شب چهارشنبه (آخرین غروب ماه ذیالحجة سال 23 هجری) فرا رسید و فاروق اعظم ـ رضیاللهعنه ـ مثل همیشه اکثر ساعات شب را به نماز و راز و نیاز با خدای خود گذراند و در اواخر شب (سحرگاه یکم محرم 24 هجری) که هنوز هوا تاریک بود با ندای مؤذن از جا برخاست و وضو گرفت و برای انجام نماز صبح با مسلمانان به مسجد شتافت و بعد از تنظیم صفوف در محل خود رو به قبله ایستاد و دستها را بالا برد و با صدای بلند تکبیر تحریم را ادا و گفت: «الله اکبر» و یک لحظه بعد فریاد کشید: «سگی مرا به قتل رسانید» و با شنیدن این فریاد تمام صفوف بههم خورد و وحشتزده برای دفاع به صف مقدم هجوم بردند، و مشاهده کردند که ابولؤلؤ با خنجری که در دست گرفته، شش ضربت بر فاروق ـ رضیاللهعنه ـ فرود آورده و دیوانهوار به دور سر خود میچرخد و از جلو و عقب و راست و چپ مسلمانان صف اول را زخمی میکرد و به قتل میرساند و در این هنگام عبدالرحمنبنعوف (بُرْنُس) ضخیم و سنگین خود را بر سر ابولؤلؤ انداخت تا او را دستگیر کند و ابولؤلؤ وقتی زیر پارچه قرار گرفت و مطمئن شد که دستگیر شده است، سریعاً خنجرش را در شکم خود فرو برد و آن را چرخاند و خود را به قتل رسانید، و بعد از به هلاکترسیدن ابولؤلؤ و پایانیافتن کشتار برخی از نمازگزاران بیگناه، مسلمانان فرصت یافتند که خود را به امیرالمؤمنین ـ رضیاللهعنه ـ برسانند و مشاهده کردند که یکی از ضربتها در پایین ناف او وارد گشته و رودههایش را قطع کرده و بر اثر شدت جراحتها، فاروق ـ رضیاللهعنه ـ بر زمین افتاده است.
بلافاصله جمعی از اصحاب او را در حال بیهوشی بر دوش گرفته و به منزل بردند و مسلمانان بهصورت موجهای سرگردان با گریه و زاری بیاختیار در اطراف مسجد حرکت میکردند تا یکی از اصحاب فریاد برآورد: «ای بندگان خدا!! نماز، نماز ! نزدیک است خورشید طلوع کند و عبدالرحمن بن عوف با دو سوره کوتاه نماز صبح را با آنها ادا کرد، و بقیه ضربتخوردگان نیز به خانههای خویش انتقال یافتند که شش نفر از آنها به درجه شهادت نائل و هفت نفر از آنها نیز از شدت زخمهای خویش مینالیدند.
جمع کثیری از اصحاب به دور جسد مجروح و بیهوش فاروق ـ رضی الله عنه ـ با حالتی از شدت تأثر نشستهاند، برخی تا حدی به بهبودی او امیدوار و برخی دیگر به شدت ناامید و نگران هستند، علی مرتضی ـ رضی الله عنه ـ وارد میشود و بر بالین او مینشیند و عبدالله بن عباس که از شاگردان صمیمی فاروق ـ رضی الله عنه ـ و همیشه مورد توجه خاص او بوده و از همه نزدیکتر نشسته ، با اطلاع از خصوصیت فاروق ـ رضی الله عنه ـ ، برای به هوش آوردن او یکی دو مرتبه با صدای بلند میگوید : «نماز، نماز» فاروق ـ رضی الله عنه ـ با شنیدن این صدا چشم گشوده و به هوش میآید و میگوید: «مسلمانان نماز خواندند؟» ابن عباس میگوید : بلی، فاروق ـ رضی الله عنه ـ میگوید: «لا اِسْلامَ لِمَنْ تَرَكَ الصَّلوةَ » آن گاه آب خواسته، و در حالی که خون از زخمهایش جاری است وضو میگیرد و نماز میخواند سپس از اطرافیانش میپرسد: تحقیقاً قاتل من چه کسی بود؟ و وقتی جواب میگویند: «ابولؤلؤ مجوسی بود» فاروق ـ رضی الله عنه ـ میگوید: «خدا را سپاسگزارم که قاتل من فردی است که در حضور خدا، حتی با یک سجدهای که برای خدا انجام داده باشد، نمیتواند با من طرح دعوا نماید، و یقین میدانم که هیچ عربی سوء قصدی نسبت به من نداشته است»
