امروز :جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳
مفتی محمدتقی عثمانی در نخستین گفت‌وگوی مفصل پس از ترور نافرجامش:

هنگام حمله سوره‌ی کهف را تلاوت می‌کردم / برای هدایت قاتلان دعا می‌کنم

هنگام حمله سوره‌ی کهف را تلاوت می‌کردم / برای هدایت قاتلان دعا می‌کنم

سنی‌آنلاین| جمعه دوم فروردین 1398 هـ.ش بود که برای لحظاتی نفس‌ها در سینه حبس شد؛ خبری تکان‌دهنده از همسایۀ شرقی مخابره شد که به خودروی شیخ‌الاسلام مولانا مفتی محمدتقی عثمانی حفظه‌الله تیراندازی شده و این شخصیت کم‌نظیر علمی در مسیر مسجد جامع بیت‌المکرم کراچی ترور شده است. دقایقی بعد خبر رسید که همسر و دو نوه‌اش هم در خودرو سوار بوده‌اند، اما خوشبختانه آسیبی به آنان نرسیده و فقط دو تن از محافظان شهید شده‌اند و رانندگان هم زخمی هستند. این رویداد یک هفته بعد از حادثه‌ی دردآور نیوزیلند و در آستانه‌ی «روز پاکستان» صورت گرفت. چگونه مفتی محمدتقی عثمانی و خانواده‌اش از این حادثه جان سالم به‌در بردند؟ آیا ایشان توسط افراد و یا گروه‌های خاصی تهدید شده‌اند؟ چه کسانی ممکن است پشت این ماجرا باشند؟ پاسخِ این سؤالات و سایر جزئیات لازم درخصوص این ماجرا را در نخستین گفت‌وگوی مفتی محمدتقی عثمانی پس از حادثه‌ی مذکور بخوانید که توسط روزنامه‌ی «امت» چاپ کراچی انجام شده است. مولانا مفتی محمدتقی هزاران شاگرد و ارادتمند در اقصی نقاط جهان دارد. ایران و افغانستان نیز از این نقاط جهان هستند که بسیاری در این کشورها دوست دارند در مورد این حادثه بیشتر بدانند. به همین دلیل پایگاه اطلاع‌رسانی «سنی‌آنلاین» متن مصاحبه‌ی مذکور را که سه‌شنبه 6 فروردین منتشر شده، به فارسی ترجمه کرده و آن را به خوانندگانش تقدیم می‌دارد.

