بنیانگذاران تحریک؛ سه احمد!
صعود مجدد طالبان بر اریکه قدرت در کابل، بار دیگر نام این گروه را بر سر زبانها انداخت. در ایران هم مخالفین و موافقین طالبان در فضایی سرتاسر احساسات به مصاف همدیگر رفتند. موافقان تا بالابردن طالبان در حد و شان اصحاب بدر و نزول ملائکه در صف مبارزان طالب پیش رفتند و مخالفان دوباره یاد شاهنامه کردند و در برابر «دیوهای طالبان»، همۀ قهرمانان اساطیری ایران را در قامت «احمد مسعود» حیاتی دوباره بخشیدند! نهایتا فضا آنقدر احساساتی شد که جایی برای بررسی منطقی و واقعگرایانه اتفاقات باقی نماند. بسیاری ترجیح دادند در این فضای مسموم چیزی نگویند و آنانکه شجاعتی و رشادتی داشتند و اعلام موضع منطقی کردند با سیلی از انتقاد، توهین و تهمت و افترا مواجه شدند.
در این اندک، نه قصدم دفاع از طالبان است! نه آنان را به چون من طرفداری، نیازی است، و نه مرا به ورود به منازعات بیفایدۀ سیاسی، میلی! عمده انگیزۀ نگارش این سیاهه، به اشتراک گذاشتن اطلاعات اندک نویسنده از سیر تحولات حركتهای جهادی در مرزهای شبهقاره هند و سرزمین قوم پشتون- خاستگاه طالبان – است. اندک دانستههایی كه ناقصاند و برای بسیاری، تكراری، اما نوشتهها و اظهار فضلهای برخی نامداران و سرشناسان این عرصه در ایران را فاقد همین دادههای تاریخی اولیه اندک یافتم. تحلیل و تبیین یک پدیده، بدون اشراف بر ریشههای تاریخی آن، نه تحلیل، كه تخیل است!
واقعیت غیرقابل انكار اینكه؛ شکست و خروج ذلتبار ایالات متحده آمریکا و ناتو از افغانستان و اذعان سران همۀ دول متجاوز به شکست خود، هر ذهن جستجوگری را با این پرسش مواجه میكند که: چرا و چگونه بزرگترین و مجهزترین ارتشهای دنیا در برابر پابرهنگان طالب به زانو درآمد؟! این همانجایی است كه در نبود اطلاعات و دادههای تاریخی، ذهن به سمتوسوی تخیل و توهم میرود، بهویژه آنوقت که ندانیم؛ این اولین شکست اشغالگران در سرزمین مبارزه و جهاد؛ افغانستان نبوده و مردان افغان و اجدادشان پوزۀ سه ابرقدرت زمان؛ انگلیس، شوروی و آمریکا را یکی پس از دیگری به خاک مالیدهاند. پرسش این نوشته یک سوال صرفا تاریخی است؛ اینکه: ریشههای تاریخی این نهضت ضداستعماری شگفتانگیز و مستمر در کجاست؟ طالبان بهعنوان آخرین حریف اشغالگران افغانستان در کجا ریشه دارند؟ و چه تفكر و ایدئولوژیی پشت «تحریک اسلامی طالبان» است؟
کاری به علتالعلل تاریخی همه وقایع و حوادث سیاسی منطقه از منظر ایرانی و خاورمیانهای آن؛ «کار، کار انگلیسیهاست!» نداریم! از قیلوقالها و ابراز احساسات قهرمانان فضای مجازی که معتقدند: طالبان برساختۀ(ISI) دستگاه اطلاعاتی ارتش پاکستان هستند و یا اینکه طالبان را ابرقدرتها ساختهاند تا چهره اسلام را خدشهدار کنند و دهها بافتۀ ذهنی و تخیلات و توهمات دیگر هم باید گذشت و سری به منابع مكتوب و موثق زد.
منابع میگویند که؛ «تحریک طالبان» حرکتیست برخاسته از مدارس و مکاتب دینی اسلامی و از لحاظ فکری وابسته به یک مکتب اصلاحگرایانه اسلامی که پیروان آن در افواه به نام «دیوبندی» یا «دیوبندیها» مشهورند. مدرسه علوم دینی دیوبند یا «دارالعلوم دیوبند» آنگونه كه از منابع برمیآید؛ با الهامگیری از آموزههای «شیخ احمد سرهندی» و «شاه ولیالله دهلوی» در نیمه دوم قرن 19 میلادی در روستای «دیوبند» و توسط «مولانا محمدقاسم نانوتوی» تاسیس شد.