در این موقع به درخواست فاروق ـ رضی الله عنه ـ یکی از اطبای عرب بر بالین او حاضر و شربت (نبیذ) را به او داد، و وقتی مشاهده کرد که شربت به شکل آمیخته به خون از دهنه یکی از زخمها بیرون آمده، سکوت کرد، ولی همین سکوت نشان میداد که به نظر او یکی از این ضربتها رودهها را قطع کرده و معالجه او امکانپذیر نیست، و فرزند ارشد فاروق، عبدالله، فوراً پزشک دیگری را از انصار و از خاندان بنی معاویه، بر بالینش حاضر کرد و وقتی پزشک مقداری شیر به او داد و مشاهده کرد که از دهنه یکی از زخمها با کمی تغییر رنگ بیرون آمده است، نظر تلویحی پزشک سابق را کاملاً تأیید کرد و گفت: «یا امیر المؤمنین اِعْهَدْ» = جانشینی برای خود تعیین کن و وصیت کن» یعنی زخمهای تو به هیچ وجه علاجپذیر نیستند. فاروق ـ رضی الله عنه ـ گفت: این برادر از خاندان معاویه انصاری، عین واقعیت را به من گفت و خطاب به پزشک گفت: «اگر غیر از این را میگفتی تو را صادق نمیدانستم ».
ام کلثوم دختر علی مرتضی و فاطمه ـ رضی الله عنهم ـ و آخرین همسر فاروق ـ رضی الله عنه ـ که در پشت پرده از اظهارنظر پزشکان در غم و تأثر غرق شده بود، وقتی شنید که فاروق ـ رضی الله عنه ـ به عنوان یک واقعیت نظر آنها را تأیید میکند از شدت تأثر با صدای بلند گریه و زاری را آغاز کرد (واعُمَراهْ …)
و زنان دیگر نیز که در آن جا بودند عموماً با صدای بلند گریه و زاری را شروع کردند به طوری که فضای منزل از گریه و زاری مردم به لرزه درآمده بود، در این هنگام صدای اعتراض فاروق ـ رضی الله عنه ـ بلند گردید و به آنها گفت: «مگر نشنیدهاید که پیامبر یالله علیه و سلم ـ فرمود: «یعَذَّبُ المَیتُ بِبُكاءِ اَهّلِهِ عَلَیهِ» روح میت بر اثر گریه نزدیکانش در عذاب خواهد بود» راضی نیستم برای من گریه کنید و هر کس گریه میکند بیرون برود، و با این که چهار روز دیگر زنده ماند، در این نزع طویل یک لحظه متانت و صلابت را از دست نداد و تعجبی ندارد که فاروق با یک حالتی از مسرت نظر پزشکان را درباره مرگ قطعی خویش صریحاً تأیید میکند ، زیرا این بزرگ صحابی زندهدل و پشمینهپوش در راه پیروی از پیامبر ـ صلی الله علیه و سلم ـ و پیروی از ابوبکر صدیق ـ رضی الله عنه ـ ، نخستین جانشین پیامبر ، علاوه بر این که خود را از تمام خوشیهای زندگی محروم کرده، تا این لحظه نیز در دریایی از تلاش و کوشش و رنج و ناراحتی غرق بوده و بارها نیز اهداف زندگی خود را این طور اعلام کرده است: «فقط به خاطر جهاد (آزاد کردن جهان از کفر) و توسعه علوم و معارف اسلامی، و انجام دادن نمازها (ارتباط معنوی با خدا)، میخواهم زنده بمانم» و فاروق ـ رضی الله عنه ـ در طول ده سال جهاد و مبارزه برای متلاشی کردن ارتشهای ایران و روم و تلاش و کوشش در توسعه علوم و معارف اسلامی در دو قاره آسیا و آفریقا و برپا داشتن این همه نمازها و شبزندهداریها، به حدی خسته و کوفته و پیر و ناتوان شده است، که برای چرخاندن کارها نیروی کافی را در خود نمیبیند. و حتی بیم دارد که تصرفات آینده او در حال کمتوانی اجر و ثواب کارهای سابق او را در حال توانمندی کسر و ناقص نماید، به همین جهت سه هفته قبل به خانه خدا شتافت و بعد از بارها طواف خانه خدا و انجام مراسم حج با عرض عذرهای موجه، پیری و ناتوانی و خستگی مفرط و وسیعت جهان اسلام، از خدا التماس نمود که بعد از برگشتن به