سنیآنلاین: مولانا سید شهابالدین شهیدی رحمهالله از علمای برجسته اهل سنت کشور و یکی از بزرگترین چهرههای علمی و بانفوذ در استان خراسان رضوی بود. ایشان از اساتید برجسته حدیث و فقه در حوزه علمیه احناف خواف بود که مسئولیت دارالافتای این مرکز علمی را نیز برعهده داشت. ایشان در زمینه پاسخ به مسائل شرعی مردم و حلوفصل منازعات مردمی در خراسانزمین نیز ایفای نقش میکرد.
مولانا سید شهابالدین شهیدی رحمهالله شامگاه چهارشنبه (۱۳ بهمن ۱۳۹۵) بر اثر عارضه قلبی در شهر خواف دار فانی را وداع گفت. مراسم تشییع جنازه ایشان با حضور گستردهی دهها هزار نفری مردم، شخصیتها و علمای برجسته کشور، ازجمله نمایندهی شیخالاسلام مولانا عبدالحمید در مصلای بزرگ اهل سنت خواف و به امامت مولانا حبیبالرحمان مطهری برگزار شد.
پایگاه اطلاعرسانی «سنیآنلاین» بهمنظور آشنایی بیشتر خوانندگان گرامی با ابعاد زندگانی این بزرگمرد خراسانزمین، گفتوگوی صمیمانهای را با مولوی حسیناحمد شهیدی، فرزند ارشد مولانا شهابالدین رحمهالله انجام داده است که چکیدهای از این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
?ـ ابتدا از مولوی حسیناحمد در مورد زادگاه و نسب مولانا شهابالدین رحمهالله سؤال شد. وی در پاسخ اظهار داشت:
در مورد پدر بزرگوار بنده بعضی مطالب بهصورت سینه به سینه نقل شدهاند که شاید برای خوانندگان شما جالب باشد. مرحوم پدرم نوهی سید احمد، معروف به «شیخ حقّی»، بود. آنطور که نقل شده وجه تسمیه جد ایشان به «شیخ حقی» این بوده که وی مانند منصور حلاج بهصورت ناخودآگاه کلمهی «حق» را بر زبان میآورده است. جد بزرگوارم، یعنی پدر مولانا شهابالدین، نیز «میرزا عبدالحمید» بوده است و همانطور که اطلاع دارید کلمهی «میر» و «میرزا» برای سادات بهکار میرود. عمهها و عموهای بنده نقل میکنند که پدربزرگ بنده از همان ابتدا به دیگران میگفت که شهابالدین را با پیشوند «شیخ» صدا بزنید، زیرا من امیدوارم او بتواند مسیر اجدادش را در بُعد معنوی ادامه دهد.
مولانا شهابالدین در تاریخ 30 مهرماه 1324 در روستای «مزرعهشیخ» متولد شد. وجه تسمیه روستای مزرعهشیخ نیز به جد مولانا (شیخ حقی) برمیگردد. مولانا شهیدی رحمهالله علوم مقدماتی دینی را در حضور پدرش فراگرفت. «مثنویخوانی» یا همان قرائت مثنوی معنوی در خانوادهی ایشان بسیار رایج بوده و هست، بهطوری که بسیاری از افراد این خاندان با خیلی از اشعار مثنوی آشنایی دارند.
مولانا شهابالدین در سن 10 یا 11 سالگی از نعمت پدر محروم میشود. پدر ایشان در اواخر عمر در روستای «کُشکک عثمانخان» -از روستاهای شهرک باخرز- امامت میداده که در همانجا نیز وفات کرده و دفن شده است. یکی از مواردی که در مورد وفات جد بنده نقل شده این است که وقتی زمان وفات ایشان فرا رسیده است، به افرادی که آنجا حضور داشتهاند میگوید بیایید و سوره «یس» را تلاوت کنید و خودش هم درحالیکه مشغول تلاوت این سوره بوده، پارچهای را روی صورتش میاندازد و ساکت میشود؛ وقتی پارچه را برمیدارند متوجه میشوند در همین حالت وفات کرده است.
