عموی فرزاد شهبخش: همۀ تختهای بیمارستان خاتمالانبیا پر از زخمی و مجروح بود، انگار شهر زاهدان بمبباران یا در آن جنگ سختی شده بود
عموی شهید “فرزاد شهبخش”- یکی از شهدای جمعه خونین زاهدان- به «سنیآنلاین» میگوید: فرزاد فرزند ششم خانواده بود. تحصیلاتش دیپلم بود، پیشدانشگاهی را تمام کرده بود و به خدمت سربازی هم رفته بود. شاگرد کاشیکار بود. شهید انسانی “صلحطلب” و “آرام” بود و در محله به “نمازگزار”، “امین” و “مورد اعتماد” معروف بود. بزرگان محل او را برای صلحوسازش با خودشان همراه میکردند. وقتی باخبر شدم نیروهای امنیتی و نظامی بهطرف نمازگزاران مصلای زاهدان تیراندازی کردهاند و فرزاد از ناحیۀ کلیه مورد اصابت گلوله قرار گرفته و در بیمارستان خاتمالانبیا است، برای فرزاد و دیگر خویشاوندان نگران و پریشان شدم.
او در ادامه از وضعیت ملتهب شهر زاهدان در جمعۀ خونین میگوید: آن روز آسمان شهر زاهدان پر از دود بود و صدای ممتد شلیک به گوش میرسید. مشخص نمیشد صدای گلولهها از کدام طرف میآید. مأموران بعضی از قسمتهای شهر را بسته بودند و نمیگذاشتند ازآنجا ماشین عبور کند. بعضی راهها پر از شیشههای شکسته بود و در بعضی از مسیرها لاستیک ماشین آتش زده بودند.
عموی فرزاد شهبخش از مشاهدات خود در بیمارستان خاتمالانبیا میگوید: با هزار مکافات نماز عصر به بیمارستان [خاتم الانبیاء زاهدان] رسیدیم، درِ اورژانس باز بود. با صحنۀ وحشتناک و غیرقابلتوصیفی روبهرو شدم، همۀ تختهای بیمارستان پر از زخمی و مجروح بود. انگار در شهر زهدان بمبباران یا جنگ سختی شده بود، سرامیکهای سفید کف اورژانس رنگ خون به خود گرفته بودند. در میان زخمیها و مجروحان کودک، پیر و جوان بود و بیشترین جمعیت را جوانان تشکیل میدادند. وقتی در بیمارستان با جسد کودک ده سالهای مواجه شدم خیلی آشفته و پریشان شدم و این آیه به ذهنم آمد: “بأی ذنب قتلت؟” به چه جرمی کشته شد؟
او ادامه میدهد: به نظرم در آن روز کادر پزشکی بیمارستان خوب و رضایتبخش عمل نکردند. بیشترشان در ایستگاه پرستاری جمع بودند و با همدیگر صحبت میکردند. بنده همۀ بخشهای بیمارستان را به دنبال فرزاد گشتم. به ایستگاه پرستاری مراجعه کردم. آنجا سه برگه بود و در هریکی از آنها ده،پانزده اسم نوشته شده بود. با عجله و نگرانی تکتک آنها را نگاه کردم. اسم فرزاد نبود. لیست زخمیها را برداشتم در هریکی از آنها اسم ده، پانزده نفر بود. لحظهای بعد خانمی با پنج، شش برگه آمد. تقریباً در هر برگه هیجده یا بیست اسم بود. به او اسم شهید را گفتم. خودش گفت: “فرزاد شهبخش فرزند ابراهیم در قسمت فوتیها است و به بخش سردخانه بیمارستان منتقل شده است.” اصلاً باورم نشد. انگار دنیا روی سرم آوار شد. خبر شهادت فرزاد برایم سخت و غیرقابل باور بود. به آن خانم گفتم: “شاید اشتباهی شده و تشابه اسمی باشد.” در پاسخ به من گفت: “اگر میخواهید بیشتر مطمئن شوید به بخش سردخانه مراجعه کنید.” دواندوان به سمت سردخانه رفتم. با ازدحام شدید جمعیتِ خانوادۀ شهدا مواجه شدم. صدوپنجاه تا دویست نفر آنجا بودند و درِ سردخانه قفل بود. خود را به در پشتی رساندم. مردم، مسئول سردخانه را پیدا کرده بودند. او آمد. در دستش یک لیست چندصفحهای بود. خود را به او رساندم و اسم فرزاد را گرفتم. او از روی لیست، شمارهای را پیدا کرد و خواند و ما را مستقیم به یکی از سردخانهها برد. درِ سردخانه را باز کردم و با جنازه فرزادجان روبهرو شدم. اصلاً باورم نمیشد. لبخندی روی صورتش نشسته بود و چشمانش باز بودند. کادر پزشکی لباسش را پاره کرده بودند. دیدم از بدنش خون جاری است. خون از ناحیۀ قلب میآمد. از پشتسر مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود. همان یک گلوله او را به شهادت رسانده بود. اندکی خراش روی کلیۀ سمت راستش بود. احتمال دادم بعد از برخورد گلوله، به این قسمت روی زمین افتاده باشد. بغضم ترکید و اشکهایم جاری شد. مانده بودم چگونه مادر فرزاد را از شهادت فرزندش باخبر کنم. تماس گرفتم. مادر فرزاد از صدای گرفته و بغضآلودم متوجه شد. در لحظه حالش خراب شد.
