید.
مولانا میفرمود که وقتی من این واقعه را بیان كردم و مردم منطقه نیز در جریان اهمیت این کار قرار گرفتند، چیزی حدود صد نفر از منطقۀ سرباز با این جماعت تشكیل شدند و تا زمانیكه جماعت در این منطقه فعالیت میكرد، آنها جماعت را همراهی و نصرت میكردند.
مولانا عبدالعزیز با توجه به اینكه در دوران طلبگی با بنیانگذار جماعت تبلیغ ملاقات كرده بودند، ارتباط ویژهای با جماعت تبلیغ داشتند و از این حركت متأثر بودند. ایشان از حکیمالامت مولانا اشرفعلی تهانوی (1280ـ1362هـ.ق./ 1861ـ1943م.) حكایت میكردند كه باری فرمودند: «مولانا الیاس، هماری یأس كو آس ســ بدل دیا (مولانا الیاس [با نهضت دعوت و تبلیغ]، یأس و ناامیدی ما را به امید تبدیل كرد).» همچنین از مفتی كفایتالله جملاتی را با همین مضمون نقل میكردند. میگویند که مفتی كفایتالله، رحمهالله، ابتدا چندان رابطهای با جماعت تبلیغ نداشت، اما بعدها سخت از آن متأثر شد. مولانا از یكی دیگر از بزرگان شبهقارۀ هند نقل میكردند كه گفتهاند: «شما نمیدانید که مولانا الیاس روزانه چه مسافت طولانیای را بهسوی مقام قرب الله تعالی طی میكنند.»
حال كه سخن از جماعت تبلیغ شد، برای ما جالب است بدانیم اولین جماعت تبلیغ چه زمانی به زاهدان آمده است؟
به گمانم اولین جماعت را زمانی كه من در پاكستان مشغول تحصیل بودم، مولانا قاضی عبدالصمد سربازی (1281ـ1354ش./ 1902ـ 1975م.)، قاضیالقضات حکومت کلات بلوچستان، به زاهدان میآورد. یك جماعت دیگر كه اعضای آن از بزرگان و افراد باتجربه و كاربلد این نهضت بودهاند، نیز در همان دوران به زاهدان میآید. مركز جماعت تبلیغ در زاهدان نیز در دهۀ 40 راهاندازی میشود. اولین مركز نیز در زاهدان مسجد جامع فاروقیه (معروف به مسجد سیّدحاجی که امامت آن با مولانا یارمحمّد رخشانی است) بوده که در خیابان بهشتی فعلی واقع است. اولین امیر جماعت تبلیغ در زاهدان خلیفه دلشاد، و دومین امیر حاجی عبدالله میربلوچزهی بوده است. پس از این دو نفر، سالهاست که حاجی عبدالرئوف مسئولیت مركز جماعت تبلیغ زاهدان را برعهده دارند.
رویکرد مولانا عبدالعزیز در باب عرفان و تصوّف و تزكیه چگونه بود و در این باب با چه شخصیتهایی ارتباط داشتند؟
مولانا عبدالعزیز از مولانا احمدعلی لاهوری و مولانا قاری محمّدطیب قاسمی (متوفای 1403هـ.ق./ 983 م. و نوۀ بنیانگذار دارالعلوم دیوبند مولانا محمّدقاسم نانوتوی، و مدیر دارالعلوم دیوبند به مدت شش دهه) اجازۀ رسمی بیعت و ارشاد داشتند. به مولانا عبدالقادر رائیپوری (متوفای 1382هـ.ق./ 1962م.) نیز ارادت داشتند و در مكّۀ مكرّمه با ایشان ملاقات كرده بودند. مولانا رائیپوری به مولانا عبدالعزیز توصیه کردند كه با مولانا سیّدابوالحسن ندوی (1333ـ1420هـ.ق/ 1914ـ1999م.) كه آن روزها ایشان نیز برای ادای مناسك حج در حرمین شریفین حضور داشتند، ارتباط داشته باشند. مولانا ندوی از فیضیافتگان برجسته و بینظیر مولانا عبدالقادر رائیپوری در بعد تزکیه و اصلاح بودند؛ بههمین اساس مولانا رائیپوری به دیگران توصیه میكردند که از ایشان کسب فیض کنند.