?ـ مولوی حسیناحمد در ادامه از دوران تحصیل مرحوم مولانا شهابالدین برای ما سخن میگوید: بعد از طی مرحله ابتدایی آموزش، در سال 1341 و در سن 16 سالگی به شهر خواف، خدمت حضرت مولانا شمسالدین مطهری رحمهالله رسید و مدت سه سال در حوزه علمیه احناف خواف محضر مرحوم حضرت مولانا مطهری تلمذ نمود. مرحوم پدر بزرگوارم معتقد بود موفقیتهایی را که خداوند متعال در طول دوران زندگی نصیبش کرده بود، نتیجه رضایت و دعای خالصانه اساتیدش بهویژه مرحوم مولانا مطهری بوده است.
در اواخر سال 1343 بهخاطر علاقهای که به فراگیری علم داشت تصمیم گرفت جهت ادامهی تحصیل به پاکستان سفر کند. بدین منظور به اتفاق دو تن از دوستانش؛ جناب مولوی عبدالحق فرقانی رحمهالله و جناب مولوی نورالله فرقانی حفظهالله راهی زاهدان شد. در زاهدان خدمت مرحوم مولانا عبدالعزیز رحمهالله میرود و در این مورد با ایشان نیز مشورت میکند. ازآنجایی که دوران عزیمت مولانا شهابالدین به پاکستان مصادف با پایان سال تحصیلی مدارس دینی در پاکستان بوده است، مولانا عبدالعزیز رحمهالله به ایشان مشورت میدهد که تا زمان شروع مدارس، در بلوچستان برخی کتب مقدماتی را فرابگیرد. ایشان نیز به روستای «زنگیان»- از توابع شهرستان سراوان- میرود و در آنجا زیر نظر مولانا عبدالعزیز ساداتی رحمهالله مشغول تحصیل شده و پس از بازگشایی مدارس دینی پاکستان، عازم این کشور میشود.
?ـ فرزند ارشد مولانا شهیدی در این میان روایتی هم از نحوهی وفات مادر بزرگوار مولانا شهابالدین نقل میکند و میگوید: وقتی مولانا شهابالدین برای تحصیل به پاکستان میرود، خانوادهی ایشان بهویژه مادرش تا 5 سال از ایشان هیچ اطلاعی نداشتهاند، تا اینکه پس از 5 سال اولین نامه از مولانا در ماه مبارک رمضان به دست خانواده میرسد. عموی بنده که اکنون در قید حیات است نقل میکند که لحظاتی قبل از افطار بود که نامه را نزد مادر مولانا بردم. وقتی نامه را به دست ایشان -که از ناحیه پاها فلج بود- دادم، به بنده گفت: پارچهای بیاور و هر دو شصت پاهایم را با آن ببند. عموی بنده نقل میکند که مادر مولانا درهمین حالت درحالی که به عکس مولانا شهابالدین نگاه میکرد و آیات «سبح لله ما فی السموات و الارض…» را تلاوت مینمود، از دنیا رحلت کرد؛ این واقعه را بسیاری از مردم منطقه نیز نقل میکنند.
?ـ مولوی حسیناحمد درباره اشتیاق فراگیری علم در مولانا شهابالدین رحمهالله، به بیان واقعهای بسنده میکند و میگوید: خودِ مولانا شهابالدین تعریف میکرد که یک بار درحالیکه در کراچی تا پاسی از شب مشغول مطالعه کتب درسی بودم به خواب رفتم، در همین حالت احساس کردم داخل گوشم خیس شد، ابتدا گمان کردم یکی از دوستان در گوشم آب ریخته است، اما وقتی دست زدم متوجه شدم گوشم از شدت خستگی و سوءتغذیه خونی شده است.
