تبلتش را گذاشت درست روبروی من، روی بالشی که جلوی سجدهگاهم گذاشته بودم تا خواهرزاده بازیگوشم، از جلوی نمازم رد نشود. داشتم نماز عصر را میخواندم، عجلهای هم نداشتم! نمازم که تمام شد، جانماز را تا زدم و خواستم بالش را بردارم که متوجه شدم دوربین تبلت خواهرزادهام روشن است. خاموشش کردم که ناگهان چیزی به ذهنم خطور کرد. پوشه فیلمهای دوربین را نگاه کردم، متوجه شدم در تمام مدت نمازم دوربین رو به من، در حال فیلمبرداری بوده است. خواستم بدون نگاه کردن حذفش کنم که حسی گفت، با حوصله تا آخرش نگاه کنم!
چه زاویهٔ دیدی! سبحانالله! روبروی سجدهگاه، همانجا که میگویند نزدیکترین حالت به خداوند است. انگار که خدا داشت مرا نگاه میکرد! چند ثانیه که گذشت، قلبم سنگین شد….دلم نمیخواست بقیهاش را نگاه کنم. اشک در چشمانم حلقه زده بود و افسوس و تاسف تمام وجودم را یخ کرده بود! چه را میخواستم به خالق یکتا تقدیم کنم؟ نمازم را؟ نمازی که خودم هم از دیدن آن چندشم میشد؟! در طول چهار رکعت، شش بار خمیازه کشیده بودم، چهار حرکت اضافه انجام داده بودم. لباسم مرتب نبود، صورتم بشاش نبود… آه که گفتنش هم آزارم میدهد!
این روزها که آموزش شده، مجازی و گرفتن عکس از تکالیف و فیلم آمادگی بچهها، وقتی میخواهیم یک کلیپ یک دقیقهای آماده کنیم، دهها بار کات میزنیم و دوباره از اول میگیریم. به کودکمان در مورد عدم آمادگیاش تشر میزنیم و پرخاش میکنیم تا وقتی که یک فیلم کوتاه چند دقیقهای آبرومند برای معلمش آماده شود نفس راحتی میکشیم که بالاخره تمام شد….
اگر تمام نمازهای عمرم را به اینگونه خوانده باشم، چه امیدی به اعمالم هست؟ جز رحمت پروردگار، چه گوارا آبی میتواند، بر آتش گناهانمان اثر کند؟
ماه بهشتی رمضان، فرصتی است که اعمال و عباداتمان را محاسبه کنیم. به تعداد رکعاتمان دلخوش نباشیم، به اندازهٔ رحمت خداوند امید ببندیم.
دوربینی که خاموش نمیشود
منتشر شده در هدی اسماعیلی