- سنی آنلاین - https://sunnionline.us/farsi -

گذری بر زندگانی و اندیشه‌های علامه اقبال لاهوری

آرمان آتش‌زبان

مقدمه
از دیرباز تاکنون، تاریخ زرین اسلام مردان بزرگ و نامدار بسیاری به خود دیده که این دلیران با فکر و اندیشۀ خود توانسته‌اند به‌وسیله قلم یا با سخنوری، افکار و هنر خویش را به جامعه تلقین کنند و جهانی را متأثر از باورهای خود بگردانند.
آری، آنان وظیفه خویش را تکمیل کردند و حق خدمت جامعه را ادا نمودند، حال کوتاهی از ماست اگر با این شخصیت‌های بزرگ آشنا نشویم و آثارشان را آن‌طور که بایسته و شایستۀ نیاز جامعه است به جامعه و نسل جدید معرفی نکنیم.
یکی از اسطوره‌های فکر و اندیشه و اصلاح که نسل جدید جامعۀ ما برای پیمودن مسیر صحیح زندگی به آشنایی با او نیاز دارد، علامه دکتر محمد اقبال لاهوری رحمه‌الله است.

تولد
محمد اقبال در سال 1877.م در شهر سیالکوت پنجاب چشم به جهان گشود. او از نسل خانواده‌ای معروف از طبقه متوسط برهمنان کشمیر بود.
مرا بنگر که در هندوستان و دیگر نمی‌بینی / برهمن‌زاده‌ای رمز آشنای روم و تبریز است [زبور عجم]
اجداد اقبال دویست سال قبل از تولد وی به دین اسلام و مذهب اهل‌سنت گرویدند و از آن‌روز به بعد این خاندان به تدین مشهور شد.
نورمحمد پدر اقبال که در هنگام ولادت وی در شهر سیالکوت مشغول امور بازرگانی بود، در بین مردم به‌‌عنوان فردی متدین و پایبند شریعت شناخته می‌شد.

تحصیلات
وقتی اقبال به مرحله رشد رسید، مسئله تحصیل وی مورد توجه خانواده قرار گرفت. نورمحمد به رسم معمول آن‌زمان اقبال را برای آموختن قرآن به یکی از مساجد برد. اقبال دوره تحصیلات مکتب‌خانه را طی کرد و بعد از آن وارد مدرسه ابتدایی شد.
او مراحل تحصیلات ابتدایی و مقدماتی را در زادگاهش با موفقیت و کسب امتیاز پشت‌سر گذاشت، سپس دوره متوسطه را آغاز نمود و در دوره متوسطه نیز خوش درخشید و توجه اساتید را به خود جلب کرد. اقبال با اساتید بزرگی که در مدرسه بودند به خوبی انس گرفت و این اساتید ماهر این جوان نابغه را به خوبی تربیت نمودند و عشق به فرهنگ و آداب اسلامی را در قلب او کاشتند. بعد از آن اقبال برای تکمیل تحصیلات علمی رهسپار لاهور مرکز استان پنجاب شد و در دانشگاه دولتی آن شهر در رشته‌های فلسفه و ادبیات عرب و انگلیسی ادامۀ تحصیل داد تا اینکه موفق به اخذ مدرک {A-B} معادل لیسانس شد. او در لاهور با افراد همچون «سرتوماس آرنولد» استاد معروف انگلیسی و نویسندۀ کتاب «دعوت اسلام»، و استاد عبدالقادر، ادیب مشهور و مدیر اولین مجلۀ علمی- ادبی در زبان اردو به نام «مخزن» آشنا شد، و آنجا بود که اقبال اولین منظور شگفت خود را در سال 1901 میلادی تحت عنوان «کوه هیمالیا» به نظم درآورد و در همین اوان به درجه {M.A} فوق لیسانس در فلسفه دست یافت و جوایزی دریافت نمود. وی پس از کسب این مدرک به‌عنوان استاد تاریخ و فلسفه و سیاست در دانشگاه شرقی لاهور منصوب شد و سپس کرسی استادی زبان انگلیسی و فلسفه را در دانشگاه دولتی احراز نمود. دانشجویان و اساتید به علمیت وافر او معترف بودند، به‌طوری‌که در همین دوارن مورد توجه و اعتماد وزارت معارف کشورش قرار گرفت.