دیوبندیها در مدت كمتر از دو قرن پس از تاسیس رسمی «دارالعلوم دیوبند» در مقایسه با دیگر مكاتب اهلسنت بیشترین تاثیر علمی، اجتماعی و فرهنگی را در شبهقاره هند و كشورهای همجوار آن گذاشتهاند. هر چند نام «دیوبند» بر مکتب اصلاحی که «شیخ احمد سرهندی» بنیان نهاده بود، گذاشته شد، اما ناگفته پیداست كه؛ آغاز این تحول مهم به زمانی قبلتر از این تاریخ و تاسیس «دارالعلوم دیوبند» بازمیگردد. در زیر چتر این تفكر، شخصیتها و رجال بسیاری رشد كردند و خود باعث رشد و ترقی شدند كه نامبردن و پرداختن به شخصیت تکتک آنان در این اندک ممكن نیست. اما چون موضوع این نوشته، ریشۀ تفكر «تحریک طالبان» است، بهطور ویژه و خلاصه به زندگی و مبارزات سه نفر از علمای بنام شبهقاره كه در تاسیس، رونق و شکوفایی نهضت اصلاحگرایانه و اسلامی دیوبند در هند و انتقال این تفکر به پشتونستان؛ خاستگاه اصلی طالبان، نقش عمده داشتند، میپردازیم.
سه «احمد»
1ـ احمد اول: «شیخ احمد سرهندی» (1034- 971 هجری)؛ از او با عناوین «امام ربانی» و «مجدد الف ثانی» یاد میشود. شیخ احمد، روحانی وارستهای بود که در مقابل انحراف فکری «جلالالدین اکبر»؛ امپراطور قدرتمند مغول ایستاد. اکبر درصدد بود با تلفیق اسلام و هندوئیسم آئینی جدید در هند پایهگذاری کند، اما «شیخ احمد سرهندی» با سیاستی ستودنی و صبر و متانتی درخور تقدیر اصلاح را از درون خاندان پادشاهی مغول آغاز کرد. درست از همانجایی که انحراف آغاز شده بود. اقدام شیخ احمد در زمان «جهانگیر» پسر اكبر به نوعی موفقیت دست یافت. انقلاب آرام و حرکت اصلاحی امام ربانی توسط فرزند و جانشین او شیخ «محمدمعصوم» ادامه یافت و بهبار نشست. ثمره تلاشهای این دو پدر و پسر «محیالدین اورنگ زیب» بود؛ پادشاهی سخت معتقد و پایبند به اصول اسلام و مبلّغ آئین محمدی. او توانست به یاری علما، بسیاری از پیرایههایی که در عصر اکبر و بعد از او بر اسلام بسته شده بود را بزداید و اصلاح کند. مکتوبات (نوشتهها) و تعلیمات او به صورتی مداوم موجب تجدید حیات مذهبی در شبهقاره هند میشود و در نهایت «امام ربانی» آغازگر نهضتی شد كه هیچ نقطۀ آسیا از تاثیرات آن بیبهره نماند! در كردستان، بینالنهرین، شام، ترکیه و قفقاز از طریق سلسله صوفیه «نقشبندیه خالدیه» منتسب به «شیخ خالد نقشبندی»، و در شبهقاره، افغانستان و آسیای میانه به واسطه فعالیتهای صوفیان طریقت «نقشبندی مجددی» منتسب به خود او! همجواری تعصب سخت دینی با عرفان صوفیگری از ویژگیهای مکتب شیخ احمد در تقابل با سلفیگری عربستان است كه اصولا با تصوف دشمنی دارد.
2ـ احمد ثانی؛ قطب دوم حرکت اصلاح دینی شبهقاره، «شیخ احمد بن عبدالرحیم دهلوی» (1114-1176ق) ملقب به «شاه ولیالله» است. او ادامهدهنده، قوامبخش، تكمیلكننده و مبلّغ نهضتی شد که «امام ربانی» آغاز کرده بود. تاثیر «شاه ولیالله» در مكتب اصلاحگرایانه دیوبند آنقدر سترگ و پررنگ است كه میتوانیم او را بنیانگذار دوم مكتب فكری – اصلاحی دیوبند بنامیم. نهضت فرهنگى، اجتماعى و سياسى را كه او و فرزندان و شاگردانش به ثمر نشاندند، تقریبا همۀ تلاشهای فرهنگی و سیاسی که استعمارگران انگلیسی در جهت نابودی اسلام در شبه قاره هند و با صرف وقت و هزینه فراوان انجام داده بودند، به باد فنا داد. شاه ولیالله معتقد به نظریه خلافت است و به دفاع از برقراری عدالت اجتماعی برخاست. او و همراهان و پیروانش نهضتی را پایهگذاری کردند که به تعبير مولانا عبيدالله سِندى (م 1944)، «نهضت ولىالله» نام گرفت. همۀ فرزندان «شاه ولیالله» مبارزانی فرهیخته و اهل دانش بودند. از میان فرزندان او «شاه عبدالعزیز» بیشترین تاثیر را در نشر آثار و افکار پدر خود بهجای گذاشت. او با صدور فتوایی سرزمین هند را «دارالحرب» اعلام کرد. فتوای شاه عبدالعزیز در واقع سنگ بنای نهضت اسلامی هند بود. در میان نوادگان شاه ولیالله، «شاه اسماعیل شهید» به همراه «سید احمد شهید» آغازگر تلاشی عملی و سخت و دشوار در جهت احیای حكومت اسلامی، اصلاح عقاید مسلمین و جهاد برای اخراج استعمارگران انگلیسی از سرزمین اسلامی هند گردید.