مدینه، با بخشیدن آخرین درجه ترفیع از راه شهادت او را از این زندگی پرمشقت و از این مقام پرمسئولیت معاف فرماید و به تعبیر دیگر بازنشستگی دائمی را از راه مرگ رنگین از او قبول فرماید و وقتی بعد از برگشتن به مدینه، هفتهای نگذشت که علائم و آثار قبول التماس فاروق ظاهر گردید و به دست یک فرد مجوسی، مضروب و شورای پزشکی مرگ قطعی او را اعلام کرد ابداً جای تعجب نبود که فاروق با یک حالتی از مسرت حرف پزشکان را تأیید کند و حتی به پزشک انصاری صریحاً بگوید: «لَوْ قُلْتَ غَیرَ ذلكَ لَكَذَّبْتُكَ» اگر غیر از مرگ قطعی من چیز دیگری را میگفتی شدیداً تو را تکذیب میکردم».
بنابراین فاروق از این که التماس او مورد قبول خدا واقع و از این زندگی پرمشقت و تحمل بار سنگین امارت معاف و به زودی از این دنیا میرود، کاملاً شادمان است، اما از این که به زودی به جهان دیگر میرود و در حضور خدا حاضر و مورد محاسبه دقیق قرار میگیرد و تصفیه همه حسابها با او به عمل میآید، و مطمئن است، نه او و نه هیچ انسانی و حتی کوهها تاب تحمل یک ذره از قهر و غضب خدا را ندارد و شاید در دفتر اعمال او جرمی وجود داشته باشد که او از آن ناآگاه ولی خدا از آن آگاه است به طور کلی فاروق ـ رضی الله عنه ـ از احتمال قهر و غضب خدا بیمناک به نظر رسید، و مسلمانان وقتی چنین حالتی را در او احساس کردند دسته دسته او را به این عبارت دلجویی میکردند: «تو را مژده باد که بعد از مرگ فوراً به بهشت خدا میروی زیرا تو صحابی پیامبر بودی و پیامبر کاملاً از تو راضی بوده و در حال امارت نیز چه خدمتها به اسلام و به مسلمین کردی و چه قدر حق را بالا بردی و عدالت را گسترش دادی» و فاروق تقریباً در پاسخ تمام دستهها فقط این طور جواب میداد: «از امارت من تعریف نکنید ، به خدا آرزو دارم که خدا خیر و شرش را برایم برابر و مساوی به حساب بیاورد به طوری که «لا اَجْرَ وَ لا وِزْرَ» نه اجری و نه گناهی برای من به شمار آید و اما این که گفتید من صحابی پیامبر ـ صلی الله علیه و سلم ـ بودهام و او از من راضی بوده این را قبول دارم و تمام امید من هم این است »، و اما وقتی ابن عباس در این باره به فاروق گفت: «مژده باد تو را که بعد از مرگ فوراً به بهشت میروی، زیرا مسلمان شدن تو دین اسلام را قدرت و عزت بخشید، و امارت تو جهان را از کفر رستگار کرد، و زمین را پر از عدل و داد کردی»
فاروق ـ رضی الله عنه ـ در حالتی از مسرت به ابن عباس گفت: «تو هم حاضری که بر این کارهای من شهادت بدهی؟ » و علی مرتضی ـ رضی الله عنه ـ که در آن جا نشسته بود به ابن عباس گفت: «بگو بلی و در این شهادت من هم با تو هستم » و فاروق ـ رضی الله عنه ـ به این علت از ابن عباس توضیح خواست زیرا شنیده بود که ابن عباس از امارت او زیاد راضی نیست و این توضیح و بیان معلوم نمود که نه ابن عباس و نه علی مرتضی و نه افراد دیگر هیچ کدام در شکل کلی از امارت او ناراضی نبودهاند و شهادت صریح صحابیهای آزاد و شجیع و بیباک مانند ابن عباس و علی مرتضی ـ رضی الله عنهم ـ تا حد زیادی قلب فاروق را تسکین داده و مطمئن گردید که امارت ده ساله از مقام صحابی بودن او از این که پیامبر ـ صلی الله علیه و سلم ـ از او راضی بوده، چیزی کسر نکرده است و با قلب شاد و پر از امید به رحمت خدا، با انجام دادن وصیتها خود را برای رسیدن به حضور خدا آماده کرد.
