درست 5 ماه از زندگی سخت سیلزدگان 136 خانوار روستاهای زاچ، داربست و ده تنکول در استان هرمزگان که در کمپهای هلال احمر روزگار میگذرانند، می گذرد. گرما و نداشتن برق و آب و نیش عقرب و این اواخر کرونا طاقت همه چیز را از آنها گرفته، روستاییانی که نمیدانند برای خانهخرابیشان گریه کنند یا عزادار کودکانشان باشند که از گرما در گهواره جان خود را از دست میدهند. مثل «عاطفه» که به گفته زهرا مادرش به چند ساعت نکشید که عاطفه برای همیشه از پیش ما رفت…
به گزارش سنیآنلاین به نقل از خبرگزاری ایلنا؛ یکی از اهالی که گرفتار سیل و ویرانی اخیر استان شده، میگوید: از ۲۲ دیماه به اینجا آمدیم، آنموقع چله زمستان بود و پناهگاهمان همین چادرهایی است که هنگام شب مثل یخچال بود و حالا هم که چله تابستان و گرماست چادرها حکم تنور را برایمان دارند.
بیبی سکینه از اهالی روستای “داربست” است، با نوه و فرزندانش در چادر سفیدرنگ هلال احمر نشسته، با گریه ادامه میدهد: ما داغ فرزند و خواهر را در این بیراهی دیدهایم و دیگر نمیخواهم کسی قربانی این راهبندان شود.
بیبی سکینه اضافه میکند: روستاهایمان در اثر هر بارندگی راهشان بسته میشود و امکان عبور و مرور با ماشین وجود ندارد و در هر بارندگی تا بازگشایی جاده دو یا سه ماه طول میکشد که در این زمان اگر در روستا هر کسی دچار عقرب و مارگزیدگی شود یا مادری سر زایمان باشد مسیری برای رفتن به دکتر و بیمارستان وجود ندارد و امکان مرگ مادر یا فرزند نیز وجود دارد.
برق نداشتیم بهتر بود
مرد 60 سالهای با صورتی بسیار سوخته از آفتاب به سمت ما میآید. او هم درد دارد و مینالد. پیراهن پسربچه 9 سالهای را بالا میزند. از گلو تا شکم پسر دانههای تاولزده و زخمشده را نشان میدهد و میگوید: این سند مظلومیت ما را ثبت کن، ببین گرما با ما چه میکند؟
اهالی او را محمد صباحی صدا میزنند. محمد میگوید: بسیاری از دخترانمان نیز همین بلا سرشان آمده؛ از روبرو دخترکی 5 ساله که فایزه صدایش میزنند در حال آمدن است، مچ دستانش تا سر انگشتهایش پوست انداخته است.
محمد آرام و قرار ندارد و مدام از وعدههای توخالی مسئولان میگوید: روزهای اولی که به اینجا آمدیم قرار بود در مدتزمان 72 ساعت مشکلاتمان حل شود، آب و برق موقت به ما بدهند و تکلیف زندگیمان مشخص شود، اما اکنون پس از گذشت 5 ماه دولت هیچ کاری برای ما نکرده است.
او افزود: تنها بنیاد مسکن هرمزگان است که از ما میخواهد تا به جایی دیگر برویم، اما نمیتوانیم زیرا ما اینجا با نخلستانهایمان که دیم هستند فاصله چندانی نداریم و برای دامهایمان که بز و گوسفند هستند نیز چراگاه وجود دارد، چطور از اینجا دل بکنیم؟ اداره برق پس از 4 ماه آمده و یک انشعاب برق کشیده که 136 خانواده از آن استفاده کنیم، برق به نمازخانهای که بچههای جهادی برایمان ساختهاند وصل شده و فقط برای هر چادر یک لامپ کممصرف برای روشنایی جواب میدهد.
صباحی ادامه داد: نداشتن روشنایی گویا برایمان بهتر بود زیرا این نور محدود لامپها سبب هجوم عقربها به داخل چادر شده و شبی نیست که 4 تا 5 نفر از زن و مرد، بزرگ و کوچک، عقرب نیششان نزند؛ عقربهایی که سم کشنده دارند.
کرونا هم قوز بالاقوز شده است
حین صحبت با محمد صباحی، پیرمردی دیگر جلو میآید و میگوید: اینجا حدود 750 نفر هستیم و ویروس کرونا هر لحظه در کمین ما است، زندهبودن یا مردن دیگر برایمان فرقی ندارد. این بیماری هم قوز بالا قوز شده است.