روزنامۀ امت| در طول مصاحبه که او سخن می‌گفت و ما اشک می‌ریختیم، از کشورهای مختلف مثل دانمارک، انگلستان، عربستان سعودی و کشورهای دیگر تماس‌هایی برای ابراز همدردی و کسب خبر گرفته می‌شد. یکی از شاگردانش از اسپانیا صرفاً برای دیدار با استادش آمده بود. امام و خطیب مسجدالحرام و عضو شورای علمای عربستان، شیخ صالح بن‌حمید هم برای کسب خبر از حال شیخ‌الاسلام مفتی محمدتقی عثمانی زنگ زد. ایشان نجات خودشان را «معجزه» دانست و گفت: به گمانم خداوند فرشتگانش را نازل فرموده بود تا مسیر گلوله‌ها را عوض کنند. شیخ صالح بن‌حمید عضو بزرگ‌ترین مجمع فقهی جهان اسلام، مجمع‌الفقه‌الاسلامی، است و مفتی محمدتقی نایب‌رئیس آن است. برخی از خادمان شیخ‌الاسلام به ما گفتند که جناب مفتی در عربستان مورداحترام ویژه هستند. حکومت عربستان چندین بار به ایشان و خانواده‌شان پیشنهاد اعطای تابعیت عربستان را داده، اما ایشان ترجیح می‌دهد در کشور خودش بماند. مفتی محمدتقی عثمانی نایب‌رئیس و شیخ‌الحدیث (استاد صحیح بخاری) دانشگاه دارالعلوم کراچی و یکی از برجسته‌ترین علمای سرشناس جهان اسلام هستند. عضو مجمع فقه اسلامی وابسته به انجمن جهان اسلام/رابطة العالَم الإسلامي و مصنف 44 کتاب ارزنده و اساس‌گذار بانکداری اسلامی در سطح جهان هستند. ایشان دو سال در دادگاه شرعی ملی/وفاقی شرعی عدالت و بیست سال در دادگاه عالی پاکستان مشغول خدمت بوده‌اند. مفتی محمدتقی در سمت قاضی ارشد و معاون قاضی‌ دادگاه تجدیدنظر شریعت دادگاه عالی پاکستان نیز خدمت کرده‌اند. به‌خاطر همین خدمات دینی ارزنده،‌ نام ایشان را با لقب «شیخ‌الاسلام» همراه می‌کنند. چند روز پیش تروریست‌ها بر مفتی محمدتقی عثمانی حمله کردند، ولی خوشبختانه خداوند متعال او و خانواده‌اش را حفاظت فرمود و جهان اسلام از خسارتی بزرگ نجات یافت. البته در این حادثه‌ی غم‌انگیز دو تن از همراهان ایشان شهید و دو تن دیگر شدیداً زخمی شدند. جزئیات این حادثه را مفتی محمدتقی عثمانی در گفت‌وگوی با «امت» بیان داشته‌اند که به خوانندگان تقدیم می‌گردد.

**نجات شما از حمله‌ی تروریستی کمتر از یک معجزه نیست؛ آیا به‌وقت حمله شما دعای خاصی می‌خواندید؟
*قطعاً همین‌گونه است؛‌ خداوند متعال مرا چنان حفاظت کرد که در آماج گلوله‌ها، حتی خراشی هم برنداشتم. البته شهادت دو تن از همراهانم و زخمی شدن دو نفر دیگر خیلی متأثر و ناراحتم کرد. اما در پاسخ به بخش دوم سؤال‌تان باید بگویم که من دعا نمی‌خوانم، بلکه می‌خواهم. دعا خواندن با دعا خواستن فرق دارد. دعا خواستن در طول سفر عادت بنده است. عموماً سوره‌ی «کهف» را در شب‌هنگام در نوافل می‌خوانم. تلاوت یک جزء از قرآن، حتی در سفر، جزو معمولات بنده است. وقتی حمله صورت گرفت، من خودم را برای تلاوت سوره‌ی کهف آماده کرده بودم. همین‌که تلاوت را شروع کردم، تیراندازی شروع شد. چند گلوله به شیشه‌ی جلویی ماشین اصابت کرد. عجیب اینجاست صدای گلوله‌هایی که در ابتدا شلیک شدند، برای بنده مثل صدای قطرات بارندگی شدید معلوم می‌شد. فکر کردم بارندگی شدیدی شروع شده است، اما وقتی چشمم به شیشه‌ی ماشین افتاد، فهمیدم به‌جای باران، گلوله می‌بارد. قبل از هر چیزی همین نکته به ذهنم آمد که چند تروریست می‌خواهند ما را هدف قرار بدهند. موتورسیکلت‌سواران عقب و جلو می‌رفتند و تیراندازی هوایی هم می‌کردند.

**در خبرها آمده که مهاجمان بر سه موتورسیکلت سوار بودند، واقعیت همین است؟
*بله همین‌طور است. سه موتورسیکلت که بر هر کدام‌شان دو مهاجم سوار بود. البته بنده فوراً نتوانستم حدس بزنم مهاجمان چند نفر هستند؛ چنانکه قبلاً گفتم به‌وقت حمله مشغول تلاوت سوره‌ی کهف بودم و قرآن مجید را با دو دستم گرفته بودم. چنان غرق تلاوت بودم که اصلاً متوجه نبودم به کجا رسیدیم. هر وقت فرصت سفر پیش می‌آید، بنده یا مشغول تلاوت یا کاری دیگر می‌شوم و به همین خاطر متوجه نمی‌شوم ماشین از کجا می‌گذرد. در روزِ حمله نیز چنین شد. اصلاً حواسم نبود که ما به کجا رسیدیم. ناگهان آماج تیراندازی مهاجمان قرار گرفتیم. پس از اصابت گلوله به شیشه‌ی جلویی، شیشه‌ی سمت راست ماشینم هم شکست.