آنگاه عبدالله ، پسرش را فراخواند و گفت:گفت: قرض و بدهیهای مرا حساب کنید و اگر افراد خانوادهام توانایی داشتند آنها را به صاحبانش پرداخت نمایند و اگر آنها توانایی نداشتند خانوادههای قبیله بنی عدی و اگر آنها هم توانایی نداشتند قریش آنها را پرداخت نمایند و به جز اینها کمک را از کس دیگر مخواه.
عبدالرحمن بن عوف پیشنهاد کرد که فعلاً این بدهیها از بیتالمال پرداخت گردد و بعد به بیتالمال برگردانده شود. فاروق ـ رضی الله عنه ـ از این پیشنهاد به شدت عصبانی گردید و گفت: «مَعاذَ الله زیرا تو و یارانت بعد از من میگویید به خاطر عمر این بدهیها را از افراد خانواده عمر پس نمیگیریم و در نتیجه بار گناه این بدهیها بر دوش من خواهد آمد» آن گاه بدهیهای او را حساب کردند و در حدود هشتاد هزار درهم بود و به عبدالله گفت: تو باید پرداخت این بدهیها را تضمین و بر ذمه خود بگیری و عبدالله این ضمانت را قبول کرد و عبدالله بعد از وفات فاروق در مدت کمتر از یک هفته از راه فروختن خانه مسکونی فاروق به معاویه ـ رضی الله عنهما ـ ، این مبلغ را به عثمان ـ رضی الله عنه ـ داد تا آن را به بستانکاران بدهد.
فاروق بعد از پیدا کردن وسیله پرداخت بدهیها به عبدالله گفت: «به نزد ام المؤمنین عایشه ـ رضی الله عنها ـ برو و بگو عمر تو را سلام میرساند، اما نگویید: امیرالمؤمنین، زیرا من از امروز دیگر امیرالمؤمنین نیستم، و به او بگویید که عمر خواهش کرد اجازه دهید که در کنار دو یارش به خاک سپرده شود» عبدالله به منزل ام المؤمنین عایشه شتافت و دید برای فاروق گریه میکند و سلام و پیشنهاد فاروق را به او عرض کرد، ام المؤمنین عایشه فرمود: من این محل را برای خود میخواستم، اما به خدا حاضرم عمر را بر نفس خود ترجیح دهم، و وقتی عبدالله برگشت ، از دور کسی گفت: عبدالله آمد، فاروق گفت: مرا بنشانید و با حالتی از بیم و امید منتظر ورود عبدالله بود، و وقتی عبدالله وارد شد از او پرسید: چه خبری داری؟ عبدالله گفت: آن چه تو میخواستی و ام المؤمنین عایشه ـ رضی الله عنها ـ اجازه داد. فاروق در حالتی از نهایت مسرت گفت: الحمدلله، هیچ امری برای من از این جایگاه مهمتر نبود و ای پسرم این را هم به تو توصیه میکنم که بعد از آن که زندگی من به آخر رسید و آماده دفن شدم مرا بر تابوتی بگذارید و بر در خانه ام المؤمنین عایشه بایستید و مجدداً از او اجازه بخواهید، اگر اجازه داد مرا در کنار پیامبر ـ صلی الله علیه و سلم ـ و ابوبکر به خاک بسپارید و اگر اجازه نداد مرا به گورستان عمومی مسلمانان برگردانید ، زیرا میترسم اجازهای که امروز به من داده رعایت مقام و موقعیت مرا کرده باشد.