3ـ احمد ثالث: امام سیداحمد شهید (1201-1246)؛ سیدی صحیحالنسب كه با 36 واسطه از نوادگان سیدنا علی – كرمالله وجهه – بود. بازگرداندن حكومت اسلامی و اجرای نظام شریعت در هند، هدف اصلی نهضت او بود. پس از آنكه دو سال تلاشهای «سیداحمد» برای اصلاح عقاید دینی مسلمانان و نهضت جهاد در سرزمین اصلی هند نتیجه دلخواه را فراهم نساخت، به مانند جدش «حسین بن علی» – رضی الله عنه- راه هجرت در پیش گرفت. هدف اصلی او احیای حكومت اسلامی و ریشهكن كردن تسلط نصاری و مشركان بود. در جستجو برای مردمانی مستعد جهاد و اهل جانفشانی و دلاوری، سیداحمد شهید به دیار شیرمردان پشتون رسید و سرزمین پشتونها را مركز فعالیتهای خود قرار داد. در اولین رویارویی و در سال 1242 هجری در «اكوره» مجاهدین تحت امر او، لشكر «سیک»ها را در هم كوبیدند. نهضت سید احمد شهید متکی به نیروی امرای محلی مسلمان بود و این مهمترین ضعف جنبش بهشمار میرفت، آنان پس از پیروزی اولیه بر سیکها، نگران رونق کار سید احمد شدند و شروع به سنگاندازی در كار نهضت كردند، بهطوریکه با خیانتهای مكرر امرای مسلمان این موفقیت ادامه نیافت و در نهایت در 24 ذیقعده 1246 در نبرد «بالاكوت» خون پاک سیداحمد شهید، شاه اسماعیل شهید و حدود 300 تن از مخلصترین فرزندان اسلام بر زمین ریخت. البته خونهایی كه در بالاكوت بر زمین ریخت هیچگاه خشک نشد، بلكه هرازگاه به صورت چشمههایی در پشتونستان بزرگ میجوشید و حماسه میآفرید؛ چشمۀ جوشانی كه از آن عصر تا كنون نام پشتون و پشتونستان را با جهاد و مبارزه عجین و همراه ساخت.
پس از شهادت سید احمد شهید، جنبش او توسط پیروانش ادامه یافت و «ولایت علی صادقپوری» (1269) و «عنایت علی» (1273) اندیشههای او را پی گرفته و مبارزه را ادامه دادند و دولت انگلیس تا سالها بعد با پیروان این جنبش درگیر بود. مشاركت مجاهدین در «نبرد امباله» علیه انگلیسیها در سال 1276هـ و دیگر جنگهای محلی كه پرداختن به آنها در این مجال نمیگنجد.
ریشمی رومال تحریک (جنبش دستمال ابریشمی)
قیام «سیداحمد شهید» تنها جنبش مسلحانه مسلمانان شبهقاره برای خلاصی از شر سایه شوم استعمار نبود. جنگهای «تیپو سلطان» (1213-1153ق) حاکم مسلمان “میسور” در جنوب هند و لشکرکشیهای «زمانشاه» (1260-1183ق) پادشاه افغانستان به دعوت علما و اعیان هند، دو نمونه تلاش ناموفق دیگر برای رهایی از شر دیو استعمار بودند. در به شکست کشیدهشدن هر دوی این قیامها «مهدی علیخان بهادر جنگ» کارگزار ایرانی کمپانی هند شرقی نقش اساسی داشت. مستمسک او سیاست دیرینه «تفرقه بینداز و حکومت کن» بود! او با پرداخت رشوه به درباریان و شاه ایران و با انتشار شایعۀ کشتار شیعیان لاهور توسط زمانشاه، دستگاه حاکمه ناآگاه ایران را فریب داد. شاه و درباریان بیخبر از همهجا، متاثر از خدعۀ مامور کمپانی، شاهزاده محمود، برادر فراری زمانشاه را با لشکری تجهیز و به تسخیر قندهار فرستادند. درست درحالیکه همه در هند چشم به سوی کابل داشتند، زمانشاه حرکت خود را نیمهکاره رها کرد و از لاهور به قندهار بازگشت و بدینگونه انگلستان بدون هزینه از شر لشکر زمانشاه خلاصی یافت.
تلاشهای مسلمین در پایانبخشیدن به استعمار و استثمار انگلیس و احیای مجدد عظمت اسلام در هند، یکبهیک شکست میخوردند، آخرین و وسیعترین این تلاشها شورش بزرگ هند در سال 1857م/1274هـ بود. صحنهگردان اصلی این حرکت بازماندگان جنبش سیداحمد شهید بودند، اما همۀ این شکستها و ناکامیها در ایمان آهنین مجاهدین و مبارزین راه حق، ذرهای خلل ایجاد نمیکرد. بلکه آنان با درسگرفتن از شکستهای پیاپی، هر روز جدیتر، مستحکمتر و با عزمی قویتر نسبت به روز قبل وارد میدان میشدند.
