امروز :پنجشنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۳

آموزش و پرورش و ناکارآمدی نظام ارتباطی آن

آموزش و پرورش و ناکارآمدی نظام ارتباطی آن

نهاد آموزش و پرورش به عنوان زیرساختی‌ترین سنگ بنای تحولات جامعه به‌شمار می‌آید. در جهان امروزی نظام آموزشی یکی از ارکان اصلی توسعه انسانی است. اگر قبول کنیم که بنیاد حیات جمعی انسان را تعلیم و تربیت تشکیل می‌دهد، آموزش و پرورش خطیرترین مسؤولیت تربیت نیروی انسانی مولد و نقش‌آفرین در جامعه را برعهده دارد. بنابراین بسترسازی برای تولید نیروی انسانی توانمند در چارچوب رسالت این نهاد است.
چنانچه بخواهیم اشاره‌ای به ارکان اصلی نظام آموزش و پرورش نماییم؛ محتوای آموزشی، فضای آموزشی، معلمان، دانش‌آموزان و اولیاء از اجزا و ارکان کلیدی و مؤثر تشکیل دهنده این نظام هستند. اکنون می‌خواهیم به جایگاه و مدل ارتباط‌گیری این نهاد با اجزای خودش و میزان نقش دهی آنها در سیستم حاکم بر سپهر فضای این نهاد تعلیم و تربیت نگاهی اجمالی بیافکنیم.
در اینجا تأکید ما بر حوزه ارتباطات انسانی است؛ اگرچه نقش تأثیرگذار دو عامل؛ “محتوای آموزشی” و “فضا” بر سبک ارتباط‌گیری سایر اجزای نهاد آموزشی غیرقابل انکار است. به عبارتی دیگر سنخیت محتوای آموزش با میزان علایق، توانمندی‌ها و نیاز مربیان و جامعه هدف از یک طرف و همچنین کیفیت و کمیت فضای آموزشی متناسب با حجم متقاضیان از طرف دیگر نقش بارزی در نحوه شکل‌گیری نظام ارتباطی در داخل سازمان آموزش و پرورش دارند.
در چارچوب سیر تاریخی تحولات نظریه های ارتباطی در جهان الگوهای ارتباطی مختلف و متنوعی پا به میدان گذاشته‌اند. ما در این یادداشت بر دو الگوی مرتبط با موضوع تأکید می‌کنیم؛
یک؛ الگوی ارتباط یکسویه ناهمسنگ: طبق این الگو در جریان ارتباط با مخاطب، به ارزیابی فعالیتها و سنجش اثربخشی آنها توجه نمی‌شود و ارزیابی در سنجش محتوای پیامها، تنها با نگاه کمّی است. جایگاه تحقیق در تولید اطلاعات بسیار اندک است و به سرشماری ساده بسنده می‌شود. ماهیت ارتباط، مبتنی بر راهبرد آمرانه و سلطه‌آمیز است.
در این سبک ارتباط، مخاطب منفعل تلقی می‌گردد. فقط منافع سازمان مدنظر قرار می‌گیرد و لذا ارتباط مدیریت مدار و مدیرمحور است.
دو؛ الگوی ارتباط دوسویه همسنگ: مشخصۀ اصلی این الگو، دادن نقش برابر از لحاظ ارتباطی نسبت به مخاطب و پرهیز از اتخاذ راهبرد سلطه‌آمیز در جریان ارتباط با اوست. در این الگو، دستیابی به تفاهم و هم‌فهمی با مخاطب، جای اقناع را می‌گیرد. اصولی مانند؛ مخاطب‌مداری، اخلاقگرایی، اطلاع‌رسانی و اطلاع‌یابی، مشارکت گرایی، گفتگو و تفاهم، از همه مهم‌تر بر اساس اصل موازنه قدرت بین منبع پیام و مخاطب در جریان ارتباط یعنی هیچکدام از طرفین در پی تسلط مطلق بر دیگری نخواهد بود. موارد ذکرشده از اصول اساسی این الگوی ارتباطی هستند.
طبق نظر«یورگن هابرماس» طرف‌های ارتباط، حق دارند آزادانه افکار خود را مطرح سازند و با رسیدن به هم‌فهمی به تفاهم برسند. با استفاده از این نظریه می‌توان گفتگو را محور تفاهم قرارداد و برای رسیدن به تفاهم و هم‌فهمی با مخاطب باید با او به گفت و شنود پرداخت.
اکنون باید دید آموزش و پرورش به عنوان بزرگترین سهامدار سرمایه نیروی انسانی تعلیم دهنده و تعلیم پذیر کشور در تعامل و ارتباط‌گیری با ذی‌نفعان و مخاطبان خود چه سبک ارتباط‌گیری را برگزیده است؟
