سه سال قبل بود با دوستی که در دارالعلوم زاهدان مشغول تحصیل بود از طریق فضای مجازی آشنا شدم. او کلیپهای سخنرانی بسیاری از علمای آن دیار را برای من میفرستاد، ولی در میان همۀ این بزرگمردان، شخصیتی نامدار و عالمی فرزانه توجهام را به خود جلب کرد. هرگاه به سخنانش گوش فرامیدادم انگار حرفهایش بر تاروپود وجودم نقش میبست و با جانودل غرق در پرواز کلماتش میشدم؛ زیرا او سخنی را که از دل میگفت، بر دلها مینشاند.
گاهی فکر و خیال، مرا بهسوی سرزمین او میبرد. آری، بهسوی شهر حافظان قرآن میبرد. شهری که هرگاه اندیشهام بهسویش پر میکشید، قلبم برای وصال آن و محبوب دلم بیقرار میشد. نمیدانستم این جدایی کی به پایان میرسد. اما هرگاه توفیقی میسر میشد و دست نیاز وصال او را به آستانه خداوند منان بلند میکردم، کمتر اتفاق میافتاد که از او تعالی همصحبتی و دیدار او را نخواسته باشم.
برای دیدار او شبوروز برنامهریزی میکردم و نقشه میکشیدم. بالاخره، بعد از مدتها به این نتیجه رسیدم که رسیدن به محبوب بدون سفر امکانپذیر نیست؛ بنابراین با پدرم مشورت کردم، پدرم درس نخوانده بود، اما مرد دانا و عاقل بود و البته که از چنین انسانِ فهیم بهآسانی موفق به گرفتن اجازه شدم.
بالاخره، با تحمل همهٔ درد و رنج سفر بعد از یک هفته به خاش رسیدیم و مهمان خانهای شدیم و چند ساعت بعد ناگهان گلدستههای زیبای مکی اشک شوق را بر گونههایم جاری کرد و گلِ زیبا و خوشبوکنندۀ محبوب قلبم به مشامم رسید. انگار همۀ این درد و رنج مسیر به پایان رسید و دنیای درونم با طراوت خاصی همراه شد و ابر شادی و خرسندی بر وجودم سایه افکند. آنجا بود که شروع به خواندنِ وِرد و دعا کردم و از اینکه توانستم سالم به مقصد و محبوبم برسم، خدایم را بینهایت سپاس گفتم. دیدگانم منوّر به نور زیبای گلدستههای مکی گردید و با رسیدن به خانۀ امن الهی و یارم، دلآرام و مطمئن شد.
قبل از ملاقات با محبوب قلبها
بعد از آن، هرگاه در مسجد یا قدمزدنش را در صحن مکی میدیدم شیفته و شیدایش میشدم. میخواستم یک دل سیر نگاهش کنم، اما اشک شوق امانم نمیداد و سدی میان دیدۀ من و رخ او ایجاد میکرد. سلامِ گرم و نگاه پرمِهرش چنان مِهری بر دلم هدیه میکرد که انگار تمام غمهایم به سرور و شادی مبدل میشد. نگاهش، لبخندش، سخنش، صحبتش، دوراندیشیاش، اعتدال و میانهرویاش، صبر و متانتش، نمازش، دعایش، تلاوتش، زهد و تقوایش، تواضع و فروتنیاش، همدردی و فداکاریاش، مهربانی و دلسوزیاش رفتارش همهوهمۀ حرکاتش برایم خوشایند بود. او برای من تباری از نیکمردان و بقایای سلف است. بهیقین او یک اندیشه، یک تفکر، و نمادیست برای اعتدال و نمودیست از خوبیها.
آری، او شیخالاسلام مولانا عبدالحمید حفظهاللهتعالی است؛ چنان محبتش در دلها نشسته که در هر بوم و بَری از او سخنی است و در هر قلبی برای او جایی است. او با محصول اخلاق، تقوا، علم و عمل به بلندای انسانیت شرفیاب شده و توسن کمالات را تا کرانههای ملکیت به پیش تاخته و در آستان خدا گامزن شده است.