اگر جرم سنگپرانی، گلوله باشد پس نباید یک فلسطینی زنده بماند
آقای شهبخش در ادامه میگوید: نیروهای امنیتی به چه حقی به سمت نمازگزاران شلیک و تیراندازی کردند؟ آیا تنها به جرم سنگپرانی تعدادی جوان و کمسنوسال این حادثه رخ داد؟ آنهم با گلولۀ جنگی و تیراندازی مستقیم؟ همیشه تلویزیون جمهوری اسلامی پخش میکند که فلسطینیها بهطرف اسرائیلیها سنگ پرتاب میکنند. اسرائیلیها هم تنها با گلوله پلاستیکی آنها را متفرق میکنند. اگر جرم سنگپرانی، گلوله باشد پس اصلاً نباید یک فلسطینی زنده باشد. البته شهید فرزاد جزو افراد سنگپران هم نبوده است.
مگر «نماز» جرم است که به نمازگزاران تهمت «تروریست» میزنند؟
او حادثۀ جمعۀ خونین زاهدان را «سناریویی ازپیش طراحیشده» میداند و میگوید: پس از ادای نماز جمعه عدهای با لباس شخصی نمازگزاران را تحریک کردند و خودشان وارد کلانتری 16 شدند و ازآنجا بیرون نیامدند. مشخص میشود این سناریو از پیش طراحی شده بود. افراد داخل مصلا به چه جرمی به شهادت رسیدند؟ نمازگزاران برای نماز رفته بودند، چطور جزو گروهکها هستند؟! مگر نماز جرم است که به نمازگزاران تهمت “تروریست” میزنند؟ از مسئولین شهرستان زاهدان گلایههای زیادی داریم. چرا بهطرف نمازگزاران شلیک کردند؟ به چه جرمی؟ مأموران امنیتی نمیتوانستند خودی را از غریبه تشخیص بدهند که بهطرف نمازگزاران و جوانان و پیرمردهایی که تنها یک جانماز و شال به همراه داشتند، شلیک کردند؟!
تعجب کردیم مسئولین بیمارستان جنازه شهید را به این سرعت به ما تحویل دادند
او میگوید: در بیمارستان خیلی تعجب کردیم که مسئولین بیمارستان چقدر زود جنازه شهید را به این سرعت به ما تحویل دادند، زیرا هرکسی برای بخیه یک انگشت به اورژانس و بیمارستان مراجعه کند باید یکسری روال اداری را طی کند؛ باید تشکیل پرونده بدهد و…، اما در روز جمعۀ خونین فردی در بیمارستان به خانوادههای شهدا میگفت: “جنازههای خودشان را ببرند که برایشان مشکلساز میشود و دولت برای آنان مشکل ایجاد میکند.” چه مشکلی ایجاد میکند؟ این تعداد از جوانان را شهید کردند، بیایند ما را هم بکشند. مسئلهای نیست.
شبکۀ “هامون” اخبار را گزینشی و با سانسور شدید انعکاس داد
عموی شهید فرزاد از عملکرد سلیقهای و غیرحرفهای شبکۀ استانی “هامون” نیز انتقاد میکند و میگوید: باخبر شدیم شبکۀ استانی و تعدادی از مسئولین به شهدای ما انگهایی همچون: «گروهک منافقین»، «برانداز»، «تجزیهطلب» و «آشوبگر» زدند. واقعاً برای مسئولین متأسف هستم. متأسفانه شبکۀ هامون بهنوعی نژادپرستانه عمل کرد. بهشخصه این شبکه را اصلاً قبول ندارم، زیرا اخبار را گزینشی و با سانسور شدید انعکاس داد و آمار واقعی شهدا و زخمیها را ارائه نداد. آمار شهدا خیلی زیاد بود و تلویزیون، تعداد را خیلی کم اعلام کرد، تعدادی که در لیست مسئول سردخانه بیمارستان خاتمالانبیا بود به گمانم بیش از صدوبیست نفر بود. خدا بهتر میداند تعدادی که در اتاق عمل یا در مسیر در آمبولانس به شهادت رسیدند، چقدر باشند.
او خاطرنشان میکند: ما شهدای زیادی در سطح شهر زاهدان داشتیم. متأسفانه بنا بر جو امنیتی ایجادشده در شهر یا در رسانهها بسیاریها از ترس انگ “تروریست” و “گروهک” و “ضدنظام” زخمیهای خود را به بیمارستان نبردند. بسیاریها اسم شهدا را به بخش آمارگیری نبردند و جایی آن را ثبت نکردند. بعضیها از ترس، عزیزانشان را شبانه دفن کردند. حتی به ما اجازه ندادند فرزاد را برای دفن به روستای خودمان ببریم. بعضی از خانوادۀ شهدا را نگذاشته بودند شهید خود را برای دفن به قبرستان بهشت محمد زاهدان ببرند. به شهدا اتهام ضد نظام زده بودند. چه ضد نظامی؟ نمازگزار، ضد نظام است؟!
قوم بلوچ از اصیلترین اقوام ایرانی است و جان خود را برای وطنش میدهد
آقای شهبخش در پایایان به حس ملیگرایی قوم بلوچ اشاره میکند و خاطرنشان میسازد: تاریخ ثابت کرده است که قوم بلوچ از اصیلترین و ملیگراترین اقوام ایرانی است و جان خود را برای وطنشان میدهند. خواستۀ ما خواستۀ شیخالاسلام مولانا عبدالحمید است و ما پیرو دستورات و اوامر و صلاحدید ایشان هستیم و از شهادت عزیزمان ناراحت نیستیم، افتخار میکنیم. شهادت آرزوی هر مسلمان است.
دیدگاههای کاربران