اگرچه در ساختار این نهاد آموزشی ـ تربیتی، شوراهایی مانند؛ شورای عالی آموزش و پرورش، شورای معلمان، انجمن اولیاء و مربیان، شورای دانش‌آموزی و… جهت مشارکت در تصمیم گیری و برنامه‌ریزی‌ها تعبیه شده است، اما آنچه مهم و قابل تأمل است اینکه در میدان عمل میزان مشارکت‌دهی واقعی و اصلاً کارآمدی این بازوهای مشورتی و تصمیم ساز در چه حدی بوده است؟ آیا جایگاه مشورتی این شوراها، از برگزاری جلسات روتین و کلیشه ای فراتر رفته است؟ سبک انتخاب اعضا و نمایندگان این شوراها هم داستان دیگری است.
به هرحال آنچه مدنظر این یادداشت است نحوه ارتباط‌گیری مدیران با اجزای این نهاد و زیرمجموعه‌ها و مخاطبان آن است. براساس تجارب زیسته، مشاهدات عینی نشان داده است که ارتباط رأس با بدنه ذی‌نفعان این رکن بنیادی تعلیم و تربیت کشور علی‌رغم اهداف خودتعریفی و شعارهای مطرح‌شده به شکل یکطرفه برقرار شده است. به عبارتی دیگر نحوه صدور بخشنامه‌ها، دستورالعمل‌ها و سبک اجرایی آنها مؤید این نکته است که باور به مشارکت، بهره‌گیری از تجارب میدانی و احترام به منزلت تخصص‌ها، گویی سال‌هاست از وادی قلمرو سکانداران آموزش و پرورش رخت بربسته است.
در شرایطی که بازخورد کیفی و واقعی میزان بهره‌وری و تأثیرگذاری برنامه‌های آموزشی و تصمیمگیری‌های مدیریتی باید ملاک ارزیابی‌ها قرار گیرد نه صرفاً براساس گزارش کمّی، داده‌های آماری، نظام نمره‌دهی و… اعلام‌شدۀ رسمی از طرف مدیران مبنای تصمیمگیری واقع شود. این اصل مهم باید دغدغۀ ذهنی و عملکردی تصمیمگیران و برنامه‌ریزان باشد.
در حالی که مشاهدات و تجارب نشان می‌دهد که دلخوش‌کردن به یکسری همایشهای نمایشی، جلسات روتین با حضور مدعوین اکثراً تکراری و ثابت از قبل هماهنگ‌شده، صدور دستورات کاملاً آمرانه و با نگاه فرادست و فرودستانه، نادیده انگشتان صدای مخاطب به‌ویژه اغماض در حفظ و احترام به نقش و جایگاه عناصر کلیدی تعلیم و تربیت یعنی معلمان، دانش‌آموزان و اولیاء، متأسفانه به یک روند نامتعادل و نامیمون در شبکه ارتباطی آموزش و پرورش تبدیل شده است.
شاید در نگاه اولیه چالش‌های سبک ناکارآمد آموزشی، تزلزل منزلتی ارکان تأثیرگذار به‌ویژه معلمان، دغدغه‌ها و نارسایی‌های معیشتی جزو اولویتدارترین چالش‌های این حوزه به‌شمار آیند. امّا فراتر از موارد اشاره‌شده آنچه هنگام بروز اعتراضات و بحران‌ها نمود عینی پیدا می‌کنند؛ عدم کارآمدی مدیران در همراهی، مدیریت و تسهیلگری در حل کارساز چالش‌های پیش رو به دلیل ضعف ارتباط‌گیری صحیح است. در این مقاطع نحوۀ کاربرد سبک ارتباط‌گیری و هم‌ذات‌پنداری با مخاطبان و ذی‌نفعان معترض، نقش و تأثیرگذاری حتی بیشتر از رفع کامل نارسایی‌های مطرح شده می‌تواند ایفا نماید.
تجربه نشان داده است تهدید و ارعاب حتی توجیه و استدلال‌های نامناسب و همچنین وعده‌های بی‌پشتوانه نه‌تنها راهکار مناسبی برای چاره‌اندیشی و حل مشکلات نیست بلکه خود بسترساز دامنه‌دارترشدن بحران‌ها بوده است.
بنابراین تصمیم گیران و مدیران ضمن اینکه برنامه‌ریزی، مدیریت و رفع چالش‌های اشاره‌شده، لازم است چاره‌اندیشی واقع‌بینانه و متوازنی بکنند. چنانچه به فکر پویایی و تحول آیندهنگرانه در نظام آموزشی و تربیتی هستند، ضروری است که در سبک ارتباط‌گیری خود با مخاطبان و اجزای تأثیرگذار آموزش و پرورش، تجدیدنظر جدی، به‌روز و عالمانه بنمایند./ اصلاح‌وِب


دیدگاههای کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین بخوانید