نزدیکیهای غروب همان روز اول حادثه، برخی از اصحاب تقاضا کردند، که فاروق ـ رضی الله عنه ـ جانشینی را برای خویش معین کند، فاروق گفت: «اگر ابوعبیده یا سالم حالا زنده میماندند، اولی یا دومی را جانشین خویش قرار میدادم و هرگاه خدا درباره آنها از من سؤال میکرد میگفتم پیامبر ـ صلی الله علیه و سلم ـ درباره اولی فرموده: «امین امت است» و درباره دومی فرموده: «به شدت خدا را دوست دارد».
مُغیره گفت: من فرد بسیار خوبی را برای جانشینی تو سراغ دارم، فاروق ـ رضی الله عنه ـ گفت: چه کسی است، مغیره گفت: پسرت عبدالله بن عمر، فاروق با عصبانیت گفت: «خدا تو را بکشد، به خدا این حرف را به خاطر خدا نگفتی ، خلافت باید از خانواده ما به کلی خارج شود، زیرا اگر چیز خوبی است ما سهم خود را گرفتهایم و اگر شر و رنج و مشقت است ما به حد کافی آن را تحمل کردهایم، و اگر از غیر خانواده خود فردی را جانشین قرار دهم از ابوبکر پیروی کردهام و اگر هیچ کسی را به جانشینی خود تعیین نکنم از پیامبر ـ صلی الله علیه و سلم ـ پیروی کردهام، و من شش نفر را که پیامبر تا آخرین لحظات زندگی از آنها راضی بوده، یعنی علی و عثمان و عبدالرحمن بن عوف و سعد بن وقاص و طلحه و زبیر (رضیالله عنهم) را به عنوان اعضای شورای انتخاب، جانشین قرار میدهم تا در بین خود یکی از این شش نفر را برای جانشین من انتخاب نمایند و پسرم عبدالله نه به عنوان عضو شورا بلکه به عنوان مشاور با آنها همکاری کند.
فردای آن روز، فاروق اعضای شورا، به غیر از طلحه که در شهر نبود را به منزل خود دعوت کرد و ضمن اشاره به حساسیت اوضاع جهان اسلام به آنها هشدار داد که هر اختلاف و تفرقهای به وجود آید مسئول پیدایش عواقب آن شما هستید نه مردم مسلمان زیرا اختلاف هر قوم و ملتی ناشی از اختلاف سران آنها است، و به نظرم مردم امارت یکی از این سه نفر را (عبدالرحمن ، و عثمان و علی) قبول دارند، آن گاه نگاهی به علی کرد و گفت: «اگر چیزی از کارهای مسلمانان به تو واگذار گردید بنی هاشم را بر گرده مردم سوار نکنید» و بعد نگاهی به عثمان کرد به او گفت: «اگر چیزی از کارهای مسلمانان به تو واگذار گردید بنی امیه را بر گرده مردم سوار نکنید» و سپس نگاهی به عبدالرحمن کرد و گفت: «اگر تو بر سر کار آمدی خویشان و نزدیکان خود را بر گرده مردم سوار نکنید» آن گاه فاروق گفت: «برخیزید و به منزل ام المؤمنین عایشه بروید و گفتگو و مشورتها را آغاز کنید و در میان خودتان یکی را برای امارت بر مسلمانان انتخاب نمایید» وقتی اعضای شورا بیرون رفتند، فاروق گفت: «اگر این اَجْلَح (علی مرتضی را انتخاب کنند او به خوبی مردم را رهبری خواهد کرد» عبدالله گفت: «پس چرا نمیگویی او را انتخاب کنند؟» فاروق گفت: «نمیخواهم چه در حال حیات و چه بعد از مرگ کسی را به عنوان جانشین خود بر مسلمانان تحمیل نمایم » و بعد از لحظاتی سر و صدای بحث و گفتگوی اعضای شورا از محل نزدیکی، به گوش میرسید. عبدالله بن عمر از شنیدن این سر و صدا نگران شد از این که اختلافی در بین آنها ایجاد شده باشد و گفت: «سبحان الله، هنوزامیرالمؤمنین در حال حیات است، آثار اختلاف ظاهر گشته است» فاروق با شنیدن این حرف مجدداً آنها را به منزل خویش احضار کرد و به آنها گفت: «فعلاً از تشکیل جلسات خودداری کنید و بعد از مرگ من تا سه روز جلسات بحث و مشورت را تشکیل دهید.