«خدایش در همه حال از بلا نگهدارد»
نامت بماند تا ابد/ ای جان ما روشن ز تو
نصیحتهای پدرگونۀ ایشان هنگام ملاقات
همواره دنبال بهانهای میگشتم تا بدانوسیله بتوانم کنارش بنشینم و به حرفهایش گوش فرا دهم. سلانهسلانه پس از پشتسرگذاشتن یکایک روزها و ماهها، ساعت ده روز اول عید قربان بود که خورشید این سعادت تابید و توفیق مصاحبت میسر شد؛ با جمعی از دوستان به خانهشان رفتیم. لحظاتی در محضرشان بودیم که هر لحظۀ آن جای گفتن و نوشتن دارد. ایشان ما را به نماز، تقوا، تزکیه، اخلاص، تلاوت، ذکرواذکار، تواضع و فروتنی، همدردی و فداکاری، اعتدال و میانهروی، دلسوزی و غمخواری، اخلاق و خودسازی، ادب، احترام به اساتید، مدرسه، کتاب، همکلاسیها و… حضور در کلاس، تکرار، مطالعه و… توصیه کردند. این پدر مهربان و مربی دلسوز در لابهلای سخنانشان به پنج نکتۀ حیاتی اشاره نمودند:
نکتۀ ۱- قشر علما و طلاب باید هم در فکر ساختن دنیای مردم و هم آخرتشان باشند؛ بلکه توجهشان برای ساختن دنیایشان بیشتر باشد؛ چون اگر دنیای مردم ساخته شود آخرتشان حتما ساخته میشود؛ این کار جزو تعالیم انبیا علیهمالصلاةوالسلام بود.
نکتۀ ۲- اگر علما و طلاب بخواهند پیش مردم محبوبیت داشته باشند و محبتشان در دلهای مردم ریشه بدواند، باید همیشه در فکر فراهمکردن نیازهای دنیویشان باشند. ایشان داستان حضرت یوسف علیهالصلاةوالسلام را بهعنوان دلیل آوردند. او مصری نبود، ولی همواره در پی برآوردهکردن نیازهای دنیوی مردم بود، حتی مردم از شهرهای دیگر به مصر میآمدند و از اینجا نیازهای مالیشان را تأمین میکردند. ازاینرو پیش عوام و خواص محبوبیت داشت و محبتش در دلهایشان موج میزد.
نکتۀ ۳- وظیفه و رسالت علما و طلاب تنها نجات آخرت ملتها نیست؛ بلکه هم دنیا و هم آخرتشان است.
نکتۀ ۴- شما تنها برای نجات خودتان یا خانوادهتان فکر نکنید؛ بلکه برای نجات همۀ انسانیت فکر کنید؛ زیرا رسالتتان جهانیست.
نکتۀ ۵- ظرفیت خود را بالا ببرید و فراتر از مذهب بیندیشید و نسبت به همهٔ انسانیت خیرخواه باشید.
