امروز :پنجشنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۳

کپسول گاز و آسفالت خیابان و رینگ ماشین من

کپسول گاز و آسفالت خیابان و رینگ ماشین من

هوا ناگهان سرد شده است. گاز به شهر ما زاهدان رسیده، اما به منزل ما و خیلی‌ از زاهدانی‌های دیگر نرسیده تا همچنان از کپسول گاز استفاده کنیم. دو کپسول‌ از سه کپسول گاز خانۀ ما چند وقتی است خالی شده و من از همسایه یکی قرض گرفته‌ام. تصمیم دارم پس از کلی امروز و فردا کردن، کپسول‌های خالی را پر کنم. دو کپسول خالی را در صندوق عقب ماشین جای می‌دهم، یکی از شرکت الیاس‌‌گاز و دیگری از شرکت پرسی‌ایران گاز. راه می‌افتم. در شهر خبری از خودروهای زهواردررفتۀ شرکت‌های گاز نیست. به ناچار به سمت خروجی شهر حرکت می‌کنم تا شاید آنجا بتوانم کپسول پرسی‌گاز را پر کنم. چندین ماشین شخصی از وانت گرفته تا کامیون و انواع سواری مقابل شرکت پارک شده است. ملت همه مثل من کپسول خالی آورده‌اند تا پر کنند. نگهبان شرکت به سمت یک خودروی سایپا که در محوطۀ شرکت پارک شده و کلی کپسول پرشده بار زده، اشاره می‌کند و می‌گوید: این ماشین حالا می‌آید بیرون. منتظرش بمانید!
منتظر ایستاده‌ایم که ماشین با سرعت از شرکت بیرون می‌زند و راننده با دست به ما اشاره می‌کند که بیایید دنبالم. همه به سمت ماشین‌ها می‌دویم. انگار در پیست مسابقه هستیم و باید سریع خودمان را به ماشین‌هایمان که در خط شروع پارک شده‌اند، برسانیم و آتش کنیم. ماشین‌ها همزمان روشن می‌شوند و با شتاب در تعقیب خودروی شرکت گاز حرکت می‌کنند. صحنۀ عجیب اما آشنایی‌ست. همه با سرعت به سمت شهر می‌رانیم. ماشین‌ها از هم سبقت می‌گیرند تا فاصله‌شان را با ماشین شرکت کمتر کنند. من عقب می‌مانم و از دور صحنه را زیر نظر می‌گیرم. چند کیلومتر جلوتر خودروی شرکت گاز به جادۀ خاکی می‌زند و همانجا توقف می‌کند. ماشین‌ها همه توقف می‌کنند و راننده‌ها مثل بدل‌کارانی آماده با شتابی فوق‌العاده کپسول‌‌به‌دست به سمت صفی می‌دوند که خیلی زود تشکیل شده است. در یک لحظه چندین کپسول پشت سر هم قرار می‌گیرند و من تازه می‌فهمم ماشین‌ها چرا از هم سبقت می‌گرفتند تا فاصلۀ کمتری با ماشین شرکت گاز داشته باشند!
توزیع کپسول آغاز می‌شود. من هم ماشینم را گوشه‌ای پارک می‌کنم و یکی از کپسول‌ها را به صف می‌رسانم. روی برگه‌ای که به ماشین شرکت چسبانده‌اند، نوشته شده: «قیمت هر سیلندر 9700 تومان» توزیع‌کننده اما کارتخوان ندارد و به همه اعلام می‌کند «10 هزار تومانی آماده داشته باشید، کارتخوان ندارم». خیلی از راننده‌ها پول نقد همراه ندارند و کلافه‌اند. من شانس می‌آورم که پول نقد همراه دارم. بالآخره موفق می‌شوم یکی از دو کپسول را پر کنم و پیروزمندانه به طرف ماشین حرکت کنم. ماشینی که یک دختربچۀ 7 ساله و یک پسربچۀ 5 ساله از پشت شیشه‌های آن پدرشان را تماشا می‌کنند که با چه مکافاتی یکی از کپسول‌های خانه‌شان را پر کرده است. این داستان زندگی بسیاری از من و همشهریانم است که شاید روزی به پایان برسد.

دو روز از ماجرای پر کردن کپسول پرسی‌گاز گذشته و من در شهر با ماشینم این‌طرف و آن‌طرف می‌روم. اوضاع آسفالت‌ خیابان‌های شهر ما چند وقتی است که قدری بهتر شده، اما این به این معنا نیست که تو می‌توانی با خیال راحت در زاهدان رانندگی کنی. هر لحظه ممکن است یکی از چرخ‌های ماشینت چنان در چاله بیفتد که رینگش هم کج شود. این اتفاق هفتۀ پیش برای من افتاد.
باری، بادقت رانندگی می‌کنم و هر جا که لازم است سرعت ماشین را کم می‌کنم. صدایی از صندوق عقب ماشین می‌شنوم؛ هر بار که ترمز می‌کنم از داخل چیزی به دیواره‌‌های صندوق محکم برخورد می‌کند. یادم می‌آید! یکی از کپسول‌ها همچنان آن پشت خالی است. باید یک روز وقت بگذارم و برای پرکردن آن یکی کپسول، به شرکت الیاس‌گاز بروم. چقدر از عمرمان بهینه استفاده می‌کنیم ما مردم این سرزمین.


دیدگاههای کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین بخوانید