با شکست سریالی قیامها، مجاهدین و مبارزین به تجزیه و تحلیل علل شکست جنبش پرداختند. آنان یکی از عمدهترین دلایل ناکامی نهضت را اتکا به نیروی افراد تربیتنشده و اصلاحنشده یافتند. به نظر میرسد تربیت مسلمانان مجاهد مهمترین علت تاسیس «دارالعلوم دیوبند» توسط «مولانا محمدقاسم نانوتوی» (م۱۲۹۸هـ)، و «مولانا رشیداحمد گنگوهی» (م۱۳۲۳هـ) – دو تن از همفکران و یاران امام سیداحمد شهید در قیام سال 1284هـ – بود. آنان در این مدرسۀ مبارک گروههای بسیاری از فرزندان مسلمین را تربیت کردند؛ فارغالتحصیلانی که متصف به صفت ایمان و با اندیشه جهاد و مبارزه علیه استعمار انگلیس وارد جامعه اسلامی میشدند.
فیضیافتگان مکتب دیوبند هستۀ اصلی «ریشمی رومال تحریک» یا جنبش دستمال ابریشمی را تشکیل میدادند. رهبری جنبش بر عهده نخستین طلبۀ دارالعلوم دیوبند و جانشین موسس آن؛ «شیخالهند مولانا محمودالحسن دیوبندی» (1339-1268) بود؛ جاییکه اغلب علمای بزرگ افغانستان در آنجا تربیت شدند. شیخالهند تنها رهبر معنوی مجاهدین مسلمان نبود، بلکه یکى از رهبران مبارزات آزادیخواهانه هند هم بهشمار میرفت و از این حیث مورد احترام همۀ طبقات جامعه هند بود. ایشان یکبار با جمعى از همکارانش در حجاز و بار دیگر در اثناى جنگ اول جهانى دستگیر شد و تا سال 1920م در جزیره “مالت” در زندان بهسر برد. مجری اصلی و رهبر میدانی جنبش، مولانا «عبیدالله سندی» از شاگردان خاص «شیخالهند» بود. او در خانوادهای بتپرست در شهر «سیالکوت» به دنیا آمد. پدرش پیش از ولادت او درگذشت و او تحت حضانت داییاش، که او نیز بتپرست بود، پرورش یافت و در مدرسه انگلیسی آن شهر به آموختن خواندن و نوشتن و حساب و تاریخ و دیگر دروس پرداخت. او با مطالعه و تحقیق به دایره اسلام وارد شد. جالب آنکه؛ کتاب «تقویة الإیمان» شیخ شهید؛ «شاه اسماعیل دهلوی» از کتابهایی است که «مولانا سندی» قبل از تشرف به اسلام مطالعه نموده است. هنگامی که جنگ جهانی اول (1918-1914) درگرفت، «مولانا عبیدالله سندی» به دستور شیخ و استاد خود؛ «علامه محمودالحسن دیوبندی» مخفیانه به سرحدات افغانستان رفت و حکم شیخ در مورد جهاد و شورش ضد انگلستان را به شاگردان خاص او ابلاغ کرد.
تفاوت جنبش دستمال ابریشمی با حرکتهای قبلی مسلمانان هند و بهویژه حرکت جهادی «سیداحمد شهید» اتکای آن به تربیتیافتگان «دارالعلوم دیوبند» بود. افغانستان و ایالت شمال غربی نقشی بااهمیت را برای علمای دیوبند ایفا میکردند. آنها در این مناطق به برپایی سلسلهمدارسی در طول مرز اقدام نمودند. حاصل تلفیق روحیۀ جنگاوری ایلیاتی و تعالیم اسلامی در این مدارس تربیت مجاهدینی معتقد و مبارز بود؛ جنگجویانی که در قالب یک ارتش داوطلب به نام «جنود ربانی» سازماندهی شده بودند.
به بیراهه نرفتهایم اگر «جنود ربانی» را مادر جنبشها و سازمانهای جهادی بعد از خود در پشتونستان و بلوچستان بنامیم. ویژگی دیگر این جنبش ارتباط آن با دستگاه خلافت عثمانی و از آن طریق، تعامل با دولت آلمان بود.
بازشدن پای بلوچها به مبارزات ضد استعماری، اول بار در جریان جنبش دستمال ابریشمی، صورت واقع گرفت. گزارشهای موثقی از اعلام همراهی اولیه «بهرامخان بارکزهی» حاکم بلوچستان غربی با جنبش و ملاقات وی با نمایندگان دولت آلمان وجود دارد. قیام «ملاخلیفه» در جنوب بلوچستان به نوعی ادامه جنبش ناموفق دستمال ابریشمی بهشمار میرود. در نظر طراحان و رهبران جنبش، بلوچها به همراه پشتونها ستون اصلی و آغازگران نهضت بودند و بر روی تواناییهای آنان در برافروختن آتش اولیه انقلاب و انتقال آن به داخل شبهقاره حساب ویژهای شده بود. نویسندۀ کتاب «تاریخ شیخالهند» از مولانا «محمدصادق» بهعنوان سازماندهندۀ اصلی مردم بلوچستان برای مبارزه با انگلیسیها در نهضت دستمال ابریشمی نام میبَرد.
