امروز :پنجشنبه, ۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳
غروب یک ستارۀ فروزان؛

در رثای دوست فرزانه و اندیشمندم شهید عبدالشکور کُرد

در رثای دوست فرزانه و اندیشمندم شهید عبدالشکور کُرد

▪️خبر قیامت‌خیز شهادت دوست فرزانه و دانشمندم جناب دکتر مولوی عبدالشکور کُرد رحمة‌الله‌علیه، که از برادر به من نزدیک‌تر بود، مرا در شوکی عظیم فرو برد. باور این حادثه تکان‌دهنده و جانکاه چنان سخت و دلهره‌آور بود که برای مدتی هوش از سرم ربود. شعله‌های آه از سراسر وجودم برخاست، و اشک‌های حلقه‌زده در چشمانم رازهای درد عمیق درونم را افشا کرد.
افشای راز من مکن ای اشک زینهار/ دردم به پیش محرم و بیگانه روشن است
▪️بعدازاینکه کمی به خود آمدم، متوجه شدم که جانم به لب آمده و دل از احساس تنهایی و فراق آن مرحوم نزدیک است قالب تهی کند.
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی/ دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
▪️درحالی‌که برای درد بی‌درمان خود چاره‌سازی می‌کردم، به یاد استاد فرزانه و سنگ صبور شاگردان و ارادتمندان، حضرت استاد مولانا مفتی محمدقاسم بنی‌کمال (قاسمی) افتادم و فوراً طی پیامی حالت زار و نزارم را برای ایشان توضیح دادم.
ایشان در پیام تسلیتی کوتاه، مرهمی بر دل زخمی‌ام گذاشت و نوشت: «إنا لله و إنا إلیه راجعون. إنّ لله ما أعطی و لله ما أخذ و کلّ عنده بأجل مسمّی. اللّهم أجرنا في مصيبتنا هذه و أخلفنا خيراً منها. اللّهم اغفرله و ارحمه. اللّهم لاتفتنا بعده و لا تحرمنا أجره. حسبنا الله و نعم الوكيل. لن يصيبنا إلا ما كتب الله لنا. و سیعلم الذين ظلموا أيّ منقلب ينقلبون. إنّ الله عزيز ذوانتقام.»
▪️ازآن‌پس چندین و چند بار سعی کردم پیام تسلیتی برای مادر محترم آن شهید گران‌قدر، برادران بزرگوار و همسر و فرزندان ایشان بنویسم، ولی هر بار دست و دلم از نوشتن بازمی‌ماند؛ زیرا احساس می‌کردم دردم کمتر از درد آنان نیست و خود را صاحب عزا می‌دانستم و باید در مجلس عزا می‌نشستم و دوستان و ارادتمندان به من نیز تسلیت می‌گفتند. اینجا بود که بر دوری و مهجوری و درد و غم خود در جایی دور از وطن بسیار تأسف خوردم. «چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم.» و سپاس می‌گویم عزیزانی را که این احساس مرا دریافته و به من نیز تسلیت گفتند.

▪️بسیار برایم دردناک است که در فراق چنین دوست شهیدی قلم ماتم و عزا به دست گیرم و مطلبی بنویسم.
مرحوم شهید در حالی این جهان آب و گل را بدرود گفت که محصولی کمیاب از تعلیم و تربیت اساطیر علم و تقوا همانند حضرت شیخ‌الاسلام مولانا عبدالحمید، مولانا مفتی محمدقاسم بنی‌کمال (قاسمی)، شیخ‌الحدیث مولانا محمدیوسف حسین‌پور، مولانا محمدعمر سربازی، مرشد و مربی ایشان در عرفان مولانا مفتی خالد دهواری و به‌ویژه پدر بزرگوارش مولانا عبدالستار کرد رحمة‌الله‌علیه و سایر بزرگان در بلوچستان به‌شمار می‌رفت.