آنگاه فاروق دستور داد در مدت این سه روز صُهَیب امام جماعت مسلمانان باشد و به طور حتم و قطع برای روز چهارم باید یکی از شما برای امارت انتخاب گردد ، و برای تحقق حتمی این مطلب به حضور اعضای شورا به دو مطلب زیر اکیداً دستور داد:
1ـ به ابوطلحه انصاری دستور داد که در رأس پنجاه نفر مسلح برگزیده انصاری برگزاری این انتخابات را در مدت نام برده به عهده بگیرد.
2ـ به صهیب رومی، که او را در دوره انتقال قدرت، جانشین موقت خود قرار داده بود دستور داد که بعد از مرگ من تمام اعضای شورا را در اتاقی جمع کنید و با اسلحه بر سر آنها بایستید و هرگاه پنج نفر بر امارت یکی از آنها متفق و یک نفر مخالفت ورزید با شمشیر سر او را بشکافید و اگر چهار نفر بر امارت یکی از آنها متفق و دو نفر مخالفت میورزید با شمشیر سر این دو نفر را بزنید و اگر سه نفر بر امارت یکی از آنها و سه نفر دیگر بر امارت یکی دیگر از آنها توافق کردند ، عبدالله بن عمر را حَکَم خود قرار دهند و اگر حَکَمیت عبدالله را قبول نکردند، عبدالرحمن بن عوف در هر دسته ای بود نظر این دسته را قبول کنید و دسته دیگر هم اگر بر مخالفت خود باقی ماندند آنها را به قتل برسانید.
فاروق ـ رضی الله عنه ـ با این تدبیر قاطع و حکیمانه مطمئن گردید که چهار روز بعد از مرگ او حتماً جانشینی برای او تعیین و جهان اسلام از بلای اختلاف و تفرقه بر سر قدرت و از بلوای جنگهای داخلی و از خطر تهاجم نیروهای خارجی و ارتشهای روم و چین مصون خواهد ماند، و هنگامی که به ترتیب مهاجرین و انصار و مردم مدینه و اهل شام و اهل عراق برای عیادت از او اجازه خواستند به همه آنها اجازه داد.
وقتی خواستند توصیههایی به آنها بکند فاروق در نهایت صلابت و متانت و در حالی که پارچه سیاهی بر زخمهای سرش پیچیده و از آن خون جاری میشد در جواب گفت: «همه شما را توصیه میکنم که یک ذره و یک لحظه از کتاب خدا جدا نشوید زیرا شما مادامی که از قرآن پیروی کنید گمراه نمیشوید ، و به خلیفه بعد از خودم اکیداً توصیه میکنم که:
1ـ نسبت به اصحاب مهاجرین نخستین، نهایت توجه را مبذول و حقوق آنها را محفوظ و مقام آنها را کاملاً محترم بدارد.
2ـ اصحاب انصار چه اوس و چه خزرج که قبل از مهاجرین در این شهر سکونت داشته و قبل از بقیه اهل این شهر ایمان آوردهاند، و امکانات رشد ایمان و توسعه دین را فراهم نمودهاند، باز مورد توجه و احترام کامل قرار دهد، و نیکویی نیکوکاران آنها را قبول و از بدیهای آنان صرفنظر نماید .
3ـ و هم چنین توجه خود را نسبت به اهالی تمام شهرهای جهان اسلام مبذول دارد، زیرا اهالی این شهرها نیروی کمکی اسلام هستند و مالیات آنها چیزی باشد اضافه از زندگی خودشان و به رضا و رغبت خود آن را بدهند .