در سفری كه من چند سال پیش (فروردین 1387) به هند داشتم، وقتی در “سمینار تبیین افکار و اندیشههای امام سیّدابوالحسن ندوی، رحمهالله” این واقعه را بیان كردم، علما و بزرگان ندوۀالعلماء با شور و شعف و ابراز احساسات از این سخن استقبال کردند. ذکر این واقعه که بیانگر جایگاه مولانا ندوی نزد مولانا رائیپوری، و همچنین ارتباط مولانا عبدالعزیز با این دو شخصیت بینظیر بود، برای آنان بسیار جالب بود.
مولانا عبدالعزیز از مولانا ندوی بسیار متأثر بودند و بیشتر در سفرهای حج و جلسات سازمان رابطۀ عالم اسلامی با ایشان دیدار میكردند. مولانا میگفت که مفتی اعظم عربستان شیخ عبدالعزیزبنباز (1330ـ1420هـ.ق./ 1912ـ1999م.) نیز بسیار از شخصیت مولانا ندوی متأثر بودند و باری در یكی از جلسات سازمان رابطه عالم اسلامی وقتی مولانا ندوی صحبت كردند، بهشدت از سخنان ایشان متأثر شدند و گریه كردند. شیخ عبدالعزیزبنباز، رحمهالله، از پایۀ علمی بسیار بالایی برخوردار بودند و اشراف كاملی بر مسائل شرعی داشتند.
آیا مولانا عبدالعزیز به دیگران هم بیعت میدادند؟
باید تصریح كنم كه وجود مولانا و تعلیم و تربیت ایشان بهطور كلی در مسیر تزكیه و اصلاح و وارستگی بود. تمام فعالیتهایی كه مولانا انجام میداد از تدریس گرفته تا تبلیغ و سخنرانی و وعظ و نصیحت به گونهای بود كه مخاطب را بهسوی معرفت الهی سوق میداد و بدون شك این درست همان مقصد اصلی تصوّف و عرفان است. باری مولانا حاجی غلاممحمّد سربازی، پدر بزرگوار حافظ محمّداسلام (استاد دارالعلوم زاهدان) و جمعی دیگر از ارادتمندان حضرت مولانا، با اصرار زیاد خواستار بیعت با مولانا شدند که ایشان در کمال تواضع و فروتنی این درخواست را نپذیرفتند. سرانجام حاجی غلاممحمّد به مولانا قاری محمّدطیب، مرشد حضرت مولانا، نامه نوشت و از ایشان درخواست کرد که به مولانا عبدالعزیز توصیه کنند به ارادتمندانشان بیعت بدهند. مولانا قاری محمّدطیب طی نامهای که حاجی غلاممحمّد متن آن را در کتاب جذبالقلوب آورده است، به مولانا عبدالعزیز مینویسند: «محترم المقام زید مجدکم السامی… سلام مسنون، نیاز مقرون. مکتوب گرامی به دیوبند رسیده تا بمبئی دستیابی شد، مسرتها حاصل شده و از خبر صحت و عافیت مسرت بر مسرت افزود، والحمدلله علی ذلک. حق تعالی این صحت جسمی را وسیلۀ صحت روحانی گرداند، و ما ذلک علی الله بعزیز. مردمان را که درخواست کنند بالضرور قبول فرمایید و تلقین ذکر به طریق مشایخ سلسله بفرمایید. برای جناب شما و برای مسترشدین نافع خواهند شد، در این بخل ورزیدن مناسب نیست، مانع ترقی خواهد شد. جذبۀ صلاح به جذبۀ صلاح قرین شده ترقی خواهد پذیرفت، انشاءالله. به برکت اصلاح و تلقین، جناب شما را نیز ترقیات گوناگون حاصل خواهد شد. آوازۀ «آنکس که خود گمست که را رهبری کند» نیز رهبر اصلاح