درس مرحوم مولانا شهابالدین به قدری قوی بوده است که مولانا سلیماللهخان رحمهالله همواره به طلابش توصیه میکرد که مانند شهابالدین درس بخوانید. منقول است در اولین سفر مولانا شهابالدین به پاکستان و دیدار با مولانا سلیمالله خان، مرحوم مولانا ظاهرشاه، یکی از همکلاسیهای مولانا شهابالدین، نیز در آنجا حضور داشته است. ایشان گفته است مولانا شهابالدین کتاب «کافیه» را قبل از نماز صبح برای ما تکرار میکرد. مولانا خدارحم لکزایی، یکی از اساتید برجسته دارالعلوم زاهدان نیز در بحث تکرار دروس، خودش را شاگرد مولانا شهابالدین میداند. مولانا شهیدی رحمهالله نسبت به آموزش طلابی که به فراگیری علم اشتیاق زیادی داشتند نیز اهمیت میداد، چنانکه اتفاق افتاده است ایشان تمام کتب صحاح سته را برای یک طلبه در حجرهی خودش تدریس کرده است.
?ـ حسیناحمد در ادامه به معلومات مولانا شهابالدین رحمهالله در موضوع تاریخ اشاره میکند و میگوید: مولانا شهابالدین در زمینه تاریخ اسلام بهویژه تاریخ معاصر و تاریخ علمای هندوستان مهارت خاصی داشت. یادم هست یک بار دکتر عارف نوشاهی – کارشناس معروف نسخ خطی، که خودش اهل پاکستان است- به دفتر حوزه علمیه خواف آمده بود. در جلسه اساتید در مورد تاریخ علمای دیوبند و تلاشهای علمی و جهادی آنان صحبت به میان آمد. وقتی مولانا شهابالدین به بیان تاریخ علمای دیوبند پرداخت، وی از کثرت معلومات تاریخی مولانا و این گفتوگوی صمیمانه اظهار خشنودی نمود.
?ـ از فرزند ارشد مولانا شهابالدین در مورد ویژگیهای فردی پدرش در منزل و رفتارش با اعضای خانواده میپرسیم. میگوید: مرحوم مولانا شهابالدین در سفر و حضر و در منزل به نمازهای نوافل و تهجد پایبندی خاصی داشت. با وجود کهولت سن و بیماری قلبی، علاوه بر نمازهای فرض، سعی میکرد نمازهای نوافل را نیز در حالت نشسته ادا نکند. با اعضای خانواده نیز بسیار مهربان بود، ادب و احترام بهویژه برای مهمان را همواره به اعضای خانواده گوشزد میکرد. علما و عموم مردم به این نکته اذعان دارند که مولانا شهابالدین رحمهالله در سخاوت و مهماننوازی زبانزد بود. در مورد اعضای خانواده نیز بین ما و مرحوم پدرم چنان حیا و احترامی حاکم بود که حتی بهخودمان اجازه نمیدادیم پاهای خود را در مقابل ایشان دراز کنیم.
?ـ مولوی حسیناحمد در ادامه از ابهت ایشان نقل میکند و میگوید: مولانا شهابالدین رحمهالله از ابهت و شخصیت ویژهای برخوردار بود؛ ابهت مولانا به حدی بود که انسان ابتدا اینگونه تصور میکرد که در مولانا غرور و تکبر وجود دارد، اما وقتی با مولانا همنشین میشد از مجالست و همنشینی با ایشان لذت میبرد؛ بهطوریکه امروز و پس از وفات ایشان بسیاری از افراد اعم از علما، رجال سیاسی و عامه مردم به این مطلب اذعان دارند.
?ـ بررسی جایگاه مردمی مولانا شهابالدین و اهتمام ایشان به رسیدگی به مسائل و مشکلات مردم، موضوع دیگری بود که در گفتوگوی ما با مولوی حسیناحمد مطرح شد. او میگوید: بخش مهمی از زندگی مولانا شهابالدین به مردم تعلق داشت. ایشان به استثنای چند زنگ تدریس در حوزه، در دارالافتاء به مسائل فقهی و شرعی مردم نیز پاسخ میداد. علاوه بر این، حجرهای که در مسجد داشت نیز محل حلوفصل منازعات و مشاجرات مردمی بود و ساعاتی از هفته را نیز در شورای حل اختلاف میگذراند و به مسائل مردم رسیدگی میکرد. در کنار تمام این مشغولیتها، هیچگاه گوشی موبایل ایشان خاموش نبود و همواره و در هر لحظهای به تماسهای مردمی برای حل مسائل فقهی و شرعی پاسخ میداد. در مراسمها و جلسات عمومی و علمی نیز حضور پررنگ و فعالی داشت.
