امروز :پنجشنبه, ۳۰ فروردین , ۱۴۰۳

انتقام الهی از جسارت‏کنندگان به ساحت مقدس رسول‏الله صلی الله علیه وسلم در طول تاریخ

انتقام الهی از جسارت‏کنندگان به ساحت مقدس رسول‏الله صلی الله علیه وسلم در طول تاریخ
mohammadمقام و جایگاه آنحضرت صلی الله علیه وسلم بر هیچ انسان عاقل و بابصیرتی مخفی و پوشیده نیست. آنحضرت جامع تمام کمالات و پیامبر برگزیده خداوند قیوم بوده و محبوب‏ترین بنده ذات باریتعالی محسوب می‏شود.

اما در طول تاریخ ظهور اسلام و شروع نبوت این پیامبر عالی‏مقام، گروهی انسانهای بدسرشت و خبیث‏الباطن بوده‏اند که به سبب کوردلی و حسادت سعی داشته‏اند تا به مقام شامخ این انسان برگزیده الهی جسارت کرده و به زعم خویش مانع پیشرفت دین اسلام و آئین انسان‏ساز محمدی بشوند که خداوند متعال اکثر کسانی که به هر نحوی به آنحضرت صلی الله علیه وسلم جسارت نموده‏اند را در همین دنیا قبل از آخرت، به عذاب گرفتار کرده و آنان را درس عبرتی برای دیگران قرار داده است. ذیلاً نمونه‏هایی از انتقام الهی در حق کسانی که به مقام شامخ این پیامبر والامقام جسارت نموده‏اند ذکر می شود؛
وقتی آنحضرت صلی الله علیه وسلم به پادشاه روم و ایران نامه نوشت، و هر دو را به اسلام دعوت کرد، پادشاه روم با نامه رسول الله صلی الله علیه وسلم با احترام برخورد کرد که در نتیجه آن پادشاهی وی تا مدتها باقی ماند، اما گستاخی خسرو پرویز، پادشاه ایران، با نامه آنحضرت صلی الله علیه وسلم باعث شد حکومتش برای همیشه فرو پاشد.
سهیلی می‏گوید: “هرقل” نامه رسول الله صلی الله علیه وسلم را در یک نی از طلا قرار داده و این نامه نسل اندر نسل در میان پادشاهان روم باقی ماند تا اینکه پادشاه اروپا که بر “طلیطله” تسلط یافت رسید و از او به نوه اش. می‏گویند؛ این پادشاه در ملاقاتی که با یکی از فرماندهان مسلمین به نام “عبدالملک بن سعد” داشت نامه را به او نشان داد. با دیدن نامه اشک بر دیدگان عبدالملک جاری گشت و از پادشاه خواست به او اجازه بدهد که بر نامه آنحضرت صلی الله علیه وسلم بوسه زند اما پادشاه امتناع کرد.
ابن جوزی رحمه الله از سیف الدین منصوری روایت می‏کند که پادشاه اروپا صندوق طلاکاری شده‏ای را به او نشان داده که در آن غلافی طلایی بود، سپس نامه‏ای از آن خارج کرد که اکثر حروفش از بین رفته بود و تکه ابریشمی بر آن چسبانده بودند. پادشاه گفت: «این نامه پیامبر شما به جد من قیصر است این نامه نسل اندر نسل در میان پادشاهان ما می‏گردد، پدران ما وصیت کرده‏اند تا زمانی که این نامه در میان ما باشد پادشاهی ما را خطری تهدید نمی‏کند، ما نیز همواره در حفظ این نامه کوشیده و آن را از نصارا پنهان کرده‏ایم تا پادشاهی در میان ما باقی بماند».
ابولهب و پسرش عتبه برای سفر شام آمادگی می‏کردند، پسرش گفت: قبل از رفتن نزد محمد رفته و آزارش می‏دهم. سپس نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم رفته و شروع به تکذیب واقعه معراج و آیات سوره مبارکه نجم نمود. پیامبر صلی الله علیه وسلم در جواب فرمود: بارالها بر او درنده‏ای از درگاهت بگمار. وقتی عتبه نزد پدرش بازگشت. ابو لهب از او پرسید: به محمد چه گفتی؟. او آنچه گفته بود را برای پدرش بازگو کرد. ابولهب گفت: او چه عکس‏العملی نشان داد؟ عتبه گفت: دعا کرد که خداوند بر من درنده‏ای را مسلط گرداند. ابولهب گفت: فرزندم گمان نمی‏برم از دعایش نجات یابی.