**گلوله‌ها با چقدر فاصله از کنار شما رد می‌شدند؟
*در (صندلی جلویی) ماشین، کنار راننده محافظی از پلیس نشسته بود. من همراه همسر و دو نوه‌ام در صندلی‌های عقب نشسته بودیم. تیراندازی بی‌وقفه ادامه داشت. گلوله‌هایی که از پشت سر شلیک می‌شدند، از نزدیک سرهای ما رد می‌شدند و در پشت صندلی‌های جلو فرومی‌رفتند. در همین هنگام یک گلوله که از سمت راست شلیک شده بود، به راننده‌ام «حبیب» اصابت کرد. راننده به من گفت دراز بکشید. اما در ماشین که امکان دراز کشیدن نیست، بنابراین بنده سرم را کمی خم کردم و در حالت نیمه‌دراز ماندم. لحظاتی بعد تیراندازی از سه طرف شروع شد. راننده باوجود زخمی بودن، ماشین را به جلو برد و از مهاجمان دور شد. احساس کردیم آن‌ها به گمان‌شان کار خودشان را کرده‌اند و رفته‌اند؛ اما صدای «حبیب» آمد که مهاجمان دارند برمی‌گردند. شما بیشتر پایین بروید. مهاجمان به ما نزدیک شده بودند و دوباره تیراندازی شروع شد. این بار آن‌ها از چهار طرف ماشین به‌طرف ما تیراندازی می‌کردند. یک اتفاق شگفت‌آور رخ داد؛ من در سمت چپ کنار درب نشسته بودم. یکی از گلوله‌های تروریست‌ها همین درب را سوراخ کرده بود و رد شده بود. گلوله عیناً به‌جایی اصابت کرده که پای من مقابل آن قرار داشته. ظاهراً پایم باید تیر می‌خورد، اما این گلوله کجا رفته؟ ما هم نمی‌دانیم و این قضیه برای ما تبدیل به یک معما شده است؛ معمایی که شاید هیچ‌گاه حل نشود. من و خانواده‌ام در صندلی عقب نشسته بودیم. به همین دلیل مهاجمان بیشتر از پشت سر تیراندازی می‌کردند. تا جایی که شیشه عقب ماشین تکه‌تکه شد. اما به فضل و لطف الهی تروریست‌ها به هدف‌شان نرسیدند. بعد از شکسته‌شدن شیشه، بازهم شلیک گلوله ادامه پیدا کرد. بیشتر گلوله‌هایی که از پشت سر ما شلیک می‌شدند، به قسمت عقب صندلی‌های جلو اصابت می‌کردند. بعضی از گلوله‌ها داخل جعبه‌ی ماشین در حفاظ آهنی چسبیده به صندلی عقب گیر کردند. چند گلوله هم به نوار دورِ شیشه‌ی عقب اصابت کرده است. ولی هیچ گلوله‌ای به بنده و یا فردی از خانواده‌ام اصابت نکرد.