▪️شهادت او به محافل علمی و دینی ما ضربه‌ای وارد کرد که جبران آن بسیار سخت است. اکنون که زمان آن فرا رسیده بود تا ایشان در جایگاه راهبری فکری و معنوی قرار گیرد، به ناگاه دست قضا این سرمایۀ کم‌نظیر را از دست ما ربود و فرصت برآوردن آمال و آرزوهایش را به ایشان نداد.
▪️شهید عبدالشکور برای همیشه از میان ما رفت، ولی نمونه‌ای زیبا از یک زندگی پاکیزه و موفق را به یادگار گذاشت. جوهر اصلی زندگی ایشان را اخلاق حسنه شکل می‌داد. سرتاپا تواضع، بی‌حد فروتن، بی‌نهایت غنی‌النفس و بلندهمت بود. به اساتید و بزرگان فوق‌العاده احترام می‌گذاشت. در اطاعت و فرمان‌برداری از آنان از هیچ کوششی دریغ نمی‌ورزید. تبسم معصومانه همیشه بر نورانیت چهره‌اش می‌افزود. او انسانی در صورت یک فرشته می‌نمود. در مقابل اخلاق بلند، دیانت بی‌مانند و تقوای بی‌مثالش، عابدان سالخورده، معمّران دنیادیده و پیران تلخی روزگار چشیده، کم می‌آوردند. حضور چشمگیر و خیل عظیم اهل ایمان در مراسم تشییع‌جنازه‌اش، گواه روشنی است بر اینکه حضورش در بارگاه الطاف پروردگار، حضوری است مقبول و مسرور، و خرم و شادان و غزل‌خوان از این عالم ویران پر کشیده و خطاب به زمینیان می‌گوید:
السلام ای بعد ما آیندگان رفتنی/ بر شما خوش باد ناخوش‌های دنیای دنی
▪️پیکر مطهر این شهید عالی‌مقام در دل خاک آرمید و به آرزوی بزرگ انسان‌های کامل که همانا قرار گرفتن در صف شهدا و صلحا و اقتدا به صدیقین و انبیا است، نایل آمد؛ اما این آرزوهای ما از سرمایه وجود ایشان است که برآورده نشد و ناتمام ماند.
همه باید بمیرند و روزی از این دنیا بروند، این شهید هم به این دنیا آمد و با سربلندی از این دنیا رفت، ولی افسوس که مردمش چنانکه باید او را نشناختند، قدرش را ندانستند، حرمت پدرش را به جا نیاوردند و عظمت خون مسلمان را درنیافتند.
آشنایان را چه پیش آمد، مروت را چه شد؟/ کز وفا و آشنایی در جهان آثار نیست
▪️پس از انتشار خبر شهادت این عزیز، از دو دوست گرامی و فرهیخته‌ام که همچون من در جایی دور از وطن به کار علمی اشتغال دارند و این حادثه تراژیک آنان را نیز سخت تکان داده و متأثر کرده است، دو اظهار تأثر دردناک و قابل تأمل دریافت کردم که بخش‌هایی از آنها را اینجا ذکر می‌کنم.
▪️برادر بزرگوارم جناب مولانا دکتر عبدالهادی گمشادزهی‌فر، استاد دانشگاه المدينه مالزی، بعد از شهادت آن مرحوم به تبیین بخشی از ابعاد این حادثه پرداخته و تأثرش را این‌گونه اظهار کرده بود:
«إنا لله و إنا إلیه راجعون… فراق یار دیرین و دوست فرهیخته جناب دکتر مولانا عبدالشکور غمی سنگینی بر روح و جانم نشاند، غمی جانکاه همراه با اضطرابی بی‌پایان. در حقیقت بیش از آنکه غمگین باشم نگرانم. نگران روزهایی که دیگر عبدالشکورها در میان ما نیستند. نگران عاقبت خودمان و مردمی گیرافتاده در انواع فلاکت خودساخته و بلایای طبیعی. نگران مردمی گیرافتاده در میان دشمنانی به غایت عیار و خودی‌هایی به‌غایت سرگشته و حیران. جاهلانی که دیوانه‌وار تیشه به ریشه خود می‌زنند و ستون‌های زخمی سقف بالای سرشان را یکی‌یکی از جا می‌کنند.»
