پر از حرفم، پر از نگفتههای ناگفته… .پر از کلمات روانی که قادر نیستند عظمت و شکوه این رویداد وصفناشدنی را به گردۀ کاغذ بنشانند. پر از حرفم، پر از حدیث! احادیث صحیح ختم بخاری که زمان وداع با آن فرا رسیده است!
سه روز رویایی و سرشار از صفا و صمیمیت به سرعت برق و باد گذشت. برای من و برای همۀ کسانی که مشتاق آمدنش بودند!
نمیدانم چگونه لحظهلحظۀ این جشن بزرگ را توصیف کنم؟! نمیدانم برای کسانی که حضور نداشتهاند و از قافله جاماندهاند، چگونه این عشق پرشور را ترسیم کنم که اندکی از آنچه که لمسش کردم را به دنیای ذهن آنان که شاهد این حضور بیبدیل نبودهاند برسانم! حضوری که زبان از وصفش قاصر است و نگاه خیرۀ مشتاقان این گردهمایی را چشمۀ معرفت و اشک شوق نموده است.
این شهر غریبِ آشنا، این دیار تقوا و معرفت، این زاهدان مهمان نواز و خونگرم، با تمام فقر و محرومیت و کمبودهایی که دارد برای پذیرایی از دهها هزار مهمان که از نقطهنقطۀ این سرزمین پهناور، با تحمل مشقت و دوری راه، رهسپار این حضور عاشقانه گشته بودند، کم نگذاشت!
روزهای پربرکت ختم بخاری، برایم از شرق و غرب و شمال ایران، دوستانی به مهربانی باران به ارمغان آورد، زنانی به لطافت گلهای اقاقی و سختی سنگریزههای کویر!
و من اکنون رهسپارم… رهسپار و راهی جادهای که در طلوع یک صبح بهاری به قلب تپندۀ بلوچستان دردمند میرسید و اکنون در یک غروب غمانگیز، به پایان زیبایش میرسد!
دل کندن از این خاک و این مردم دوستداشتنی، جدایی از دوستان مجازی که به حقیقت پیوستند و از پشت پنجرۀ سرد لبتاب و گوشی به دستهای گرم و صمیمی دنیای واقعی رسیدند، سخت است، تلخ است و باور نکردنی! اما دیر و زود باید رفت، مسافر رفتنیست، مثل تمام سفرهایی که بازگشتی دارند.
خداحافظ ای مکیِ دست و دل باز، ای نبض اهلسنت… خداحافظ ای شهر بیغم، ای دیار مظلوم و صبور… مرا دوباره به نغمههای عارفانهات، به این خاک دامنگیر بکشان که از هماکنون، بیتاب دیدن روی ماهت هستم.