?ـ مولوی حسیناحمد از برخی بیمهریها و اتهامات عدهای معدود در حق مولانا شهابالدین رحمهالله و واکنش ایشان به این بیمهریها حکایت میکند و میگوید: معمولا هر عالِم، بهویژه کسانی که در عرصه قضاوت فعالیت داشته باشند، طبیعتاً مخالفانی هم دارند؛ مخصوصاً کسانی که حکم شرعی علیه آنان از سوی این دسته از علما صادر شده باشد. مولانا رحمهالله نسبت به دو موضوع «طلاق» و «معاملات ربوی» حساسیت و سختگیری شدیدی داشت. روی همین موضوع افرادی بودند که اتهامات و افترائاتی را علیه ایشان بیان میکردند. اما مولانا با کمال صبر، متانت، خویشتنداری و با لبخند با این قبیل مسائل برخورد میکرد و هیچگاه زبان به گلایه و شکایت از مردم نمیگشود.
?ـ از مولوی حسیناحمد میپرسیم: مولانا شهابالدین رحمهالله در میان اساتید خود بیشتر از کدامیک از آنان متاثر بوده است؟ میگوید: آنچه ما از ایشان شنیدهایم بیشترین تأثر را از مولانا سلیماللهخان و مولانا موسیخان روحانی بازی رحمهماالله داشته است. مولانا موسیخان نیز محبت خاصی با مرحوم پدرم داشت، بهطوریکه هر کدام از کتابهای ایشان که به چاپ میرسید یک نسخه از آن را برای پدرم میفرستاد و پس از وفات مولانا بازی نیز فرزندانش همین سلسله را ادامه میدادند و نسخهای از کتابهای چاپشده را خدمت ایشان میفرستادند.
?ـ مولوی حسیناحمد در ادامه سؤالی را مبنی بر اینکه چرا مولانا شهابالدین علیرغم علاقهی شدیدش به مولانا سلیمالله خان رحمهالله، هیچکدام از فرزندانش را به این نام، نامگذاری نکرده است؟ مطرح میکند و خودش در پاسخ به این سؤال میگوید: آنچه در ذهن بنده میآید این است که مولانا شهابالدین به این دلیل نام «سلیمالله» را بر هیچکدام از فرزندانش نگذاشته است که نمیخواست نام استادش را بهصورت ساده صدا بزند.
?ـ وی در ادامهی موضوع اظهار محبت مولانا شهیدی به علما میافزاید: مولانا شهابالدین رحمهالله به مولانا شمسالدین مطهری رحمهالله- بانی حوزه علمیه احناف خواف- نیز علاقه و ارادت خاصی داشت، بر همین اساس به مولانا حبیبالرحمان مطهری، فرزند مولانا شمسالدین که مدیریت حوزه را بعد از وفات ایشان بر عهده دارد، احترام و جایگاه خاصی قائل بود. مولانا شهابالدین همچنین با حضرت شیخالاسلام [مولانا عبدالحمید] نیز محبت و ارادت ویژهای داشت، بهطوری که در مناسبتهای متعدد و به بهانههای مختلف برای دیدار با حضرت شیخالاسلام به زاهدان سفر میکرد.
