(1)
سه روز قبل از برگزاری همایش بزرگ ختم بخاری راهی زاهدان شدیم تا به موقع به مراسم برسیم. با اتوبوس به تهران و از آنجا با قطار به طرف زاهدان راه افتادیم. تمام مسیر بیستوسه ساعته را جز کویر چیزی ندیدیم. سرزمین صبوری که شبیه مردمانش بود؛ مردمانی از جنس سنگ و صبور مثل روزهای طاقت!
روز ورودمان دختر مولانا عبدالحمید به استقبالم آمد. تیم پیشواز از مهمانان در ایستگاه قطار مستقر بود و با لبخند، مهمانها را به #مسجد_مکی میبردند.
ماموستا علی صالحی (همسرم) با هیئت اعزامی از طرف کاک حسن امینی یک روز قبل از همایش به زاهدان رسیدیم. امسال ممانعت از حضور کاک حسن ما را مکدر کرد و با دلخوری حضور داشتیم.
با دختر مولانا به حوزه علمیه خواهران وارد شدیم؛ چهار طبقه پر بود از جمعیتی که از تمام ایران آمده بودند. مکی قلب پیکر اهلسنت شده بود و با اشتیاق میتپید.
ازدحام در محل، غافلگیرم کرد. هنوز یک روز به ساعت رسمی شروع مراسم مانده بود و همه اتاقها پر بود… هر اتاق سی، چهل متری برای هر شهر تجهیز شده بود. بعد از پذیرایی من به اتاقم راهنمایی شدم؛ اتاق تخصص فقه دربست در اختیارم گذاشته شده بود؛ بهعلاوه فردی بهعنوان راهنما که تمام ساعات کنار من بود و دیدار و ملاقاتهای من را تنظیم میکرد. دوست جوان من حتی یک لحظه از من دور نمیشد. وقتی علت را پرسیدم، گفت: به من سفارش شده که کاملا و تماموقت در خدمت شما باشم.
به سرعت، ورود من، دوستان نادیده را بهطرف اتاقم سرازیر کرد، از طریق مطالب و نوشتهها و کانالم دوستان زیادی پیدا کرده بودم که خودم هم خبر نداشتم، چپ و راست اتاق من از ملاقاتکنندگان پمپاژ میشد… خودم هم متعجب بودم و خوشحال که اثر متنهایم را میدیدم.
تا غروب سخنرانیهای زیادی ادا شد و متاسفانه بهخاطر حضور مهمانهایم من از آنها محروم بودم.
با همراهم در فرصت نزدیک نماز مغرب، چهار طبقه را گشتیم و من یکساعتی بیرون رفتم، که دختر مولانا زنگ زد که تایم سخنرانی من بعد از نماز عشا است و آماده باشم… به سرعت برگشتیم و بعد از صرف شام، پشت تریبون رفتم و بداهه شروع کردم.
سخنرانی من بسیار مورد توجه قرار گرفت و حضار به طرف اتاقم سرازیر شدند، من مجبور شدم که شماره همراهم را به تمام دوستان بدهم. تا پاسی از شب کنار اساتید بیدار ماندم و بحثهای جالبی درگرفت. ساعت چهار شب خوابیدم و اصلا هم خسته نبودم.
(2)
صبح زود با صدای همهمه بیدار شدیم. ساختمانی که من در آن مستقر شده بودم آکنده از جمعیت بود، جای سوزن انداختن هم وجود نداشت. تراکم جمعیت و مدیریت قوی گروه چندصدنفری انتظامات، نشان از آن داشت که زاهدان و مکی خود را مجهز کرده بود تا این اجتماع بزرگ را با دقت و وسواس رهبری کنند و خاطرهای خوش در ذهنها بهجای بگذارند.
دختر مولانا و تیم گوشبهفرمانش همه چیز را با هوشیاری رصد و تنظیم میکردند. دوستی با او بهعنوان یک زن فهیم بلوچ که خستگیناپذیر و محکم و البته با آن لبخند صبورانهاش، حتی در تراکم جمعیت خم به ابرو نمیآورد، مرا مصممتر کرد تا یک هستۀ قوی از خودم و او در فکرم پیریزی کنم.
خیل جمعیت لحظهبهلحظه از راه میرسید و خیابان و کوچههای اطراف را تسخیر میکرد… فشردهترین صفوف را من در شعاع بسیار دورتر از محوطه مکی و خیابانهای اطراف دیدم که نظیرش را در نمازهای عید فطر دیده بودم. اشتیاق مبهمی در من نفس میکشید و راه بر هر تصوری میبست.
دوستان مجازیِ من هم حالا حقیقی کنارم بودند، خانم نظری (مدیر مجمع زنان خیّر خراسان جنوبی) و خانم کلثوم قایدی (نویسندۀ جوان سایت اهلسنت) به من پیوستند و جمع مبارکی شکل گرفت.
سخنرانی مولانا و سایر علمای اهلسنت یکی بعد از دیگری جان حضار را روحی تازه میبخشید.
این همایش معنوی حالا سالهاست که زمانی برای تحکیم همدلی میان اهلسنت در تمام ایران شده است که متاسفانه با ایجاد مانع برای حضور کسانی مانند: کاک حسن امینی، مولوی گرگیج و دکتر جلالیزاده نمودهایی از تنگنظری را تداعی میکند که اگر حکومت عاقلانه تحلیلاش کند؛ باید آن را تقویت کند، نهاینکه بر سر راهش سنگاندازی کند… آزادبودن مراسمات مذهبی از ایندست، در واقع به ترمیم ذهنیت همراهی و اعتماد کمک میکند که باز هم؛ مسولان چشم بر آن بستهاند و خواسته و ناخواسته فضای همدلی را مسموم میکند.
سخنرانیها تا نماز عشا ادامه داشت… بعد از نماز و شام، اسامی صدوهشتادوهفت نفر مولوی مرد و صدوهفت فاضله و حافظ زن خوانده شد که مدرک و جوایزشان را از دست علما و اساتیدشان دریافت کردند.
این رقم؛ معنایش را چنین تفهیم میکرد که این جمعیتِ ایزولهشده با تزریق واکسن «تقوا» میتواند سنگ زیربنایی سالم را پیریزی کند که بر روی این شناژ میشود برجهایی عظیم بنا نهاد. این سرمایه و صدورش به جامعۀ ملتهب، نشان مبارکی بود که خوش یُمنیاش نویدبخش بود.
بعد از ختم مراسم، حدود ساعت یازده شب بهطرف خیابانهای قرقشده با جمعیت رفتیم و با سیرابکردن چشم و دل، برای استراحت به طرف مکتب حضرت عایشه صدیقه رضیاللهعنها بازگشتیم.
(3)
روز سوم حضورم در زاهدان و پایان مراسم با سربلندی و امنیت از راه رسید و صبح روز سوم با صدای اذان بیدار شدیم.
جمعیت همچنان موج میزد و ختم پرشور بخاری نفس میکشید… حالا فرصت برای دیدار با مولانا فراهم بود.
دو روز ملاقات نزدیکم با دختران مولانا [عبدالحمید] و اساتید توانای زن و زنان سخنران قهار، به من این اعتماد را داد که زنان این خطه و پرورشیافتگان دانشگاه #مکی میتوانند پلی میان خودشان و دیگر زنان اهلسنت باشند… دیدارهای متعدد با مسئول امور دانشجویی، مدیر تنظیم کلاسها و بقیه مسئولیتها نشان داد که میشود امیدوار بود که از میان این زنان، بهزودی ستارههایی خواهد درخشید و این امیدوارکننده بود.
حدود ساعت ده صبح از مکتب حضرت عایشه، به منزل مولانا رفتیم که فاصله بسیار کمی با مکی و مکتب داشت… خانوادۀ صمیمی مولانا و خانۀ ساده و بیتجمل ایشان، روحم را نوازش کرد، مردی از رنگ مردم، کنار مردم و شبیه مردم، شاید این همان رازی بود که مانند معامله د باره مولانا، همیشه دنبال جوابش بودم.
مولانا را دیدم؛ همان کوهی که ستیغاش پیدا بود، مردی با صلابت و چنان فروتن که میشد از زلالی وجودش همه چیزش را دید.
مراتب ارادت و پیام کاک حسن امینی و شوق حضورم را خدمتشان رساندم، مرا میشناختند و بهواسطۀ مطالبم درباره مسائل روز، به تبیین نقش رسانه و اهمیت آن پرداختند و خدا را شکر مطالبم را میخواندند و دنبال میکردند.
وقتگذاشتن برای شنیدن حرفهای من از طرف مولانا، فرصت پرباری بود که هربار نصیبم میشد و من هم به نحو احسن، از آن بهره میبردم.
بعد از دیدار با مولانا، گرچه سیراب حضورشان نشده بودیم، ولی خوب میدانستیم که باید برای دیگران هم وقت بگذارند، خانهشان را ترک کردیم.
دیدار بعدی با آقای محمدایوب احراری بود که باید به آن میرسیدم؛ مهربانی این مردم کرانه نداشت، آقای احراری با خانوادهاش مقابل درب مکتب (مدرسۀ دینی خواهران) منتظر بودند.
من و خانم نظری و دوست همراهمان که یک لحظه مرا تنها نمیگذاشت، همراه آقای احراری و همسرش، سری به بازار زدیم… به برکت همایش و مهمانهای آن، بازار هم در جوشوخروش بود.
ساعت حدود یک بعدازظهر با تماسهای متعدد دوستان برای دیدار به مکتب برگشتم… از دانشجوی دکترا و فوق لیسانس، طلبههای مشتاق و فاضلهها و اساتید، تا زنان عادی صمیمانه به دیدارم آمدند و من دربست در اختیارشان بودم و حتی یک مورد را رد نکردم. من مدیون این محبت بودم و حرفهایی که از سر علاقه بود.