تحصیلات اقبال در انگلستان
شوق علم، محمد اقبال را آرام نگذاشت و سرانجام در سال 1905 میلادی عازم لندن شد و در دانشگاه کمبریج به‌عنوان محصل در رشته فلسفه پذیرفته شد.
اقبال در دانشگاه کمبریج برای اخذ دکترای خود رساله‌ای با عنوان «توسعه و تکامل ماوراءالطبیعه در ایران» تهیه کرد. وی همچنین برای تحصیل در رشته حقوق وارد دانشکده «لئون وان» شد و فقط با شرکت در امتحانات نهایی موفق به کسب مدرک دکترا در این رشته نیز گردید.
اقبال رحمه‌الله در دورانی که در دانشکده لئون وان مشغول تحصیل بود، خطابه‌هایی نیز پیرامون موضوعات اسلامی ایراد می‌کرد که موجب شهرتش گردید. او سرانجام در سال 1908 میلادی درحالی‌که سنش از 23 سال تجاوز نمی‌کرد، با کسب این همه امتیازات به وطن بازگشت. در راه بازگشت به هند وقتی به «سیسیل» رسید با چشمانی اشکبار قصیده‌ای سرود که مطلع آن چنین است:
ای چشمان به جای اشک خون ببارید، زیرا اینجا مدفن تمدن حجازی است.
اقبال پس از بازگشت برای تدریس فلسفه و تعلیم ادبیات انگلیسی وارد دانشکده دولتی شد. او در کنار تدریس، به شغل وکالت دادگستری نیز مشغول بود، ولی علاقه چندانی به این کار نداشت و بیشتر اوقاتش را در نویسندگی و سرودن شعر صرف می‌کرد و همواره در جلسات معنوی و دینی در دفاع از اسلام و مسلمانان اشعار متعددی قرائت می‌کرد.

عوامل نبوغ اقبال
حضرت علامه ابوالحسن ندوی رحمه‌الله در کتاب «روائع الاقبال» عوامل نبوغ علامه اقبال را پنج مورد بیان نموده است که در ادامه به توضیح چندی از آنها می‌پردازیم.
اولین و مهمترین عاملی که باعث رشد اقبال و رسیدنش به جایگاه شامخ علمی شد «ایمان» بود؛ ایمان اقبال ایمانی خشک و توخالی نبود، بلکه آمیزه‌ای از اعتقاد و محبت بود که قلب و فکر، عقل و اراده و دوستی و دشمنی او را تحت‌الشعاع قرار داده بود.
مرا این سوز از فیض دم توست / به تاکم موج می از زمزم توست
دومین عامل تاثیرگذار در تکوین شخصیتی علامه اقبال و نبوغ این بزرگمرد اندیشه و انقلاب گردید «قرآن کریم» بود. این کتاب آسمانی بیش از هر کتاب و استادی در ساختار علامه اقبال تأثیر گذاشت. او علاقه و اشتیاق زیادی به مطالعه و تدبر در قرآن داشت، به‌طوری‌که محبت و ارتباط با قرآن با پوست و خونش عجین شده بود.
محمد اقبال تا آخرین لحظات عمرش در دریای قرآن غوطه می‌خورد و هر بار با معنایی جدید و قدرت ایمانی تازه از آن خارج می‌شد.
از دیگر علل ترقی و نبوغ اقبال این بود که او فقط به تحقیق و مطالعه کتب اکتفا نکرد، بلکه مستقیما با طبیعت و نسیم سحری و چشمۀ فیوض و برکات ارتباط داشت؛ ارتباطی که خودِ اقبال از آن با عنوان «گریه‌های نیمه‌شبی» یاد می‌کنند. علامه اقبال در آخر شب برمی‌خاست و با خدایش مناجات می‌کرد، اشک خویش را نثارش می‌نمود و خواسته‌هایش را از او می‌طلبید.
مسنج معنی من در عیار هند و عجم / که اصل این گهر از گریه‌های نیمه‌شبی است [پیام مشرق]
در سکوت نیمه‌شب نالان بدم / عالم اندر خواب و من گریان بدم
جانم از صبر و سکون محروم بود / ورد من «یا حیّ و یا قیوم» بود
جلوه را افزودم و خود کاستم / دیگران را محفلی آراستم [رمز بیخودی]