کاروان قریش حرکت کرد. وقتی به منطقه “شراة”، که محل زندگی شیرها بود، رسیدند ابولهب به کاروانیان گفت: شما منزلت و جایگاه مرا میان خویش می ‏دانید، این مرد (مرادش رسول الله صلی الله علیه وسلم بود) علیه فرزندم دعایی کرده که گمان نمی‏برم نجات یابد، از شما می‏خواهم که امشب اسباب و اثاثیه خود را جمع کرده و برای فرزندم روی آن جایگاهی بسازید و خود اطراف آن بخوابید. مردم به اطاعت از او این کار را انجام دادند. شب هنگام شیری آمده و شروع به بوئیدن دهان تک تک اهل کاروان نمود. وقتی به مقصدش نرسید به بالای جایگاه پریده دهان عتبه را نیز بوئید، سپس با ضربه پنجه، سرش را از تنش جدا کرد. وقتی خبر به ابولهب رسید؛ گفت: «می‏دانستم او از دعای محمد نجات نمی‏یابد».
کتانی در حاشیه “مولدالعلماء” می‏نویسد: «در زمان یکی از پادشاهان مردی که خود را هادی‏المستجیبین می‏نامید به ساحت مقدس رسول الله صلی الله علیه وسلم توهین کرد، وقتی آن مرد به مکه مکرمه آمد مردم نزد امیر مکه آمده از او شکایت کرده و خواستار اعدامش شدند. امیر در جواب عذر آورد که این مرد توبه کرده است، اما مردم نپذیرفتند و یک صدا گفتند: «توبه چنین شخصی پذیرفته نیست». اما حاکم نپذیرفت، مردم اطراف بیت‏الله گرد آمده شروع به دعا و تضرع نمودند تا آنکه باد سیاهی همه جا را فرا گرفت، سپس تاریکی رفته رفته محو شد و در بالای کعبه سپر مانندی نورانی ظاهر گشت که شعاعی مانند شعاع خورشید داشت، تا چند شبانه روز این نورباقی ماند تا اینکه امیر مکه دستور داد هادی المستجیبین را به صلیب کشیده و گردن بزنند.
قاضی عیاض در “شفاء” قصه عجیبی از عاقبت شوم یکی از اهانت‏کنندگان ذکر کرده و می‏نویسد: «وقتی فقهای قیروان و شاگردان امام سحنون رحمه الله فتوای قتل ابراهیم فزاری، شاعری که به ساحت مقدس انبیا علیهم السلام خصوصا رسول الله صلی الله علیه وسلم توهین کرده بود، را صادر کردند، قاضی حیّ بن عمرو فرمان قتل و به صلیب کشیدن او را صادر کرد. وقتی او را زخمی کرده و واژگون به صلیب کشیدند با کمال حیرت دیدند که چوبه دار رویش را از قبله برگرداند و سگی آمده شروع به خوردن خونهایش کرد. اینگونه بود که این شاعر نگون بخت عبرتی شد برای همه کسانی که دهان اهانت به ساحت مقدس رسول الله صلی الله علیه وسلم می گشایند».
علامه احمد شاکر می‏نویسد: «یکی از سخنرانان معروف و فصیح می‏خواست از یکی از مسئولین دولتی به خاطر برگزاری یادواره طه حسین تشکر کند، اما این بدبخت راهی جز تعرض به رسول الله صلی الله علیه وسلم ندید و در سخنرانی خود چنین گفت: «جاءه الأعمی فما عبس و ما تولی (نابینا نزد او آمد و او چهره ترش نکرد و رویش را بر نرگردانید). شیخ احمد در ادامه می‏گوید: خداوند متعال قبل از عقوبت اخروی در همین دنیا این شخص را به خفت و خواری مبتلا گردانید، به خدا قسم چند سال بعد او را دیدم که با ذلت و خواری بر دروازه یکی از مساجد قاهره ایستاده و از کفش‏های نمازگزاران حفاظت می‏کند در حالی که همین شخص قبل از اهانت، جایگاه و منزلت بسیار والایی نزد اهل علم و ادب داشت».
منقول است شخصی برای تحصیلات تکمیلی (فوق لیسانس و دکترا) به یکی از کشورهای غربی رفت، موضوع پایان‏نامه او سیرت حضرت رسول صلی الله علیه وسلم بود، سرپرست پایان‏نامه که فردی کینه‏توز و معاند بود از او خواست برای کسب نمره قبولی حتما باید در تحقیق خود از حضرت محمد صلی الله علیه وسلم عیب‏جویی کند. آن دانشجو نیز دنیا را به آخرت ترجیح داده و کاری را که سرپرست از او خواسته بود انجام داد و حائز نمره قبولی شد. اما هنگامی که به کشورش بازگشت ناگهان دید که همه اعضای خانواده‏اش در یک حادثه از بین رفته‏اند.