**همسرتان و نوه‌های معصوم‌تان چه حالتی داشتند؟
*یکی از نوه‌هایم «یمان» پسربچه‌ای پنج‌ساله و «دینا» دختربچه‌ای هفت‌ساله است. بچه‌ها اصلاً نمی‌دانند که چه اتفاقی رخ‌ داده. وقتی محافظ و راننده‌ام تیر خوردند، نوه‌ام یمان دستش را روی سینه گذاشت و گفت: بابا! اینجا خورده! من نگران شدم. قیامتی برپاشده بود. دعا کردم: یا الله! بچه‌هایم را نجات بده. فوری دکمه‌های پیراهن یمان را باز کردم. دیدم تکه‌های شیشه که در اثر اصابت گلوله شکسته‌اند، به سینه‌ی او خورده‌اند. تکه‌های شیشه به همسرم نیز اصابت کردند. هر دو دست او زخمی شده‌اند. هنگام حمله همسرم قرآن کریم به دست گرفته بود و تلاوت می‌کرد. الحمدلله همسرم مثل خودم دچار اضطراب و هراس نشده بود. در طول حمله او آیه‌ی مبارکه‌ی «وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ؛ و در پیش روی آنان سدّی قرار دادیم، و در پشت سرشان سدّی؛ و چشمانشان را پوشانده‌ایم، لذا نمی‌بینند!» سوره‌ی یاسین را تلاوت می‌کرد.

**وقتی حمله شد، شما دو ماشین داشتید؟
*بله ما در دو ماشین بودیم. ماشین هیوندا سیویک/Civic ما جلو بود و سرنشینانش من و خانواده‌ام و راننده و مأمور پلیس (محمد فاروق) بود. در ماشینی که پشت سر ما بود راننده‌اش عامر و محافظ شخصی ما «صنوبر» سوار بودند. راننده (عامر) تیر خورد و شدیداً زخمی شد. حالا هم حالش خیلی خراب است. صنوبر در حادثه به شهادت رسید. جمعاً دو نفر شهید شدند و دو نفر هم شدیداً زخمی شدند. کاروان ما شامل هشت نفر بود؛ چهار نفر من و خانواده‌ام بودیم و دو راننده و دو محافظ بودند. هر دو محافظ شهید شدند، رانندگان شدیداً زخمی شدند و ما به طرز معجزه‌آسایی نجات یافتیم.

**راننده و مأمور پلیس چند گلوله خوردند و چه زمانی؟
*هر دو شانه‌های راننده‌ام حبیب تیر خوردند. یک گلوله هم به آرنجش اصابت کرد. دست‌ها و ساعد راننده کاملاً غرق در خون بودند،‌ اما او همچنان به رانندگی ادامه می‌داد. یک گلوله به‌سر محافظ پلیس که کنار راننده نشسته بود، اصابت کرد.