نقد اقبال بر تمدن غرب
علامه اقبال به این باور است که اروپا اگرچه در صنعت پیش رفته است، اما درواقع در دریای ظلمت «اقیانوس اطلس» آب حیاتی وجود ندارد، بلکه مادی‌گرایی آن به حدی است که ساختمان‌های بانکی از نظر زیبایی و معماری از ساختمان‌های کلیسا و مراکز مذهبی شکوفاتر است، تجارت و بازرگانی آن در حقیقت قماری است که یک نفر سود می‌برد و میلیون‌ها انسان دیگر به زیان و مرگ ناگهانی مواجه می‌شوند.
از نظر علامه اقبال رحمه‌الله علم، حکمت، سیاست و حکومتی که اروپا به آن می‌نازد در حقیقت مظاهر پوچ و توخالی هستند که از واقعیت بهره‌ای ندارند. دولتمردان غربی بر فراز تریبون‌ها درس مساوات و عدالت اجتماعی را به دیگران می‌آموزند، اما خودشان خون ملت‌های مستضعف را می‌مکند؛ بیکاری، عریانی، فقر و می‌خواری دستاورد تمدن فرنگی است.
در ادامه علامه اقبال که نقاط اساسی ضعف تمدن فرنگی و مفاسدی را که به علت رویکرد مادی و شورش بر ضد دین و ارزش‌های دینی و اخلاقی در سرشت آن وجود دارد را از نزدیک مشاهده کرده است، در یک جمله «ناپاکی روح» را دلیل اصلی فساد اندیشۀ غرب و محرومیت آن از قلب سلیم می‌داند. او می‌گوید: عامل اصلی فساد اندیشه غرب این است که روح این تمدن ناپاک است، به همین دلیل از وجدان پاک و اندیشۀ بلند و ذوق سالم بی‌بهره است و با وجود توسعۀ حکومت و رونق تجاری، اضطراب و نگرانی بر آن سایه افکنده و سینۀ بی‌نورش از آرامش محروم است. شهرهای غرب از دود غلیظ کارخانه‌ها تاریک است و فضای آن آمادگی نور ایمان را ندارد.
اقبال اساس این تمدن ضددین را بیان کرده و می‌گوید: این تمدن همواره با دین و اخلاق‌ در ستیز است و می‌کوشد تا بت‌های مادی را به حرم بازگرداند. اقبال رحمه‌الله در دیوان «پس چه باید کرد ای اقوام شرق؟» چنین می‌گوید:
لیکن از تهذیب لادینی گریز / زان که او با اهل حق دارد ستیز
فتنه‌ها این فتنه‌پرداز آورد / لات و عزی در حرم باز آورد
از فسونش دیده دل نابصیر / روح از بی‌آبی او تشنه میر
لذت بی‌تابی از دل می‌برد / بلکه دل، زین پیکر گِل می‌برد
کهنه‌دزدی، غارت او برملاست / لاله می‌نالد که داغ من کجاست
از نگاه علامه اقبال لاهوری، نور تمدن غرب درخشان و مشعل زندگی آن فروزان است، اما در سرزمین‌های آن کسی وجود ندارد که نقش حضرت موسی را بیان کند و از خداوند الهام بگیرد و به شرف هم‌کلامی او نایل آید و نه کسی مانند حضرت ابراهیم وجود دارد که بت‌ها را درهم شکند و آتش را به گلستان تبدیل کند.
جلوه‌ او بی‌کلیم و شعله او بی خلیل / عقل ناپروا متاع عشق را غارتگر است
در هوایش گرمی یک آه بی‌تابانه نیست/ رند این میخانه را یک لغزش مستانه نیست [پیام مشرق]
علامه اقبال از معدود افراد خوش‌شانسی است که در عمق دریای نظام آموزش غرب غوطه خورد و نه‌تنها جان سالم به‌در برد، بلکه با خود گوهرهای ارزنده‌ای نیز آورد و یقینش نسبت به جاودانگی اسلام و اهداف گستردۀ آن مستحکم‌تر و اعتمادبه‌نفسش بیشتر شد. او همچون هزاران نفر از معاصرانش در این کوزه به‌طور کامل ذوب نشد و شخصیت خود را از دست نداد؛ او حق دارد در مورد خودش بگوید:
طلسم عصر حاضر را شکستم / ربودم دانه و دامش گسستم
خدا داند که مانند براهیم / به نار او چه بی‌پروا نشستم [ارمغان حجاز]