?ـ فرزند ارشد مولانا شهیدی در ادامه، از لحظهی اطلاع پدرش از وفات مولانا سلیمالله خان میگوید: من به همراه پدرم در روستای مزرعهشیخ بودم که به گوشی موبایلم پیامی آمد که مولانا سلیمالله خان وفات کرده است. وقتی پدرم را از این پیام مطلع کردم، گفت به فلانی زنگ بزن و خبر دقیق را از او جویا شو. از لحظهای که مولانا شهیدی خبر وفات مولانا سلیمالله خان را شنید، کاملا افسرده شد. مولانا شهابالدین در روز وفات مولانا سلیمالله خان تعریف کرد که امروز صبح مولانا سلیمالله خان را خواب دیدم درحالیکه محاسن سفیدی داشت بنده را در آغوش گرفت. [مولوی حسیناحمد ادامه میدهد] این خواب را به مولانا محمدگل- مدیر مدرسه دینی مخزنالعلوم خاش- که برای عرض تسلیت وفات مولانا شهابالدین تشریف آورده بود، تعریف کردیم؛ ایشان فرمودند: اگر شخصی فرد متوفایی را در خواب ببیند که او را در آغوش گرفته است، این حکایت از وفات قریبالوقوع خودش دارد. کمااینکه مولانا شهابالدین دقیقاً 18 روز پس از وفات مولانا سلیمالله خان وفات کرد. آخرین جلسه ماهانه «تحفةالعلماء» که توسط مولانا شهابالدین برای علمای منطقه برگزار میشد، نیز به معرفی فضایل و خصوصیات مولانا سلیمالله خان اختصاص داشت. نکته جالب دیگر در این زمینه اینکه مولانا شهابالدین در آخرین درسی که با طلاب دوره حدیث داشت حدیث «إِنَّ اللَّهَ لَا يَقْبِضُ الْعِلْمَ انْتِزَاعًا يَنْتَزِعُهُ مِنْ الْعِبَادِ وَلَكِنْ يَقْبِضُ الْعِلْمَ بِقَبْضِ الْعُلَمَاءِ حَتَّى إِذَا لَمْ يُبْقِ عَالِمًا…» که در صحیح بخاری آمده است را تدریس میکند و در همان کلاس تعریف میکند که خواب دیده شتری مست در مقابل منزلش خوابیده است و هرچه تلاش میکند آن را از آنجا براند موفق نمیشود، بهطوریکه وقتی درب را میبندد، از پنجره وارد میشود.
?ـ مولوی حسیناحمد در پایان این گفتوگوی مفصل و دوستانه، که فضایی معنوی آن را احاطه کرده است، از واپسین لحظات حیات مولانا شهابالدین میگوید: مولانا شهابالدین در آخرین نماز زندگیاش که نماز عصر بود، با عجله خودش را به مسجد میرساند. پس از ادای نماز، به گواهی مقتدیهای مسجد، طولانیترین دعا را نیز میکند. آنگونه که در دوربینهای مداربسته مسجد ضبط شده است، مولانا شهابالدین بعد از ادای نماز، یکی از مقتدیها را صدا میزند، او را کنار خود مینشاند و به طرف سینه و قلب خودش اشاره میکند و به او میفهماند که قلبش درد میکند. این مقتدی از مولانا میخواهد که نزد پزشک برود، مولانا میگوید من ساعت 5:30 عصر نوبت دکتر دارم. این نوبت دکتر را هم صبح همان روز طلاب یکی از کلاسهای حوزه وقتی متوجه مریضی ایشان میشود برایش گرفته بودند.
مولوی حسیناحمد ادامه میدهد: مولانا شهابالدین بعد از نماز عصر به حجرهای که در کنار مسجد قرار دارد میرود. در آنجا چند طلبه حضور داشتند. مولانا از یکی از آنان سؤالی از کتاب «کافیه» میکند که آن طلبه صحیح پاسخ نمیدهد. جناب مولانا درحالی که کتاب «کافیه» را در دست دارد شروع به تشریح مسأله مذکور میکند که در همین لحظه سر مولانا پایین میافتد و کتاب از دستش میافتد. طلاب ایشان را به حالت درازکش میخوابانند و با بنده (مولوی حسیناحمد) تماس میگیرند. وقتی بنده به حجره رفتم دیدم چشمان مولانا بسته است و طلاب مشغول ماساژ دادن بدن ایشان هستند. چند دقیقه بعد هم اورژانس آمد و ایشان را به بیمارستان منتقل کرد، اما در طول این مسیر و در بیمارستان، هیچ حرکتی که دال بر علائم حیاتی ایشان داشته باشد مشاهده نکردیم.
خداوند متعال ایشان را در ایشان را غرق رحمت کند و با انبیا، اولیا و صالحین همنشین گرداند. (آمین)
دیدگاههای کاربران