**آیا راننده و محافظ در حمله‌ی نخست تیر خوردند یا وقتی تروریست‌ها برگشتند و دوباره حمله کردند؟
*راننده خودش به من گفت که تیر خورده است، اما به‌طور قطع و یقین نمی‌توانم بگویم او دقیقاً چه زمانی تیر خورد. در اصل تروریست‌ها می‌خواستند سر راننده را هدف قرار بدهند، ولی خداوند متعال او را نجات داد. اگر گلوله‌ای به سر راننده می‌خورد، کار همه تمام بود. زیرا همین راننده بود که ماشین را به بیمارستان رساند. باوجود زخمی شدن هردو شانه و یک آرنج، راننده با سرعت ماشین را می‌راند. وقتی احساس کردم ما جلو رفتیم و مهاجمان پشت سر مانده‌اند، دیدم از هر دو دست و بازوهای راننده خون می‌ریزد و او به‌سختی رانندگی می‌کند. دست چپش کلاً از کار افتاده بود و او فقط با یک دست رانندگی می‌کرد. وقتی خبرم کرد که یک دستش از کار افتاده، به او گفتم به کناری بایستد تا خودم پشت فرمان بنشینم و به بیمارستان برویم. اما راننده نپذیرفت و گفت: ممکن نیست، جان شما در خطر است. تروریست‌ها ممکن است دوباره حمله کنند. من نمی‌توانم ریسک کنم. به خاطر خدا همان پشت بمانید، من خودم تا بیمارستان رانندگی می‌کنم. اندکی بعد دست دیگر «حبیب» کم‌کم از کار افتاد و او فقط با سرِ انگشتان دست راستش رانندگی می‌کرد و به‌طرف بیمارستان ملی لیاقت/لیاقت نیشنل اسپتال می‌راند.
من چون برای امامت نماز جمعه در مسجد بیت‌المکرم عازم بودم و وقت نماز نزدیک بود، در مسیر تلفنی به مقتدیان اطلاع دادم که اتفاق ناگواری رخ داده و من نمی‌توانم برای نماز دادن بیایم. لحظاتی بعد ما به بیمارستان رسیدیم. فوراً خودمان را به بخش اورژانس رساندیم. تختی خواستم و محمد فاروق را روی آن خواباندم. امیدوار بودم او نجات بیابد؛ اما او پیش از رسیدن به بیمارستان، در راه شهید شده بود. راننده سه گلوله خورده بود و شدیداً زخمی بود و طبیعی بود که از حال برود. شما خودتان حدس بزنید که او چه دلاوری و جرئتی از خود نشان داده. پسری واقعاً شجاع و باهمت است. کارکنان بیمارستان سریع وارد عمل شدند و زخمی‌ها را به بخش اورژانس منتقل کردند و کارشان را شروع کردند. من اول به‌طرف تخت محافظ رفتم و از پزشک مربوطه حالش را پرسیدم. پزشک گفت او دیگر در این دنیا نیست و در مسیر جان سپرده است. در مورد راننده گفتند عمل جراحی بر او صورت می‌گیرد و حالش وخیم نیست. شکر خدا را به جا آوردم. در همین حین، رئیس بیمارستان پیش ما آمد. به او گفتم وقت نماز جمعه است و می‌خواهم نماز بخوانم. با راهنمایی ایشان به مسجد بیمارستان رفتم و همان‌جا نماز خواندم. وقتی مسجد رفتم اذان دوم شروع شده بود. من تقریباً یک ساعت در بیمارستان ماندم.

**تروریست‌ها مدت زیادی تیراندازی کرده‌اند، نیروهای پلیس را جایی ندیدید؟
*در محل حادثه که پلیس دیده نمی‌شد. اما وقتی ما به‌طرف بیمارستان می‌رفتیم، در مسیر جلوی «اکسپو سنتر» یک خودروی گشتی پلیس ایستاده بود که پر بود از نیروهای پلیس. راننده ماشین را نزدیک خودروی پلیس برد و من به آن‌ها گفتم راننده ماشین شدیداً زخمی است، یکی از شما پشت رل بنشیند و ما را به بیمارستان برساند. اما مأموران پلیس بی‌احساسی خود را نشان دادند و گفتند شما خودتان بروید بیمارستان. با خودم فکر کردم وقت‌مان را در بحث‌های بی‌جا ضایع نکنیم که هرلحظه برای ما باارزش است. ماشین درحرکت بود که ما با آن‌ها حرف زدیم و خود راننده هم با آن‌ها صحبت کرد، اما وقتی مأموران پلیس آماده‌ی همکاری نشدند، خودش به‌طرف بیمارستان رفت. خوشبختانه ترافیک زیاد سنگین نبود و ما در عرض تقریباً ده دقیقه رسیدیم.

**شنیده شده که شما تهدیدهایی هم دریافت کرده‌اید، از چه زمانی تهدید‌ها شروع شد؟
*اخیراً که کسی تهدیدم نکرده، اما دو یا دوونیم سال پیش تهدیدهایی فرستاده می‌شد. ولی من هیچ‌وقت آن تهدیدها را جدی نگرفتم و نه به مسئولین چیزی گفتم. چون فکر می‌کنم تهدیدکننده‌ها به سازمان‌هایی که خودشان را منسوب می‌کردند، هیچ ارتباطی با آن‌ها نداشتند؛ بنابراین تهدیدها جعلی بودند.