▪️همچنین دکتر عبدالمقسط بنی‌کمال، استاد دانشگاه بایزید یلدریم آنکارا، به بُعدی دیگر از ابعاد این قضیه پرداخته و تأثرش را این‌گونه اظهار کرده بود: «إنا لله و إنا إلیه راجعون. خداوند به خانواده شهید صبر عنایت بفرماید. از صبح که خبر شهادت این بزرگوار در کانال‌های مختلف در حال گردش است، دارم واکنش جامعه را رصد می‌کنم…. این یک خودکشی قومی است که همۀ ما تلاش داریم با جنایت خواندن و تسلیت گفتن و مشکوک نمایاندن از قبح آن بکاهیم و از شر وجدان قومی خلاص شویم.»
▪️نخستین آشنایی بنده با مرحوم دکتر عبدالشکور زمانی صورت گرفت که به خاطر حل یک مسئله خانوادگی چند بار به خدمت پدر بزرگوار ایشان جناب مولانا عبدالستار کرد رحمة‌الله‌علیه رسیدم.
منزل شادروان مولانا عبدالستار مرجع و پناهگاه همه مردم منطقه بود؛ کوچک و بزرگ از اقشار مختلف جامعه برای حل مسائل و مشکلات‌شان به ایشان رجوع می‌کردند. وظیفه خدمت مهمانان بیشتر به عهده نوجوانی ساکت، آرام، تیزبین، باهوش و پرانرژی بود و همه او را به نام «شکور» صدا می‌زدند. پدر بزرگوارش توجه ویژه‌ای به ایشان داشت و او نیز فرزندی مطیع و مؤدب و مصداق کامل این بیت سعدی شیرازی بود:
بالای سرش ز هوشمندی/ می‌تافت ستاره بلندی
▪️مرحوم عبدالشکور تا آخرین لحظه‌های حیات پدرش، او را تنها نگذاشت و سعی داشت ضمن خدمت آن عالم ربّانی و خدوم، میراث علمی و اخلاقی و معنوی او را تمام و کمال دریابد.
از پدر بزرگوارش بسیار متأثر بود و همیشه خاطرات شیرینی از ایشان نقل می‌کرد و می‌گفت: بااینکه سنم کم بود، همیشه سعی می‌کردم در مجلس پدر بنشینم و به سخنان او گوش فرا دهم و خیلی دوست داشتم بدانم که او چه می‌گوید و چه می‌کند. وقتی پدرم صحبت می‌کرد و به رتق‌وفتق مسائل مردم می‌پرداخت، چنان غرق صحبت‌های او می‌شدم که درس و مشق را فراموش می‌کردم و بعضاً پدرم می‌گفت: پسرم به درس و مشقت برس. بنده به هر بهانه‌ای تلاش می‌کردم در مجلس پدر بنشینم و چیزی بشنوم و سخنی فرا بگیرم.
حتی سال‌ها بعد از وفات پدرش روزی در معیت بنده و مولوی عبیدالله موسی‌زاده فرمود: بااینکه در آن زمان عربی نمی‌دانستم، جملات عربی‌ای را که پدرم درباره حل مسئله خانوادگی‌تان از شامی نقل کرد، به یاد دارم و عین آن عبارت را تکرار کرد و گفت: معنایش را حالا هم نمی‌دانم و شما می‌توانید الآن معنایش را بگویید.
▪️دکتر عبدالشکور رحمه‌الله ابتدا در محضر پدر بزرگوارش به‌خوبی تربیت شد، و تأثیر این تربیت و مصاحبت بعد از وفات پدر بر ایشان به تدریج غلبه کرد.
