- سنی آنلاین - https://sunnionline.us/farsi -

مؤلفه‌های متمایزکنندۀ مولانا عبدالحمید از سایر علمای اسلام

دکتر صلاح‌الدین شهنوازی – استانبول

زلمی خلیلزاد، نماینده ویژۀ پیشین آمریکا برای صلح افغانستان که گفته می‌شود مسئولیت خطیر بیرون کشیدن نیروهای خارجی از افغانستان و کشاندن طالبان به میز مذاکره و سرانجام صلح را بر عهده داشت، برای بار دوم در توئیتی به سران طالبان توصیه کرده به پیام مولانا عبدالحمید درخصوص مسائل افغانستان،‌ مخصوصا حق کار و تحصیل زنان توجه کنند. برای بسیاری سؤال پیش آمده که این دیپلمات کارکشتۀ آمریکا چرا از میان علمای جهان اسلام، حضرت شیخ‌الاسلام مولانا عبدالحمید را برگزیده و «امارت اسلامی» را به تأسی از ایشان دعوت کرده است؟! به نظر بنده این انتخاب اتفاقی نیست؛ بلکه از روی شناخت است و به نوعی اطلاعات وسیع خلیلزاد از جریان‌ها و جنبش‌های اسلامی منطقه و رهبرانشان را نشان می‌دهد.
بنده معتقدم دلیل این توصیه به جایگاه مولانا عبدالحمید در میان رهبران امارت اسلامی و یا مردم افغانستان برنمی‌گردد، بلکه دلیل اصلی آن فهم درست حضرت مولانا از اسلام است؛ زیرا اسلامی که اکنون در بعضی کشورها معرفی می‌شود، بخش‌های بزرگی از آن مبتنی بر یک فهم و برداشت ظاهرگرایانه از اسلام است؛ در این برداشت و قرائت به سخنان دیگران کمتر اعتنا می‌شود. بیشتر بر ظاهر متون فقهی قدیم و برداشت محلی از اسلام، آن‌هم از طریق فتوا متمرکز است نه قانون؛ درحالی که فتوا نظر شخصی فقیه و برداشت خاص او از دین است و لازم نیست همه فهم یکسانی از دین داشته باشند. دعوت مردم به تبعیت از یک قرائت خاص از مذهب در جامعه‌ای که دارای تکثر و تنوع مذهبی است، سبب اختلاف و هرج‌ومرج می‌گردد.
مولانا عبدالحمید جامعۀ افغانستان را تافته‌ای جدابافته از جامعه بشری نمی‌داند. معتقد است مردم افغانستان در همین دنیا زندگی می‌کنند و اگر در گذشته فرهنگی درمیان آنان رواج یافته، و حقوق انسانی و دینی و دنیوی زنان و مردان را سلب کرده، باید تغییر کند و اصلاح شود. مولانا عبدالحمید معتقد است علما در این زمینه وظیفۀ سنگین و حساسی دارند، به‌ویژه زمانی که زمام حکومت به آنها سپرده می‌شود و مدیریت جامعه به عهده‌شان قرار می‌گیرد. نقش اصلی علما در جامعه آموزش دین، تربیت و اصلاح مردم است، و وظیفۀ حاکم مدیریت جامعه است. تعلیم، تربیت و مدیریت جامعه هر یک اصول و قوانین خود را دارد. با اصول خانقاه نمی‌شود مدرسه را اداره کرد، و با قوانین مدرسه نمی‌شود خانقاه را اداره کرد، و با اصول و قوانین خانقاه و مدرسه نمی‌شود دولت را اداره کرد. هر یک ساختار خود را دارد و باید با اصول خودش اداره شود. وقتی یک عالم از منصب تعلیم و تربیت به جایگاه دولت انتقال می‌یابد و می‌خواهد جامعه را مدیریت کند، باید در جایگاه حاکم، با اصول و ضوابط حکومت‌داری آشنا باشد و آنها را رعایت کند. حکومت را با قوانین عادلانه که حقوق اساسی انسان‌ها در آن لحاظ شود می‌توان اداره کرد، نه با صدور فتوا و یا امر و نهی‌ای که در مدارس وجود دارد و تشویق و ترغیبی که در خانقاه انجام می‌گیرد.
