سنیآنلاین| شهید “عبدالصمد ثابتیزاده” یکی دیگر از جوانانیست که در حادثۀ جمعه خونین زاهدان به شهادت رسید. از او دو دختر سیوسهروزه و هفتساله و یک پسر هشتساله به جا مانده است. مادر، برادر و دختر خردسال شهید عبدالصمد در گفتوگو با «سنیآنلاین» از روز حادثه، اوصاف و اخلاق شهید عبدالصمد و از نگرانیهایی که برای آیندۀ فرزندان این شهید دارند میگویند.
برادر شهید عبدالصمد ثابتیزاده: عاملین جنایت جمعه خونین باید به سزای اعمالشان برسند
برادر شهید عبدالصمد حادثۀ جمعه خونین زاهدان را چنین روایت میکند: متأسفانه صبح جمعه 8 مهر بنابر درخواست رئیسم به محل کارم رفتم. ظهر ساعت 2 متوجه شدم در مصلای اهلسنت زاهدان شلوغیای انجام گرفته است. ذهنم بهطرف برادرم عبدالصمد رفت. به گوشیاش تماس گرفتم. گوشی زنگ خورد، اما پاسخی نیامد. دفعۀ دوم از دسترس خارج شد. نگرانیام بیشتر شد. لحظهای بعد برادر دیگرم با من تماس گرفت و گفت: “عبدالصمد شهید شده است.” دنیا بر سرم آوار شد.
او در ادامه میگوید: گلوله به پشت گردن برادرم خورده بود. بههیچوجه برای من قابل درک نبود کسی که صبح او را دیدم و با پای خودش برای نماز رفته بود، اکنون روی دستان و توی آغوشمان به خانه بازمیگشت. شهادتش برای ما خیلی سخت و سنگین بود.
وی اضافه میکند: تنها برادرم نبوده که در مصلای زاهدان کشته شده است، تقریباً صد نفر نمازگزار بیگناه خونشان آنجا ریخت. با هیچ جملهای نمیتوان این ظلم را بیان کرد. انسان به چه درجه از ظلم و قساوت قلب میرسد که اینگونه سنگدلانه “همنوع” و “همدین” خود را ناحق به قتل میرساند؟! مگر چه اتفاقی رخ داده بود؟ چرا به سر و قلب نمازگزاران شلیک شد؟ این ظلم تا ابد فراموش نمیشود.
آقای ثابتیزاده به نقش شهید عبدالصمد در خانواده اشاره میکند و میگوید: شهید خانوادهدار و مسئولیتپذیر بود. پس از وفات پدرم، بزرگ و حامی خانوادۀ ما بود. اکنون چه کسی میتواند مسئولیت فرزندان شهید را به عهده بگیرد؟! من که عمویشان هستم نمیتوانم چنین مسئولیتی را بر عهده بگیرم.
او ادامه میدهد: شهید تقریباً ده سال در یزد کارگری کرد به امید اینکه گچبری و کچکاری را یاد بگیرد و نانآور خانوادهاش باشد و امنیت شغلی داشته باشد. او کسی نبود که آزار و اذیتش به کسی برسد یا به کسی توهین کند. اصلاً فکر اغتشاشگری به ذهنش خطور نمیکرد که بخواهد اغتشاشی کند یا «تروریست» باشد.
برادر شهید عبدالصمد میگوید: امیدوارم جایگاه شهدا نزد خدا عالی باشد و عاملین جنایت به سزای اعمالشان برسند. الله تعالی سایۀ شیخالاسلام مولانا عبدالحمید را بالای سرمان نگه دارد و به خانوادهها و بازماندگان شهدای جمعه خونین صبر جمیل عنایت کند.
مادر شهید عبدالصمد ثابتیزاده: وقتی نوزاد سیوسهروزۀ بهجایمانده از شهید بزرگ شود جوابش را چه بدهم؟/ هر مسیر و راهی را که مولانا عبدالحمید به ما بگویند ما همان راه را میرویم
مادر شهید عبدالصمد ثابتیزاده آخرین دیدار و ملاقات خود با پسرش را اینگونه روایت میکند: شهید عبدالصمد روز جمعه غسل کرد و وضو گرفت و نزد من آمد و گفت: مادر برایم چای درست کن. به او چای دم دادم و جلویش گذاشتم و از او پرسیدم: مادر! کجا میروی؟ گفت: برای ادای نماز جمعه. سپس از خانه بیرون شد و بهطرف مسجد (مصلای زاهدان) رفت. بعد از چند ساعت یکی با ما تماس گرفت و گفت: عبدالصمد شهید شده است. دوباره با آن شماره تماس گرفتیم و همان پاسخ را دریافت کردیم. پس از چند ساعت شهید عبدالصمد را از مسجد مکی به منزل آوردند.
او ادامه میدهد: از شهید دو دختر؛ یکی سیوسهروزه و دیگری هفتساله و یک پسر هشتساله مانده است و مسئولیت نگهداریشان با من است. با این وضعیت معیشتی بچههایش را چگونه بزرگ کنم؟! ماندهام وقتی این نوازد بزرگ شد و در مورد پدرش پرسید به او چه جوابی بدهم. مادر شهید به نوازد پیچیده در قنداق اشاره میکند. بغضش میترکد و اشکهایش جاری میشود و در همین لحظه تبسم زیبایی روی چهرۀ نوازد مینشیند.
مادر این شهید به ویژگیهای اخلاقی و کسبوکار فرزندش اشاره میکند و میگوید: اخلاق و برخورد شهید عبدالصمد با همه خوب بود. همسایه و خویشاوند و دوستان از او آزار و اذیتی ندیدند. صبح به محل کارش میرفت و غروب به خانه برمیگشت. تازه با حقوق روزانه صدهزار تومان شاگرد استا کچکار شده بود. حقوقش را میگرفت و به خانه میآورد و خرج زن و فرزندانش میکرد. گاهی به من میگفت: “مادر، گچبری را یاد بگیرم، خانههایمان را ابزار میزنم”. او پیش ما نماند و خداوند متعال به او شهادت نصیب کرد.
مادر شهید عبدالصمد در پایان میگوید: مولانا عبدالحمید هر مسیر و راهی را به ما بگویند، ما همان راه را میبریم و هر پیشنهادی به ما بدهند، آن را عملی میکنیم و اگر اجازه ندهند به هیچجا مراجعه نمیکنیم، صبر میکنیم و امیدواریم خداوند خودش به دادمان برسد.
دختر شهید عبدالصمد ثابتیزاده: چرا پدرم را سر نماز شهید کردید؟
دختر شهید عبدالصمد ثابتیزاده مانند دیگر کودکان شهدا در بهت و حیران است و غم و اندوه از چهرهاش میبارد. لبانش خشک است و با زبان کودکانه یک سؤال از آمران و عاملان جنایت جمعۀ خونین میپرسد و اشک را از چشمان حاضرین سرازیر میکند؛ او با زبانی معصومانه میگوید: «چرا پدرم را سر نماز شهید کردید؟»