گناه؛ نداشتن شناسنامه.
تنبیه؛ جا ماندن از کنکور و ننشستن پشت نیمکت دانشگاه.
دوازده سال تحصیلی را به پشتوانه تشکیل کمیسیون پشت نیمکت مدارس مینشینند تا دیپلمه شوند، اما سرنوشتشان بعد از پایه دوازدهم خانهنشینی است. دختر که باشند، کُنج خانه سرگرم میشوند به سوزندوزی تا کمکحال خرج خانه باشند. پسر هم که باشند صیاد یا ملوان لنجهایی میشوند که تور پهن میکنند درخواست میانه دریاها.
اینجا «فراموشکاری» موروثی است؛ فراموشی که یادش میرود اسم و رسم کودکان را جایی ثبت کند. پدربزرگها در میانه مشغله زندگی فراموش کردهاند برای پسرها شناسنامه بگیرند. پسرها قد کشیدهاند، رخت دامادی پوشیدهاند و پدر شدهاند اما فراموشکاری همچنان ادامه دارد، برای همین نسلپشتنسل بیشناسنامه ماندهاند.
فراموشیِ موروثیِ اهالی ازدواجها را جایی ثبت نکرده. تولد و فوت آدمهایی که آمدهاند و مدتی مهمان بودهاند و رفتهاند به سفر ابدی هم جایی ثبت نشده.
«بیشناسنامه»ها و «اتباع» دو واژه که هرکدام با رنجها و دردسرهایی عجین شدهاند تا مسیر زندگی آدمهایی را تغییر بدهند.
[«کریم جدگال» اهل منطقه دشتیاری سیستانوبلوچستان است] قبل از انقلاب یعنی 40 و چند سال پیش پدربزرگش و خیلیهای دیگر راهی پاکستان شدند برای زندگی. چرخ گردون طوری برایشان چرخید تا برگردند به ایران، البته بدون مدارک هویتی.
[کریم] امسال پایه دوازدهم را با معدل 20 تمام کرد به امید معلمشدن؛ بزرگترین آرزویش معلمی روستاست. «میخواهم اولین معلم روستای دیول باشم. قبل از من هیچکسی از روستا معلم نشده. معلم که بشوم بقیه بچهها به خودباوری میرسند برای تحصیل… میخواهم به جامعه روستایی این باور را بدهم که محدودیت و کاستی هست اما راه را میتوان پیش رفت… اگر شناسنامه داشتم و کنکور میدادم حتما جزو رتبههای برتر منطقه بودم. در تمام آزمونهای آزمایشی جزو سه رتبه اول کل منطقه بودم.»
سرنوشت کریم به سجل گره خورده. سجل که به دستش برسد راهش برای دانشگاه باز میشود. اولین هدفش را نشانهگذاری کرده؛ رتبه زیر هزار منطقه برای راهیابی به دانشگاه فرهنگیان. قبل از کنکور 1401 نمایندگان سازمان سنجش یک معرفینامه و یک قطعه عکس خواستند برای دادن مجوز شرکت در کنکور، اما «یک روز مانده به کنکور گفتند شدنی نیست.»
[ کریم میگوید:] «وقتی برای تحصیلات عالیه رویاپردازی میکنم به مانع سختی به نام شناسنامه برمیخورم. شناسنامه که نداشته باشی سازمان سنجش هم از سنجشات دست میکشد. وقتی به آدم بیهویت بلیت اتوبوس نمیدهند چه توقعی میتوان داشت برای ثبتنام کنکور.»
بیشناسنامه که باشی درسخواندن برایت ممنوع است اگرچه کار کردن و چرخاندن چرخ زندگی هم بیدلهره و دلواپسی نیست. «اغلب این پسرها راهی صیادی میشوند اما با ترس و دلهره. نداشتن کارت هویتی باعث میشود پلیس یا مرزبانی آنها را بهعنوان اتباع به مرز میرجاوه تحویل دهد.»
خیلیها به خودشان زحمت نمیدهند برای رسیدن به پایه دوازدهم. ناامیدی اینجا میان دانشآموزان همهگیر است و اغلب دانشآموزان در میانه راه ترک تحصیل را انتخاب میکنند. به گفته حسین بشکار، فعال اجتماعی؛ رسیدن دانشآموزانی مانند «کریم جدگال» به پایه دوازدهم جزو موارد نادر است. «این باور در میان دانشآموزان جا افتاده که در مدرسه، آیندهای ندارند. اغلب تا سوم راهنمایی درس میخوانند و بعد میروند پی یک لقمه نان.»
دشتیاری زلفش گره خورده با آدمهایی که مدارک هویتی ندارند؛ یا بهعبارتی بیشناسنامهها. «بیشناسنامه این منطقه زیاد داریم. اغلب اهالی تا جایی که بتوانند خواندن و نوشتن یاد بگیرند و محاسبات اولیه را داشته باشند تحصیل میکنند. اینجا انگیزهای برای شرکت در کنکور و تحصیلات عالیه وجود ندارد.»
به نقل از روزنامه «شهروند»- یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱ (با مقداری ویرایش و تلخیص)
دیدگاههای کاربران