او ابتدا وارد دانشگاه شد و در رشته دندانپزشکی به تحصیل مشغول شد، اما در کنار آن با دارالعلوم زاهدان ارتباط برقرار کرد و به فراگیری علوم دینی همت گماشت و به شکل شایسته‌ای از عهده جمع بین علوم حوزه و دانشگاه برآمد و الگوی فوق‌العاده زیبایی در این زمینه از خود برجای گذاشت.
▪️اواخر سال هزاروسیصدوهفتادوسه بود که پس از دو سال اقامت در پاکستان جهت تحصیل و ارتباط به کار دعوت و تبلیغ، به ایران بازگشتم و ایشان را نخستین بار بعد از وفات پدر گرامی‌اش در تشییع‌جنازه‌ای در زاهدان ملاقات کردم.
ابتدا او را نشناختم، اما دوست بزرگوارم جناب مولوی محمود کردی ایشان را معرفی کرد و گفت که فرزند مولانا عبدالستار رحمة‌الله‌علیه و دانشجوی دانشکده دندانپزشکی زاهدان است. بنده نیز از ملاقات مجدد ایشان اظهار خوشحالی کردم و گفتم: از اینکه برخلاف جوانان دیگر منطقه به تحصیل دانشگاهی پرداخته‌اید، بسیار عالی و مبارک است؛ اما مردم شما را به‌عنوان فرزند مولانا عبدالستار می‌شناسند و بر اساس شناختی که از ایشان داشته‌اند از شما نیز انتظاراتی دارند؛ از این حرف‌های بنده بعداً با مولوی محمود اظهار خوشحالی کرده بود.
بعدازاین ملاقات هرگاه به زاهدان می‌رفتم، ایشان را معمولاً در اتاق مولوی عبیدالله موسی‌زاده ملاقات می‌کردم؛ اتاق پر خیر و برکتی که هم «دفتر دانشجویی» بود و هم «مرکز ارتباطات حوزه» و هم مرکز جذب جوانان غیر حوزوی. از همین اتاق شوق فراگیری علوم دینی در ایشان رسوخ یافت و به یادگیری آن در پرتو راهنمایی اساتید گرامی به‌ویژه جناب استاد مولانا مفتی محمدقاسم بنی‌کمال (قاسمی) و همکاری مولوی موسی‌زاده پرداخت. وقتی از دانشگاه فارغ‌التحصیل شد و به خاش بازگشت، دروس حوزوی را کما فی‌السابق ادامه داد.
با بنده کتاب «مختصر القدوری» در فقه را از «کتاب البیوع» آغاز کرد. چیزی که شگفتی بنده را برانگیخت این بود که ایشان همانند یک طلبه مستعد و توانا، عبارات عربی کتاب را با صحت و دقت تمام می‌خواند و نشان می‌داد که ضمن استعداد فراوان، دروس مقدماتی حوزه را در زاهدان به‌خوبی فراگرفته است.
در خاش مختصر القدوری، کنزالدقایق، بخش‌هایی از تفسیر قرآن، تجوید و زبان اردو را با بنده و یک‌سری کتاب‌ها را با اساتید دیگری خواندند. بر زبان اردو هم تسلطی شایسته یافته بودند، به‌گونه‌ای که در دو سفر به پاکستان در فهم زبان اردو با صعوبتی مواجه نشدند و متن‌های سنگین کتاب‌های علامه اشرفعلی تهانوی رحمة‌الله‌علیه را در زبان اردو که بعضاً علما در فهم آن با مشکل مواجه می‌شوند، به‌خوبی درک می‌کردند.
ما با هم کتاب «قصد السبیل» (تزکیه و اصلاح) علامه اشرفعلی تهانوی را به توصیه استاد مولانا مفتی محمدقاسم قاسمی و مولانا مفتی خالد دهواری از زبان اردو به فارسی ترجمه کردیم، ولی ایشان گفتند اسم من به‌عنوان مترجم ذکر نشود و همیشه سعی می‌کرد در دنیای خودنمایی، خود را در گوشه گمنامی قرار دهد.