باید دانست که حمایت الهی از حبیبش تنها با کشتن و از بین بردن شخص خاطی و اهانت‏کننده به وسیله حادثه طبیعی نیست، چه بسا خداوند متعال شخصی از مومنین غیرتمند را بر او مسلط کرده تا او را از بین ببرد. به عنوان مثال؛ کعب اشرف را گروهی از مومنین مخلص به هلاکت رسانیدند؛ همچنین یک زن یهودی  که همواره به دشنام و ناسزاگویی در حق آنحضرت صلی الله علیه وسلم مبادرت می‏ورزید توسط شخصی خفه شده و به هلاکت رسید. (ابوداود) شخصی کنیزش را به علت اینکه به آنحضرت صلی الله علیه وسلم دشنام داده بود کشت؛ ابوجهل نیز توسط دو نوجوان به نامهای معاذ و معوذ به هلاکت رسید؛ زن قبیله خطمیه نیز به خاطر اهانت به رسول الله صلی الله علیه وسلم توسط یکی از مردان قومش هلاک شد؛ سالم بن عمیر رضی الله عنه، “ابی عفک یهودی را به خاطر هجو کردن رسول خدا صلی الله علیه وسلم به درک واصل کرد؛ انس بن زنیم به خاطر اهانت به ساحت مقدس پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم توسط غلامی از خزاعه به هلاکت رسید؛ سلام بن ابی حقیق یهودی توسط حضرت عبدالله بن عتیک و یارانش به درک واصل شد(الصارم المسلول) و….
شاید شگفت‏انگیزترین داستان در این مورد “قصه جن” باشد که علامه ابن تیمیه رحمه الله در کتاب معروف خودش به نام “الصارم المسلول” آورده است. ایشان می‏نویسد: «جنهای مومن، جنهای کافری را که به ساحت مقدس رسول اکرم صلی الله علیه وسلم توهین می‏کردند از بین می‏بردند و آنحضرت صلی الله علیه وسلم کارشان را تایید کرده و از آنان تشکر می‏کردند». برخی سیره نویسان می‏نویسند: «روزی از میان کوه ابی‏قبیس صدای شخصی می‏آمد که شعری در مذمت رسول الله صلی الله علیه وسلم می‏خواند، بعد از سه روز از همان کوه، این  آوازی به گوش رسید:
«ما “مسعر” را کشتیم                  زیرا او حق را پنهان کرده و در صدد افشای الحاد برآمده بود.
بر فرقش شمشیر تیز و برّانی کوبیدیم    زیرا او نبی پاک و مطهر ما را دشنام داده بود».
(“مسعر” نام جنی بود که به رسول الله صلی الله علیه وسلم توهین کرده بود).
گاهی خداوند متعال بر قلب دشمنان چنان خوف و رعبی می‏اندازد که آنها نتوانند دست به اهانت بزنند. منقول است که “غورث بن حارث” نذر کرد که حتما رسول الله صلی الله علیه وسلم را به شهادت برساند، وقتی یارانش از او پرسیدند چگونه می‏خواهی این کار را بکنی؟ گفت: نزد او (رسول الله صلی الله علیه وسلم) رفته و از او می‏خواهم که شمشیرش را به من بدهد وقتی که شمشیر را گرفتم با آن کارش را تمام می‏کنم. او به همین قصد نزد حضرت رسول صلی الله علیه وسلم آمده و گفت: ای محمد! شمشیرت را بده تا آن را ببویم، همین که رسول الله صلی الله علیه وسلم شمشیر را به او داد دستانش شروع به لرزیدن کرده و شمیشر از دستش افتاد. در این هنگام رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: خداوند متعال بین تو و خواسته‏ات حائل گشت.(الدرّالمنثور3/119)
علامه ابن کثیر رحمه الله نیز روایت مشابهی در مورد ابوجهل آورده است. ایشان در تفسیرش می‏نویسد: «ابوجهل در محضر قومش به لات و عزی قسم یاد کرد که اگر محمد صلی الله علیه وسلم را ببینم بر گردنش پای نهاده و چهره‏اش را به خاک می‏مالم (العیاذ بالله). هنگامی که رسول الله صلی الله علیه وسلم مشغول نماز بود او برای عملی کردن قصد شوم خودش به آنحضرت صلی الله علیه وسلم نزدیک شد. ناگهان یارانش دیدند در حالی که دستها را به صورتش گرفته به عقب می‏آید. وقتی علت را از او پرسیدند گفت: اگر یک قدم نزدیک‏تر می‏رفت ملائکه او را تکه تکه می‏کردند.