میباشد. نبی کریم، صلّیاللهعلیهوسلّم، هستند و با وجود کمالات ختم نبوّت میفرمایند: «اللهم اجعلنی فی عینی صغیراً و فی أعین النّاس کبیراً». این صغر نفس به وقت اصلاح اخوان هم زینۀ (پلّه) ترقی و ارتقاء میباشد. این حقیر از دعوات صالحه انشاءالله تقصیر نخواهد نمود و برای دعا اهلیت شرط نیست، حق تعالیشأنه آواز گنگان را نیز میشنود و به فضل و کرم به اجابت و قبولی میرساند. خلاصه همه این نصیحتها تقوا و طهارت است، بعد از آن کار پیدا میشود. حق تعالی همت باطن بدهند که کارخانۀ تقوا و طهارت برپا شود. امید که مزاج گرامی به عافیت باشد. پرسانحال و حاضرین مجلس را سلام برسانید و به خدمت مولانا غلاممحمّد سربازی خاص سلام، ممنون و شوق ملاقات بفرمایند و استدعاء دعا کنند. در دارالعلوم [دیوبند]، الحمدلله به همه حال عافیت است. من از بمبئی به علالت آنفولانزا مبتلا شده به دیوبند رسیدم و تا حال علالت کم و بیش باقی است از این جهت ارسال عریضه تأخیر شد معاف فرمایند. والسلام. محمّدطیب مهتمم دارالعلوم دیوبند 14/ 12/ 1392هـ.ق. [برابر با 29 دی 1351/ 19 ژانویه 1973].»
با وجود این توصیه، مولانا میفرمود که در این باره شرح صدر برای من حاصل نمیشود، چون فرصت این کار را ندارم و كسی كه میخواهد این كار را انجام دهد، باید تمام وجودش را وقف این كار كند.
بعضی این موضوع را اینگونه تحلیل میكنند كه شاید مولانا عبدالعزیز احساس كرده كه مردم این منطقه دارای روحیه و مزاج خاصی هستند و این موضوع برای آنها جا نیفتاده و با این فرهنگ كاملاً آشنا نیستند و اگر بیعت کنند و پس از آن نسبتبه آن بیاعتنایی کنند، بیشتر متضرر میشوند؟
نه! بهنظر من این برداشت درستی نیست. مولانا شب و روز پذیرای مردم بودند و نزاعها و اختلافات مردمی را حلوفصل میكردند. به مشكلات مردم رسیدگی میكردند و امور آنان را پیگیری میكردند. كسی كه چنین مشغولیتهایی دارد نمیتواند فعالیت مستقلی در زمینۀ بیعت و ارشاد داشته باشد. مردم شب و روز به مولانا فرصت استراحت هم نمیدادند. مشكلات سیاسی را باید مولانا حلوفصل میكردند. ایشان رهبر و راهنمای دینی و سیاسی مردم و دلسوز تمام جامعه اهلسنّت بودند. بیشتر مردم منطقه از وجودشان استفاده میكردند. مردم نه شبها به ایشان اجازه استراحت میدادند و نه روزها. از گوشهگوشه این منطقه نزد ایشان میآمدند و مشكلات خود را مطرح میكردند. مولانا با این مسائل مشغول بودند. ایشان از تصوّف و عرفان بسیار متأثر بودند. از این شخصیتها هم بسیار متأثر بودند، اما همانگونه كه نظر علمای دیوبند است كه تصوّف در اخلاص و للهیت، اتباع شریعت و اتباع سنّت رسولالله، صلّیاللهعلیهوسلّم، خلاصه میشود، مولانا نیز روی اخلاص و للهیت، اتباع سنّت و اتباع شریعت تأكید داشتند.
گفت وگو از: یعقوب شه بخش- ثناءالله شهنواز
دیدگاههای کاربران