▪️در حوزۀ کتاب‌شناسی در سه زبان عربی، فارسی و اردو مهارت شگفت‌انگیزی داشت. با جنبش‌های معاصر و شخصیت‌ها و فعالیت‌هایشان آشنایی خوبی داشت و با نگاه تیزبینش به‌درستی آنها را نقد و بررسی می‌کرد. هر کجا می‌رفت به کتابخانه‌ها سر می‌زد. حتی از باجه‌های کوچک کتاب‌فروشی‌های مستقر در فرودگاه‌ها و پایانه‌های مسافربری غفلت نمی‌ورزید و سری به آنجا می‌زد و نگاهی دقیق به کتاب‌ها می‌انداخت و بعضاً کتابی می‌خرید. در اکثر نمایشگاه‌های کتاب چه استانی و چه بین‌المللی، شرکت می‌کرد و با دقت و وسواس تک‌تک غرفه‌های نشر را بررسی می‌کرد و در جستجوی گمشده‌اش می‌گشت تا عطش علمی‌اش را فرونشاند.
در اکثر سفرهای داخل و خارج کشور سعادت رفاقت ایشان نصیبم شد، به‌ویژه دو بار به پاکستان (یک‌بار برای شرکت در جشن پنجاه‌ساله فارغ‌التحصیلی فارغ‌التحصیلان دارالعلوم کراچی، و بار دوم اعزام به سفر تبلیغی چهل‌روزه همراه با جماعت تبلیغ) و یک‌بار به ترکیه.
همچنین سعی می‌کردیم حداقل ماهی دو بار با هم به زاهدان و یا شهری دیگر جهت دیدار با علما و استفاده از محضرشان و نشستن پای صحبت‌شان برویم.
شرکت در نمایشگاه‌های کتاب از سفرهای ثابت ایشان به‌شمار می‌رفت و هر کجا می‌رفت با نگاه ژرف و عمیقش به بررسی ابعاد مختلف اجتماعی، علمی و… آنجا می‌پرداخت و نکته‌های لطیف و بدیعی بیان می‌کرد.

▪️علاقه وافری به مصاحبت مشایخ طریقت و عرفان داشت و همیشه سعی می‌کرد به تزکیه و اصلاح باطن بپردازد و در این زمینه با جناب مولانا مفتی خالد دهواری یکی از مشایخ بزرگ عرفان در سلسله چشتیه بیعت کرد و بعد از طی مراحل سلوک به مقام خلافت و ارشاد نایل آمد؛ مقامی که افراد خاص و انگشت‌شماری به آن نایل می‌آیند. وقتی مرشد ایشان این مسئولیت را به وی سپرد، با نگرانی زیاد از طریق واتساپ بنده را در جریان گذاشت و گفت: از لحظه‌ای که نامه مفتی خالد حفظه‌الله به دستم رسیده است، بسیار مضطرب و پریشانم. من کجا و چنین مقام و مسئولیتی کجا؟ من اصلاً چنین صلاحیت و استعدادی در خود نمی‌بینم و از عهده چنین مسئولیتی برنمی‌آیم. گفتم: اصلاً نگران نباشید. وقتی مرشدتان شما را برای تحمل چنین مسئولیتی مناسب دانسته‌اند، حتماً شایستگی آن را هم در شما تشخیص دادند. شما طالب آن نبوده‌اید، بلکه از طرف مرشد به شما امر شده است و اطاعت امر مرشد هم سبب رشد و ترقی باطنی بیشتر و هم انتفاع خلق خواهد شد.

▪️طبق اطلاع بنده، شهرستان خاش برای نخستین بار سعادت وجود و ظهور چنین شخصیتی را در خود تجربه می‌کرد و درواقع اقبال و سعادت معنوی به این شهر روی آورده بود که چنین اختر تابناکی در آسمان معنوی آن پدیدار شده بود، اما افسوس و صد افسوس که این ستاره فروزان علم و عرفان بر اثر جهل و نادانی قوم قدرناشناس و عیاری دشمن آدم‌شناس برای همیشه غروب کرد.