«نهضت دستمال ابریشمی» در اوت 1916م پیش از ورود به مرحله نهایی و عملیاتی با کشف دستمالهای ابریشمی حاوی نامههای سِرّی «مولانا سندی» به «شیخالهند» توسط اداره اطلاعات پنجاب برملا شد و رهبران و فعالین آن تحت تعقیب قرار گرفته و دستگیر شدند. پس از آن باوجود همراهی «مولانا عبیدالله» و همرزمانش در جنگ میان افغانستان و انگلستان در سال 1919- جنگی که نهایتا با شکست انگلیسیها و پذیرش استقلال افغانستان به پایان رسید- «امانالله شاه» مولانا سندی را تحت فشار گذاشت و عرصه بر ایشان و همراهانش تنگتر شد، در مقابل، انگلیسیها روزبهروز بر نفوذ خود در دربار افغانستان افزودند تا نهایتا ایشان ناچار شد کابل را ترک کرده و به یاغستان و بلوچستان پناه ببرد. در جریان فشارها که عملا به نوعی اخراج مولانا سندی بود، «محمود طرزی[ترزی]» پایهگذار نهضت ترقیخواه و لیبرال افغانستان و از مریدان سید جمالالدین اسدآبادی؛ اندیشمند نوگرای مسلمان نقش اساسی داشت. شاید این اولین رویارویی دو نگرش و دو باور متفاوت مسلمانان آرزومند رشد و توسعه جوامع اسلامی در افغانستان بود. باورمندان به پذیرش همهجانبه تجدد غربی، ازجمله شیوههای نوین حکومتداری؛ مشروطه سلطنتی و جمهوری در یکسو و معتقدین به بومیسازی تجدد غربی و اخذ جنبههای مثبت و گذر از ابعاد ناسازگار آن در قالب احیای خلافت و یا امارت اسلامی در سوی دیگر! شاید بتوان بخشی از علل عدم تفاهم و در نهایت تقابل و جنگ مدعیان تاسیس «امارت اسلامی افغانستان» با آرزومندان برپایی «جمهوری اسلامی افغانستان»- تقابل طالبان و دولت مجاهدین و طالبان و نظام تحت حمایت غرب- را در همین چارچوب تحلیل کرد.
مولانا «عبیدالله سندی» پس از عمری تلاش، هجرت و جهاد سرانجام در ۳ رمضان ۱۳۶۳ هـ به رحمت الهی پیوست و در جوار مرقد عارف بزرگ «شیخ غلاممحمد» در روستای «دینپور» از توابع «بهاولپور» به خاک سپرده شد. او آخرین رهبر تحریک بود که از بیرون مرزهای افغانستان میآمد. از آثار ماندگار ایشان و علمای مجاهد و مهاجر هندی در پشتونستان؛ انتقال فکر انقلاب و بومیسازی آن با تاسیس مدارس دینی و تربیت شاگردانی از میان مردمان بومی بود. ایشان ساماندهی مدارس، اندیشۀ جهاد و مبارزه را در افغانستان بومیسازی و درونزا کرد و از اینپس رهبری تحریک بر دوش خود افغانها قرار گرفت.
«ملا عبدالله» و «پادشاه غازی»!
اثر ماندگار «جنبش دستمال ابریشمی» برای پشتونستان تشکیلات «جنود ربانی» بود. سازمانی که باعث همافزایی و بالارفتن سطح توانایی اعضا میشد. این و تاسیس مدارس علوم دینی در سراسر افغانستان، درونزایی جنبش را فزونی بخشیده و پرورش نیروهایی برای رهبری نهضت از میان خود افغانها را سبب گردید. بسط و گسترش فرهنگ جهاد از دیگر آثار فعالیتهای فارغالتحصیلان دیوبند در سرزمین افغانستان بود؛ فرهنگی که برای جهاد و مبارزه علیه اشغال زمان و مکان نمیشناسد و مرزهای سیاسی ترسیمشده را زیر پا میگذارد. در گزارشی تاریخی آمده است كه؛ عبدالرزاق مدیر «مدرسه علوم دینی سلطنتی کابل» و شاگرد قدیمی مدرسه دیوبند در سال 1908م کوشیده بود به عملیاتی ضد بریتانیایی در مرز دست زند، ولی امیر حبیبالله از اقدامات او جلوگیری کرده بود. در تحولی دیگر مولوی عبدالحی از اولین فارغالتحصیلان افغانی دیوبند در سال 1920م در جریان «قیام باسماچی» علیه اشغالگری روسها در آسیای میانه به «انور پاشا» افسر ارتش عثمانی میپیوندد و بدینگونه است که دعوت به جهاد بهصورت اصلی پایدار در تجدید حیات اسلامی در منطقه درمیآید.