نتیجهٔ تأثیر دیدار با محبوب دلها
بعد از این ملاقات و دیدار، قرص بدری در آسمان دلم درخشید و شام وصالم با حضورش درخشان شد. سبب شد آفتابی بر بام زندگیام طلوع کند و صفحۀ جدیدی در زندگیام ورق بخورد. تحوّل عظیمی در وجودم پدید آمد. من پس از این دیدار به این نتیجه رسیدم که او مردیست که از میان ما، دارای نظری بلند، دلی دریاوش و همتی راسخ است. مردی که خستگی و ملالت در قاموس زندگیاش محلی از اعراب ندارد. شخصیتی جذاب و استورهای که در میدان دعوت و اصلاح، زهد و پارسایی، علم و حکمت یادگار و نمودی از مجددان و اصلاحگران پیشین تاریخ پرشکوه امت اسلامی است. او که از سبوکشان و جرعهنوشان بزم امامالمتقین، محمد صلیاللهعلیهوسلم است، مردی که در مکتب انبیا تربیت یافته است و در موقفها و گامهایش حکمت و درایت انبیا آشکار است. او در عصری که همه به جان درخت انسانیت افتاداند، این درخت را میپرورد. کلامِ روان و دلپذیر او، عمقِ تحلیل و دوراندیشیاش در قضایای تیره و تار امروزی، از او چنان شخصیتی کاریزماتیک ساخته است که دوست و دشمن لب به تحسین او گشوده و آنانی که حظ وافری از انصاف دارند، او را بهخوبی یاد کردهاند. گفتار او ماندگار است. سخنی را که از دل میگوید، بر دلها مینشاند. او با گفتههای نغزش، چراغی را بر فراز راه مردمِ راهگمکردهٔ این عصر افروخته تا امتی را از سرگشتگی نجات دهد؛ زیرا گفتههایش از عُصارهٔ اندیشه و تفکر میانه و وسطیّت سوخت میگیرد. غمخوار امت است، غم امت غم اوست. شادی امت، شادی اوست. نگاهکردن به چهرهٔ دلربایش غمها را میزداید و وجودش هزاران تن را جانی دوباره میبخشد. او شخصی است که با ضجهها و دعاهای دلسوزانهاش امتی را بدرقه میکند. نعمتی از جانب خدا نهتنها برای یک قوم و نه برای یک ملت، بلکه برای تمام جهانیان است.
آری، شیخالاسلام گلِ زیبا و خوشبوکنندهٔ باغِ اسلام است. وجودش همچون کتابی مفید و سازنده است که باید مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد. بااینوجود عدهای میخواهند با کوتهفکری، از عظمت این چهرهٔ تابان بکاهند؛ اما غافل از آنکه این آفتاب، پرتواش مدتهاست که بر ایران و حتی فراتر از آن تابیده است. ذهنها او را باور و قلبها او را درک کردهاند. مدتهاست بر قلبها حکمرانی میکند و محبتش در اعماق قلبهای مردم ریشه دوانیده است. آنکه عزت را به شخصی، بهمعنای واقعی کلمه میبخشد، فقط ایزد منان است وبس.
لطف اوست که چنین الگوی اخلاص و عمل را به انسانیت عنایت کرده است.
در پایان میخواهم این را بگویم؛
مردم ایران و بهخصوص بلوچستان قدر این بزرگمرد تاریخ را بدانند و آنهایی که در پی پیشرفت و ترقی و ارادهٔ رسیدن به قلههای عزت، شرف و مجد و فراتر از آن، در پی رسیدن به خدا هستند، ایشان را در تمام شئون زندگیشان الگو قرار دهند و از خرمن صفاتشان خوشهها برچینند.
من سهسال میشود به زاهدان آمدهام و با هر بار دیدن او، به یاد روزگار باعظمت امت اسلامی میافتم؛ آن روزها که علما رهبران جامعه اسلامی بودند و در همۀ عرصهها سخن نخست از آنِ آنان بود؛ روزهایی که علما مطاف و چرخشگاه عاموخاص بودند.
توصیۀ من به عزیزانی که تا کنون شرف حضور در محضر جانبخش ایشان را نیافتهاند، این است که فرصت را مغتنم شمرده و از گوشه و اکناف، بال گشوده و به دیدارشان بشتابند و از فیض سخنان ارزندهشان بهره ببرند و در بزم گرمشان به آبیاری روح و روان خود پرداخته، از خوانِ نعمت کریمانه و گفتارهای حکیمانهشان توشههای معنوی برگیرند و از خرمن معرفت و معنویتشان خوشهها برچینند.
دیدگاههای کاربران