**مشخصاً چه تهدیدهایی می‌کردند و آیا تهدیدها تلفنی بود؟
*اکثراً بی‌نام‌ونشان بودند. عموماً با نامه تهدید می‌کردند. در بعضی نامه‌ها ادعا می‌شد که این پیام از طرف داعش است و فرستندۀ نامه می‌نوشت که من فرمانده داعش هستم و به خاطر موضع‌گیری‌ات، تو را [زنده] نمی‌گذاریم.

**کدام موضع‌گیری؟
*من همیشه با عملیات مسلحانه و حملات انتحاری مخالفت کرده‌ام. در نامه به همین موضعم اشاره می‌شد. بعضی خود را داعشی می‌گفتند و نامه‌ی تهدیدآمیز می‌فرستادند و گاهی نامه‌هایی با محتوای مشابه ظاهراً از سوی تحریک طالبان پاکستان/تی‌تی‌پی ارسال می‌شد. معلوم نیست این نامه‌ها اصلی بودند یا جعلی. چون چندین بار افرادی خود را در تحریک طالبان پاکستان مسئول معرفی می‌کردند و نامه‌ی تهدیدآمیز می‌فرستادند و بعد نامه‌هایی از سوی تحریک طالبان می‌آمد که از جانب آن‌ها هیچ‌کسی شما را تهدید نکرده است. به همین خاطر من این نامه‌ها و تهدیدها را جدی نگرفتم. یکی دو بار تلفنی تهدیدم کردند که زنده نمی‌گذاریمت. من در جواب می‌گفتم «الله مالک است». هرچند در مورد درگیری‌های مسلح در سطح کشور موضع مشخص است، اما بازهم فکر می‌کردم کسی با من دشمنی ندارد و کسانی که مدعی ارتباط خود با داعش هستند، دروغ می‌گویند. آن موقع داعش اصلاً در پاکستان نبود. جالب اینجاست که باری در نامه‌ای نوشته شده بود «من فرمانده داعش هستم و نزدیک شما زندگی می‌کنم.»

**پس چرا استاندار ایالت سند گفته که حالا هم شما تهدیدهایی دریافت کرده‌اید؟
*به گمانم برای جناب استاندار مغالطه پیش آمده و اشتباهی صورت گرفته است. اصل ماجرا این است که وقتی اسکورت و پروتکل امنیتی علما پس گرفته شد، برخی از مسئولان وفاق‌المدارس/شورای هماهنگی مدارس با مسئولان مختلف دیدارهایی داشته‌اند و به آن‌ها گفته‌اند که برخی از علمای ما تهدید می‌شوند. بنابراین به‌جای پس گرفتن اسکورت، به حفاظت آنان مبادرت بورزید. ممکن است استاندار به همین دلیل چنین حرفی زده است. بعد از حمله، جناب استاندار به دیدار بنده آمد، اما پیش‌ازاین ما هیچ‌وقت باهم ملاقات نکرده بودیم.

**شما چند محافظ رسمی و دولتی دارید؟
*قبلاً که من هیچ محافظی نداشتم. اما یک‌ونیم سال پیش فقط یک سرباز مأمور حفاظت از بنده شد. خواستم همین یک سرباز را هم برگردانم،‌ چون من خیلی کم رفت‌وآمد می‌کنم. غیرازاین، محافظ شخصی هم دارم. اما اطرافیان مشورت دادند که این محافظ پلیس هم بماند و من به نظرم عمل نکردم. وقتی دولت اسکورت علما را پس گرفت، این یک سرباز را هم برگرداند. اما یک روز بعد، به‌جای یک سرباز دو سرباز به ما اختصاص داد. یک روز پیش از حمله، یک سرباز را برگرداندند و به‌وقت حمله فقط یک مأمور پلیس همراهم بود که نامش محمد فاروق بود و شهید شد.