توانایی ساخت اتاق بلوکی و سیمانی را هم نداریم
علی حسین میگوید: ما نمیخواهیم دولت برای ما خانه بسازد یا وام بدهد، نیاز ما فقط به برق است و مشکل زمین داریم، خانه را خودمان میسازیم هرچند توانایی ساخت اتاق بلوکی و سیمانی را نداریم اما از پس کپر برمیآییم و زندگی میکنیم تا کمی دستوبالمان باز شود و خدا کمکمان کند. سه گروه جهادی که از سیریک و جاسک و تهران آمدهاند به ما کمک میکنند،در این مدت آنها یک سرویس بهداشتی و حمام و یک آب سردکن برای ما ساختند.
وی ادامه داد: از یک چشمه که فاصلهاش تا اینجا 17 کیلومتر است برایمان لوله آوردند، تمام جوانان پای کار آمده و توانستیم در مدت زمان 3 روز آب را از چشمه به داخل کمپ وصل کنیم.
مشکل اصلی بلاتکلیفی است
یکی دیگر از جوانان روستا مشکل اصلی را در بلاتکلیفی منطقه از لحاظ موقعیت جغرافیایی میداند و میگوید: مشخص نیست که این منطقه زیر نظر کدام شهرستان سیریک، جاسک و بشاگرد است. به فرمانداری شهرستانها که مراجعه میکنیم پاسخگو نیستند.
این جوان ادامه میدهد: برای حل این مشکل در استانداری 6 الی 7 جلسه برگزار شده اما نتیجهای حاصل نشد. امیدواریم که اوضاع ما با جلسهای که قرار است در استانداری هرمزگان برگزار شود بهتر شود.
هر که آمد، فقط عکس یادگاری با ما گرفت و رفت
مراد زارعی، پدر داغدیدهای است که با عصبانیت میگوید: هر که آمد فقط عکس یادگاری با ما گرفت و رفت. این من و همسرم هستیم که داغدیدهایم؛ یک ماه است که طفلمان را بر اثر گرما از دست دادهایم.
مراد با گریه ادامه میدهد: 4 فرزند داشتم، یکی از آنها را در زمان کودکی در روستای “داربست” بر اثر عقربگزیدگی از دست دادم، پس از به دنیا آمدن فرزند جدیدم که از بیمارستان جاسک به اینجا آمدیم، تا سه روز اول مشکل خاصی نداشت اما از روز چهارم به بعد دیگر نتوانست دوام بیاورد.
زهرا، همسر مراد اضافه میکند: گریههایش زیاد بود و هرچه میکردیم آرام نمیشد، گهوارهاش در همین چادری بود که اینجا هستیم، باد که داخل چادر نمیآید و هوای داخل چادر هم به شدت گرم است، تحملش برای بزرگ و کوچک سخت است. از روز چهارم به بعد کودکمان گریهاش کم شد، گمان کردیم خوب شده، اما پس از دو روز آن چیزی که نباید اتفاق بیفتد افتاد، تمام بدن کودکمان سرخ و گریهاش شدید شد، او را به درمانگاه روستای “گوان” جاسک بردیم، بعد از چند ساعت با آمبولانس به بیمارستان سیریک و از آنجا نیز همان شب به بیمارستان میناب اعزاممان کردند.
زهرا با گریه ادامه میدهد: به میناب که رسیدم پزشک با دیدن کودک متوجه گرمازدگی او شد و با عصبانیت گفت چرا این طفل را با گرما آزار دادهاید؟ نمیتوانستیم دکتر را قانع کنیم که سیلزده هستیم و در چادر زندگی میکنیم، او نمیدانست که گرمای چادر، بزرگ و کوچک و طفل و کودک نمیشناسد. بعد از ساعاتی در نیمههای شب در بیمارستان میناب، عاطفه برای همیشه رفت.
اینجا تمام کودکان گرمازده شدهاند، گرمایی که به دانههای ریز زیر پوست نیز رحم نکرده و با کوچکترین رطوبت و ترشح عرق، پوست را میکَند. سیلزدگان روستا دلشان خوش است که صدایشان به گوش مسئولان کشوری و استانی میرسد؛ مسئولانی که تنها ژست خدمتگزاری به مردم دارند.