تلفنم یک لحظه آرام نداشت و پیش کد (۰۹۱۵) نشان میداد که مهربان دیگری، میخواهد به دیدارم بیاید… ناهار را منزل یکی از دختران مولانا دعوت بودم که با خانم نظری و خانم قائدی و همراه سمجام آنجا رفتم. تلاش این زن، با وجود مشغلههای زیاد، قابل اعتنا بود، همیشه رد پای زنانی موفق در خانوادهها هست و این یعنی: زنان هرچند غیرمستقیم، ولی تأثیرگذارند.
با عجله ناهار خوردیم و با تماس ماموستا علی صالحی (همسرم) برنامۀ دیگری برای دیداری تازه تدارک دیده شده بود… خودم را با دوستان همراه به مکتب رساندم و با چند دانشجو مواجه شدم که سوالهایی داشتند.
برادرانم مولوی عبدالحکیم شهبخش و مولوی یعقوب شهبخش را جزو برنامه داشتم که سابقۀ همراهی با آنها در سایت «سنیآنلاین» و مجله «ندای اسلام» و نمایشگاه مطبوعات طولانیتر بود و اگر حذفشان میکردم انگار چیزی در زاهدان جا گذاشتهام.
با همراهانم منزل مولوی عبدالحکیم رفتیم و هنوز نفسی تازه نکرده بودیم که ماموستا تماس گرفت که منتظرم هست که کسانی میخواهند مرا ملاقات کنند… به مکتب برگشتم و وسایل سفر را برداشته و با مکی و مکتب و دوستان حقیقی این چند روز خداحافظی کردم و بعد از سه روز بیخبری از هم، با ماموستا صالحی و کاک محمدسعید و دوستان دیگر به منزل آشنای دیگری رفتیم.
ساعت شش عصر پرواز داشتیم و هر لحظه برایمان ارزش حیاتی داشت، مولوی یعقوب با آدرس منزل آن دوست، با خانوادهاش به دیدنمان آمدند و خوب شد که ایشان را دیدم، وگرنه متنها و کامنتهای تندش را چاشنی میکرد و از نیشهایش، گریزی نبود.
ساعت بهسرعت میگذشت و تا بهخودم آمدم در مسیر فرودگاه بودیم. ماشین مولوی عبدالحکیم شهبخش پشت سرمان بود که با پسرهای کوچولویاش برای بدرقه به فرودگاه آمده بود… کلی شرمنده مهربانی و لطفاش شدیم. برادرمان کاک اسماعیل هم تا لحظه پرواز کنارمان ماند و من با خاطری سرشار از مکی و مولانا و زاهدان و آنهمه لطف، باید سرزمین بادهای صدوبیست روزه را ترک میکردم.
این مردم و این رهبر و این همایش، مهرههای تسبیحی بودند که باید برای استحکامش دعا کرد… آسمان زاهدان و نمای باشکوه مکی و منارههای بلند و خیابان خیام را به خدا سپردم و با دعا برای بازگشت هرساله، آنجا را ترک کردم…
چیزی که کنار این روزهای خاطرهانگیز نباید فراموش کرد این است که همایش مذهبی ختم بخاری برای اهلسنت تنها یک مراسم عادی نیست؛ فرصتی برای دیدار و آگاهشدن از وضعیت سایر اهلسنت در سایر نقاط کشور است؛ ترکمن و کرد و عرب و بلوچ و فارس سُنّی آنجا بودند و این نشان تپش نبض حیات است که اگر روی آن حساس نباشند، تنها در حد دیدار و بستر تعامل با همدیگر است.
درک این سختگیری و ممانعت برای حضور رهبران اهلسنت، نهتنها قابل هضم نیست که بهنوعی، دلزدگی از راستیآزمایی شعار «وحدت» است که یک هفته برایش هزینه میکنند، اما خوب است که بدانند آزادی در اجرای مراسمات مذهبی و عصاره آن، همایش ختم بخاری، اصل عمل به شعار وحدت است تا مردم باور کنند تنها در حد یک حرف و یک هفته نیست و دانایان بهتر است بدانند و از پتانسیل آن، برای ثبات و اثبات، استفاده کنند…
خدایا! مکی و مولانا و مردم مهربان زاهدان را در پناهت بگیر و از گزند تنگنظری و تبعیض و بلای فقر در امانشان دار…
خطیبان جمعۀ اهلسنت بعضی از شهرستانهای کشور در مراسم نماز جمعه (14 اردیبهشت 1403) به…
صادق خان که یک مسلمان پاکستانیالاصل است، موفق شد با کسب نزدیک به ۴۴ درصد…
شیخالاسلام مولانا عبدالحمید در مراسم نماز جمعه زاهدان (14 اردیبهشت 1403)، از «حکمت» بهعنوان یکی…
نماینده مردم مهاباد در مجلس شورای اسلامی، با اظهار تاسف از وضعیت معیشتی مردم، تیم…
خیزشها و تحصنهای اعتراضی دانشجویان در دانشگاهها در آمریکا و اروپا در اعتراض به جنگ…
شیخالاسلام مولانا عبدالحمید در خطبههای نماز جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳ از سیاستهای دوگانه و متناقض…