جهاد علیه دشمن اشغالگر خارجی و یا كافر حربی كه در مقابل مسلمین میایستد و كمر به نابودی اسلام بسته است و دعوت به آن، ساده است و مورد تایید و استقبال جامعه اسلامی، اما مبارزه با مسلمان عامل تفكر غیراسلامی و مخالف شریعت و اقناع جامعه به همراهی با این مبارزه، كاری است سخت صعب! و راهی است بس ناهموار! به همین دلیل یكی از مهمترین دستور كارهای استعمارگران در مستعمرات و بهویژه جوامع اسلامی انتقال فرهنگ و باورهای غربی و تغییر فرهنگ و باورهای مردم تحت استعمار به واسطه مسلمانان عامل تفكر و اندیشه غربی در جهت استمرار بهرهكشیها بود. این پروژه در كشورهای مختلف به روشهای متفاوت به اجرا گذاشته میشد.
یكی از این روشها، اعمال تغییر از بالا و اصطلاحا اصلاح و متمدنسازی جامعه به زور سرنیزه بود. این پروژه به صورت تقریبا همزمان در تركیه توسط «مصطفی كمال پاشا»، در ایران با محوریت «رضا شاه پهلوی» و در افغانستان به وسیله «امانالله شاه» اجرایی شد. در افغانستان امانالله شاه (1347-1337) پس از بازگشت از سفر اروپا، متاثر از رونق و پیشرفت جوامع غربی، و بدون ملاحظه جامعه اسلامی و سنتی افغانستان دست به اقداماتی زد كه موجب واكنش جامعه مسلمان افغانستان گردید. مهمترین بخش این اصلاحات، تصویب و اجرای «قانون جزا» بود؛ قانونی كه از روی قوانین كشورهای اروپایی رونویسی شده بود و قرار بود جایگزین قانون شریعت شود. ناگفته پیداست كه این اقدام خوشایند جامعه مسلمان و پایبند سنتهای اسلامی افغانستان و بویژه علمای مسلمان نبود. اما مخالفت با شاه مسلمان و تقابل با او هم آسان نبود، بهویژه كه او در برابر ارتش استعماری انگلیس جنگیده بود و مفتخر به لقب «غازی» بود.
اینبار كسی كه در مقابل «پادشاه غازی» قد علَم كرد، یک روحانی كمنام و نشان، اما مومن، پرشور و شجاع بود كه در تاریخ به «ملای لنگ» مشهور است. «ملا عبدالله گردیزی» مشهور به «ملای لنگ»، مظلومترین و در عین حال درخور احترامترین رهبر جهادی در سرتاسر تاریخ مبارزات تحریک اسلامی در افغانستان است. بین مورخین در انتساب او به «گردیز» و «خوست» اختلاف است. «ملا عبدالله» در بدترین شرایط ممكن و در حالی كه بیشتر علمای مشهور در مقابل اقدامات ضداسلامی پادشاه روزۀ سكوت گرفته بودند وارد میدانی سخت و دشوار شد. او همراه با دوست و همرزم خود «ملا عبدالرشید» در برابر پروژه اصلاحات غربگرایانه «امانالله خان» ایستادند. آنان اقدامات شاه را مغایر با شریعت میدانستند و بهطور مشخص خواستار لغو «قانون جزا» بودند. امانالله خان از چندی پیش از آن به دلیل مواضع غربگرایانهاش مورد انتقاد علما و تودههای مذهبی قرار داشت، بنابراین در وهله اول و در اسفند ۱۳۰۲ ش «ملا عبدالله» به اتفاق «ملا عبدالرشید» طی یادداشتی به «امانالله خان» از او خواستند تا بعضی مواد قانونی جزای عمومی را که مخالف شریعت میدانستند تعدیل کند. شاه با اظهار این مطلب که قانون مذکور قبلا به تصویب علما رسیده از هرگونه تجدیدنظر در آن خودداری ورزید. از اینرو «ملا عبدالله» و «ملا عبدالرشید» در ایالت پکتیا قیام کردند. «شاه امانالله» به «محمد نادرخان» وزیر حرب دستور مقابله با شورش را داد، اما او از تقابل با آنان خودداری كرد. شاه، «محمدولیخان» را با ماموریت سركوب قیام به وزارت حرب گماشت. پخش شایعۀ وابستگی جنبش به انگلیس و خطگرفتن رهبران حركت از خارج نقش عمدهای در تضعیف آن داشت. پس از كشوقوسهایی كه جای پرداختن به آن در این اندک نیست قیام به شكست انجامید و «ملا عبدالله» به همراه 60 نفر از همراهان اصلی جنبش در كابل تیرباران شد.