تو نظیری ز فلک آمده بودی چو مسیح/ باز پس رفتی و کس قدر تو نشناخت دریغ

▪️در کنار تمام این مشغولیت‌ها، از خدمت خانواده به‌ویژه مادر گرامی‌اش غفلت نمی‌ورزید. در سفرها همیشه به فکر ایشان بود و حتی‌الامکان سعی می‌کرد تلفنی با مادر صحبت کند و از احوالش مطلع گردد. وقتی مادرش بیمار می‌شد، از کار مرخصی می‌گرفت و همه‌تن به خدمت مادر مشغول می‌شد. می‌گفت: وقتی به خانه می‌روم، سعی می‌کنم در گوشه‌ای از اتاق که مادرم مرا ببیند بنشینم. در این اثنا گاهی با او صحبت می‌کنم و گاهی خود را به مطالعه یا کاری دیگر مشغول می‌کنم و تا مادرم از دیدنم سیر نشود برنمی‌خیزیم، چون می‌دانم مادر دوست دارد روزانه مرا ببیند و نمی‌خواهم در برآوردن این احساس قلبی‌اش کوتاهی بورزم.

▪️شهید عبدالشکور در کارهایش فوق‌العاده منظم بود. وقتش را به‌درستی مدیریت می‌کرد. فعالیت‌های جانبی هیچ‌گاه بر کارش اثر منفی نمی‌گذاشت. زمانی که در روستای «بیلری» در 20 کیلومتری شهر خاش کارمند مرکز بهداشت بود، روزانه این مسافت را در سرما و گرما و خوشی و ناخوشی طی می‌کرد و همیشه قبل از ساعت اداری در محل کارش حضور می‌یافت و بعد از پایان وقت اداری بیرون می‌رفت. وظایفش را با جدیت، حوصله و مسئولیت‌پذیری انجام می‌داد و اگر هیچ ارباب‌رجوعی نمی‌داشت، وقتش را به تلاوت قرآن، اذکار و مطالعه سپری می‌کرد.

▪️پس از سال‌ها رفاقت و همراهی با ایشان، بنده اوایل سال ۱۳۹۲ جهت ادامۀ تحصیل در مقطع دکتری عازم ترکیه شدم و از آن زمان تا چند روز قبل از شهادت ایشان، از راه دور همواره با هم در ارتباط بودیم.
ایشان دروس حوزه را تا مقطع عالی ادامه داده بود و امسال برای سال پایانی و دوره حدیث تصمیم داشت مرخصی یک‌ساله بگیرد؛ به‌این‌منظور طی پیامی از طریق واتساپ بنده را نیز در جریان این تصمیم گذاشت و برای انتخاب محل تحصیل مشورت خواست.
جهت اطلاع عزیزان، متن پیام‌هایی را که در این خصوص بین ما ردوبدل شده است در ادامه می‌آورم.
ایشان در پیام نخست نوشته بود:
سلام. به توصیه شیخ‌الحدیث مولانا محمدیوسف رحمة‌الله‌علیه قرار بود یک سال مرخصی بگیرم برای دوره حدیث.
از قرار معلوم اگر به دارالعلوم زاهدان بروم احتمالاً … در مسائل سیاسی و اجتماعی حقیر را مشغول کنند که از هدف اصلی فاصله خواهم گرفت.
مزیت زاهدان وجود حضرت شیخ‌الاسلام و استاد مفتی محمدقاسم است. ضمناً اگر وقتی باشد می‌توان از دوستان جوان برای تقویت صرف و نحو و محاوره عربی کمک گرفت.
برخی از دوستان پیشنهاد عین‌العلوم گشت را داده‌اند. توجیه آنان این است که آنجا فضای علمی بهتری است و کمتر مسائل جانبی وجود دارد. مولانا عبدالکریم حسین‌پور نیز بعد از وفات شیخ‌الحدیث رحمه‌الله به‌خوبی شایستگی علمی خویش را نشان داده‌اند. ضمناً مصاحبت مرشد بزرگوارم نیز نصیب می‌شود.