«انسان کامل» از دیدگاه علامه اقبال
دکتر اقبال رحمه‌الله در اشعارش خاطرنشان می‌سازد که انسان گمشده را بازیافته و شناخته است. او در اشعارش از این انسان کامل سخن گفته و او را انسانی دارای پیام و حامل رسالت یافته است. این گمشدۀ علامه اقبال که از او به‌عنوان «انسان کامل» یاد می‌کند همان «مسلمان» است.
شاید این جواب برای «انسان کامل» برای کسانی که تصویری تیره و نازیبا از «مسلمان» در ذهن‌شان دارند مقداری غیرمنتظره باشد، اما دکتر اقبال رحمه‌الله در بیتی به زبان اردو چنین می‌گوید: «ای مسلمان حقیقت زنده در جهان تنها تویی و بقیه سراب فریبنده‌اند.» او همچنین در بیتی دیگر می‌گوید: همانا ایمان و یقین مرد مسلمان نقطه پرگار حق است و هرچه در جهان مادی وجود دارد، وهم و طلسم و مجاز هستند.»
علامه اقبال معتقد است که مسلمان آفریده نشده تا در جامعه ذوب شود و به هر سویی که جامعه بشری در حرکت است، او نیز در همان جهت گام بردارد، بلکه مسلمان باید رهبریت و امامت‌ جامعه را در دست گیرد و در جامعه جایگاه رفیع و شامخی را کسب کند. از نگاه علامه اقبال، مسلمان باید در برابر اوضاع فاسد قیام کند و آب را به جوی بازگرداند.
مرد حق جان جهان چار سوی / آن به‌خلوت رفته را از من بگوی
ای ز افکار تو مؤمن را حیات / از نفس‌های تو ملت را ثبات
حفظ قرآن عظیم آئین توست / حرف حق را فاش گفتن دین توست
تو کلیمی، چند باشی سرنگون / دست خویش از آستین آور برون
سرگذشت ملت بیضا بگوی / با غزال از وسعت صحرا بگوی
فطرت تو مستنیر از مصطفی است / بازگو آخر مقام ما کجاست
و در جایی دیگر می‌فرماید که انسان‌های کوته‌فکر و سست‌همت اینگونه شعار می‌دهند: «زمانه با تو نسازد تو با زمانه بساز»، اما من می‌گویم: «زمانه با تو نسازد، تو با زمانه ستیز.»