قیام «ملا عبدالله» نقطه عطفی در تاریخ حركت جهادی در افغانستان است. شهادت او و همراهانش پایههای حكومت «امانالله» را سست كرده بود. «حبیبالله كلكانی» مشهور به «بچه سقو» با حمایت ضمنی علما «امانالله» را از قدرت ساقط كرد. اما حكومت او هم دیری نپایید و توسط «محمدنادر خان» برچیده شد. در دوران سلطنت او و پسرش «محمدظاهر شاه» روابط با علما نسبتا حسنه و توام با احترام بود.
«تحریک»، چالشهای دوره جهاد (به روایت الیور روآ) و پس از آن!
با جلوس محمدنادر خان بر اریکه قدرت در سال 1929م، بنیادگرایی اسلامی از مقوله دولت ناپدید میشود و فقط نزد علما به حیات خود ادامه میدهد. شاه جدید پیش از این وفاداری خود به اسلام و پایبندی به قوانین شریعت را به اثبات رسانده بود. او با گذشتن از پست وزارت حرب از رویارویی و تقابل با جنبش «ملا عبدالله گردیزی» و سركوب نهضت او ابا ورزیده بود. «توافق قبایل و بهرسمیت شناختهشدن از سوی علما دو منبعی هستند که به مقام سلطنت مشروعیت میبخشند» علما و سران قبایل در سال 1929 موجب سقوط شاه امانالله و روی کار آمدن نادرشاه شدند. او هم در سال 1932 با تشکیل «جماعتالعلماء» این گروه را بهصورت نهادی قانونی درمیآورَد که وظیفه آن مطابقت قوانین با شریعت اسلامی بود. البته نظر جماعت فقط جنبه مشورتی داشت. با این وجود روابط علما با شاه جدید صورتی دوستانه مییابد. پس از او هم پسرش «محمدظاهر شاه» با در پیش گرفتن سیاستی متعادل، توانست التهابات جامعه را به طرز چشمگیری کاهش دهد، اما با ورود دو نیروی ستیزهجو به صحنه سیاسی افغانستان این تعادل به هم ریخت. نخست: ستیزهجویان چپ وابسته به شوروی در قالب «حزب دموکراتیک خلق» و اسلامیستهای متاثر از تفکرات «اخوانالمسلمین مصر» در قالب «سازمان جوانان مسلمان».
همه دوران اخیر سلطنت «محمدظاهر شاه» به تقابل این دو گروه گذشت. درحالیکه اسلامیستها در برابر «محمد داود» شمشیر از رو بسته و او را به باد انتقاد میگیرند، مارکسیستها به او نزدیک شده و از کودتای آرام او علیه «محمدظاهر شاه» حمایت میکنند. کودتای «محمد داود» در سال 1973 م با حمایت «حزب دموکراتیک خلق افغانستان»، شاخه پرچم انجام میشود. داوود از هر نظر با اسلامیستها مخالف است: او یک ملیگرای پشتون و فردی غیرمذهبی است که به کمونیستها تکیه میکند.
اسلامیستها که بیشتر متاثر از افکار تجددطلبانه «اخوانالمسملین » مصر هستند، در اثر فعالیتهای فارغالتحصیلان الازهر در افغانستان پا میگیرند. نیازی، ربانی، مجددی و سیاف، که سه نفر اولین فارغالتحصیل الازهر و چهارمی سابقه تحصیل در الازهر و دانشگاه مدینه را در کارنامه دارد، ازجمله فعالترین اخوانیها هستند. جامعه هدف این گروه بیشتر دانشجویان دانشگاهها هستند. دانشجویان اسلامیست در «سازمان جوانان مسلمان» گردهم میآیند. از مشخصات بارز اسلامیستها تقابل با علمای دیوبندی است، اما علیرغم این رویاروییها، علما در موقع لزوم به همکاری با آنان میپردازند. در پنجشیر سفلی جوانان شبکه تماس با واسطه علما و ازجمله «مولانا معراجالدین آستانهای» که در دیوبند تحصیل کرده بود تشکیل دادند و در جریان قیام مردم هرات و سقوط این شهر به دست مجاهدین، ارتباط میان هواداران جمعیت اسلامی بهعنوان پرنفوذترین حزب در شمال غرب کشور و مولویهایی که شب قبل از آغاز قیام در مساجد سخنرانی کرده بودند برقرار شده بود.