سلطان محمد فاتح بعد از فتح استانبول به ملاقات استاد و مربی‌اش؛ آق شمس‌الدین در گوینوک می‌رود و می‌گوید: می‌خواهم ادارۀ مملکت را رها کنم و به سلک درویشان درآیم و به ذکر خدا مشغول شوم. آق شمس‌الدین نمی‌پذیرد و می‌گوید: ذکر حاکم، حفظ حدود و سد ثغور و ایجاد رفاه و امنیت مردم و بسط عدالت است، نه نشستن در کنج خانقاه و درآمدن در سلک درویشان و شمردن تسبیحات.
دلیل دیگری که سبب شده مردم به سخنان مولانا عبدالحمید توجه کنند این است که ایشان یک عالِم و فقیه عقل‌گراست. اهل رأی است، به نیازهای روز جامعه آشناست و جامعۀ انسانی را می‌شناسد. بر استقلال نهاد دین و اصالت جایگاه علما و وظیفه‌شان مبنی بر خیرخواهی برای همه تأکید دارد. عالِمی با این طرز تفکر که عقل و عرف را در فهم دین اهمیت دهد، و از نیازهای دنیوی بشر غافل نباشد، شاید سبب توجه خلیلزاد و بقیه جریان‌ها قرار گرفته است.
اینکه طالبان تاکنون به ندای مولانا عبدالحمید لبیک نگفته‌اند، برمی‌گردد به تفاوت درک طالبان و بخشی از علمای مسلمان از یک‌طرف و فهم مولانا عبدالحمید از طرف دیگر. اما باز هم امیدوارم که سرانجام سران امارت اسلامی با واقعیت‌های روی زمین کنار بیایند و از سرنوشت نظام‌های سیاسی دیگر عبرت بگیرند. البته ناگفته پیداست موقعیت هسته‌های میانه‌رو در طالبان با توجه به آراء و دیدگاه‌های امثال مولانا عبدالحمید و فشارهایی که از سوی دیگر علما و نهادهای بین‌المللی مسلمان اِعمال می‌شود، تقویت خواهد شد.
در مورد اسباب هجمه‌ها و انتقاداتی که علیه مولانا عبدالحمید مطرح می‌شود، دلایل مختلفی ذکر می‌شود. به نظر بنده دو علت مهم در این وسط مغفول مانده‌اند:
نخست اینکه مولانا عبدالحمید با الگوی اسلام سیاسی برای مدیریت جامعه چندان موافق نیست و این ساختار را برای ادارۀ جامعه مفید نمی‌داند. ایشان معتقد است فهم علمای مسلمان از اسلام یکی نیست و دلیل آن، اختلاف در صدور فتواست. اگر همه را مکلف به پیروی از یک قرائت خاص از دین بکنند و بقیه را طاغوت بدانند و به جرم طاغوتی و یا مخالفت با فهم قرائت خاص حاکم از دین، مجازات کنند، چنین نظامی با اقبال عمومی مواجه نمی‌شود و خلاف فطرت است. اصرار بر سلطۀ خاص یک قرائت از مذهب و یا قانونی‌کردن آن، سبب واکنش منفی و تنفر و بی‌نظمی می‌گردد.
عالِم سرشناس جهان اسلام؛ علامه مفتی محمدتقی عثمانی حفظه‌الله در کنفرانسی که در ترکیه برگزار شد و بنده نیز حضور داشتم، در مورد حکومت اسلامی فرمود: کسانی که مخالف حکومت براساس شریعت هستند، دلیل اصلی‌شان این است که آنها اقوال فقها را شریعت تصور می‌کنند. درصورتی‌که اقوال فقها “شریعت” نیست. یکی ثوابت شریعت است و یکی متغیرات شریعت. ثوابت شریعت به تعداد انگشتان دست هستند، اما از دل متغیرات شریعت می‌توان بر اساس نیازهای جامعه قوانین وضع کرد. به همین خاطر، ایشان در آخرین کتابش در کنار مسائل فقهی برای وضع قوانین با توجه به قوانین مدنی دنیا طرحی ارائه کرده است.