4ـ و هم چنین توجه خود را نسبت به عشایر و عرب و بادیهنشینان و روستائیان کاملاً مبذول بدارد و با همه آنها به خیر و نیکی رفتار نماید زیرا ریشه و اساس عرب و ماده اسلام اینها هستند، و چیزهایی که اضافه بر زندگی ثروتمندان آنها است، از آنان بگیرد و به افراد بیچیز و کم بضاعت آنان برگرداند.
5ـ و هم چنین پیمان و تعهد خدا و پیامبر را نسبت به اهل ذمه، افراد غیرمسلمان که تحت حمایت حکومت اسلام هستند، کاملاً رعایت کند و برای دفاع از آنها با دشمنان و متجاوزین به آنها بجنگد و در مقابل مالیاتی از آنها نگیرد که پرداخت آن سبب مشقت و رنج آنها گردد.
فاروق ـ رضی الله عنه ـ بعد از توصیههای لازم به آنها گفت:«برخیزید و از نزد من بیرون بروید» آن گاه توصیههای لازم را به ارشد فرزندانش عبدالله نمود: «پسرم! ویژگیهای ایمان واقعی را داشته باشید که عبارتند از: روزه در گرمترین روزهای تابستان و کشتار دشمنان با شمشیر، و شکیبایی در برابر مصائب و تکمیل وضو در روزهای سرد و تعجیل نماز در روزهایی که هوا ابری باشد و دوری از میگساری».
آن گاه فاروق ـ رضی الله عنه ـ ، که خود را برای سفر به جهان ابدیت کاملاً آماده کرده بود به عبدالله چنین گفت: «مانند اشراف مرا با مسک غسل ندهید ومانند افراد عادی قبر را برای من بکنید و در کفن من زیادهروی نکنید زیرا اگر عمل من خوب نبوده باشد اینها برای من چه فایدهای دارند؟ راضی نیستم زنان در تشییع جنازه من شرکت کنند، و راضی نیستم در توصیف من اوصافی گفته شود که من آنها را ندارم ».
عبدالله در حالی این وصیتها را گوش میکرد که سر فاروق ـ رضی الله عنه ـ بر ران او بود و مشاهده کرد بعد از این وصیتها فاروق ـ رضی الله عنه ـ کلمه شهادتین را تکرار مینماید و به عبدالله گفت: رویم را بر خاک بگذارید. عبدالله گفت: «ران من و خاک چه فرقی دارد » فاروق گفت: «مادرت مباد، رویم را بر خاک بگذار تا خدا بر من رحم کند» و عبدالله رویش را بر خاک نهاد، و در همین حال بعد از تکرار شهادتین گفت: «وای بر من اگر خدا مرا نبخشد » و چشمانش را بر هم نهاد و به حضور خدا شتافت و به جهان جاودانه پیوست ، و این صحابی بزرگ پیامبر ـ صلی الله علیه و سلم ـ در حالی روی بر خاک به حضور خدا شتافت که به خاطر خدا پوزه کسراها و قیصرها و قدرتمندان جهان را به خاک مذلت مالیده بود، و در حالی روی بر زمین به حضور خدا شتافت که روی زمین را به انوار آیات کلام خدا روشن کرده بود و زمین را پر از عدل و داد دین خدا کرده بود و در دو قاره عظیم جهان پرچم دین خدا را به اهتزاز درآورده بود، چه قدر پرمعنی و الهامبخش و باشکوه است روی چنین بنده خدا را بر زمین خدا و در لحظه شتافتن به حضور خدا!! رحمت خدا و درود مؤمنان و فرشتگان خدا بر تو باد ای بزرگ صحابی پیامبر که با مسلمان شدن خود اسلام را قدرت و عزت بخشیدی و با امارت خود دین اسلام را در دو قاره گسترش دادی و بر اثر پیاده کردن قوانین اسلام در آسیا و آفریقا جهان را پر از عدل و داد اسلامی نمودی.
*اقتباس از کتاب «سیمای صادق فاروق اعظم، عمربنخطاب رضیاللهعنه / تألیف: استاد حاج ملا عبدالله احمدیان
به نقل از: انواروِب
دیدگاههای کاربران