علمای دیوبندی فعال در مقاومت اسلامی در قالب «حرکت انقلاب اسلامی» افغانستان و تحت زعامت «مولوی محمدنبی محمدی» نماینده مجلس در نظام پادشاهی گرد هم آمده بودند. در سال 1980 از نظر وسعت حوزۀ نفوذ و تعداد اعضا و کانونهای هوادار، اولین حزب بدون هیچ تردیدی «حركت انقلاب اسلامی» است، زیرا شبكهای كه از آن حمایت میكند شبكه مولویهای مدارس دینی غیردولتی است كه تمام مملکت را زیر پوشش خود دارند. این حزب که طرفدار بازگشت به اجرای دقیق شریعت اسلامی است، بدون آنکه خواهان برقراری جمهوری اسلامی باشد، هم با اسلامیستها (که از مساله دولت دستبردار نیستند) مخالف است و هم با سلطنتطلبان (غیرمذهبیها). از سال 1981 به بعد بخش اعظم كمیتههای محلی «حركت» در مناطق فارسزبان هرات، فاریاب، فراه و بادغیس به جمعیت میپیوندند. غیرپشتونها از اینكه مدیریت پیشاور «حركت» به وابستگان پشتون خود در تقسیم اسلحه نظر مساعدتری دارد دلگیرند. با وجود اینکه در سال اول جنگ نفوذ «حرکت انقلاب اسلامی» در شمال بسیار زیاد بوده، سه سال بعد از شروع جنگ شمال فارسزبان یا ترکزبان قلمرو اسلامیستها و به صورت مشخص «جمعیت اسلامی» میشود.
نکته دیگر که در ریزش اعضای حزب موثر بود اینکه؛ «حركت» حزبیست فاقد استخوانبندی محكم كه تنها از اجتماع محلی گرد یک مولوی فاقد تجربه سیاسی شكل گرفته است. بنابراین نیروهایی نفوذی به آن میپیوندند و به نام حزب مرتكب خیانت میشوند. در این دوره انتخاب حزب توسط فرماندهان محلی به شیوهای بسیار ابتدایی صورت میگرفت. یک فرمانده محلی به آن حزبی میپیوندد که عملا با دادن سلاح به یاری آنها میآید. «حرکت انقلاب اسلامی» نسبت به احزاب اسلامیست متاثر از تفكر اخوانی توفیق کمتری در جذب کمکهای عربستان و دیگر کشورهای عربی دارد. بنابراین بسیاری از فرماندهان محلی حركت به دیگر احزاب میپیوندند، زیرا به این طریق آسانتر به اسلحه دست مییابند.
«الیور روآ» (پژوهشگر فرانسوی و نویسنده كتاب ارزشمند «افغانستان، اسلام و نوگرایی سیاسی». او برای نوشتن این كتاب علاوه بر استفاده از اسناد مكتوب، چهار سفر به افغانستان داشته و به صورت میدانی در مورد جهاد و نهضت مقاومت افغان تحقیق كرده است. مستند اطلاعات این نوشته در مورد نهضت مقاومت افغان، كتاب اوست.) پس از سالها تحقیق و تفحص در اوضاع سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی افغانستان معاصر و بهویژه دوران نهضت مقاومت، نظریه قابل تعمقی ارائه میكند؛ «آنچه مکتب دیوبند از خود به ارث مینهد در حقیقت راهگشای اسلام افغانستان است و تنها از سوی غیرمذهبیون، اسلامیستها و وهابیون مورد اعتراض قرار میگیرد.» (روآ، 1389، 93)
اشارهای و تاییدی بر این نكته كه رهبران تحریک در این دوران با چه وضعیت بغرنجی مواجه بودند! آنان در مقابل هر سه گروه مذكور سیاست مدارا را در پیش گرفتند و «حركت انقلاب اسلامی» به عنوان شاخصترین گروهی كه دیوبندیها را نمایندگی میكرد، كمترین درگیری را با احزاب اسلامیست و ملیگرا در طول دوران جهاد و بعد از آن داشت. به همین دلیل پس از خروج ارتش سرخ و سقوط دولت دستنشانده آن هیچ درگیری بین «حركت» و دیگر احزاب گزارش نشده است. درحالیكه اسلامیستهای اخوانی درگیر یک جنگ بیپایان و ویرانگر با یكدیگر شده بودند، اكثر دیوبندیهای عضو «حركت» به مدارس و مساجد بازگشتند.
اهمیت حزب «حركت انقلاب اسلامی» در این است كه اكثریت كادر رهبری «تحریک طالبان» در دوران جهاد علیه ارتش سرخ شوروی تحت لوای این حزب گرد آمده بودند. «حركةالعلماء» و «حركةالطلباء» دو شاخه اصلی و دو بال موثر «حركت» در دوران جهاد و مقاومت بودند. همانگونه كه گفته شد؛ علما و طالبان علوم دینی هوشمندانه و بر اساس باور و اعتقاد، در فتنۀ درگیریها و خونریزیهایی كه پس از جهاد بین مجاهدین درگرفت وارد نشدند؛ این استراتژیِ درست بر محبوبیت آنان در میان مردم افزود.
در نهایت یكی از مجاهدین سابق «حركةالطلباء» به نام «ملا محمدعمر» برای پایانبخشیدن به اوضاع به شدت نابسامان كشور وارد میدان شد. بهزودی و با پیوستن برخی همرزمان قدیمی و همراهی برخی مجاهدین سابق و استقبال مردم كار «تحریک طالبان» قوام یافت و نامی جدید وارد تاریخ پرفراز و نشیب افغانستان شد. آنچه در این مجال اندک گفته شد، بازخوانی گذرا و مختصر ریشههای تاریخی یک مبارزه مستمر بود.