در ملاقات آخر که با حضرت استاد قاسمی داشتم ایشان هم به‌طرف گشت اشاره داشتند اما فیصله قطعی نفرمودند.
نظر شما چیست؟

بنده در جواب نوشتم:
علیکم السلام… از حسن ظن و عنایت‌تان سپاسگزارم. نظر بنده فقط دارالعلوم زاهدان است، زیرا جای رشد ماهی‌های بزرگ دریا و اقیانوس است. اگر شما در زاهدان به حضور در درس‌ها خود را ملتزم سازید، اکثر نگرانی‌ها و کاستی‌هایی که اشاره فرمودید برطرف خواهد شد. برای استفاده از تمام ابعاد زاهدان باید کمر همت را ببندید و کمی خود را خسته نمایید و در یک سال از تمام تخصص‌ها هم بهره کامل ببرید و الگوی کامل‌تری برای آینده طراحی نمایید. نمونه تمام مدارس دینی و شخصیت‌های مختلف را داریم، الحمدلله، ولی با توجه به تجربۀ ناچیزم می‌گویم که نمونه دارالعلوم زاهدان کالعدم است. در ایام دوره حدیث مصاحبت حضرت مولانا و مفتی صاحب چنان نعمتی است که هیچ وقت برای‌تان تکرار نخواهد شد. فضای علمی همه‌جانبه زاهدان در دارالعلوم‌های دیگر نیست؛ این را در ترکیه به‌خوبی دریافتم؛ ترک‌ها می‌گویند برای ما الگوبرداری از نمونه دارالعلوم زاهدان از دارالعلوم‌های دیگر مناسب‌تر است. زاهدان میدان تلاش و مبارزه واقعی است و انسان در چنین میدانی خوب رشد می‌کند نه در کنج عافیت. البته کمی خسته می‌شوید ولی ارزشش را دارد.
ایشان در جواب نوشتند:
جزاکم الله خیرا. مشورت شما را که توأم با خیرخواهی و صراحت بیان بود، چند بار خواندم؛ مرا به فکر واداشت. حتماً در آخرین مشورت با استاد مفتی محمدقاسم مطرح خواهم کرد. از شما درخواست دعای خیر دارم.

▪️در ادامه لازم است گذرا به چند ویژگی دیگر آن شهید فقید اشاره کنم.
ایشان نقش فعال و حضور پررنگ و مؤثری در مسائل اجتماعی و سیاسی داشت. در مدیریت و جهت‌دهی مسائل جامعه توانایی ویژه‌ای را از پدر بزرگوارش به ارث برده بود. ازیک‌طرف در قامت یک سردار متنفذ قبیله با سران طوایف در مسائل مختلف جامعه رایزنی می‌کرد؛ حتی گاهی سرداران بزرگ در حل مسائل پیچیده از ایشان مدد می‌جستند، و از طرفی در قالب یک تحصیل‌کرده بانفوذ و قابل اعتماد بروز می‌کرد و در میان جوانان، روشنفکران، تحصیل‌کردگان و علما، مستشار و تکیه‌گاهی قابل اطمینان به‌شمار می‌رفت. در برخی اتفاقات و موقعیت‌های سیاسی و اجتماعی بدون تظاهر و سر و صدا، باعث جهت‌دهی و تحولات عجیب می‌شد و به کمک مجموعه‌ای از نیروهای همفکر اهداف کلان را پیش می‌برد.
▪️در پایان امیدوارم پس از غروب این ستاره فروزان علم و عمل و تقوا و نمونه نیک یک جوان تحصیل‌کرده و موفق، هزاران جوان دیگر از ایشان الگو بگیرند و راه سعادت دو دنیا و شیوه درست زندگی را از سیرت ایشان بیاموزند، و روزی را شاهد باشیم که هزاران ستاره علم و عمل و تقوا در آسمان این سرزمین ظهور کند و بدرخشد.


دیدگاههای کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین بخوانید