حضرت ابن عباس رضی الله عنهما می‏گوید: «گروهی از قریش در حجر به بتهای بزرگ خود قسم یاده کردند که هر گاه محمد صلی الله علیه وسلم را ببینند همگی بر او یورش برده و او را به قتل خواهند رساند. فاطمه رضی الله عنها وقتی این سخن را شیند گریه‏کنان نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم آمده و به ایشان خبر داد که قومش چنین تصمیمی گرفته‏اند. آنحضرت صلی الله علیه وسلم آب وضو خواسته وضو گرفت، سپس به مسجد جائی که آن افراد تجمع کرده بودند تشریف برد، همین که آنان چشمشان به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وسلم افتاد سر به گریبان فرو برده و حتی یک نفر از آنان نیز جرأت بلند شدن نداشت، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وسلم آمده و بر بالای سر آنها ایستادند سپس مشتی خاک برداشته و جمله “شاهت الوجوه” را گفته خاکها را بر آنان پاشیدند، هر کدام از آنان که از آن مشت خاک چیزی به او اصابت کرده بود در غزوه  بدر به هلاکت رسیدند. [دلائل النبوة]
یکی دیگر از صورتهای حمایت الهی از پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم در مقابل بدگویان این است که بدگویی آنان را متوجه شخصی دیگر می‏سازد به گونه‏ای که شخص اهانت‏کننده می‏خواهد پیامبر صلی الله علیه وسلم را دشنام دهد اما در حقیقت کلماتی به کار می‏برد که دشنامش متوجه ایشان نمی‏شود. رسول الله صلی الله علیه وسلم می‏فرمایند: «نمی بینید چگونه خداوند متعال دشنام آنان را از من می‏گرداند، آنان مذمّم (شخص بد) را دشنام داده و لعن می‏کنند در حالی که من محمد (ستوده شده) هستم. کفار از شدت بغضی که با آنحضرت صلی الله علیه وسلم داشتند گوارا نمی‏کردند که با نام زیبای محمد ایشان را صدا بزنند و هنگام دشنام دادن به جای محمد، “مذمم” می‏گفتند، در حالی که مذمم نام حضرت رسول صلی الله علیه وسلم نبود و آنها ناخواسته لعن و نفرین خود را متوجه شخص دیگر (مذمم) می‏کردند.
گاهی خداوند متعال برای حمایت پیامبرش قوانین و سنن خود را در کائنات تغییر می‏دهد و این در داستان گوسفند مسموم شده توسط زن یهودی کاملا آشکار است. زینب بنت حارث روز خیبر گوسفند پخته‏ای را آغشته کرده و برای آنحضرت صلی الله علیه وسلم آورد. وقتی آنحضرت صلی الله علیه وسلم لقمه‏ای از آن را در دهان گذاشت نتوانست آن را ببلعد، سپس فرمود: این گوشت به من خبر می‏دهد که مسموم است. وقتی زن یهودی را آوردند اعتراف کرد که در آن سم ریخته است. در این واقعه خداوند متعال قوانین دنیا را به دو صورت تغییر داد؛ اول: پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم با گذاشتن تکه گوشتی در دهان مسموم نشد. دوم: خداوند متعال گوشت را به سخن درآورد.
از دیگر صورتهای حمایت الهی از نبی بزرگوار اسلام صلی الله علیه وسلم نرم نمودن دل دشمنان برای قبول اسلام و ایجاد محبت پیامبر در قلوب آنان است. شگفت‏انگیزترین واقعه در این مورد داستان ابوسفیان بن حارث رضی الله عنه برادر رضاعی و هم‏بازی دوران کودکی پیامبر صلی الله علیه وسلم است. بعد از بعثت رسول الله صلی الله علیه وسلم ابوسفیان شروع به عداوت، مخالفت و عناد کرد، حتی بارها اشعاری در مذمت رسول الله صلی الله علیه وسلم و یارانش سرود، اما بعدها خداوند متعال خواست همین ابوسفیان از یاران باوفا و جان‏نثار آنحضرت صلی الله علیه وسلم قرار گیرد. خود ابوسفیان می‏گوید: «وقتی خداوند متعال مرا به اسلام هدایت نمود دست زن و بچه‏ام را گرفته خدمت آنحضرت صلی الله علیه وسلم آمدم، وقتی رسول الله صلی الله علیه وسلم مرا دید چهره مبارک را برگردانید، دوباره رو به روی ایشان قرار گرفتم، اما باز هم چهره را گردانید. می‏گویند: ابو سفیان قسم یاد کرد که اگر رسول الله صلی الله علیه وسلم به من اجازه ملاقات ندهد دست بچه‏ام را گرفته سر به بیابان می‏زنم تا هر دو از تشنگی هلاک شویم. وقتی این سخن ابوسفیان به آنحضرت صلی الله علیه وسلم رسید: اجازه ملاقات دادند.
پاک است خدایی که دشمن کینه‏توز را به عاشقی دل‏باخته مبدل می‏سازد که منزل به منزل و کوی به کوی به دنبال معشوق راه افتاده و می‏خواهد رضایتش را جلب کند.

دیدگاههای کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین بخوانید