**عموماً گفته می‌شود که حس ششم انسان خیلی چیزها را به او می‌گوید، آیا روز حمله چنین خیالی به ذهن‌تان آمده بود؟
*اصلاً! راستش را بخواهید وقتی گلوله‌ها مثل باران می‌ریختند، من کاملاً یقین داشتم که این گلوله‌ها به من اصابت نخواهند کرد. باور کنید مبالغه نمی‌کنم. این گزافه‌گویی نیست؛ حرف راست را می‌گویم. اما چرا یقین داشتم، علتش را نمی‌توانم بگویم. فقط می‌توانم بگویم که خدا خواست من را نجات بدهد.

**گفته می‌شود عملیات ترور شما با برنامه‌ریزی دقیق اجرا شده؛ آیا شما هر جمعه در وقتی مشخص برای امامت نماز جمعه از منزل خارج می‌شوید؟
*بله این معمول بنده است. قطعاً مهاجمان خوب برنامه‌ریزی کرده‌اند و با دقت عملیات را طراحی کردند. تا جایی که این جمعه برنامه‌ی بنده چیزی دیگر بود. بنده برای چهارشنبه بلیت داشتم که ملتان بروم و قرار نبود جمعه کراچی باشم. بیشتر اطرافیانم خبر شده بودند که من برای امامت نماز جمعه بیت‌المکرم نمی‌روم. اما ناگهان پرواز بنده لغو شد و من نتوانستم ملتان بروم. اما افراد کمی از لغو سفرم خبر شدند و اینکه قرار است مثل هفته‌های دیگر به مسجد جامع بیت‌المکرم بروم. بعداً مشخص شد مهاجمان برای کسب اطمینان افرادشان را به دارالعلوم هم فرستاده‌اند. دقایقی پیش از حمله افرادی به دارالعلوم مراجعه کرده‌اند و پرسیده‌اند امروز چه کسی اینجا نماز می‌دهد و نماز چه ساعتی شروع می‌شود؟ و اینکه ما آمده بودیم پشت سر جناب مفتی نماز بخوانیم و… احتمالاً آن‌ها آمده بودند تا ببینند که من چه ساعتی حرکت می‌کنم و اینکه برنامه تغییر کرده یا خیر.

**شما فرمودید افراد کمی از لغو پرواز ملتان خبر داشته‌اند، آیا افرادی خارج از حوزه هم اطلاع داشته‌اند؟
*طبیعی است برخی از افراد بیرونی هم مطلع بوده‌اند. چون به ملتانی‌ها خبر داده بودم که به علت لغو پرواز نمی‌توانم خودم را ملتان برسانم.

**در مورد تحقیقات پیرامون این حادثه آیا (مسئولان امنیتی) اعتماد شما را جلب می‌کنند؟
*بله کاملاً بنده را مطلع می‌کنند. حدس می‌زنم با جدیت تمام تحقیق صورت می‌گیرد. تحقیقات از سوی نهادهای مختلف مجریان قانون مشترکا صورت می‌گیرد. این بار احساس می‌شود تحقیقات با جدیت انجام می‌شود. در این مورد بعضی نکات را نمی‌توان رسانه‌ای کرد و قابل گفتن نیستند. البته بنده از سیر تحقیقات و سمت‌وسوی آن مطمئن هستم.

**ارزیابی شما از این ترور چیست؟
*قبلاً هم گفتم به حمله‌ای که بر بنده صورت گرفته، رنگ‌وبوی فرقه‌گرایانه داده نشود. ظاهراً این توطئه‌ی دشمنان کشور بود تا در «روز پاکستان» هرج‌ومرج پیدا کنند. خداوند والا این توطئه را شکست داد و دو همراه شهید و دو همراه مجروحم واسطه شدند.

**پیام شما به قاتلان؟
*قاتلان را به راه هدایت دعوت می‌دهم و دعا می‌کنم خداوند هدایت‌شان کند، راه درست را به آنان نشان بدهد و به آنان توفیق خیر عطا فرماید.


دیدگاههای کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین بخوانید