علامه سید ابوالحسن ندوی رحمه‌الله در پاسخ به یکی از علما که دربارۀ اسلام سیاسی سؤالی پرسیده بود، می‌فرماید: در اسلام سیاسی علمای دین تلاش می‌کنند به حکومت برسند و با اسلامی‌کردن قوانین، جامعه را اصلاح نمایند. درصورتی‌که با وضع قوانین حالت درونی مردم اصلاح نمی‌شود. سنت انبیا برای اصلاح جامعه این نیست که قوانین اسلامی شوند. سنت انبیا برای اصلاح جامعه، اصلاح قلوب است و تنها راه آن تعلیم و تبلیغ و تزکیه و اصلاح و ارشاد است.
دومین دلیل مخالفت برخی با مولانا عبدالحمید مبارزۀ نامحسوس ایشان با ظاهرگرایی و فهم سطحی از دین است. متاسفانه به دلایل متعدد برخی از مراکز دینی و رجال دین به سمت ظاهر نصوص رغبت پیدا کرده‌اند و فهم‌شان را از ظاهر نصوص به خدا نسبت می‌دهند، و اگر کسی برداشت سطحی و ظاهری آنها را نپذیرد، او را متهم می‌کنند و چه‌بسا اقدامات سلبی علیه او را موجّه می‌دانند. نتایج این سطحی‌نگری را امروزه به وضوح می‌بینیم. علومی که برای رشد و ادارۀ یک جامعه الان در دنیا وجود دارند، صدها رشته هستند. رشته‌های علوم طبیعی، علوم انسانی، علوم اجتماعی، رشته‌های منابع طبیعی، علوم صوری، علوم کاربردی و حرفه‌ها. به‌جز علوم اسلامی، همۀ این علوم هرچند خدادادی، اما زاییدۀ تجربۀ بشر هستند؛ بنابراین نمی‌توان آنها را به منبع وحی نسبت داد و یا به تعبیری، اسلامی کرد.
برخی بر مولانا ایراد می‌گیرند که از دگراندیشان و به‌طور خاص از بهائیان دفاع کرده است. واقعیت این است که مولانا از حقوق مردمی که در یک کشور زندگی می‌کنند، دفاع کرده و معتقد است که حکومت حق ندارد مردم یک کشور را از حقوق انسانی و مدنی‌اش به خاطر داشتن اندیشه‌ای متفاوت محروم کند. حاکم باید رعایت حال همه را بکند. قانون برای همه یکسان باشد. این وظیفۀ علما و اندیشمندان است که به ارشاد و اصلاح مردم بپردازند، تبلیغ کنند و کتاب بنویسند. مسائل فکر و اندیشه در مراکز علمی و تحقیقی مورد بحث و بررسی قرار گیرند نه در محاکم. حاکم، زمینۀ گفت‌وگو و نقد و بررسی و تحقیق و پژوهش را فراهم سازد، نه اینکه با صاحبان فکر و اندیشه برخورد قضایی کند. متفاوت فکر کردن نباید توسط قانون‌گذار “جرم” تلقی شود، بلکه توسط اهل علم و اندیشه مورد ارزیابی قرار گیرد.
بنده معتقدم حوادث اخیر کشور نقشی در تقویت موقعیت مولانا عبدالحمید در سطح منطقه نداشته است. آنچه نقش مولانا را در جامعه و منطقه تقویت کرده، فهم درست و واقع‌گرایانۀ ایشان از دین و مذهب و اجتماع و سیاست و دولت و انسانیت است. البته حوادث اخیر، مخصوصا جنایت هولناکی که در جمعۀ خونین زاهدان رخ داد، شخصیت ایشان را بیش از پیش به ایرانیان و حتی جهانیان معرفی کرد، وگرنه‌ حرف‌های ایشان از نظر مفهوم و مضمون قبلا نیز بیان شده‌اند.