امت جهانی
اقبال معتقد است که «مسلمان» حقیقی است جهانی که محصور به یک قوم و قبیله نبوده و حتی از چارچوب زمان و مکان فراتر است. مسلمانِ ایده‌آل از نگاه اقبال همانند طبیعت بشری و انسانیت، فراگیر و در زمان و مکان وسیع‌تری قرار دارد که مساحت او مساحت تاریخ اسلامی و مساحت مکانی او مساحت جهانی پهناور به نام «اسلام» است؛ او می‌گوید:
می‌نگنجد مسلم اندر مرز و بوم / در دل او یاوه گردد مرز و بوم
قلب ما از هند و روم و شام نیست / مرز و بوم او به‌جز اسلام نیست [رمز بیخودی]
به نظر علامه اقبال «مسلمان» از مفاخر نژادی و عصبیت‌های قومی و آب و خاک‌پرستی بالاتر است:
قوم تو از رنگ و خون بالاتر است / قیمت یک اسودش صد احمر است
اصل ملت در وطن دیدن که چه / باد و آب و گل پرستیدن که چه [رمز بیخودی]
اقبال رحمه‌الله در قصیده‌ای دیگر که بسیار شیوا و دارای آهنگی ممتاز و دلنواز است و جا دارد که «بانگ بیداری جوان مسلمان و بلندپرواز» نامیده شود، مسلمانان ناامید و خودباخته و عقب‌مانده از کاروان زندگی و میدان قیادت و رهبری را نهیب می‌زند و می‌گوید: ای غنچه خوابیده بسانِ نرگسِ همیشه‌بهار چشم‌هایت را بگشا و ببین که دشمن چگونه به کاشانۀ ما یورش برده و تمام دارایی و میراث ما را به تاراج برده است. او مسلمان غافل را نهیب می‌دهد که آیا ندای اذان، فغان و نالۀ ارواح و قلب‌های تپنده برای بیدارکردن تو کافی نیست؟
ای غنچه خوابیده چو نرگس نگران خیز / کاشانه ما رفت به تاراج، غمان خیز
از نله مرغ چمن، از بانگ اذان خیز / از گرمیِ هنگامۀ آتش‌نفسان خیز
از خواب گران، خواب گران، خواب گران خیز، از خواب گران خیز
آنچه بیان شد نمونه‌ای کوچک بود از افکار و اندیشه‌های ناب علامه اقبال لاهوری رحمه‌الله است. جوانان مسلمان به‌ویژه کسانی که تحت تأثیر نظام آموزشی جدید غربی و فلسفه‌های مادی و اقتصادی قرار گرفته‌اند و دنیا را یک مرکز تجاری یا کارخانه تولیدی یا مغازۀ شراب‌فروشی یا خانه قماربازی پنداشته‌اند و از شخصیت والای خود و جهان روح و قلب ناآگاه هستند، باید کلام اقبال را آویزۀ گوش کنند و به عزت نفس و بلندپروازی و قدرت معنوی یک «مسلمان» و «مومن» پی ‌ببرند. حقا که سراسر آثار و دیوان‌های اشعار اقبال حامل پیام خودشناسی، افتخار، سربلندی و عزت نفس است.

در پایان ابیاتی را که دکتر عبدالکریم سروش با عنوان «ای چراغ لاله» در وصف علامه اقبال لاهوری سروده است را با هم می‌خوانیم:
ای چراغ لاله در بزم عجم / فیلسوفِ رزم و سردار قلم
ای بلنداختر، خداوند کلام / کوکبا، تابندۀ اقبال‌نام
ای مهین پورِ جلیل مولوی / هم جلای هم حسامِ دین تویی
چون بهاری در زمستان آمدی / هوش بودی، سوی مستان آمدی
آن دلیری‌ها که در بانگ تو بود / کی تواند گوش نامحرم شنود؟
ای جلال‌الدین دوران، راست خیز / رستخیزی بین، تو پیش از رستخیز
صدهزاران آفرین بر جان تو / بر روان پیر معنادان تو
ای صبا، ای پیک دورافتادگان / شوق ما را تا مزار او رسان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
1‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ شگفتی‌های اندیشه اقبال- تالیف: علامه سید ابوالحسن ندوی- ترجمه: مولوی عبدالقادر دهقان؛
2ـ اقبال‌شناسی، تالیف و ترجمه: سید غلامرضا سعیدی-
3ـ دیوان شعر اقبال؛
4ـ الصراع بین الفکر الاسلامي و الفکر الغربی- تالیف: علامه سید ابوالحسن ندوی.