صلاحالدین گمشادزهی یکی از دهها نفری بود که جمعه 8 مهر 1401 هدف شلیک مستقیم مأموران قرارگرفت و به شهادت رسید. داستان مظلومیت صلاحالدین اینجا پایان نیافت؛ جمعه 30 دی 1401 عدهای سنگ قبرش را شکستند و با این کار خود سبب شدند مادر داغدارش از صمیم دل دعا کند: الهی! بشکند دستان آن که سنگ قبرش شکست.
سخن از شخصیتیست که خستگیها را خسته کرده است. شخصیتی که در بحرانیترین شرایط، جامعه را از تفرق و تشتت نجات داده است. شخصیتی که عموم مردم بهجای خود، خواص را هم شیفتۀ خویش گردانیده است.
صبح پنجشنبهای این عکس همراه با پیامی در شرح عکس به دستم رسید که در جواب پیام فقط توانستم بنویسم: «خدای من!». با بغضی غریب از جنس بغضهای روزهای جمعه، به عکس نگاه میکردم و با خودم تکرار میکردم: «خدای من!»
خدایا، مرا ببخش که بدون مقدمه حرفم را آغاز میکنم. بارالها، تو به خوبی میدانی در جمعه خونین زاهدان دقیقاً چه اتفاقی افتاد. چه کسانی ظلم کردند و چه کسانی مورد ظلم واقع شدند. شک ندارم که تو همۀ جزئیات را به خوبی میدانی، اما باز هم من برایت نامه نوشتهام تا با تو از این حادثه بگویم و درددل کنم بلکه خودم قدری آرام شوم.
نتایج نظرسنجی اخیر مرکز افکارسنجی دانشجویان ایران (ایسپا) وابسته به جهاد دانشگاهی نشان میدهد، ۷۸.۵ درصد مردم از رسانههای اجتماعی استفاده میکنند.
یک آدم اهل مطالعه همیشه از لحاظ فرهنگی و اجتماعی چند قدم جلوتر از افرادی است که با مطالعه میانهای ندارند و از همه مهمتر اینکه فردی که مطالعه میکند بهتر میتواند بنویسد.
باید توجه داشت که سرانه فضای تفریحی، سرگرمی، فرهنگی و بازی برای کودکان و بزرگسالان نهتنها در روستاهای سیستانوبلوچستان بلکه در شهرهای این استان نیز بسیار ناچیز است. بنابراین کودکان اوقات فراغت خود را بهویژه با گرمشدن هوا و فرا رسیدن فصل تابستان، در کنار هوتگها و رودخانهها میگذرانند که مخاطراتی همچون حملۀ گاندوها و غرقشدن در آب آنان را تهدید میکند.
بعضی از کتابها چنان جاذبهای دارند که فقط با شنیدن نامشان بیقرار میشوم و تا کتاب را در دستم نگیرم، آرام نمیگیرم. «شگفتیهای اندیشۀ اقبال» از امام سیدابوالحسن ندوی رحمهالله، از همین دسته کتابهاست. «عوامل نبوغ شخصیت اقبال» یکی از بخشهای این کتاب است.
در خبری تلخ شنیدیم که جواد صادقی خبرنگار پیشکسوت و طنزنویس سیستانوبلوچستان پس از سالها بیماری و تحلیل قوای جسمی دار فانی را وداع گفت. او از معدود طنزپردازان استان بود که باوجود بیماری و مشکلات جسمی پرکار و فعال بود و دست از نوشتن و فعالیت مطبوعاتی برنداشت. در روزگار پر از غم و غصه و گرانی و تورم و سوءمدیریتها، نوشتههای طنزآمیز جواد لبخند بر لبانمان مینشاند و اندکی از اندوه و غصههایمان میکاست.
چند شب پیش همراه یکی از دوستان فرهیخته از خیابان “مهر” شهر زاهدان میگذشتیم ناگاه چشممان به پیرمردی افتاد که دو عصا زیر بغل داشت و سبدی پر از کالا را که با یک ریسمان به عصا بسته بود بهسختی به دنبال خود میکشید. نزدش رفتیم و بقیه ماجرا که به زبان شعر چنین است: